< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

91/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : مفهوم یک امر عرفی است
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه بعد از آن که مفهوم شرط را متعرض شدند یک مسائلی در ذیل این مسئله آورده اند مسئله اول فرموده اند که راجع به مفهوم هر کجا سنخ حکم بار بر موضوع باشد مفهومی در کار نیست و اما اگر شخص حکم بار بر موضوع شد آن وقت است که قضیه مفهوم دار می شود مثلا ان جائکم زید فاکرمه این فاکرمه یک دفعه شخص حکم بار بر مجیئ است به این معنا آن حکمی که از ناحیه مجیئ زید آمده است می فرماید اگر این جور باشد ان جائکم زید فاکرمه این مجیئ زید علت منحصره می شود علت منحصره شد مفهوم دار می شود.
 و اما اگر بگوید ان جائکم زید فاکرمه سنخ حکم بار باشد طبیعی اکرام، می فرماید خب مجیئ زید نیست اکرام از ناحیه مجیئ زید نیست اما بگوییم دیگر از ناحیه مجیئ پسرش هم نیست دیگر دلالت ندارد آن شرط به منزله موضوع است اذا انتفی الموضوع انتفی الحکم اما حکم شخصی نه حکم طبیعی، لذا ثبوت عند الثبوت آری، انتفاء عند الانتفاء آری یعنی علت تامه، اما علت منحصره نه.
 لذا می فرمایند که ما اگر بخواهیم مفهوم درست بکنیم در همه جا باید این را اثبات بکنیم این که جزای ما یا وصف ما ما بقی مفاهیم همه همه سنخ حکم بار بر موضوع است سنخ حکم بار بر شخص است آن وقت می گوییم مفهوم نه، و اما اگر شخص حکم را اثبات بکنیم دیگر می شود مفهوم دار.
 به قول استاد بزرگوار ما آقای بروجردی رضوان الله تعالی علیه نمی دانیم مرحوم آخوند چه می خواهند بفرمایند؟ برای این که عمده ایرادی که به مرحوم آخوند هست این است که اگر سنخ حکم بار باشد مترتب بر موضوع باشد موضوع نیست حکم هست این یعنی چه؟ یعنی چه جور می شود حکم بلاموضوع موجود باشد؟ و مرحوم آخوند می فرمایند که اگر سنخ حکم بار باشد مفهوم گیری نمی توانیم بکنیم ولو موضوع نیست مجیی زید نیست اما انتفاء عند الانتفاء است و علت تامه است و علت منحصره نیست و اگر بخواهیم مفهوم درست بکنیم علت منحصره می خواهد و علت منحصره آن جاست که سنخ حکم نباشد به قول آقای بروجردی می فرمودند این چه جور می شود سنخ حکم باشد اما موضوع نباشد.
 خب الان که نیست شما می خواهید با مفهوم درست کنی با حکم غیر لازم، الان که گفتی ان جائک زید فاکرمه می خواهی این اکرمه را معلق بدون موضوع بگویی موجود است این معقول نیست وقتی معقول نباشد بنابراین به مجردی که موضوع نیست دیگر نه سنخ حکم هست نه شخص حکم.
 شخص حکم بار باشد وقتی موضوع نباشد حکم نیست، سنخ حکم باشد وقتی موضوع نباشد حکم نیست اصلا حکم متوقف بر موضوع است هر کجا موضوع هست حکم هست هر کجا موضوع نیست حکم نیست لذا این راه مفهوم گیری نیست که مرحوم آخوند مفهوم گیری کرده اند راه مفهوم گیری این است ثبوت عند الثبوت حکم هست انتفاء عند الانتفاء حکم نیست به این معنا که اذا انتفی الموضوع انتفی الحکم، نمی شود که بگوییم اذا انتفی الموضوع بقی الحکم، انتفاء عند الانتفاء وقتی که موضوع نیست حکم نیست اما آیا چیز دیگری جای این موضوع می تواند بنشیند که یک حکم دیگری بیاورد؟ که اسمش را گذاشتیم حکم غیر مذکور ملازم لحکم المذکور، اگر مجیئ زید علت منحصره باشد نه، آن علت منحصره رفته دیگر مفهومی در کار نیست اما اگر علت منحصره نباشد آن وقت می تواند یک کسی بگوید اذا انتفی الموضوع انتفی الحکم و دیگر آیا چیزی جای آن می نشیند یا نه؟ باید ببینیم عرف چیزی جای آن می نشاند یا نه؟
 لذا این فرمایش مرحوم آقای بروجردی خیلی فرمایش خوبی است مثل خود ایشان است و مرحوم آخوند کما این که در جلسه قبل هم گفتیم مرحوم آخوند اصلا نباید بروند روی این جور حرفها، باید یک قاعده کلی درست بکنند و آن این است که مفهوم یک چیز عرفی است عرف گاهی این مفهوم را می فهمد ما دو تا حکم درست می کنیم یکی حکم مذکور یکی حکم غیر مذکور حکم مذکور آن عبارت، حکم غیر مذکور آن فهم عرف، ان جائک زید فاکرمه عرف یک حکم مذکور درست می کند مجیئ زید موجب اکرام زید است حالا فقط یا نه؟ باید ببینیم عرف می گوید فقط یا نه؟ و عرف این جور می گوید می گوید ان جائک زید فاکرمه ان لم یجئک زید فلا یجب الاکرام، می شود که یک حکم مذکور از عبارت فهمیدیم یک حکم غیر مذکور از عرف فهمیدیم.
 چنانچه آن جاها که مفهوم شرط نباشد مثلا بگوید اکرم زیدا العالم یک حکم مذکور می فهمیم زید عالم وجوب اکرام دارد، حالا زید متقی وجوب اکرام دارد یا نه؟ از جمله اکرم زیدا العالم عرف این را استفاده نمی کند می گوید انتفاء عند الانتفاء می گوید اگر علم نباشد حکم نیست اما اگر متقی باشد باز هم حکم نیست این را دیگر عرف استفاده نمی کند وقتی عرف استفاده نکرد می گوید مفهوم وصف حجت نیست و اصلا سنخ حکم بار باشد یا شخص حکم بار باشد متوقف بر این که ما مفهوم بگیریم نیست.
 علاوه بر حرف آقای بروجردی این که اصلا معقول نیست یک جایی شما موضوع نباشد اما یک کلی باشد، کلی طبیعی باشد، می گوییم اقا کلی طبیعی محمول شماست نمی شود که محمول بدون موضوع باشد خب موضوع رفت ثبوت عند الثبوت بود رفت، انتفاء عند الانتفائش هم که علت تامه باشد آن را هم درست می کنیم می گوییم اذا انتفی الموضوع انتفی الحکم
 اما آیا این مجیئ زید علت منحصره بود یا نه؟ این نه مربوط به شخص حکم است نه مربوط به سنخ حکم است، شخص حکم که رفت محمول رفت می خواهد سنخ حکم باشد، می خواهد شخص حکم باشد، محمول پا در هوا محمول بدون موضوع خب معقول نیست دیگر.
 پس اصلا خوب است ما این سنخ حکم و شخص حکم و این ها که در عبارات آمده من جمله در عبارت مرحوم آخوند اصلا به طول کلی ملغایش بکنیم بنا نداریم که حرف ها را یکی یکی نقل بکنیم مرحوم نایینی رضوان الله تعالی علیه خیلی پافشاری دارد در این مطلب حرف مرحوم آخوند را درست بکند و بالاخره نشده.
 اما حالا آن که مورد بحث ماست این است این فرمایش مرحوم آخوند که مفهوم را دائر مدار سنخ حکم و شخص حکم می کند این فرمایش مرحوم آخوند سالبه به انتفاء موضوع است به قول آقای بروجردی لا معنا لهذا الکلام الشریف
 و سببش هم از نظر ادبیت خیلی واضح است برای خاطر این که اذا انتفی الموضوع انتفی المحمول اذا انتفی الجزء انتفی الکل مخصوصا موضوع و محمول ما جزء موضوع ما همه همه این ها متوقف بر یک دیگر هستند اگر موضوع ما کلی است محمول ما کلی است اگر موضوع ما جزئی است محمول ما جزئی است اگر معلق علیه ما جزئی است معلق ما جزئی است اگر کلی است کلی، یک قاعده کلی هم این که این ها وابسته به یک دیگرند هر وقتی که آن نباشد آن هم نیست به قاعده اذا انتفی الجزء انتفی الکل یا بالاتر اذا انتفی الموضوع انتفی المحمول.
 یک مطلب دیگر باز این جا هست که این هم باز بر می گردد به همین جمله ای که عرض کردم که مفهوم گیری یک امر عرفی است عرف گاهی از کلام مفهوم می گیرد، مفهوم می گیرد یعنی چه؟ یعنی یک حکم مذکوری داریم از این حکم مذکور یک حکم غیر مذکور می گیرد می گوید لازمه این حکم مذکور این حکم غیر مذکور است، لذا اگر یادتان باشد اصلا تعریف مفهوم ما این جور کردیم گفتیم حکم غیر مذکور ملازم لحکم مذکور ما گفتیم به ملازمه اعم بعد هم گفتیم به ملازمه اخص هم می شود کسی بگوید، بگوید عرف فورا تا حکم مذکور را دید حکم غیر مذکور هم به ذهنش می آید می شود لازم به معنی الاخص، اگر هم گفتید نه، فکر می خواهد حکم مذکور فکر می خواهد تا این که حکم غیر مذکور را بار بکند می شود که حکم غیر مذکور ملازم بلزوم اعم منطقی برای حکم مذکور بالاخره مفهوم این شد آقایمان هم عرف است، عقلاء، سیره، بنای عقلاء البته با عدم ردع شارع مقدس.
 وقتی چنین شد باید برویم توی عبارت ها ببینیم آیا این حکم غیر مذکور از عبارت حکم مذکور فهمیده می شود یا نه؟ گاهی می فهمد حتی از مفهوم لقب خب از چیزهایی که اگر یادتان باشد در اصول یک چیز مسلم است فرموده اند که لقب مفهوم ندارد بعد مرحوم صاحب قوانین، دیگران مثال می زنند مثلا بگوید که محمد رسول الله صلی الله علیه و آله معنایش این نیست که بخواهیم بگوییم عیسی علیه السلام لیس برسوله، زید اکرمه معنایش این نیست که عمرو لیس له اکرام
 یک موضوع داریم یک محمول داریم موضوع بار بر محمول است محمول بار بر موضوع است ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء علت منحصره نه، لذا می گویند که لقب مفهوم ندارد.
 اما گاهی همین لقب که مفهوم ندارد عرف از آن مفهوم می گیرد زیاد هم داریم مثلا می گوید وقفت داری لاولادی العلماء این مفهوم وصف، گاهی مفهوم لقب می آورد می گوید که وقفت داری لاولادی من العلماء به طور وصفی نه، به طور توضیحی، یا اصلا موضوع را خود علماء قرار می دهد وقفت داری لولدی العالم خب همه این ها یا مفهوم وصف است یا مفهوم لقب اما همه این ها را عقلاء حجت می دانند و می گویند اگر عالمی بود مُرد قبل از آن که بمیرد این خانه را به ارث می برد و مفهومی در کار هست مگر این که قبلا بمیرد در حالی که یک موضوع داریم یک محمول داریم شرط هم توی کار نیست وصف هم توی کار نیست اما موضوع را علت منحصره می دانیم می شود مفهوم لقب حجت، گاهی نه، مفهوم شرط است اما همین مفهوم شرط را حجت نمی دانیم نظیر ان رزقت ولدا فاختنه اگر توی اصول یادتان باشد خیلی جاها آن جا که می خواستند بگویند مفهوم شرط حجت نیست می گفتند ان رزقت ولدا فاختنه این جیء لبیان الموضوع که بعضی از بزرگان در ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا که گفته بودند مفهوم ندارد گفته بودند جیء لبیان الموضوع گفتند مفهوم نیست، ثبوت عند الثبوت آری انتفاء عند الانتفاء آری علت منحصره نه، چرا علت منحصره نه؟ گفته اند برای این که در واقع اصلا این شرط نیست این شرطیت ندارد ظهور ظهور شرطیت است و ان رزقت ولدا فاختنه معنایش این است که تو که ولد دار شدی و پسر است او را ختنه کن، گفته اند در حالی که مفهوم شرط است اما عرف از این مفهوم شرط مفهوم نمی فهمد اصلا شرطیت نمی فهمد وصفیت نمی فهمد از این جهت یک موضوع و محمول بیشتر نمی فهمد و قضیه اصلا قضیه بتّیه است نه قضیه شرطیه، خب باز هم برگشت به معنای عرفی این که مفهوم شرط آن جا که عرف از آن مفهوم بفهمد ما مفهوم می فهمیم آن جا که مفهوم نفهمد هیچ.
 مفهوم وصفش هم همین است می گوید اکرم زیدا العادل خب بعضی اوقات از این عادل که پهلوی زید آمده عرف مفهوم می فهمد به تناسب حکم و موضوع، در مقام بیان علم است در مقام بیان این است که فسق اگر باشد چه بدبختی ها دارد و می گوید اگر می خواهی اکرام بکنی زید را باید عالم باشد اکرم زیدا العادل عرف از این جا مفهوم می فهمد می گوید ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء علم هم علت تامه برای وجوب اکرام.
 اما گاهی در همین مفهوم وصف علت منحصره نمی فهمد علت تامه می فهمد علت منحصره نمی فهمد می گوید اکرم زیدا العادل حالا عرف الغاء خصوصیت می کند می گوید علم خصوصیت ندارد آن که خصوصیت دارد ان اکرمکم عند الله اتقیکم است لذا همین عالم هم اگر علم نداشته باشد وجوب احترام ندارد با این صغری کبراها درست می کند می گوید این اکرم زیدا العادل این عادل از باب مصداق است ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء واما اگر به جای آن تقوی باشد باز وجوب اکرام هست مفهوم وصف شد اما مفهوم وصف را از برای آن مفهوم گیری نتوانست بکند یا مفهوم گیری توانست بکند.
 لذا یک قاعده کلی در این امر دوم مرحوم آخوند می توانیم درست بکنیم حرف خوبی هم هست انصافا این که مشهور شده در میان اصول ما که مفهوم شرطش را حالا داریم حرف می زنیم بعد هم سایر مفاهیم، یک کلی این که مفهوم شرط حجت است مفهوم وصف حجت نیست مفهوم لقب حتما حجت نیست مفهوم عدد مختلف فیهاست مفهوم حصر حجت است وامثال این ها یک هفت هشت ده تا مفهومی که در کلمات آمده اند با استدلال نمی شود درست کرد حالا بعد یک یک صحبت بکنیم ببینیم چه جور نمی شود با استدلال نمی شود درست کرد بگوییم مفهوم دارد یا مفهوم ندارد ببینیم مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه با استدلال می خواهند مفهوم شرط درست بکنند می خواهند با استدلال مفهوم وصف را بزنند بگویند وصف مفهوم ندارد همچنین تا آخر، با استدلال عقلی با استدلال اصولی، استدلال نمی شود چرا نمی شود؟ برای این که عرف مقدم بر استدلال ماست یک قاعده کلی هیچ جا ما نمی توانیم پیدا بکنیم که استدلال ما مقدم بر فهم عرفی باشد مگر این که راستی ردع عرف بکند شارع مقدس و الا هر کجا ما استدلال بکنیم اگر عرف باشد می گویید ارشاد است اگر عرف نباشد می گویید تخطئه است اصلا نمی توانیم ما یک جا پیدا بکنیم که عرف در میان بحث های ما پیدا نشود این بحث را دو سه روز قبل هم می کردم می گفتم که این بنای عقلاء اگر شارع مقدس امضا هم نکرده باشد بنای عقلاء درست می کنیم حجیت خبر واحد درست می کنیم سایر قواعد درست می کنیم همه اش را هم می گوییم حجت است.
 بله اگر با یک دلیل معتنابهی آمدیم ردع کردیم ردع بنای عقلاء می شود از طرف شارع مقدس حجت نیست.
 لذا خلاصه بحث امروزمان که باز فردا تکرار بکنم این جور شد که امر دوم مفهوم یک امر عرفی است راجع به همه مصادیق هر کجا عرف جدا بتّاً از آن مفهوم بفهمد ما می گوییم مفهوم دارد هر کجا نه می گوییم مفهوم ندارد مگر راستی یک جایی را پیدا کنیم شارع مقدس بگوید مفهوم دارد توی نمی فهمی یا شارع مقدس بگوید مفهوم ندارد تو نمی فهمی تو که می گویی مفهوم دارد بی خود می گویی.
 و این که ما بخواهیم با استدلال بیاییم جلو مفهوم شرط درست بکنیم و مفهوم وصف را رد بکنیم خیلی جاها می بینیم خود ما تبعا لعرف مفهوم وصف را حجت می دانیم، گفتم حتی مفهوم لقب را هم حجت می دانیم.
 این بحث ها بحث های ارزنده به درد بخور در فقه است تقاضا دارم یک مطالعه دیگر روی آن بکنید تا فردا باز هم درباره اش حرف بزنیم انشاء الله.
 وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo