< فهرست دروس

درس خارج  اصول  آیت الله مظاهری

87/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

الفضل

جلسه 3

   رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

   فرمودند موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه بالاخره بحث رسید به اینجا که مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی و مرحوم صدرالمتألهین این جمله را معنا کردند به اینکه این عوارض ذاتی یعنی محمولاتی که دخیل در علم است، آن مسائلی که دخالت در علم دارند به این می‌گوئیم اعراض ذاتی و مراد عرض ذاتی که اهل منطق یا فلسفه هم گفتند نیست، بلکه یک اصطلاح است که در اول علوم آوردند و به جای موضوع کل علم  مایبحث عن عوارضه الذاتیه تو بگو موضوع کل علم ما یبحث عن مسائله الدخیله فی الغرض موضوع کل علم ما یبحث عن محمولاتی که دخالت در آن موضوع دارد، دخالت در موضوع علم دارد. اگر دخالت نداشته باشد به او می‌گوئیم استطراد، این مسئله در این علم آورده شده، استطراداً یعنی مربوط به علم نیست مثل اینکه مثلاً در باب مشتق اگر یادتان باشد یک مسئله فقهی مرحوم آخوند آورده‌اند راجع به رضاع ولو می‌خواهند که نتیجه هم بگیرند اما این مسئله استطرادی است، این مسئله فقهی است. این مسئله مربوط به علم اصول نیست پس این عوارض غریبه است یعنی خودی نیست یعنی بیگانه است یعنی استطرادی است گفتم فرمایش صدرالمتألهین مسئله را حل می‌کند و الا هیچ چیز دیگر نمی‌توند مسئله را حل کند بغیر از آن عرض من که بگوئیم اصلاً باز این دخالت در آن علم منطق است و بگوئیم که اگر چیزی عارض بشود بر موضوع بواسطه یک امر اخص، اینهم عرض ذاتی نیست، البته کسی نگفته یعنی منطق، فلسفه این را نگفته، اگر بواسطه امر مساوی باشد، عرض ذاتی گفتند اما بواسطه اعم باشد یا بواسطه اخص باشد، گفتند عرض قریب، شما بگوئید عرض ذاتی، چرا؟ چون که موضوع علم کلی است و مسائل جزئی است، کلی عین جزئی است پس آن محمولات عارض بر آن کلی شده بلاواسطه.

    مسئله مشکل بود، خلاصه حرف این است اگر حرف مرا نپسندید دیگر خواه ناخواه حرف مرحوم صدرالمتألهین را باید بپسندید و الا ندیدم کسی بتواند این اشکالی را که شده حل بکند و معمولاً تسلیم به اشکالند و می‌گویند اشکال وارد است.

    مسئله دوم این است که فرق بین اصل موضوع علم و موضوع مسائل یا بعبارت دیگر فرق بین علم و مسائل علم چه تناسبی است؟ چه فرقی دارد؟ همینطور که مرحوم آخوند در اول کفایه می‌فرماید بینش کلی طبیعی و جزئی خارجی است اگر یادتان باشد می‌فرماید موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه ای بلا واسطه فی العروض و هو کلی طبیعی مع افراده. یعنی موضوع هر علمی با موضوعات مسائل کلی و جزئی است که ما از همین نتیجه گرفتیم مثلاً موضوع علم اصول آن است که ابزاری می‌شود برای ما در فقه، ما یقع فی طریق الاستنباط. این موضوع علم اصول است هم اصول مرکب است از اوامر، نواهی، مفهوم، مطلق، مقید تا آخر تعادل و تراجیح خب همه اینها، کل واحدشان ابزارند برای ما توی فقه. چه شد بین آن موضوع کلی – یعنی موضوع علم اصول – با این مسائل شد کلی و جزئی؟ یعنی همه این مسائل یک مشترک دارد، ما یقع فی طریق الاستنباط. کل واحد هم ما یقع فی طریق الاستنباط. لذا باب اوامر یقع فی طریق الاستنباط ، باب نواهی یقع فی طریق الاستنباط، باب مفهومات یقع فی طریق الاستنباط، خب یک سنخیتی بین اینها هست، یک اشتراکی اینها دارند، اشتراکش چیست؟ موضوع علم. مثل انسان، زید و عمرو و بکر وخالد، زید با عمرو، با هم متباین‌اند برای اینکه عوارض مشخصه دارند، با خالد متباین‌اند اما یک وجه اشتراک دارد و آن انسان است. لذا می‌گوئیم زید انسان، عمرو انسان، بکر انسان تا به آخر.

    فرق بین زید و انسان چه شد؟ زید همان انسان است با عوارض مشخصه عمرو همان انسان است با عوارض مشخصه، بکر همان انسان است با عوارض مشخصه، پس آن کلی که اسمش را می‌گذارند کلی طبیعی آمد توی خارج به اندازه آن جزئیات هم متعدد شد. یعنی زید انسان، متباین است با عمرو انسان اما یک اشتراک دارد، اسمش را می‌گذاریم کلی طبیعی، کلی طبیعی به تمام معنا در زید هست به تمام معنا در عمرو هم هست از همین جهت هم زید انسان، عمرو انسان، بکر انسان که مجاز نیست، حقیقت است یعنی آن انسان، آن جنس و فصل به تمام معنا آمده توی خارج، عوارض مشخصه آن را توی خارج آورده به عدد افراد توی خارج است، لذا می‌گوئیم مثلاً الان اگر 5 میلیارد جمعیت توی خارج باشد ،توی دنیا باشد می‌گوئیم 5 میلیارد کلی طبیعی توی خارج موجود است.

    لذا موضوع علم اینجور شد، که موضوع علم ما، ما یقع فی طریق الاستنباط است حالا بیا باب اوامر، باب اوامر چیست؟ وقتی درستش کردیم باب اوامر، یقع فی طریق الاستنباط است. می‌آییم در نواهی، یک مسئله است دیگر، یک جزئی است، این باب نواهی را درستش می‌کنیم، نهی دلیل بر حرمت و امثال مسائلی که در باب نواهی داریم، خب اینهم یک جزئی ابزار می‌شود برای ما در فقه‌مان، باب مفاهیم، مفهوم وصف حجت است، مفهوم شرط حجت است یک ابزار درست می‌کنیم          می ‌رویم توی فقه، این 3 تا کل واحد یقع فی طریق الاستناط، فرقش با موضوع علم چیست؟ آن کلی‌اش است، اینها جزئیاتش‌اند یعنی موضوع علم اصول، یقع فی طریق الاستنباط، باب اوامر، یقع فی طریق الاستنباط، باب نواهی، یقع فی طریق الاستنباط پس چه فرقی کرد؟ فرق در کلی و جزئی. یعنی باب نواهی بر مفاهیم صادق نیست اما یقع فی طریق الاستنباط بر هر 3 تایشان صادق است. همین است که مرحوم آخوند در اول کفایه می‌فرمایند که موضوع کل علم با مسائلش کلی و فرد است کلی، کلی طبیعی است نه کلی مفهومی. یعنی وقتی باب مفاهیم را درست کردیم و گفتیم که مفهوم وصف حجت است، این مفهوم وصف در فقه به درد ما نمی‌خورد؟

    ما در علم فقه و در علم اصول امثال اینها خیلی استطراد داریم، حالا من قبول ندارم ولی بگوئید استطراد است، اما این حرفهای من را رد بکنید نه اینکه نقض بکنید به باب وصف، ما یقع فی طریق الاستنباط نیست اتفاقاً با وضع  انشاءالله اگر بشود فردا درباره‌اش صحبت کنیم، ببینیم که بسیار در فقه ما این باب وصف به درد می‌خورد.

    لذا مایقع فی طریق الاستنباط هر چه که از مبادی تصوری باشد بعد درباره‌اش صحبت می‌کنیم، مبادی تصدیقیه باشد، اصل مسئله باشد، مترتب بر مسئله باشد، هر چه، اگر این یقع فی طریق الاستنباط صادق شد، ما این را از مسائل علم اصول می‌دانیم، چرا ؟ برای اینکه آن کلی یقع فی طریق الاستنباط صادق بر این مسائل است. حالا استطراد نباشد، از مبادی تصدیقی باشد، مبادی تصوری باشد، اصل مسئله باشد فرع مسئله باشد و این فرمایش مرحوم آخوند خیلی فرمایش خوبی است دیگر، اگر به ما بگویند فرق بین موضوع کلی، موضوع علم اصول با مسائل، با موضوعات مسائل چه تفاوت دارد؟ می‌گوئیم هیچ تفاوت ندارد. فقط تفاوتش به کلی و جزئی است.

    لذا می‌بینیم که علم اصول یقع فی طریق الاستنباط ، ابزار در فقه ما، علم اصول. این موضوع کلی، حالا باب اوامر در فقه ما ابزار است یا نه ؟ آری. پس فرق با اول چه شد؟ فرق این شد این جزئی است، آن کلی، این فقط امر را می‌گوید وضعش چه جوری است. اما نهی و مفهوم و مطلق و مقید را دیگر نمی‌گوید وضعش چه است. باب مفاهیم را اثبات می‌کنم می‌گویم مفهوم داریم، یقع فی طریق الاستنباط. فرق با آن یقع فی طریق الاستنباط کلی ما چه ؟ آن کلی است، این جزئی. آن کلی صادق بر این جزئی است، یقع فی طریق الاستنباط ، آن کلی است همه مسائل علم فقه، علم اصول را می‌گیرد. لذا هیج فرقی بین موضوع هر علمی، فلسفه هم همین است، عرفان هم همین است، فقه هم همین است، همه علوم اینجوری هستند، همه علوم یک کلی داریم، یک جزئی، کلی اصل علم، یعنی موضوع علم. جزئیات مسائل این علم، موضوع مسائل را وقتی بسنجیم با موضوع اصل علم. کلی طبیعی و افرادش است. مثل کلی انسان با زید و عمرو و بکر و خالد.

    شما ایراد به اصل بکنید که اصل این بحث که فرمایش مرحوم آخوند هم هست ایراد دارد یا نه ؟ حالا بگوئید که اینها که مبادی تصدیقیه درستکردند، مبادی تصوریه درست کردند، فروعات مترتب بر علم درست کردند، اینها همه یقع فی طریق الاستنباط است، می‌گویم خب باشد، چه اشکال دارد ؟ ما هم می‌خواهیم همین جور باشد. ما هم می‌خواهیم مبادی تصدیقیه جدای از علم نباشد. ما می‌خواهیم فروعات مترتب بر علم اگر استطرادی نباشد جدای از علم نباشد. همین را هم می‌گوئیم. اتفاقاً مبادی تصدیقیه همه‌اش را بعد درباره‌اش صحبت می‌کنم، مبادی تصدیقیه، مبادی تصوریه، فروعات مثل تعادل و تراجیح مترتب بر علم، همه‌ اینها را از مسائل علم اصول می‌دانیم، چرا؟ یقع فی طریق الاستنباط . مثلاً باب تعادل و تراجیح که این قدر سر و صدا رویش شده خب از شما می‌پرسم این باب تعادل و تراجیح در فقه ما به درد می‌خورد یا نه ؟ می‌گوئیم خیلی جاها، می‌گوئیم بنابراین یقع فی طریق الاستنباط. می‌گوید آری می‌گوئیم پس جزئی شد از آن کلی علم اصول، علم اصول چیست؟ یقع فی طریق الاستنباط، اینهم مسئله دوم.

    مسئله سوم این است که تمایز علوم به چیست؟ علم اصول با علم فقه با علم فلسفه با علم عرفان با علم ادبیات، تمایز اینها بر چیست؟ مرحوم آخوند می‌فرمایند تمایز به اغراض است، برای اینکه هر علمی آن کسی که تدوین می‌کند، غرضی دارد که در علم دیگر ولو خودش هم تدوین بکند آن غرض را ندارد مثلاً علم صرف، آنکه تدوینش کرده است غرض داشته است، علم نحو، آنکه تدوینش کرده است غرضی داشته است، این 2 تا غرض با هم متباین بوده ،علم صرف را برای یک چیز می‌خواسته، علم نحو را برای چیز دیگر. آن کسی که علم اصول را تدوین کرده با علم فقه، این غرضی که روی علم اصول بوده، روی علم فقه نبوده غرضی که روی علم فقه بوده، روی علم اصول نبوده. و التمایز العلوم بالاغراض. بعد مرحوم آخوند می‌فرمایند که اگر این حرف ما نباشد و بگوئید تمایز علوم به موضوعات است، خب بعضی اوقات که 2تا علم یک موضوع پیدا می‌کند، مثل در علم ادبیات، و صرف و علم نحو، موضوعش 2 تا است، باید بگوئید یک علم در حالیکه حتماً 2 تا علم است. پس نمی‌توانیم بگوئیم به تمایز علوم، به تمایز موضوعات، به تمایز محمولات باید بگوئیم به تمایز اغراض. این فرمایش مرحوم آخوند است، بسیاری از بزرگان مخصوصاً شاگردان مرحوم آخوند هم همین را فرمودند که تمایز العلوم بالتمایز الاغراض، لابالتمایز الموضوعات و لابالتمایز المحمولات.

    اما انصافاً چنین نیست، تمایز علوم به 3 چیز است علم صرف از نظر موضوع و محمول خیلی فرق دارد با علم نحو ولو موضوع را گفتند کلمه و کلام است اما همان هم که کلمه و کلام گفتند یک من حیث برایش درست کردند، اگر مطول خوانده باشید، در اول بلاغت خیلی مفصل در این‌باره صحبت می‌کند

    وعلی کل حال ما نداریم اینکه مرحوم آخوند می‌فرمایند که بعضی اوقات 2 علم موضوعش یکی است، ما هیچ کجا نداریم که 2 علم موضوعش یکی باشد.

    لذا هندسه و حساب هم 2 موضوع است، یک من حیث می‌آورند، موضوعش را متفاوت می‌کنند لذا مثل کلمه و کلام من حیث صرفش من حیث اعرابش، آن می‌شود موضوع علم صرف، این می‌شود موضوع علم نحو.

    و اما کلمه و کلام اینها هر دوتایشان، موضوع علم صرف، موضوع علم نحو باشد مسلم اینجور نیست، هیچ کس هم نگفته، یعنی وقتی که برویم در باب صرف تصریف را مطالعه کنید می‌بینیم موضوع تعیین می‌کند، کلمه و کلام، اما من حیث‌اند تصریف برویم توی ملا محسن، موضوع تعیین می‌کند اما من حیث انه الاعراب 2 تا غرض هم رویش است 2 تا موضوع دارد 2 مسائل هم دارد، این مسئله مخالف با آن مسئله و آن مسئله مخالف با این مسئله، هیچ کجا من نمی‌توانم پیدا کنم، شما فکر کنید می‌توانید پیدا کنید؟ تمایز فقط به اغراض باشد اما موضوعات با هم می‌خواهد تفاوت داشته باشد، یا نه و محمولات می‌خواهد تفاوت داشته باشد یا نه و بعضی اوقات تفاوت ندارد، اصلاً و می‌گویم اینکه تفاوت ندارد اصلاً ، کجا ؟ مسلم همه جا، اگر غرض آمد روی تدوین علمی، همان غرض موضوع ما را مباین می‌کند با علم دیگر.

    دیگر بالاتر از همین علم صرف و نحو دیگر  چیزی نداریم همه گفتند موضوع صرف کلمه و کلام. موضوع نحو، کلمه وکلام. حالا به مرحوم آخوند می‌گوئیم شما صرفی هستید، شما نحوی هستید، غرض‌ها از علم صرف و علم نحو 2 تا است اما موضوع علم صرف کلمه و کلام من حیث هما، هما است یا نه ؟ می‌گوید نه. کلمه و کلام من حیث تصریف. می‌گوئیم علم نحو آیا کلمه و کلام است ؟ می‌گوید نه. من حیث اعراب. یعنی روی این کلمه و کلام من حیث اعراب کدامین فصلش است تقریباً یعنی فصل اعتباری.

    بعبارت دیگر این من حیث می‌آید آن کلمه و کلام را منقسم به 2 قسم می‌کند، کلمه و کلام تصریفی، کلمه و کلام نحوی.

    این فرمایش که ما این را یک علم حساب می‌کنیم، می‌گوئیم نه ، در علم صرف با علم نحو مسلم موضوع کلمه و کلام است در حالیکه 2 علم است اما برای اینکه اغراض با هم تفاوت دارند. موضوعات با هم تفاوت دارند، محمولات با هم تفاوت دارند یک جا پیدا کنیم که اغراض 2، اما موضوعات 1، هیچ کجا نمی‌توانید پیدا کنید. و اگر موضوعات 1 شد، علم واحد می‌شود. اگر محمولات 1 شد علم واحد می‌شود و شما 2 تا علم می‌خواهید درست بکنید.

    لذا غرض ما ؛ موضوعات متباین می‌شود 2 علم، بعکس اینکه مرحوم آخوند می‌فرمایند که به اغراض است، ما می‌گوئیم نه به موضوع و محمول است، برای اینکه ممکن است غرض 1 باشد اما موضوعات محمولات متعدد باشند وقتی موضوعات، محمولات متعدد شدند 2 تا علم می‌شود. غرض فقط نه، اینکه مرحوم آخوند می‌گویند، موضوع فقط نه که بعضی از بزرگان می‌گویند. محمول فقط نه، که بعضی از بزرگان می‌گویند بلکه تمایز علوم از یکدیگر به تمایز الموضوعات المحمولات و الاغراض. این 3 باید با هم جمع شوند تا بشود 2 تا علم و علم فقه و علم اصول همین‌جور است، علم فلسفه با علم عرفان همین است، تمام علوم وقتی که برویم روی موضوعاتشان می‌بینیم موضوعات با هم متفاوتند، محمولات با هم متفاوتند، اغراض با هم متفاوتند معمولاً . حالا بعضی اوقات اینجور نباشد که آن مربوط به حرف ما نیست، معمولاً حالا بعضی اوقات اینجور نباشد که آن مربوط به حرف ما نیست، معمولاً فرض و موضوع و محمول با هم متفاوتند می‌شود 2 تا علم. تمایز العلوم بالاغراض و الموضوعات و المحمولات. من می‌گویم هر 3.

    این خلاصه حرف است، روی این فکر بکنید چون عرض من را کسی نگفته رویش فکر کنید ببینید حرف من درست است یا نه؟ اگر دست نیست ایرادش چیست؟ فردا بگوئید تا جواب اشکال را بدهم.

وصل الله علی محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo