< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

91/04/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : قضا و قدر
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 بحث این چند جلسه در باب قضا و قدر بود و به قول علامه طباطبائی بحث در باب قدر و قضا ، و معنایش این است که پروردگار عالم روی حکمتش تقدیر کرده است اندازه گیری کرده است راجع به عالم وجود بعد آن تقدیر را با کن ایجادیه ایجاد کرده و ما امرنا الا کلمح بالبصر ، اذا اراد الله شیئا ان یقول له کن فیکون ، ممکن هم هست تدریجی هم باشد اما بالاخره وجود تدریجی با وجود دفعی در بحث ما تفاوت ندارد یک اندازه گیری در ما سوی الله شده صددرصد موافق با حکمت بعد هم همان که موافق با حکمت اندازه گیری شده همان موجود شده جف القلم بما کان و ما یکون و ما هو کائن به این می گویند بحث قدر و قضا یا بحث قضا و قدر و این که هر چیزی به جای خود این دیگر قیاساتها معهاست یعنی پروردگار عالم اگر اندازه گیری کرده باشد نمی شود که بگوییم که پروردگار عالم العیاذ بالله اندازه گیریش درست نبوده تا این که بعد از اندازه گیری موجود بشود آن وجودش دیگر صددرصد می شود غیر حکمت می شود ظلم ، اندازه گیری خدا معلوم است صددرصد به جا نه یک ذره کم نه یک ذره زیاد ، عالم نظم هم در آن حکمفرماست به طوری که ذره ای اگر جا به جا شود آن نظم به هم می خورد این ها همه دلیل و برهان و این ها هم لازم ندارد عقل متعارف انسان می تواند به آن چه گفتم حکم بکند نه دقت فلسفی می خواهد نه دقت کلامی می خواهد بلکه یک امر عرفی یک امر عقلایی یعنی عقل متعارف حسابی حکم می کند ، لذا تا این جا مثل مسئله جبر و تفویض است که گفتیم یک امر عقلایی است یک امر عرفی است این هم یک امر عقلایی یک امر عرفی است اما آن جا که قلم می شکند جدا نهی هم شده از این که وارد در آن بشویم این چراهایش است روی عقل ما ، چرا این بچه را خدا خلق کرد ؟ خدا که می دانست این بچه شقی می شود شمر بن ذی الجوشن می شود چرا خلقش کرد ؟ چرا من باید فقیر باشم او باید غنی باشد ؟ چرا باید آن دختر زیبا باشد آن دختر زشت باشد ؟ این چرا ها روی این جزئیات است ، و الا روی اصل قضا و قدر روی کلی به قول حاجی سبزواری و فی الکون کل منتظم آن یک امر متعارف است یک امر عرفی است یک امر عادی است هرکه خدا را قبول دارد دیگر این را هم قبول دارد که هر چه خدا می کند درست است و الا خدا قبول ندارد ، هر چه خدا کرده درست است مثل جبر و تفویض هر کار می کنیم مختاریم چرایش روی نفهمیدگی ماهاست یعنی مائیم که نمی فهمیم چرا این این جا واقع شده ؟ آن آن جا واقع شده ؟ آن آن جا واقع شده؟ کلیش را عقلمان عقل متعارفمان می گوید به جاست کل منتظم اما جزئی بکنیم قضیه را همه توی آن می مانیم همه توی آن مانده اند و لازم هم نیست بدانیم به قول خدا به شیطان گفت فضولی موقوف ، لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون من از شما سؤال می توانم بکنم بری این که محیط بر افعال و کردار و بر ضمائر شما و بر بواطن شما ، اما شما حق سؤال کردن از من ندارید این هم حق سؤال کردن ندارید نه این که خدا نهی بکند ، معنایش این است که نمی توانید عقلت کشش ندارد من نمی دانم چه اندازه درست باشد؟ یک روایات غریب و عجیبی داریم حضرت موسی گمان نکنم درست باشد حضرت موسی به خدا گفت خدایا این سوسک را برای چه آفریدی ؟ گفت بیش از 40 مرتبه این گفته خدایا موسی را برای چه آفریدی ؟ و جدا همین جورهاست دیگر ، نه آن می فهمد نه آن می فهمد انبیاء هم توی آن لنگند و نه لازم است نه مفید است بلکه کفر هم می آورد از همین جهت هم وارد این دریای بی پایان شدن هیچ صلاح نیست هیچ ممکن نیست کسی وارد این دریا بشود سالم از این دریا بیرون بیاید.
 بله یک عده هستند شهودی هستند یعنی عالم کون را می بینند که همه چیز به جا واقع شده می یابند ، آن شهودی ها ممکن است با علم الیقین نه ، با عین الیقین با حق الیقین برایشان معلوم بشود فعل خدا ، برایشان معلوم بشود فعل خدا، برایشان معلوم بشود هر چه هست صددرصد درست است ما ها با علم الیقین می گوییم یعنی ما ها همه ما با علم الیقین می گوییم هر چه هست به جاست ما با دلیل لم می گوییم می گوییم خدا عالم است قادر است جواد است و حکیم است پس هر چه هست به جاست این می شود علم الیقین این می شود دانستنی ها اما بعضی ها یابیدنی ها دارند مقام شهود است آنها می یابند آن چه ما می دانیم ، ما با دلیل می دانیم آنها با شهود می دانند ، لذا مقام رضا و تسلیم هم دو قسم است یک عده مقام رضا و تسلیمشان دانستی است یعنی می داند همه چیز به جاست آن دانستن موجب می شود این مقام رضا و تسلیم پیدا کند اما بعضی ها می بینند همه چیز به جاست لذا مقام رضا و تسلیم پیدا می کنند آن مقام رضا و تسلم شهودی است آن مقام تسلیم و رضای دانستی است ، آن دانستی است آن یابیدنی آن عقلی است آن قلبی اما این ها نه بحث ماست و نه توقع هست و نه فرد غلبه ، یک در میلیون هم نیست البته آنها هم مثل انبیاء دیگر ، این جور نیست که احاطه صددرصد داشته باشند احاطه صددرصد گفتم همین مثال این روایت اگر درست باشد حضرت موسی اولوالعزم است دیگر ، در حالی که اولوالعزم است چرا چرا دارد مخصوصا حضرت موسی که با خدا خیلی شوخی می کرده خیلی لوس و ننر بوده در مقابل خدا خیلی با خدا از این حرفها داشته ولی بالاخره شهودی بوده اما شهودی آن هم محدود، غیر محدودش منحصر به آن کسی که از جهت روحی غیر محدود است یعنی پروردگار عالم او را خلق کرده مثل خودش لا فرق بینه و بین الله الا انهم عبادک 14 معصوم ، آنها دیگر باید بگوییم احاطه حسابی بر عالم وجود دارند احاطه حسابی بر عالم وجود و قضا و قدر برای آنها رضا و تسلیم است رضا و تسلیمش هم شهودی است نه علمی ، قلبی است نه علمی، یابیدنی است نه دانستنی ، اما دیگر غیر از این ها همه همه عموم مردم باید این مقام رضا و تسلیم را پیدا بکنند اما پایه این مقام رضا و تسلیم روی یک تعبد است تعبد چه ؟ این که هر چه هست به جاست تعبد به این معنا یعنی دلیل لم یعنی عقل ما می گوید خدا حکیم است و عالم است و قادر است و جواد پس هرچه در این جهان هست از ذره تا دره به جاست صددرصد ، روی آن تعبد ما مقام رضا و تسلیم باید پیدا کنیم بهترین حالات هم هست برای انسان.
 توی بحثها توی روایت ها یک مسئله مشکلی هم هست راجع به این مسئله مشکل هم یک اشاره ای بکنم و آن قضای تعلیقی و قضای حتمی ، این در روایات ما زیاد دیده می شود این درکلمات بزرگان زیاد دیده می شود بعد هم مثلا روایات هم زیاد داریم مثال می زند که بنا بود این عروسی عزا بشود اما چون صدقه دادند عروسی همان زفاف شد آن ماری که بنا بود این عروس را بزند آن مار نزد برای خاطر آن صدقه ای که داده شد یا در روایات زیاد می خوانیم دعا رفع بلا می کند خواندن قرآن رفع بلا می کند تقوی موجب عاقبت به خیری می شود هم قرآن دارد هم روایات داریم ، کارهای خیر موجب سعادت برای بچه ها می شود ولیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریه ضعافا خافوا علیهم فلیتقوا الله و لیقولوا قولا سدیدا زبان خوش، تقوی موجب می شود بچه های ما عاقبت به خیر بشوند ظلم پدر و مادر موجب می شود بچه ها عاقبت به شر بشوند ظلم خود انسان موجب می شود انسان به نکبت و بدبختی بیفتد این تعلیقی معنایش این است که اگر ظالم باشد به بدبختی می افتد اگر متقی باشد این عاقبت به خیر می شود اگر متقی باشد به سه معنا عاقبت به خیر می شود هم ذلت بعد عزت نمی بیند هم حال انحراف برایش پیدا نمی شود هم می تواند دینش را ببرد دم مرگ سر فراز در مقابل ولایت ، اما اگر فاسق و فاجر باشد عاقبت به خیر نمی شود این اگر ها که تقریبا ولوو بزرگان هم نگفته اند شما بگویید و من الان یادم نیست من در روایات هم دیده ام 95 درصد مقدرات در این جهان تعلیقی است نه حتمی لذا در روایات هم آمده مرگ حتمی کم است معمولا مرگها مرگهای تعلیقی است ، عاقبت به خیری ها تعلیقی است زندگی خوش و خرم تعلیقی است زندگی نکبت بار تعلیقی است یعنی اگر این کار را بکنیم آن جور می شود این ها هست به آن می گویند که قضای تعلیقی قدر تعلیقی .
 و اشکالی که شده در همین است که بنابراین این که شما می گویید عالم منتظم صددرصد است با این تعلیق جور نمی آید برای این که مقدر است این که این عاقبت به خیر بشود گناه می آید توی زندگیش عاقبت به شر می شود پس بنابراین معلوم است حتمی نیست ، یکی از اشکالهای مهم در باب قضا و قدر همین حرف است .
 اما این هم یک چیز فوق العاده جوابش جواب آسانی است مثل همان جبر و تفویض که می گفتم ما مختاریم علم خدا چه می شود ؟ می گفتیم علم خدا این است خدا می داند که من با اختیار خود می آیم این جا می نشینم مباحثه می کنم بعد هم می روم اگر آن علم خدا بخواهد جبر بکند این کار را این خلف لازم می آید می گوییم اصلا خدا نمی داند خدا نمی داند که من بدون اختیار می آیم این جا ، خدا می داند که من با اختیار می آیم این جا ، لذا در سلسله علل اختیار خوابیده که سابقا درباره اش صحبت کردم ، راجع به قضا و قدر تعلیقی هم این جوری است که پروردگار عالم آن که می داند آن که خلق کرده تقدیر کرده این است که این دعا در سلسله علل است برای سعادت ، گناه در سلسله علل است برای شقاوت آیا این شقی می شود یا سعید می شود ؟ خدا می داند اما بالاخره سعید بشود یا شقی بشود مقدر این سعادت است به شرطی که متقی باشد ، مقدر این شقاوت است به شرط این که آدم بدکار باشد آن که خدا می داند آن که خدا تقدیر کرده است این است لذا به یک معنا همه تعلیقی ها بر می گردد به حتمیات ، از یک معنا همه تقدیرها تعلیق است حتمی بودن کم است یعنی در سلسله عللش چیزی نخوابیده باشد 99 درصد تعلیقی است معنای تعلیقی این است آن که خدا تقدیر کرده است تقدیر نکرده است این سعادتمند بشود تقدیر کرده این سعادتمند بشود به شرط این که در راه تقوی باشد ، خدا مقدر نکرده است این جهنمی بشود مقدر کرده است این با شقاوتش با گناهانش جهنمی بشود خدا مقدر مطلق نکرده است این بچه ها سعادتمند بشوند، سعادتمند بشوند به شرطی که پدرش آدم خوبی باشد غذای حلال به این بدهد بخورد همچنین تا آخر تا بچه بشود سعادتمند، خدا تقدیر نکرده است این بچه شقاوتمند بشود بلکه تقدیر کرده است با انزال کتب و ارسال رسل و اختیارات ما بچه خودمان را سعادتمند بکنیم یا شقاوتمند بکنیم به عبارت دیگر تقدیر روی تعلیق است قضا روی تعلیق است گاهی قضا و قدر روی حتم است گاهی روی تعلیق ، 90 درصد عالم وجود حالا مجردات را حساب نکنیم ، عالم ناسوت ولی عالم جبروت هم همین طور است ، 90 درصدش روی تعلیق می گردد تعلیق به این معنا که این آقا سعادتمند می شود به شرطی که زحمت بکشد ملا بشود به شرطی که زحمت بکشد متقی بشود به شرطی که زحمت بکشد مروج دین بشود آن وقت می شود یک آدم سعادتمند و اما اگر همین به اختیار خودش زحمت نکشد فاسق و فاجر در بیاید به وظیفه عمل نکند خب این چیست ؟ می شود شقاوتمند ، سعادت و شقاوتش را خدا می داند تقدیر هم کرده اما تقدیر تعلیقی و این که درعلم کلام و امثال این ها آمده که بعضی چیزها تعلیقی است ، نه ، باید بگوییم همه چیزها تعلیقی است الا شاذا ، تعلیقی است به چه معنا ؟ باید علل را ببینیم در سلسله علل چه خوابیده ، هرچه در سلسله علل خوابیده اگر شرائط باشد می گوییم تعلیق ، اگر نه می شود حتمی ، باز بر می گردد به این علم خدا که همان اصلا عالم وجود مظهر علم خداست دیگر مظهر قدرت خداست علم خدا به این است که این آقا با اختیار خودش خود را سعادتمند بکند شقاوت این هم علم خدا این با کارهای زشتش خود را شقاوتمند می کند ، آن بشود بهشتی آن بشود جهنمی همه این ها را خدا می داند تقدیر هم این جوری است روی علم خدا ، تقدیر روی قدرت خدا تقدیر روی حکمت خدا تا آخر بنابراین این قضا و قدر تعلیقی که بعضی را گیر انداخته در روایات ما هم زیاد آمده می گوییم نه بابا این قضا و قدر تعلیقی این اسمش تعلیق است و الا همه همه بر می گردد به این که این عالم وجود منتظم صددرصد است اما گاهی علل دارد گاهی شرایط دارد گاهی شرایط ندارد آن که شرایط دارد منظم روی شرط است آن که شرط ندارد منظم روی حتم است روی شیئ بدون شرط است شیئ بدون شرط بسیار کم است لذا اصلا باید بگوییم عالم وجود روی تقدیر است روی تقدیر است یعنی چه ؟ یعنی خدا حکمتش چنین اقتضا کرده ، علمش چنین اقتضا کرده قدرتش هم چنین اقتضا کرده ، جود و رأفتش هم چنین اقتضا کرده است این که این عالم وجود روی تعلیق ها روی شرایط و شروط این بگردد ، یک مثال عوامانه مثال خودمان ما اگر بخواهیم بیاییم این جا ما خالق هستیم مثل خدا فرقش این است که خدا خالق موجودات است من خالق وجود ذهنی هستم ما اگر بخواهیم بیاییم این جا تعلیق دارد باید تصور کنیم ، تصدیق به فایده کنیم شوق کنیم عزم کنیم اراده کنیم راه بیفتیم بیاییم این جا ، می شود تعلیق دیگر ، یعنی کار من متوقف شد بر یک سلسله عللی که آن سلسله علل تصور و تصدیق و عزم و شوق و فایده ، خالق فعل من هستم یعنی من هستم که از خانه می آیم تا این جا اما این خالق فعل که من هستم یک شرایطی دارد که آن شرایط را هم من ایجاد می کنم تصور مال من است تصدیق مال من است شوق مال من است عزم مال من است اراده مال من است فعل هم مال من است الا این که فعل من یک مقدمات دارد مقدمات را من ایجاد می کنم ذی المقدمه را هم من ایجاد می کنم ، پروردگار عالم هم همین است پروردگار عالم هم ما خالقیم خدا ما را خلقمان کرده این جوری ، آن خالق بالذات است گاهی فعل او شرایط دارد گاهی فعل او شرط ندارد و فی عالم الکون شرط داشتن و نداشتن موجودات منتظم است عالم نظم است مافوق نظم است و مثالش هم همین مثال عوامانه که در خودمان می بینیم.
 بحث اصلی مان برای فردا انشاء الله راجع به صیغه افعل و مابمعناها آیا دلالت بر وجوب دارد یا نه؟
 و صلی الله علی محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo