< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله مظاهری

95/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی کلام محقق خویی در مسأله/ مسأله شانزدهم: زکات بر کافر واجب است، اما اگر زکات بدهد، صحیح نیست و از او پذیرفته نمی‌شود/ مسائل متفرقه/ کتاب الزکاة

بحث ما اين بود که مشهور در ميان اصحاب گفته بودند: کفار هم مکلّف به فروعات هستند، ‌اما چون کفر دارند، فروعات از آنها صحيح و قبول نيست و اگر بخواهند صحيح باشد، بايد مسلمان شوند. اما بعد فرموده بودند: اگر حاکم شرع بتواند، به زور از آنها زکات بگيرد و اگر مورد زکات را تلف کرده‌اند، عوض و بدلش را بگيرد.

اين حرف، مشهور بود و مرحوم سيّد هم با جزم فرموده بودند و تقريباً محشين بر عروه هم امضا فرموده‌اند. من جمله مرحوم آقای خوئی (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) در اينجا سه مطلب دارند که بنا شد امروز مطالب ايشان را بررسی کنيم. ايشان می‌فرمايد: «الکفار يُعاقبون بالفروع کما يعاقبون بالاصول»؛ در روز قيامت همين‌طور که به آنها می‌گويند: چرا شيعه نبوديد و برای نبود تشيع به جهنم می‌روند، به آنها می‌گويند: چرا نماز نمی‌خوانديد و زکات نمی‌داديد و برای همين نماز نخواندن و ندادن زکات، عذاب آنها شديدتر می‌شود. ايشان قضيه را مسلّم گرفته‌اند و به آياتی از قرآن تمسک می‌کنند.

از جمله آياتی که دلالتش خوب است، اين آیه است: «وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِکِينَ‌ الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ‌»؛[1] وای به مشرک، آن مشرکی که زکات نداده است و به آخرت ايمان نداشته است. نظير اين آیه در قرآن زياد است و مرحوم آقای خوئی به اين آيه‌ی شريفه تمسک می‌کنند و می‌فرمايند: «الکفار يُعاقبون بالفروع کما يعاقبون بالاصول».

يکی هم اينکه به تاريخ تمسک می‌کنند که روايت مصححه‌ی صفوان می‌گوید: پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) وقتی خيبر را فتح کردند،‌ زمين‌ها آنجا را اجاره دادند و مال‌الاجاره گرفتند و علاوه بر اين،‌ عشر و نصف عشر هم گرفتند؛ يعنی زکات گرفتند. حرف مرحوم سيّد نيز همين بود که کفار معاقب بالفروع هستند و حاکم شرع اگر بتواند از آنها زکات بگيرد، چنانچه پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نيز گرفتند. اين‌ها دو سه دليلی بود که مرحوم آقای خوئی فرمودند و قضيه را تفصيل دادند.

ايرادی که در مسأله است، اين است که «وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِکِينَ‌» چه شرکی است؟ شرک عملی است يا شرک اعتقادي؟ برای اينکه ما در قرآن زياد داريم که گاهی مشرک می‌گويد و شرک عملی را اراده می‌کند. مثلاً‌ پروردگار عالم در سوره‌ی يوسف می‌فرمايد: غالب مردم مشرکند؛ «وَ مَا يُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ‌.»[2] شرک در اينجا به معنای بت‌پرستی نيست، بلکه به معنای هوی و هوس پرستی، نفاق و دروغ و اختلاف است؛ يعنی غالب مردم در حالی که اسلام دارند و عقيده به اسلام عزيز و تشيع دارند، اما از نظر عمل مشرکند.

می‌دانيد که ما توحيد ذاتي، توحيد صفاتي، توحيد افعالی و توحيد عبادی داريم. کم پيدا می‌شود که کسی قائل به توحيد ذاتي نباشد و دو خدا قائل باشد. توحيد صفاتی هم يک معنای علمی دارد که خيلی مربوط به این بحث نيست و آن این است که نظير تریِ برای آب، صفات باری تعالی عين ذات خدا است. عمده يکی توحيد عبادی است که پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) برای آن قيام کرد و فرمود: «قُولُوا لَا إِلَهَ‌ إِلَّا اللَّهُ‌ تُفْلِحُوا».[3]

يکی هم توحيد افعالی است که انسان که از نظر عقيده ايمان داشته باشد و عملش به آن عقيده بخورد. اين توحید، مراتبی دارد: يک مرتبه آدم‌های پرهيزکاری هستند که به اعتقادات اهميت می‌دهند، به واجبات و محرمات هم اهميت می‌دهند. يک مرتبه هم می‌رسد به اولياء الله که به راستی در عالم هستی چيزی به جز خدا نمی‌بينند و نمی‌يابند و بالاخره توحيد افعالی يعنی اینکه عمل به عقيده بخورد و شايد قرآن بيش از صد جا، من جمله در آيه‌ی «وَ مَا يُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ‌» از ما توحيد افعالی را می‌خواهد. يعنی ای مسلمان‌ها و ای شيعه‌ها چرا مشرکيد؟ اين شرک اعتقادی نيست، بلکه شرک عملی است؛‌ يعنی توحيد افعالي ندارید؛ يعنی ای شيعه تو که تابع ائم طاهرين (سلام‌الله‌عليهم) هستی، پس چرا توحيد افعالی نداري؟‌ معنای آیه‌ی «وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِکِينَ‌ الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ‌» همين است. در جای ديگر می‌فرمايد: «فِی جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ‌ عَنِ الْمُجْرِمِينَ‌ مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ».[4] يک دسته می‌گويند: ما نماز نمی‌خوانديم، يک دسته می‌گويند: آخرت را قبول نداشتيم، يک دسته می‌گويند: به فقرا رسيدگی نمی‌کرديم و يک دسته هم می‌گويند: ما اصلاً‌ آخرت را فراموش کرده بوديم. همه‌ی اينها توحيد افعالی است و توحيد افعالی غير از توحيد ذاتی است. «وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِکِينَ‌ الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ‌»،‌ يعنی وای بر مشرک! مشرک کسی است که به راستی مسلمان است، اما زکات نمی دهد.

اگر يادتان باشد، من گفتم: زکات در قرآن، غير از بحث زکاتی است که ما می‌کنيم و اصلاً ما در قرآن، زکات به اين معنا نداريم. همچنين راجع به خمس، ما در قرآن فقط يک جا داريم «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَی‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ»؛[5] اما راجع به قانون مواسات و راجع به رسيدگی به ديگران و راجع به «وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ»[6] آیات زیادی داریم. در قرآن زياد داريم که زکات گفته شده و از آن قانون مواسات و برادري، رسيدگی به ايتام و ضعفا و بالاخره رفع حاجات ديگران اراده شده است. «أَ رَأَيْتَ الَّذِی يُکَذِّبُ بِالدِّينِ‌ فَذٰلِکَ الَّذِی يَدُعُّ الْيَتِيمَ‌ وَ لاَ يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِينِ‌».[7]

از مرحوم آقای خوئي تعجب است؛ ‌زيرا می‌دانيد که مرحوم آقای خوئی، علاوه بر اينکه فقيه بزرگواری است و الحمدلله توفيق بالايی هم داشته و شاگردان خوبی هم خدا به او داده است وتوانسته است يک دوره فقه تحويل طلبه‌ها و حوزه‌ها بدهد، مفسّر هم هستند و انصافاً‌ البيان ايشان کتاب خوبي است. البته نشد تمام کنند و نشد جلد دوم و سوم و دهم و غيره بيايد و به قول خودشان مرجعيت نگذاشت. جلد اولی که نوشته، در حالی که مقدمه است، اما انصافاً‌ معلوم است که مرحوم آقای خوئی به خوبی در قضايا وارد و به خوبی در تفسير وارد بودند. ما در قران، زکات معمولی نداريم و هرکجا هست، قانون مواسات است؛ يعنی از اول قرآن، هر کجا «وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» می‌آيد، «وَ أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَ آتُوا الزَّکَاةَ»[8] هم می‌آيد؛ ‌يعنی هم باید نماز معمولی و رابطه با خدا باشد و هم باید «وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ»، ‌يعنی قانون مواسات باشد.

مرحوم آقای خوئی (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) راجع به آيه‌ی «وَ الَّذِينَ يَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ يُنْفِقُونَهَا فِی سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ‌»[9] می‌گويند: يعنی خمس و زکات.

درحالی که «وَ الَّذِينَ يَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ»، نه مربوط به خمس است و نه مربوط به زکات است، بلکه مربوط به قارون منشی‌ها است. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) اگر بداند خلأ فردی و اجتماعی هست، بايد اين خلأ را پر کند و الاّ «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ‌». پس هيچ‌کدام از اين‌ها مربوط به خمس و زکات و فروعات و اصول و اينها نیست و اصلاً زکات در قرآن يک اصطلاح خاصی دارد که فقه ما يعنی کتاب زکات ما اين اصطلاح خاص را ندارد و ما که در باب زکات صحبت می‌کنيم، از نُه چيز صحبت می‌کنيم و اين نسبت به قانون مواسات، يک قطره از دريا است و آنچه از ما خواسته‌اند، دريا را خواسته‌اند؛ يعنی قانون مواسات را خواسته‌اند، لذا اين فرمايش مرحوم آقای خوئی هيچ ربطی به بحث ما ندارد و مراد از «وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِکِينَ‌» شرک عملی است و توحيد هم توحيد افعالی است و اينکه بگوييم روز قيامت معاقب به فروع است کما اينکه معاقب به اصول است، اصلاً دلالت ندارد. اصطلاحی که در قرآن راجع به زکات هست، اين اصطلاح در فقه، راجع به آن نُه چيز است و ربطی به هم ندارد، بلکه يکی عام و يکی خاص است. اسلام می‌گويد: از جمله قانون مواسات خمس و زکات است و روايات فراوانی راجع به خمس و زکات داريم، اما زکاتی که در قرآن آمده است، مرادش اين نُه چيز نيست. قرآن خودش يک اصطلاح خاصی دارد و هر کجا می گويد زکات، معنايش اين نيست که غلات اربعه را بگويد، بلکه مراد «وَ الَّذِينَ يَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» است. فرمايش علامه طباطبائی خيلی فرمايش خوبی است که مراد انفاق است و معنايش اين است که در اجتماع خلأ اقتصادی هست و کسانی که دارند، بايد اين خلأ را پر کنند و الاّ‌ «وَ الَّذِينَ يَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ يُنْفِقُونَهَا فِی سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ‌».[10]

روايت 2 از باب 7 از ابواب غلات: صحيحه صفوان بن یحیی: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ... وَ مَا أُخِذَ بِالسَّيْفِ فَذَلِكَ إِلَى الْإِمَامِ يُقَبِّلُهُ بِالَّذِي يَرَى‌ كَمَا صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله ُعَلَیْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ بِخَيْبَرَ وَ عَلَى الْمُتَقَبِّلِينَ سِوَى قَبَالَةِ الْأَرْضِ الْعُشْرُ وَ نِصْفُ الْعُشْرِ فِي حِصَصِهِم‌.»[11]

اگر غنيمت جنگی گرفتند، امام زمين را به آنها اجاره می‌دهد. چنانچه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) وقتی که خيبر را فتح کردند، اجاره دادند و علاوه بر اجاره‌ای که گرفتند، يک عشر و يک نصف عشر هم گرفتند.

مرحوم آقای خوئی گفته‌اند: اين عشر و نصف عشر، يعنی همان زکات غلات.[12]

در حالی که معنايش اين نيست، بلکه معنايش اين است که وقتی پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) خيبر را گرفتند، از بعضی از زمين‌ها که خيلی آباد بود،‌ علاوه براينکه اجاره می‌گرفتند، از آنجاهایی که آب زياد بود، يک عشر و آنجا هایی که آب کم بود، نصف عشر هم می‌گرفتند. حال مسلّم معنای روايت اين نيست که علاوه بر اجاره، زکات هم می‌گرفتند و زکات يعنی عشر و عشر يعنی از غلات ده يک يا بيست يک بايد داده شود.

معنای روايت اين است که امام صادق (سلام‌الله‌عليه) می‌خواهند تاريخ نقل کنند و فرموده‌اند: وقتی که پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) خيبر را گرفتند، از انفال بود و يهودي‌ها واگذار کردند. بعد در حالی که واگذار کردند، اما پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: زمين‌ها از شما، اما اجاره بدهيد. به بعضي‌ها هم گفتند: علاوه بر اجاره، يک عشر بدهيد و به بعضي‌ها هم گفتند: علاوه بر اجاره، نصف عشر بدهيد. اينها مربوط به اجاره است؛ يعنی پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) صلاح ديدند که از بعضی بيشتر بگيرند. لذا از آنها ده يک گرفتند و از مستضعفين معمولی گرفتند و از متوسط‌ها نصف عشر گرفتند. معلوم می‌شود پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) صلاح دانستند که در اجاره تفاوت بگذارند. اما مراد از عشر و نصف عشر،‌ زکات نيست. حال اگر روايت را اينطور معنا نکنيد، باز حتماً آن‌طور که مرحوم آقای‌ خوئی‌ می‌گويند، نيست و روايت دلالت ندارد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo