< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

1388/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : تخصیص عام لفظي با مفهوم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

بحث گذشته ما ناتمام ماند بحث راجع به اين بود كه آيا بواسطه مفهوم ميشود عام را تخصيص داد ؟ عام لفظي را يا نه؟

اگر بررسي در كلمات بكنيم ميبينيم كه مورد قبول همه است كه ميشود كه بواسطه مفهوم تخصيص بدهيم عام لفظي را .

اگر مطالعه كرده باشيد مرحوم آخوند در كفايه 8 7 قسم درست ميكنند اما بالاخره خلاصه حرف ايشان اين است اگر مفهومي باشد تخصيص دادن عام بواسطه مفهوم جايز است يعني انسان ميبيندكه مرحوم آخوند آنجاها كه ميگويند نميشود مفهوم را از كار مياندازد مثلاً ميگويند مقدمات حكمت جاري نيست و مفهوم نيست پس مفهوم نيست تا بخواهد تخصيص بدهد و اما اگر راستي مفهوم باشد بواسطه آن مفهوم عام را بخواهيم تخصيص بدهيم اشكالي در مسأله نيست ظاهراً يعني من ياد ندارم كه كسي در مسأله اشكال كرده باشد حتي مثلاً مرحوم حاج شيخ ( رض ) در دُرر كه فرمودند نه، آنهم برميگردد به اينكه مفهومي در كار نيست مرحوم حاج شيخ ميفرمايند كه بواسطه مفهوم نمي شود تخصيص عام داد براي اينكه قبل مفهوم خود منطوق تخصيص ميدهد ميفرمايد همه جا وضع اينجوري است كه قبل از آنكه مفهوم بخواهد كار بكند منطوق كار ميكند از همين حرف مرحوم حاج شيخ هم فهميده ميشود اگر منطوق كار نكند مفهوم ميتواند عام را تخصيص بدهد .

ظاهراً يكنفر از بزرگان پيدا بشود چه قبليها چه الان و بگويد كه بواسطه مفهوم نميشود عام را تخصيص بدهيم ظاهراً نداريم .

بله نقل شده از بعضي كه گفتند نه بواسطه مفهوم نميشود عام را تخصيص داد بلكه عام مفهوم را از بين ميبرد چرا ؟ گفته براي اينكه عام اظهر است مفهوم ظاهر است به قاعده حمل ظاهر بر اظهر بايد ظاهر را درست برداريم و اظهر را بگيريم عام چرا اظهر است ؟ گفتند منطوق است مفهوم چرا ظاهر است ؟ گفتند كه چون مفهوم است مفهوم به نسبت منطوق ، منطوق اظهر از ظاهر است .

البته معتنا به نيست يعني چه بزرگان قبلي چه الان خيلي به حرف اهميت ندادند اهميت ندادنش هم اولاً اينكه عام اظهر باشد او ظاهر باشد اين كي گفته اگر راستي مفهوم داشته باشيم ديگر مثل منطوق ميتواند برايمان كار بكند و اما منطوق اظهر باشد مفهوم ظاهر باشد اولاً اينرا قبول نداريم حالا اگر هم كسي قبول بكند اين حمل عام بر خاص از باب اظهر و ظاهر اين حرف قديميهاست و اما الان ميگويند كه حمل عام بر خاص از باب اظهر و ظاهر نيست از باب تقنين و ضربا للقانون اول عام را بگو بعد خاص را بگو از اين باب هاست عام ما ميخواهد اظهر باشد ميخواهد ظاهر خاص ما مي خواهد اظهر باشد ميخواهد ظاهر خاص مقدم بر عام است عام را حملش ميكند بر خاص ، چرا ؟ نه از باب اظهر و ظاهر از باب ضربا للقانون يعني در باب عام و خاص اين است كه اول عام را ميگويند بعد تخصيصات را يكي پس از ديگري به آن ميگويند اراده استعمالي ، اراده جد حمل عام بر خاص از اين باب است يعني عام را ميگويد ضربا للقانون يك كلي ميگويد براي اينكه بعد تخصيصهايش را بزند بعد تخصيصها را يكي پس از ديگري ميزند بعد عام را ميدهد اجرا يعني عام متخصص را حمل عام بر خاص از اين باب است جمع دلالي ، جمع عرفي و اينكه آنوقتها ميگفتند حمل عام بر خاص از باب اظهر و ظاهر است چون خاص اظهر است اظهريتش را هم ميگفتند براي اينكه مداليلش كمتر است اينرا اصلاً الان قبول ندارند و علي كل حال حمل عام بر خاص از باب اظهر و ظاهر نيست از باب بناي عقلاست كه عقلا اول عام ميگويند بعد خصوصياتش را حالا ميخواهد اظهر باشد ميخواهد نباشد ميخواهد خاصه ظاهر باشد او اظهر ، او اظهر باشد او ظاهر .

خلاصه حرف اين است كه بواسطه مفهوم ما تخصيص بدهيم عام را به قول طلبهها مقتضي موجود است مانع هم مفقود است و بايد بواسطه مفهوم اگر باشد تخصيص بدهيم عام را .

بله بعضي اوقات نيست كه گفتم مرحوم آخوند در كفايه اين چند قسمي كه درست ميكنند بعضياش را قبول ميكنند بعضي اش را قبول نميكنند وقتي كه دقت در كلام مرحوم آخوند بكنيم آنجا كه قبول ميكنند ميگويند مفهوم هست پس عام را تخصيص ميدهد آنجا كه قبول نميكنند ميفرمايند چونكه ما مفهوم نداريم اصلاً متخصصش ميكنند مفهوم نداريم تا تخصيص بدهد عام را اما اگر مفهوم داشته باشد حتماً عام را تخصيص دادن بلااشكال است اجماعا .

بله بعضي اوقات كه مربوط به بحث ما نيست اينكه ما 2 تا مفهوم پيدا ميكنيم با هم ميجنگند اينجا را چه بكنيم اين مربوط به عام و خاص نيست همان مثال مشهور ميگويد اذا خفي الجدران فقصر و اذا خفي الاذان فقصر خب اين 2 تا با هم جنگي ندارند 2 تا منطوق اند با هم نميجنگند آن ميگويد خفاي جدران آن هم ميگويد خفاي اذان خب ميشود هر دو اما مفهومها با هم جنگ پيدا مي كنند مفهوم شرط هم هست ، مفهوم شرط حجت است آن كه مي گويد اذا خفي الاذان فقصر يعني غير از خفاي اذان ديگر هيچ چيز موجب قصر نيست مفهومش اين است ديگر اذا لم يخف الجدران فلا تقصر آن يكي هم كه ميگويد اذا خفي الجدران فقصر يا اذا خفي الاذان فقصر مفهومش ميگويد كه بغير از من ديگر هيچ چيز 2 تا با هم ميجنگند يعني در حقيقت 2 تا مفهوم با هم ميجنگند نه 2 تا منطوق در اينجا چه بكنيم ؟ هر كسي چيزي گفته و ما قائليم به اينكه جمع عرفي ، عرف وفق اينكه با منطوق كل واحد رفع يد بكند از مفهوم در حقيقت باز مفهوم را از بينش ميبرند ميگويند كه اين عام مفهوم ندارد اين قضيه شرطيه مفهوم ندارد آن قضيه شرطيه باز هم مفهوم ندارد آنوقت جمعش هم همين است كه توي رسالهها نوشته شده اذا خفي الاذان فقصر اذا خفي الجدران فقصر گفتند هر دو درست است احدهما هر كدام مقدم شدند فقصر در حقيقت چه كردند ؟ بواسطه منطوق كل واحد رفع يد كردند از كل واحد مفهومها اينهم در حقيقت مفهوم را از كار انداختند اما اگر مفهوم باشد چنانچه اينجا ميتواند تخصيص بدهد آنجا هم ميتواند تعارض پيدا شود تعارض بين منطوق و مفهوم ميشود تعارض بين 2 تا مفهوم ميشود تعارض بين 2 تا منطوق كه ميشود تعارض بين منطوق و مفهوم هم اشكال ندارد مفهوم اگر باشد خب ميآيد توي صحنه و سينه ميزند در مقابل منطوق و ميايستد چنانچه در مقابل مفهوم هم ميايستد و ما بواسطه منطوق بخواهيم از كار بيندازيم نميشود الا آنجاهايي كه عرف بگويد به ما بواسطه منطوق مفهوم را از بين ببر يعني به اين معنا سالبه به انتفاء موضوع كن بگو اين منطوق مفهوم ندارد .

هذا كله راجع به مفهوم مخالف اما مفهوم موافق ، مفهوم موافق به چه ميگويند ؟ اسمش را ميگذارند فحوي اسمش را ميگذارند اولويت مثال زدند براي ما گفتند صاحب قوانين و اينها مثال زدند گفتند ميگويد كه لاتقل لهما اف عقل ما ميگويد لاتضرب هما اگر نشود به پدر و مادر بگوئي چرا اين حرفها را ميزني ؟ خب به طريق اولي نميشود به پدر و مادر حرفهاي ناهنجار بزني ديگر چه رسد بخواهي بزني .

لذا به اين گفتند مفهوم موافقت گفتند فحوي گفتند اولويت قطعيه حالا ما اگر يك مفهوم موافق پيدا بكنيم آيا ميتوانيم تخصيص بدهيم منطوق را ؟ تخصيص بدهيم عام را ؟ خب آنهم بله اگر مفهوم درست كرديد ديگر فرقي نيست بين مفهوم مخالف و مفهوم موافق همينطور كه مفهوم مخالف ميتواند عام را تخصيص بدهد مفهوم موافق هم ميتواندعام را تخصيص بدهد بلكه بايد بگوئيم بهتر اوليتر حالا لااقل مثل هم حتي استاد بزرگوار ما حضرت امام ( رض ) همچنين مرحوم نائيني ( رض ) ايشان مي فرمايند آنجا كه بتوانيم القاء خصوصيت بكنيم آن القاء خصوصيت هم ميتواند عام ما را تخصيص بدهد القاء خصوصيت مثلا مثل اينكه ميگويد الرجل يشك بين الثلاث و الاربع شما القاء خصوصيت ميكنيد ميگوئيد المرئه ايضا كذالك به اين ميگويند القاء خصوصيت خب اگر ما بواسطه منطوق بتوانيم يك عامي را تخصيص بدهيم يا بواسطه مفهوم بتوانيم يك عامي را تخصيص بدهيم خب بواسطه القاء خصوصيت هم ميتوانيم عام را تخصيص بدهيم براي اينكه القاء خصوصيت با مفهوم ، حتي القاء خصوصيت با منطوق تفاوت ندارد .

بله بايد القاء خصوصيت قطعي باشد مثل همان فحوي بايد قطعي باشد اگر قطعي باشد خب الرجل يشك بين الثلاث و الرابع چنانچه با رجل بتوانيم تخصيص بدهيم بگوئيم المرئه ايضا كذلك معمولي اگر مرد شك بكند شك مثلا بين 2 و 3 بعد اكمال سجدتين بنا را بر 3 ميگذارد شما ميگوئيد المرئه ايضا كذلك حالا يك دليل آمده ميگويد اين تخصيص ميزند ميگويد ليس كثير الشك شك خب اين تخصيص ما هم مربوط به القاء خصوصيت ميشود هم مربوط به منطوق ميشود يعني همينجور كه ميگوئيد الرجل شك كثير الشك در رجل معنا ندارد ميگوئيد شك زن هم اگر كثير الشك شد اگر وسواسي شد اعتنا ندارد .

حضرت امام و مرحوم نائيني ( رض ) راجع به علت مستنبطه هم همين را ميگويند علّت گاهي مذكور است مثل اينكه ميگويد اكرم العلماء لا نه عالم يا اكرم زيد لا نه عالم اما يكدفعه اينرا نمي گويد ميگويد اكرم العلماء ما يك علّت از اين استنباط ميكنيم كه اسمش را ميگذارند تعليق حكم بر مبداء مشعر به عليت است اگر علت مستنبطه باشد يعني راستي ما علّت مستنبطه درست بكنيم خب همينطور كه بواسطه مفهوم تخصيص ميدهيم بواسطه علّت مستنبطه هم تخصيص ميدهيم يعني ديگر برايمان فرقي نميكند منطوق باشد يا مفهوم باشد ، مفهوم مخالف باشد يا مفهوم موافق باشد القاء خصوصيت باشد يا علّت مستنبطه و انصافاً فرمايش اين 2 بزرگوار نگفتند در اصول نيامده از اين 2 بزرگوار است كه آنها بحث كه كردند راجع به علّت مخالف ، علّت موافق هر دو بحث كردند اما راجع به علّت مستنبطه راجع به القاء خصوصيت بحث نكردند شما تبعا لحضرت امام و آقاي نائيني باز اين 2 قسم را هم ببريدش راجع به مفهوم بگوئيد همينجور كه به مفهوم ميتوانيم تخصيص بدهيم همينطور با القاء خصوصيت با علّت مستنبطه مي توانيم تخصيص بدهيم حرف خوبي است انصافا ما در اين جا يك حرف داريم شايد بهتر باشد آن اين است كه ما ميگوئيم كه وقتي ميگويد اكرم العلماء و شما اين اكرم العلماء را القاء خصوصيت ميكنيد با علت مستنبطه درست ميكنيد بعد از آن اين متخصص ميآيد آن عام ما را تخصيص ميدهد شايد حرف بهتر باشد حالا علي كل حال حرف ، يك حرف است و آن اين است كه عرفا علت مستنبطه و القاء خصوصيت و مفهوم موافق اينها همه همه مثل مفهوم مخالفاند همينطور كه مفهوم مخالف ميتواند تخصيص بدهد همينطور القاء خصوصيت ، علّت مستنبطه و منجمله مفهوم موافق ميتواند تخصيص عام بدهد .

بعبارت ديگر ميتوانند اينها با منطوق بجنگند حالا جنگيدن گاهي جنگيدن معارضي است گاهي نه ، جنگشان بواسطه حمل عام بر خاص است حمل مطلق بر مقيد است و بالاخره جمع دلالي اين خلاصه حرف تا اينجا .

بحث بعدمان راجع به اين است اگر ما يك استثناء يك تخصيص داشته باشيم چند تا عام ، آيا اين مخصص همه اينها را تخصيص ميدهد يا يكياش را ؟ اكرم العلماء و الطلاب و التجار الا الفساق منهم عالم و طلبه و تاجر و همه همه اكرم بكن نه فاسق را ، اين الا الفساق منهم به چه كسي ميخورد ؟ آيا به همه ميخورد يا به آن آخري ؟ بعضي اوقات قرنيه در كار است به آخري ميخورد خب او هيچ چيز او مربوط به بحث ما نيست آن قرنيه برايمان كار مي كند اما اگر قرنيه نداشته باشيم ظهور عرفي اين است به همه مي خورد لذا اكرم العلماء و الطلاب و التجار الا الفساق منهم ، اين الا به همه ميخورد يعني عالم باشد ، طلبه باشد غير طلبه باشد اگر فاسق باشد وجوب اكرم ندارد .

استاد بزرگوار ما آقاي بروجردي ( رض ) اينجا يك اشكال دارند در حاليكه فهم عرفي ايشان خيلي خوب بود انصافا در فقه ناراحت هم بودند كه چرا فلسفه را در اصول آوردند چرا بعضي اوقات فلسفه را در فقه ميآورند ، فلسفه بجاي خود مطلوب است اما مربوط به فقه نيست ، فقه بجاي خود مطلوب است اما مربوط به فلسفه نيست ، فلسفه را بخواهيم دخالت در اصول بدهيم دخالت در فقه بكنيم به قول ايشان اين باد ميكند ميفرمودند كه ما فلسفه را داخل در اصول كرديم براي اينكه چاق بشود اتفاقا آماس شد .

لذا آقاي بروجردي در حاليكه راستي مبنايشان اين بود كه فلسفه را در فقه ، فلسفه را در اصول نبايد بياوريم اتفاقا اينجا آوردند و خيلي هم با طمطراق ايشان ميفرمايند اكرم العلماء و التجار الا الفساق منهم ميگويد الا الفساق حتما بايد به آخري بخورد نمي شود به همه بخورد ، چرا ؟ ميفرمايند براي اينكه استثنا يك اندكاكي است و چون اندكاكي است معنا ندارد كه يك چيز مندك در 3 چيز شود تدارد علتين بر معلول واحد محال است پس بايد فقط به آخري بخورد مندك در آخري شود اما بخواهد مندك در اول و دوم و سوم ، هر سه باشد لازم ميآيد توارد علتين بر سر معلول واحد .

البته يادم نميرود با تبسم مليحي ميفرمودند خيال نميكنم كه قبول داشته باشند اما علي كل حال يك حرف است فرمودند جوابش هم اين است كه آقا همين دخالت دادن فلسفه توي فقه درست نيست آن توارد علتين بر معلول واحد هم مربوط به عالم وجود است و مربوط به حقايق است اين حرفها توارد علتين بر سر معلول واحد هيچ اشكال ندارد فراوان هم داريم انداك يك چيز در چند چيز امر اعتباري است ديگر شارع مقدس بايد اعتبار كند عقلا بايد اعتبار كنند درست ميشود و ما بخواهيم خلط بكنيم فلسفه را با اصول ، فلسفه را با فقه درست نيست يك امر عرفي است ، عرف گاهي ميگويد اين استثناء ظهور است ديگر ، ظهور اعتباري گاهي ميگويد اين ظهور دارد در اينكه به همهشان بخورد گاهي ميگويد نه ، به يكيشان گاهي ميگويد نه ، ظهور در اين است كه به 2 تاي آخري بخورد ديگر بايد ببينيم ظهور عرفي چيست ؟ عرف چه ميگويد ديگر هر چه عرف بگويد ما هم بايد بگوئيم چشم .

تا اينجا ديگر مطلب تمام شد مرحوم آخوند ( رض ) ميفرمايند ظهور اين است كه به آخري بخورد اما ديگر ما تمسك به عموم بخواهيم بكنيم نميشود چرا ؟ چرا را ايشان اشاره كردند انشاء الله فردا دربارهاش حرف ميزنم .

و صلي الله علي محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo