درس خارج فقه آیت الله مظاهری
99/08/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: پسر بزرگ بايد نماز و روزۀ پدر و مادر را بخواند/ قضاء ولیّ/ کتاب الصلوة
بحث امروزمان راجع به قضاء ولي است. اگر کسي پدر يا مادرش بميرد و نماز و روزهاي بر ذمّهی آنها باشد، پسر بزرگ بايد اين نماز و روزه را به جا بياورد. [1]
اصل مسئله، مسئلهی مفيدي است و مرحوم سيد«رحمتاللهعليه» نيز با يک اصل و بيست و پنج فرع، اين مسئله را براي ما فرمودند. مسئلهی اول که مسئلهی اصل است، مسئلهی بسيار مشکلي است و گذشتن از آن انصافاً کار مشکلي است؛ لذا اختلاف بالايي هم در ميان فقها هست. اصل مسئله اينست که پسر بزرگ بايد نماز و روزهی پدر و مادر را بخواند، اگر پدر و مادر از دنيا رفته باشند و نماز و روزهاي بر ذمّهی آنها باشد. اين اصل روايات فراواني دارد اما روايات کلي است و بيان جزئيات در روايات نشده است. اختلاف مهمي که در مسئله هست، اينست که اين نماز و روزهاي که به گردن پسر بزرگ است، آيا نماز و روزهاي است که ولو طغياناً يا عصياناً پدر نماز نخوانده باشد يا مادر روزه نگرفته باشد و بالاخره اگر مثلاً پدر شصت سال داشته و شصت سال عمداً نماز نخوانده و الان از دنيا رفته، پسر بزرگ بايد اين نمازها را قضاء کند و يا مادر يک عمر عمداً روزه نگرفته و الان مرده است، حال پسر بزرگ بايد اين روزهها را بگيرد. يعني يا خود بگيرد و يا اجير بگيرد. نماز را هم يا خود بخواند و يا اجير بگيرد.اين يک قول است و حتي در حواشي عروه نيز اين قول ديده ميشود، ولي دليلي براي اين قول نداريم. گفتند مطلقات است. حال اگر شک جلو بيايد، مطلقات را از ما ميگيرد براي اينکه مطلقات در مقام بيان نيست و خواه ناخواه نميدانيم نمازهاي سهوي يا نمازهاي درحال مرگ است، اصل اقتضاء ميکند قدر متيقن است. قدر متيقن نمازهايي است که در مرض موت نخوانده و نميتوانسته بخواند و يا روزههاي که در مرض موت نميتوانسته بگيرد و اما در مطلق نمازها اينکه تمسک به اطلاق شده، درست نيست و علاوه بر اين حرج است و ﴿يُريدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْر﴾[2] مسلّم اينطور تکاليف را برميدارد. لذا قول اول ولو اينکه قائل هم دارد، اما با قاعدۀ حرج و با قدر متيقن از روايات و با نداشتن اطلاقات در مقام بيان نيست.
قول دوم که زيادتر از قول اول ديده ميشود، اينست که گفتند نمازها و روزهها که نسياناً از دست رفته است. مثلاً مادر بايد در ماه مبارک رمضان روزه بگيرد اما بچهی حامله داردو روزههايش را نگرفته و مرده است. پسر بزرگ بايد اين روزهها را بگيرد. همچنين اگر پدر مريض بود و در ماه مبارک رمضان نتوانست نماز بخواند و روزه بگيرد و مُرد؛ اين نمازها را پسر بزرگ بايد بخواند و روزهها را به جا بياورد. معلوم است که اين قول با قول اول خيلي تفاوت دارد. از اين جهت هم اين قول دوم، قول مشهور در ميان اصحاب شده است. اما اگر از اينها بپرسند که دليل چيست؛ ميگويند اطلاقات است و اما نميتوانند دليل معتنابهي براي قولشان بياورند. اصل هم اقتضاء ميکند عدم را. نميدانيم مثلاً يک ماه نماز به ذمّهی پسر است يا نه؛ آنگاه مثلاً ده روز به ذمّهاش است. قاعدۀ أقلّو أکثر اقتضاء ميکند که يک ماه نباشد. لذا دليل معتنابهي مثل قول اول براي مسئله نداريم. حتي من در شرحي که بر عروه نوشتم، گفتم قول شاذ است و لا يعبأ به؛ درحالي که قول شاذ نيست اما بايد اين را هم متوجه باشيم که درحالي که شاذ نيست، دليل معتنابه هم ندارد. قول سوم که معتنابه است و قدرمتيقن است و بايد بگوييم همه قائلند و اجماع روي آن هست و کسي نيست که اين قول را قبول نداشته باشد و آن هم نماز و روزه در حال مرض است که نميتوانسته بگيرد و بعد هم نميتوانسته قضا کند و الان مرده است و نماز و روزهاي به ذمّهاش است و يا نماز و روزه در مرض موت باشد. مثلاً در ماه مبارک رمضان مريض شد و نتوانسته روزههايش را بگيرد و ده روزه را از دست داد و يا نتوانست نماز بخواند و ده نماز از دست داد. اگر نماز و روزۀ پدر يا مادر از بين رفته باشد، اما سهواً يا اضطراراً باشد؛ اين قدر متيقن روايات است. بنابراين قضاي پدر و مادر بر پسر بزرگ است، البته آن نماز و روزه که در مرض موت پدر و مادر باشد و بعد هم نتوانسته بگيرد. و اما اگر نماز و روزه در مرض موت هم هست اما خوب شد و ميتوانست روزه بگيرد اما نگرفت و از دنيا رفت. در اينجا نبايد پسر بزرگ قضا کند. به عبارت ديگر نماز و روزۀ متيقن که بر ذمّهی پدر يا مادر است و پدر و مادر نتوانستند آن نماز و روزه را به جا بياورند و مردهاند؛ بر عهدۀ پسر بزرگ است. اين قول مشهور در ميان فقهاست و علاوه بر اين قدر متيقن هم هست و از ميان روايات قدر متيقن همين قول سوم است که ميتوان گفت اين نماز و روزه بر پسر بزرگ واجب است «لدلالة الرواياة». يعني روايات، قدر متيقن و دلالت و سندش براي اين قول سوم خيلي رساست. اين قول مشهور شده اما قول دوم هم قائل دارد و فرقش اينست که قول دوم قائل دارد اما دليل ندارد و اما قول سوم، علاوه بر اينکه مشهور است، دليل هم به خوبي دارد و قدر متيقن از روايات است. هفت هشت ده تا روايت در مسئله داريم و قدر متيقن از اين روايات، اين قول سوم است. اگر هم روايت نداشتيم و با اصل و با قاعدۀ أقل و أکثر ميگفتيم که نماز پدر و نماز و روزۀ مادر در مرض موت که از دنيا رفتند، پسر بزرگ بايد بخواند.لذا خيلي عاليست که بگوييم قول اول و قول دوم شاذ است و قول سوم مشهور است و «خيرالأمور أوسطها». لذا عقيدۀ ما اينست که اگر پدر يا مادري از دنيا رفت، پسر بزرگ نماز و روزههاي در مرض موت را جبران کند.
اين خلاصهی اين اصل است. مرحوم سيد«رحمتاللهعليه» اين اصل را در اينجا ميآورند و بعد هم بيست و پنج فرع بر اين اصل بار ميکنند، اما اصل مطلب را خيلي مفصل فرمودند و فروعات را در بيست و پنج فرع گفتند اما مختصر و من توانستم در اين بيست و پنج فرع، فرعي را پيدا کنم که از آن اصل پيدا نشود و يا فرعي که خودمان نتوانيم اين فرع را به دست بياوريم؛ لذا بايد بگوييم که خلاصهی اصل اينست که گفتم و روايات هم براي قول سوم گفتم و لاأقل روايات قدرمتيقن را گفتيم؛ لذا از نظر سند و دلالت و از نظر قول مشهور، يک قول جا افتاده و قابل قبولي است؛ و اما قول اول و قول دوم را ميتوان گفت که دو قول شاذ است و لاأقل دليلي ندارد براي اينکه مطلقات نميتواند دليل بر آن باشد و در مقام بيان نيست، بلکه مطلقات با قاعدۀ أقل و أکثر و با قاعدۀ قدر متيقن گيري در رواياتي که در مقام بيان نيست و مقدمات حکمت ندارد، مطلب را درست کنيم و مابقي اقوال را هم با قول شاذ و عدم دليل براي قول، طرد کنيم و از روايات اهلبيت«سلاماللهعليهم» و يا از قول مشهور خلاصهگيري کنيم و آن اينست که اگر پدر يا مادري از دنيا برود و بميرد و در مرض موتش نماز و روزههايي به ذمّهاش بماند، پسر بزرگ بايد اين نمازها و روزهها را ادا کند؛ و اما اگر نماز و روزه طغياناً به ذمّهاش است، گفتم اصلاً معنا ندارد که گردن پسر بگذاريم؛ چنانچه اگر در غير مرض موت است، دليل نداريم که گردن پسر بزرگ بگذاريم. اما اگر نماز و روزهاي از پدر و مادر در مرض موت است، قاعده نميگويد که بايد پسر بزرگ اين نماز و روزه را بخواند، اما روايات به خوبي دلالت دارد و قدر متيقن از روايات است و ميگوييم پسر بزرگ بايد اين نماز و روزهها را بگيرد و اگر نميتواند بايد اجير بگيرد. اگر نميتواند، در هر وقتي که ميتواند، اين نماز و روزهها را بخواند و اگر نشد، نخواند. و اما بيش از اين قول دليل ندارد و مرحوم سيد«رحمتاللهعليه» نيز بيش از عرض من نتوانستند کاري کنند؛ اما اصلي که ايشان متعرض شدند، خيلي مفصل و مکرّر است و خلاصهاش همين بود. بعد هم آن بيست و پنج فرع، تکرار مکرّرات است. براي عوام مردم خوب است و اما براي عروه و براي طلبهها، از اين بيست و پنج فرع، فرعي نداريم که داخل در اين اصلي که گفتم، نباشد. به عبارت ديگر مرحوم سيد«رحمتاللهعليه» يک اصل مفصل گفتند و بعد هم بيست و پنج فرع گفتند که از نمونههاي اين اصل است و با يک اصل و بيست و پنج فرع، مسئله را تمام کردند.من خيال ميکنم اگر فردا بر سر نماز جماعت برويم، خيلي بهتر باشد از اينکه به اصل امروز بپردازيم و بعد هم چند روز در باب بيست و پنج فرع صحبت کنيم. آنچه مرحوم سيد و بزرگان گفتند، من عرض کردم و اصل مطلب واضح است. بنابراين اگر آقايان صلاح بدانند، فردا نماز جماعت را شروع ميکنيم، وگرنه خواه ناخواه بايد از فرع اول شروع کنيم.