< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

91/11/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : مفهوم غایت
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 بحث درباره این است که آیا غایت مفهوم دارد یا نه؟ کل شیئ لک حلال حتی تعلم انه حرام بعینه این حتی تعلم انه حرام بعینه آیا معنایش این است که علت منحصره برای حلیت، علم است و هیچ چیزی جای علم نمی تواند بنشیند؟ یا این که نه مفهوم ندارد؟ مفهوم ندارد یک معنایش این است که اگر علم داری کل شیئ طاهر و اما اگر علم نداری مثلا اماره است قاعده است دیگر روایت دلالت ندارد باید از جای دیگر به دست بیاوریم که آیا این اماره جای علم می نشیند یا نه؟
 مسئله با آن مفهوم وصف فرقی ندارد اما نمی دانم چه شده مسئله برای مرحوم آخوند در کفایه مشکل شده است لذا تا آخر کار هم که می روند ایشان برای غایت مفهوم قائلند.
 ایشان می فرمایند که گاهی مربوط به موضوعات است گاهی مربوط به احکام است آن جا که مربوط به موضوعات باشد مثل اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق خب این الی المرافق غایت برای موضوع است یعنی شستن دست از انگشتان تا آرنج فرمودند این معلوم است مفهومی توی کار نیست برای این که اذا انتفی الموضوع انتفی الحکم برای این که تا آرنج شسته دیگر بالاتر را لازم نیست بشوید مثل این که می خواهند بفرمایند اصلا این دیگر حرف ندارد این را ولش کن که اگر غایت برای موضوع باشد مفهومی توی کار نیست و اما اگر غایت حکم باشد می فرماید این حتی تعلم غایت برای طهارت است وقتی که غایت برای طهارت شد غایت برای حکم است دیگر از آن علت تامه که استفاده می شود علت منحصره هم از آن استفاده می شود معنایش این است که هیچ چیزی جای آن نمی تواند بنشیند مگر یک دلیلی بیاید بگوید مفهومی درکار نیست.
 برای مطلبشان سه تا دلیل می آورند هر سه دلیل آخوندی است یعنی راستی ریشه دار است اما با مقام مرحوم آخوند سازگار نیست که این جور دلیل ها را با این ریشه داری بیاورد برای یک مطلبی که عرف نمی پسندد.
 دلیل اولشان می فرماید اگر قائل به این شدیم که غایت مفهوم دارد خیلی خوب و الا لازم می آید خلف این هذا خلف توی حاشیه ملا عبدالله توی منطق آمده این جا، لازم می آید خلف برای چه؟ می فرماید خب برای این که کل شیئ طاهر حتی تعلم انه قذر این فرض کرده است این که وقتی علم نباشد قذارت هست حالا شما بخواهید بگویید نه، خلف است یعنی ما فرض شیئ را یلزم این که آن شیئ نه، بنابراین کل شیئ طاهر حتی تعلم انه قذر مفهوم دارد به قاعده خلف به قاعده این که اگر مفهوم در کار نباشد خلاف فرض است
 این دلیل اولشان است خب نمی دانیم چه می خواهند مرحوم آخوند بگویند؟ در جایی که علت تامه است حرفی نداریم کل شیئ طاهر حتی تعلم این حتی تعلم این علت تامه از برای این که دیگر حکم نیست کل شیئ طاهر آن طهارت نیست برای این که علم آمده قذارت آورده پس علت تامه برای اجتناب از شیئ علم به نجاست شیئ، خب معلوم است، اما چیزی جای این علم می تواند بنشیند یا نه؟ این را دیگر دلالت ندارد بلکه ما نمی توانیم هم پیدا بکنیم یک جایی که نداشته باشیم چیزی به جای آن ننشیند مثلا همین کل شیئ طاهر حتی تعلم خب علم هست به جای علم قاعده ید هم هست به جای قاعده ید سوق مسلمین هم هست به جای سوق مسلمین خبر ثقه هم هست و این همه امارات و این همه قواعد فقهیه جای علم نشسته اصلا علم گم است در مقابل غایت هایی که برای حکم آمده. لذا این جور می شود همه این ها علت تامه برای این که کل شیئ طاهر از بین برود یکی و دو تا و 10 تا هم نیست بلکه یک کسی می تواند بگوید حتی تعلم از باب مثال است اصلا، از باب مثال است یعنی علم در این جا علم عادی است علم عرفی است معنای علم عرفی این است که همه امارات همه احکام فقهیه قواعد فقهیه به جای آن می نشیند حتی یک مقدار برو بالاتر بگو استصحاب هم جای آن می نشیند برای این که آن هم به جای یقین است.
 حالا فرض کنید در مقام بیان است در مقام بیان است و گفته است علم غایت حکم و قرینه ذکر نکرده است معنایش این علت تامه از برای قذارت اما علت منحصره هست یا نه؟ لذا همان اطلاق گیری که دیروز راجع به وصف گفتیم همان اطلاق گیری را این جا بکنید باز هم علت منحصره نمی توانید درست بکنید آن که می توانید درست بکنید علت تامه است اگر کل شیئ طاهر حتی تعلم یک مهمله حکم باشد از نظر ما که اصلا اطلاقی توی کار نیست اگر هم اطلاق توی کار باشد مقدمات حکمت را جاری بکنیم بگوییم مولا در مقام بیان مرادش است و قرینه ای هم ذکر نکرده پس علم که آمد دیگر کل شیئ طاهر رفت خیلی خوب است اما چیز دیگری جای این می تواند بنشیند یا نه؟ این دیگر نه اطلاق می تواند برای ما کار بکند نه غایت می تواند برای ما کار بکند غایت حکم باشد نمی شود غایت موضوع باشد نمی شود آن چه می شود کل شیئ طاهر حتی تعلم حتی تعلم می گوید من علت تامه برای رفع حکم، این حرف اول.
 دلیل دومشان همان حرفهایی که سابقا راجع به سنخ حکم و شخص حکم فرموده اند می فرمایند در کل شیئ طاهر حتی تعلم این طبیعی حکم آمده روی کار وقتی طبیعی باشد وقتی غایت آمد طبیعی حکم رفته معنای طبیعی حکم رفته دیگر علت منحصره یعنی این علم که نه حکم نه، شخصش نه، طبیعی حکم که کل شیئ طاهر باشد نه، اسم سنخ حکم نمی دانم چرا این جا نیامده همان فرمایش قبلی است دیگر به جای سنخ حکم این جا آمده طبیعی حکم، کل شیئ طاهر این طاهر طبیعی الطهاره است یعنی همان کلی، کلی بار شده بر کل شیئ خب حالا که حتی تعلم آمد کلی را برد وقتی کلی را برد دیگر خواه ناخواه شخص را هم برده دیگر هیچ چیزی باقی نمانده بنابراین این حتی تعلم می شود علت تامه منحصره از برای کل شیئ طاهر این هم دلیل دومشان.
 ما یک ایراد داشتیم قبلا که می خواستیم این ایراد ما را شماها رفع بکنید که نکردید و آن این بود که اصلا این شخص حکم و کلی حکم بار است این یعنی چه؟ همه جا کلی حکم است اصلا مگر می شود که موضوع برود اما کلی باقی بماند محمول کلی باقی بماند خب وقتی که موضوع حکمی رفت دیگر محمول وابسته به موضوع است هر کجا محمول وابسته به موضوع است دیگر نیست حالا شخص حکم باشد یا کلی حکم باشد سنخ حکم باشد به قول ایشان طبیعی الحکم باشد و اگر یادتان باشد ما سابقا به قوم که مرحوم آخوند نقل از قوم می کردند که گاهی سنخ حکم بار است و گاهی شخص حکم بار است و آن جا که شخص حکم بار باشد علت منحصره است آن جا که کلی بار باشد سنخ حکم علت منحصره نیست ما آن جا می گفتیم آقا چه جور می شود که موضوع رفته باشد اما سنخ حکم باقی باشد؟ اصلا ثبوتا ما اشکال داشتیم تا برسد به مقام اثبات، معنا ندارد که شما بگویید موضوع رفت اما محمول باقی است چرا؟ برای این که محمول ما کلی بوده، خب باشد محمول ما کلی اما محمول یعنی بار بر موضوع، موضوع نیست محمول هم نیست، یک جا فرض کنیم موضوع نیست اما محمول هست مرحوم آخوند این جا همین را می گویند می فرمایند در کل شیئ طاهر طبیعی حکم است وقتی طبیعی حکم باشد طبیعی حکم دلالت می کند بر مفهوم برای این که اصلا نیست، به ایشان عرض می کنیم آقا ثبوتا شما مسئله را درست بکن تا برسد به مقام اثباتش و این که موضوع نباشد اما محمول باشد این ثبوتا محال است پیش ما.
 کفایه روی آن جا که غایت موضوع باشد می گوید شخص حکم است و شخص حکم که رفت محمول هم رفت تمام شد اصلا اسم مفهوم و امثال این ها را نیاور و اما وقتی می رسد به غایت حکم می گوید طبیعی الحکم است طبیعی الحکم هست ولو موضوع رفته است.
 ایراد ما سابقا به مرحوم آخوند که الان هم ایراد به مرحوم آخوند هست این است که آقا ثبوتا این حرف اشکال دارد که یک جا ما پیدا بکنیم چه غایت موضوع باشد چه غایت حکم باشد که موضوع نباشد محمول باشد محمول به تمام معنا وابسته به موضوع است دیگر حالا آن موضوع شخص باشد یا کلی باشد، هر چه، این محمول 100 درصد وابسته به این موضوع است وقتی موضوع نباشد دیگر محمول نیست آن محمول می خواهد کلی باشد می خواهد جزئی، موضوعش هم آن موضوع حکم می خواهد جزئی باشد می خواهد کلی و این تفکیک بین این که بعضی اوقات موضوع نیست اما محمول هست این را چه جور می شود تصور کرد؟
 حالا این اشکال را نادیده می گیریم اشکال این جا به مرحوم آخوند این است بگویید طبیعی الحکم حرف نداریم اما طبیعی الحکم معنایش این است که موضوع می شود علت تامه، علت منحصره چرا؟ معنایش این است که این کل شیئ طاهر حتی تعلم این طاهر کلی وابسته به کل شیئ در وقتی که کل شیئ نباشد علت حکم است علت نیست علت تامه نیست اما چیزی به جای آن می تواند بنشیند یا نه؟ سنخ حکم باشد یا شخص حکم باشد دیگر دلالت ندارد و ما درصدد این هستیم که علت منحصره درست بکنیم بگوییم حتی تعلم انه قذر هیچ چیزی جای حتی تعلم انه قذر نمی تواند بنشیند حالا می خواهد کلی باشد می خواهد جزئی باشد علت تامه را خوب می شود درست کرد برای این که تقریبا موضوع علت تامه است از برای محمول، همه جا این جوراست موضوع علت تامه برای محمول است اما موضوع علت منحصره برای محمول این را دیگر از کجا؟ این هم دلیل دوم مرحوم آخوند.
 دلیل سوم مرحوم آخوند خیلی خوب است اما کلیت ندارد همان حرفی است که در وصف گفتیم می فرمایند تبادر در مثل اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق می گویند که اصلا تبادر نمی خواهد بگوییم برای این که وقتی اذا انتفی الموضوع انتفی الحکم اما راجع به کل شیئ طاهر حتی تعلم متبادر می شود از آن علت منحصره به عبارت دیگر متبادر می شود از آن مفهوم.
 حرف خوبی است اما کلیتش را قبول نداریم بر می گردد به همان مفهوم وصف، ما مفهوم وصف داریم یا نه؟ خیلی جاها داریم دلیلمان چیست؟ تبادر، آن جا ما می گفتیم عرف، این جا مرحوم آخوند می فرمایند تبادر اگر یادتان باشد همان جا هم که می گفتیم عرف می گفتیم ظهور، همان جا که می گفتیم ظهور می گفتیم اطلاق، همان جا که می گفتیم اطلاق می گفتیم که تبادر این ها همه بر می گردد به یک معنا شاید هم همه بر گردد به وضع اصلا وضع شده باشد اگر غیر از این باشد مجاز باشد.
 حالا بالاخره تبادر و ظهور و فهم عرف و این ها همه یک معنا دارد چه جور شده مرحوم آخوند این تبادر را این جا می آورد توی وصف نمی آورد؟ اما ما کلی بخواهیم درست بکنیم که مرحوم آخوند کلی درست کردند دیگر می فرمایند که اگر غایت حکم باشد مفهوم هست یعنی مطلقا دلیلمان تبادر، به مرحوم آخوند می گوییم این تبادر بله اما کلی تبادر همه جا متبادر باشد این را قبول نداریم فهم عرف است عرف گاهی مفهوم می فهمد گاهی نه لذا در مفهوم وصف می گفتیم وقتی برویم توی فقه وقتی برویم توی روایات اهل بیت 50 درصد به بالا قطعا به بالا عرف مفهوم می فهمد یعنی تبادر اما خیلی جاها هم مفهوم نمی فهمد لذا وقتی مفهوم نفهمید یک کلاهی سر آن می گذارد مثلا تشریفات می داند صیغت لبیان الموضوع می داند ما نحن فیه هم همین طور است تبادر هست فرق هم نمی کند بین موضوع و حکم.
 این مثالی که مرحوم آخوند زدند به آیه شریفه آیه شریفه خب یک نحو وضوحی دارد معنایش این نیست که بالای آرنج را اگر کسی بشوید وضویش باطل است معلوم است ولی همین بالای آرنج را شستن به عنوان شستن آیا درست است یا نه؟ حرام است یعنی همین که آخوند فرض گرفته علت منحصره نه، فرض گرفته آن جا که غایت برای موضوع باشد این مفهوم ندارد می گوییم نه، در همین آیه شریفه اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق اگر بیشتر بشوید برای این که وسواسی است خب می گوییم حرام است دیگر، وضو را نمی توانیم بگوییم باطل است مگر کسی برود روی حرام بگوید هر کجا که حرام است وضو هم باطل است ولی حرمتش را که می توانیم بگوییم معنای حرمت گفتن یعنی مفهوم گیری و این که مرحوم آخوند مسلم گرفته اند هر کجا غایت موضوع است مفهوم نیست می گوییم نه آقای آخوند برویم توی فقه می بینیم غایت موضوع است تبادر برای مفهوم گیری غایت حکم است این تبادر نیست می گوییم مفهوم نیست بر می گردد به آن حرف وصفمان بلکه ما مدعی هستیم همه مفاهیم این جوری است ما یک قاعده کلی درست بکنیم بگوییم که مثلا شرط حتما مفهوم دارد این شهرتی که پیدا شده می گوییم نه، وصف حتما مفهوم ندارد الا ما اخرجه الدلیل، این شهرت، می گوییم نه، بلکه همه مفاهیم من جمله بحث امروز ما این که می رویم توی فقه می بینیم ظهور کلام آیا یک حکم غیر مذکور را در بر دارد یا نه؟ هر کجا حکم غیر مذکور را در بردارد می گوییم مفهوم دارد هر کجا نه حتی اگر شک هم داشته باشیم نه.
 یکی از فضلای جلسه می گفتند اصاله الفساد این که نمی دانیم هست یا نه؟ نه، باشد، اما بالاخره نه، باید عرف حکم بکند به عبارت دیگر ظهور باید باشد ظهور برای یک حکم غیر مذکوری این دیگر فرق نمی کند مفهوم شرط باشد مفهوم وصف باشد یا مفهوم غایت مفهوم غایت هم مفهوم برای موضوع باشد یا برای حکم.
 خب این بافتنی های ما در مقابل مرحوم آخوند این بچه بازی نیست مرحوم آخوند آن است که هزار مجتهد تحویل جامعه داده کفایه اش هم بیش از 100 سال است ما داریم با آن عبارات مشکلش می خوانیم و تدریس می کنیم لذا این حرفهای من فکر دارد این حرف های من ان قلت قلت دارد دیگر آن چه ما گفتیم این است ان قلت قلتش مال شما عزیزان انشاء الله فردا از شما استفاده کنیم.
 وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo