< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

89/12/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : شک در مقتضی و مانع

  بحث راجع به استصحاب و قاعده یقین و مقتضی و مانع تمام شد و باید امروز بحث این بکنیم که شیخ بزرگوار فرموده استصحاب برای رفع مانع است نه برای اثبات مقتضی که بحث فوق العاده مشکلی هم هست اختلاف عجیبی هم در اصول هست اما این فصل قبلی‌ ما که فرق بین مقتضی و مانع و استصحاب چیست؟ یک مقدار صحبت کردم مثل این که نتوانستم خوب بفهمانم لذا چند نفر در این مسئله اشکال داشتند و چون مسئله مسئله مهمی است تکرارش کنم جا دارد.

  گفتم سه تا قاعده داریم یک اشتراکی با هم دارند یک امتیازی از یک دیگر دارند استصحاب و شک ساری یعنی قاعده یقین و قاعده مقتضی و مانع، دیگر مختصر بگذرم به مقتضی و مانع برسیم گفتیم هر سه این‌ها شک داریم یقین داریم این اشتراک بین این سه تا قاعده اما امتیازشان این است که استصحاب قضیه متیقنه مشکوکه الان هست و متحد هم هستند قضیه متیقنه عین مشکوکه، مشکوکه عین متیقنه مثل عدالت زید می‌دانستم عادل است الان نمی‌دانم هست یا نه؟ یقین به عدالت الان هست شک در عدالت هم الان هست اما این یقین و شک گفتم ممکن است زمانهایش با هم تفاوت داشته باشد اما بالفعل این طور است که یک قضیه متیقنه کان علی یقین من طهارته فشککت فیه، قضیه متیقنه اول است قضیه مشکوکه بعد یعنی به عبارت دیگر متیقن و مشکوک در دو زمان است اما در آن وقتی که شک می‌کند مشکوک اول است متیقن بعد است بله زمان شک گاهی جلو و عقب است یعنی اول شک پیدا می‌کند بعد یقین پیدا می‌کند شک دارد زید عادل است یا نه؟ یک قدری فکر می‌کند می بیند که یک سال قبل این عادل بوده پشت سرش نماز می‌خوانده این تقدم و تأخر طوری نیست اما بالاخره متیقن مشکوک عین یکدیگر متیقن مقدم مشکوک بعد، این استصحاب است ، این حجت است یا نه؟ خب بحث ما یک کتاب مفصل از مرحوم شیخ انصاری راجع به حجیت استصحاب و بالاخره همه همه می‌گویند استصحاب فی الجمله حجت است و کم پیدا می‌شود یک کسی بگوید اصلا استصحاب حجت نیست.

 اما قاعده یقین، قاعده یقین یک اشتراک با استصحاب دارد و این که یقین دارد شک دارد یقین دارد به عدالت زید شک دارد در عدالت زید الا این که در وقتی که شک در عدالت زید می‌کند دیگر قضیه متیقنه ندارد آن قضیه مشکوکه می‌آید متیقنه را از بین می‌برد یعنی می‌داند زید عادل بود الان نمی‌داند آن دانستن من درست بو د یا نه؟ یعنی قاعده مشکوک آمد متیقن را ریشه کن کرد الان یقین ندارد شک فقط دارد که زید عادل است یا عادل نیست ؟ به این می‌گویند قاعده یقین که در جلسه قبل می‌گفتم اصلاً نمی‌دانم چرا قاعده یقین به آن می‌گویند؟ این که به آن می‌گویند شک ساری خیلی خوب است یعنی شک ما سرایت کرد به یقین ما یقین ما را از بین برد این آیا حجت است یا نه؟ گفته‌اند نه، چرا نه؟ دلیلی بر حجیتش نداریم نه عقلا نه شرعا، دیگر شما تقاضا دارم حالا که استصحاب را شروع کردیم تا آخر در ذکرتان باشد ببینید یک دلیلی نفیا اثباتا برای قاعده یقین می‌توانید بیاورید یا نه؟

  نفیا آن خیلی اهمیت ندارد خب نه حجت نیست اما اثبات حجت است قاعده یقین مثل استصحاب دلیل نداریم عدم الدلیل کفایت می‌کند برای عدم حجیت به این هم می‌گویند قاعده یقین.

  اما قاعده مقتضی و مانع این اصلا اصلش یک مسئله فلسفی است لذا مثلا توی فلسفه بعضی اوقات می‌خواهند یک مطلبی را درستش بکنند و بگویند معلول هست می‌گویند مقتضی موجود است مانع مفقود است این عدم مانع را جزء علت تامه حساب کرده‌اند معمولا حتی بزرگان در کلمات صدر المتألهین من بارها دیده ا‌م و در منطق هست یک چیز شهرتی علمی هم هست مقتضی موجود مانع مفقود پس علت تامه موجو داست مثل این که عدم مانع را جزء علت تامه می‌دانند علت تامه را مرکب می‌دانند از این که مقتضی موجود مانع مفقود.

  خب توی فلسفه یک ایراد حسابی شده و آن این است که آقا این مقتضی موجود مانع مفقود علت تامه بسیط است و این مرکبی که شما درست کردید آن هم مرکب عدمی معنا ندارد و آن که کار می‌کند همان مقتضی اثر اثره و اگر می‌گویید مقتضی موجود است مانع مفقود است این کلاه صدر اعظم را سر نوکر می‌گذارید، مانع موجود است نمی‌گذارد مقتضی اثر اثره نه این که مقتضی مرکبا علت تامه باشد و علت تامه همیشه بسیط است مثل مقدماتش است تصور می‌کند آن تصور تصدیق درست می‌کند که ما قائل به این هستیم هر کدامش علت تامه برای دیگری تصور تصدیق درست می‌کند تصدیق عزم درست می‌کند شوق درست می‌کند آن عزم اراده درست می‌کند اراده فعل را ایجاد می‌کند لذا آن اراده ما علت تامه برای فعل ما دیگر مانع و عدم مانع و این‌ها اصلاً توی این علت تامه نیست معلوم است که علت تامه یعنی اراده ما در وقتی می‌تواند کار بکند که مانع نباشد مثل این که شما خیلی کار می‌خواهید بکنید اما نمی‌شود می‌گویید چرا نشد؟ می‌گویید فلانی نگذاشت مانع در کار بود نتوانستم این نه معنایش این باشد که علت تامه مرکب از مقتضی و از عدم مانع است نه، این همان اقتضای فقط است علت تامه یعنی مقتضی ، مقتضی مقتضا آور است اما اگر مانع در کار باشد آن مقتضی نمی‌تواند تأثیرش را بکند و الا اگر مانع نباشد اثراثره آن مانع است که نمی‌گذارد و اما عدم مانع این جزء علت تامه نیست.

  معمولا در فلسفه این جورها گفته‌اند اما یک حرف دیگر هم هست و آن این است که این مقتضی با عدم مانع آن وقت گفته‌اند عدم مانع اگر باشد که مرکب است گفته‌اند خب مرکب باشد آن وقت اشکال کرده اند گفته‌اند عدم مانع که نمی‌تواند چیزی مؤثر باشد، مانع به قول حاجی سبزواری در منظومه ما لیس فهو لیس حاجی سبزواری گفته‌اند که عدم مضاف بهره از وجود دارد لذا گفته‌اند مرکب و آن هم مقتضی و عدم مانع و اگر بگویی عدم چیزی نیست می‌گویم نه، عدم ازلی چیزی نیست عدم مطلق چیزی نیست اما عدم مضاف بهره از وجود دارد چون بهره از وجود دارد جزء علت تامه می‌تواند باشد لذا گفته‌اند مقتضی موجود مانع مفقود عدم مانع را موجود گرفته اند گفته‌اند اثر اثره اما بزرگان مثل استاد عزیز ما حضرت امام می‌گفتند آقا این عدم مضاف بهره از وجود دارد یعنی چه؟ مضاف الیه بخواهد عدم را موجودش بکند این که نمی‌شود به قول حضرت امام کلاه صدر اعظم را سر نوکر گذاشته‌اند مضاف الیه موجود است گفته‌اند که مضاف بهره از وجود دارد مثل این که در ادبیت اگر یادتان باشد یک قاعده کلی داشتیم که گاهی مضاف از مضاف الیه استشراق می‌کند آن حالا نکته ادبی بود و مربوط به بحث الان ما نیست اما به قول حضرت امام آخر معنا ندارد استشراق یعنی یک امر عدمی از یک امر وجودی بهره از وجود پیدا کند این همان است مضاف الیه موجود است گفته‌اند که مضاف موجود است ، خب تا این جا مطلب می‌رسد به این جا که مقتضی اگر موجود شد دیگر اثر اثره مگر این که مانع توی کار باشد نگذارد مقتضی تأثیر خودش را بکند این مسئله کم کم آمده توی اصول، مرحوم شیخ هادی تهرانی یکی از بزرگان از شاگردهای خوب مرحوم شیخ انصاری این قاعده مقتضی و مانع را توی نجف این یک شهرتی به آن داد گفتم که در زمان ایشان یک سر و صدایی در نجف پیدا شده بود به نام قاعده مقتضی و مانع و قاعده مقتضی و مانع را حجت می‌دانستند حرفشان هم همین بود که می‌گفتند آقا مقتضی وقتی باشد اثر اثره و وقتی که مقتضی اثر اثره دیگرآن مانع و عدم مانع و امثال این‌ها هیچ، یک قاعده کلی هر کجا که احراز مقتضی کردیم باید بگوییم اثراثره چرا؟ توی فلسفه گفته‌ایم که مقتضی اثر اثره مگر این که مانع در کار باشد اما عدم مانع جزء مقتضی باشد نه،مقتضی تقریبا علت تامه است تقریبا هم نه، انّاً و گفته‌اند مقتضی چنانچه در فلسفه گفته‌اند در اصول هم می‌گوییم آن وقت اگر مقتضی موجود شد دیگر باید حکم کنیم معلول موجود است من دون این که احتیاج به چیزی داشته باشیم آن وقت مثالها زده‌اند من جمله مثالی که در درس قبل زدم گفته‌اند که یک جا نجس است تر هم هست آفتاب تابید و من غایب شدم یک ساعت دو ساعت بعد آمدم دیدم این جا خشک است آیا پاک است یا نه؟ آنها که می‌گویند علت تامه باید عدم مانع هم باشد می‌گویند نه برای این که مقتضی موجود است باید احراز بکنی عدم مانع را بنابراین اگر احراز نکنی عدم مانع را مقتضی که تابش آفتاب باشد نمی‌تواند بگوید پاک است اما مرحوم شیخ هادی و شاگردهایش گفته‌اند نه، همین که مقتضی موجود است دیگر دنبال هیچ چیز نیستیم اثر اثره و می‌گوییم این زمین پاک است ، این حرف مرحوم آشیخ هادی است با فلسفه جور می‌آید با این حرف هایی هم که گفتیم جور می‌آید الا این که آیا در مسئله ما این استصحاب عدم مانع هست یا نه؟ یک دفعه توجه دارد اصاله عدم مانع جاری می‌کند می‌گوید باد نیامده، مانع نبوده ، یک دفعه نه، ارتکازا این ارتکاز در استصحاب ما بعد می‌آییم صحبت می‌کنیم که استصحاب لازم نیست بالفعل باشد اگر راستی بعد فهمیدیم استصحاب بوده خب همین استصحاب ارتکازی بس است ارتکازی به معنا علم اجمالی می‌شود دیگر ، علم اجمالی فلسفی یعنی تا به او بگویند که مانع چیست؟ می‌گوید مانعی نبوده است و اما اگر نتواند این حرف را بزند بگوید مانع نبوده است خب آن طرفش هم گیر است نمی‌تواند بگوید مقتضی اثر اثره و عرف این علت تامه را مرکب می‌داند استصحاب هم یک امر عرفی است فقه ما در جلسه قبل می‌گفتم یک امر عرفی است همه موضوعاتش را از عرف باید گرفت همه فهم احکامش را هم از عرف باید گرفت ما که نمی‌توانیم فلسفه را بر داریم برویم توی فقه فقه درست بکنیم، نه فهم فهم عرفی، تعیین موضوعات مال عرف و بالاخره عرف است که ما را یاری می‌کند توی فقه وقتی چنین باشد مسئله ما همین است مقتضی موجود است عرف می‌گوید عدم مانع هم باید باشد اگر می‌توانی عدم مانع جاری کنی اثر اثره اگر نه صرف این که مقتضی کار خودش را کرده قبول ندارم مگر این که استصحاب داشته باشی بالفعل باشد یا ارتکازی و در این مثال ها که مرحوم آشیخ هادی زده همه همه مثالها استصحاب است استصحاب ارتکازی است به معنا این که لو توجه استصحاب جاری می‌کند قبلا باد نمی‌آمده حالا نمی‌داند باد آمد یا نه؟ نه قبلا این جا مانع نبوده حالا نمی‌دانیم مانع هست نگذارد خورشید این را پاک کند یا نه؟ نه، آن استصحاب جای احراز عدم مانع را می‌گیرد بلکه استصحاب بر ما اثبات می‌کند عدم مانع را آن وقت یک علم وجدانی علم به مقتضی ، یک علم تعبدی استصحاب دو تا را می‌گذارم پهلوی هم می‌گویم که این جا که آفتاب به آن تابیده پاک است و خیلی جاها داریم که یک علم اجمالی یک شک بدوی یعنی یک اصل، نماز نمی‌دانم 9 جزء است یا 10 جزء ؟ 9 جزئش را یقین دارم این علم وجدانی ، یک جزئش را شک دارم رفع ما لایعلمون آن 9 جزء یقینی با این یک جزء مشکوک یعنی این برائت دو تا را می‌گذارم پهلوی هم می‌گویم نماز 9 جزء است این دیگر اصل مثبت هم نیست در اقل و اکثر ارتباطی صحبت کردم دیگر در اقل و اکثر استقلالی هم همین است می‌دانم به فلانی بدهکارم نمی‌دانم 1000 تومان یا 2000 تومان، 1000 تومان یقینی آن 1000 تومان دیگر مشکوک یک برائت جاری می‌کنم آن 1000 تومان که یقین دارم آن متیقنم را با آن مشکوک را پهلوی هم می‌گذارم می‌گویم دیگر بدهکار به این آقا نیستم، خیلی جاها هست و این که سر و صدایی راجع به مقتضی و مانع پیدا شده اولا یک بحث فلسفی است که اجمالش را هم گفتم و با آن حرفهای توی فلسفه و اصلا استصحاب ما ربطی به فقه ما اصول ما ندارد و اما اگر بخواهیم مسئله مقتضی و مانع را عرفا درستش بکنیم می‌گوییم عرف علت تامه را مرکب می‌داند از مقتضی و عدم مانع، عدم مانع را هم بهره‌ای از وجود به آن می‌دهد، عدم مضاف بهره از وجود دارد یک معنای عرفی است دیگر و شارع مقدس هم تبعا با همین عرف خیلی جاها روی عدم حکم بار کرده من ترک الصلوه متعمدا فقد کفر روی عدم مضاف هم خیلی اوقات حکم بار کرده یعنی ببین عرف چه می‌گوید هر چه عرف می‌گوید موضوعش را از آن بگیر حکمش را از من ، این که گفتم شارع مقدس تابع عرف است به این معنا اما حالا شارع مقدس اهل بیت علیهم السلام را بگذارید کنار ، ما ها همه مراجع همه کملین همه فقهاء فقه را موضوعش را از عرف باید بگیرد اگر از دقت عقلی بگیرد می‌گوییم این فقیه نیست چنانچه فهمش را هم از عرف باید بگیرد اگر بخواهد فهم دقی فلسفی توی فقه داشته باشد این اصلا فقیه نیست خیلی جاها اشتباه می‌آید جلو خیلی جاها اشتباه می‌کند لذا ما باید تابع عرف باشیم عرف می‌گوید قضیه مقتضی و عدم مانع درست است و علت تامه مرکب است به او بگویند که عدم که چیزی نیست می‌گوید عدم مضاف بهره از وجود دارد پس علت تامه ما هم دو تا امر وجودی است یکی مقتضی یکی هم عدم مانع خب حالا چنانچه در مقتضی اگر شک کنی استصحاب دارد در عدم مانع هم اگر شک کنی استصحاب دارد چه فرقی با هم می‌کند؟ مانع نبوده حالا هم نیست مقتضی بوده حالا هم هست ، آن وقت آن استصحاب با علم به مقتضی علت تامه برای ما درست می‌کند و گفتم این عدم مانع گاهی بالفعل است گاهی متوجه الیه است دیگر خواه ناخواه خودش عدم مانع درست می‌کند چون که ما استصحاب را عقلانی می‌دانیم بعد می‌آییم درباره‌اش صحبت می‌کنیم اگر هم کسی روایی بداند باز یک قاعده کلی استصحاب داریم به دست می‌آورد و استصحاب عدم مانع می‌کند آن وقت اگر این استصحاب عدم مانع توجه به آن نباشد می‌گوییم که خب ارتکازی است دیگر یک امر ارتکازی است وقتی که مقتضی را دید موجود است عدم مانع را ارتکاز جاری می‌کند می‌گوید که مقتضا موجود است بعد از او بپرسند علم ارتکازی این معنایش است از او بپرسند خب تو مقتضی را می‌دانی این که گفتی عدم مانع مقتضا موجود است این را از کجا گفتی؟ می‌گوید که اصل عدم مانع، این را می‌گوییم ارتکاز بنابراین این جور می‌شود که یک جا نمی‌توانیم پیدا کنیم که مقتضی بدون عدم مانع بتواند تأثیر خودش را بکند عرفا، حالا در فلسفه چه گفتیم و چه باید بگوییم آن خیلی دیگر ربطی به بحث ما ندارد.

  البته مسئله مسئله مشکلی است گفتم به من گفته‌اند که در زمان شیخ هادی تهرانی یک سر و صدایی در نجف بود که همه بین البطلان می‌دانستند می‌گفتند مقتضی فقط نمی‌تواند تأثیر داشته باشد اما ایشان می‌گفتند مقتضی فقط می‌تواند تأثیر داشته باشد مقتضا بار بر آن است و لو عدم مانع هم نباشد حجت نباشد و امثال این‌ها، سر و صدا بود دیگر، گفتم مرحوم آیت الله آقای بهبهانی وقتی آمده بودند اصفهان یک سال شنیدم در همین قضیه مقتضی و مانع صحبت می‌کردند اما من نوشته بعضی‌ها را دیدم دیدم همان هاست که در نجف سر و صدا بوده البته آقای بهبهانی هم از خودشان چیز داشتند مرد ملای متدین متخلق به اخلاق الله بودند.

  مرحو م آخوند در کفایه اصلا اسمش را نیاوردند مثل این که بین البطلانش دانستند دیگران هم بحثی از آن نکرده اند الا شاذا مرحوم نایینی طردا للباب یک چیزهایی که خیلی اصلا مثل بین البطلان دانستند لذا آن موضوعش است که گفتم آن هم حکمش است که گفتم دیگر ظاهراً این جا نباید تکرار کرده باشند شما عزیزان تکرار خواسته بودید یا این که باید یک جزوه نوشته باشید این جزوه را من به آن افتخار بکنم که بعضی از فضلای درس یک جزوه نوشته‌اند راجع به قاعده استصحاب و قاعده یقین و قاعده مقتضی و مانع، حالا بحث فردا که مشکل هم هست.

  مرحوم شیخ انصاری توی اصول می‌گویند که استصحاب اگر شک در مقتضی شد حجت نیست ، استصحاب همه همه مربوط به شک در رافع است و یک اختلاف عجیبی شد بعد از مرحوم شیخ انصاری تقاضا دارم خوب مطالعه کنید تا فردا از شما استفاده کنیم انشاء الله.

 وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo