درس خارج فقه آیت الله مظاهری
95/06/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرط هشتم: استمرار ماندن سه روز اعتکاف در مسجد/ شرایط اعتکاف/ کتاب الإعتکاف
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
فرمودهاند: هشتمین چيزی که در باب اعتکاف شرط است، «استدامة اللبث فی المسجد» است؛ یعنی بايد اين سه روز را در مسجد بماند.
«الثامن: استدامة اللبث فی المسجد، فلو خرج عمدا اختيارا لغير الأسباب المبيحة بطل؛ من غير فرق بين العالم بالحكم و الجاهل به و أما لو خرج ناسيا أو مكرها فلا يبطل و كذا لو خرج لضرورة عقلاً أو شرعاً أو عادتاً كقضاء الحاجة من بول أو غائط والاغتسال من الجنابة والاستحاضة و نحو ذلک.»[1]
اگر همينطور از مسجد بيرون رفت، اعتکافش باطل است، مگر اينکه وجهی در روايتها برای جواز بيرون رفتن داشته باشد؛ تفاوتی هم نمیکند که عالم به حکم باشد، يا جاهل به حکم باشد. مثلاً نمیدانست بيرون رفتن از مسجد، اعتکاف را باطل میکند و رفت برای تفريح دوری زد و برگشت. اين جاهل به حکم بوده است، اما میفرمايند: اين هم اعتکاف را باطل میکند.
خلاصهی مسألهی مرحوم سيد دو چيز است:
يکي اینکه ماندن سه روز در مسجد شرط است و اگر عمداً بيرون آمد، اعتکافش باطل است، جاهل باشد، يا عالم باشد.
دوم اینکه اگر نسياناً بيرون آمد، مثلاً میدانست که بايد از مسجد بيرون نيايد، اما فراموش کرد و از مسجد خارج شد، میفرمايند: اين طوری نيست. يا اگر مکرهاً بود؛ يعنی او را مجبور کردند که به خانه برود و برگردد، میفرمايند: اين هم طوری نيست. اگر او را مضطر کردند و او را بيرون کشيدند، در اين صورت اگر طول هم بکشد، میفرمايند: طوری نيست؛ میفرمايند: اضطرار عقلی باشد، مثل اينکه او را بيرون کشيدند و يا شرعی باشد، مثل اينکه برای تطهير يا قضای حاجت بيرون رفته است، تفاوتی نمیکند و طوری نيست.
دو حرف در اينجا هست:
يک حرف اين است که آيا اصلاً بيرون رفتن در اين سه روز، اگر ضرر به اعتکافِ عرفی نزند و ضرر به لبث سه روز نزند، اعتکاف را باطل میکند؟ عرفاً بايد سه شبانه روز در مسجد باشد. اما اگر برود، غسل جمعه کند و برگردد، يا برود درس بخواند و برگردد و يا نماز جماعت بخواند و برگردد، آيا عرفاً سه روز اعتکاف صدق میکند يا نه؟
اگر کسی بگويد: سه روز عرفی میخواهيم،که از نظر عرف و از نظر عادت بگويند: سه روز در مسجد مانده است، ولو در ميان اين سه روز درسش را خوانده و برگشته، بايد بگوييم: طوری نيست. اما اگر گفتيم: سه روز عقلی میخواهيم؛ يعنی سه روز متصل میخواهيم، اگر انفصالی پيدا شد، اعتکاف باطل است.
برای اين اتصال عقلی در لبث سه روز دليل نداريم؛ بلکه رواياتی داريم که مرحوم سيد بعد روی اين روايتها فتوا میدهند و میفرمايند: روز جمعه اگر به نماز جمعه برود و برگردد، طوری نيست. مثلاً دنبال او آمدند که شهادت بدهد و او نزد قاضی رفت و شهادتش را داد و برگشت، در اين صورت مرحوم سيد میگويند: طوری نيست. روايت هم میگويد: طوری نيست. يا اينکه در آنجا نماز جماعت نيست و او میرود و در مسجد ديگری نماز جماعت میخواند و برمیگردد، مرحوم سيد میفرمايند: طوری نيست؛ روايت هم میگويد: طوری نيست.
نديدهام کسی حرف من را بگويد، ولی اگر حرف مرا بپسنديد، که من گفتم: ما سه روزِ متصّل، اما عرفی میخواهيم، همهی اين روايتها و همهی اين چيزها از باب مصداق عرفی است و اصلاً انفصال عرفی صدق نمیکند. بله اگر صبح برود و ظهر برگردد، يا ظهر برود و عصر بيايد و یا برود در خانه خود بخوابد و بيايد، اينها نمیشود. اما اگر صدق عرفی باشد، همهی اينها که گفتم، مثل نماز جماعت و نماز جمعه خواندن و يا شهادت دادن و يا پيدا شدن کار لازمی، مثل اينکه میخواهد به بانک برود و پول بگيرد، يا پول بدهد و برگردد، منافاتی با لبث عرفی ندارد. اگر حرف من باشد، اين مثالهای روايات، از مصاديق گفتهی من میشود و آن اين است که: «يُشترط فی الاعتکاف لبث ثلاثة أيامٍ عرفاً» و اينگونه چيزها، مثل اینکه نماز جماعت بخواند و بيايد، يا نماز جمعه بخواند و بيايد و يا برود شهادت بدهد و بيايد و يا به بانک رود و برگردد، يا کار لازمی پيدا کرده به خانه برود و برگردد، يا زنش او را خواسته و کار فوری داشته و او برود کار را انجام دهد و برگردد، اينها ضرری به لبث ثلاثة أيام نمیزند. هرچه مضرّ اتصال عرفی است، اعتکاف را باطل میکند و هرچه مضرّ نيست و لو در روايتها نيامده باشد، ولو عقلاً انفصال باشد، طوری نيست.
اگر کسی حرف ما را قبول نکند، آنوقت باید به روايتها تمسک نمود. روايتها میگويد: برای نماز جمعه برود و برگردد، يا نماز جماعت برود و برگردد، مانعی ندارد. نماز جمعه و نماز جماعت که خصوصيت ندارد. روايتی داريم که شخصی آمد خدمت امام دوم (عليه السلام) و حاجتی داشت و آقا به دنبال او راه افتادند که بروند و حاجت او را برآورده کنند، رسيدند به مسجد و ديدند امام حسين (عليه السلام) در آنجا معتکف است. به آن شخص گفتند: چرا راهت را دور کردي و به برادرم امام حسين (عليه السلام) نگفتی حاجت تو را برآورده کند؟ آن شخص گفت: آقا معتکف بود، میخواستم مزاحمشان نشوم. حضرت فرمودند: «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ إعْتِکَافِ شَهْرٍ»؛[2] اگر حاجتی از کسی برآورد بهتر از اينست که يک ماه معتکف باشد.
پس آنچه در روايتها هست، اين است که اگر امری پيدا شد که امرِ مستحبی يا عرفی خوبی است، مثل نماز جماعت، نماز جمعه، شهادت، ادای دين و امثال اينها، مانعی ندارد. آنوقت اگر حرف من باشد، اينها تخصّصاً بيرون است و اگر حرف مرا نپسنديد، همهی اينها با القای خصوصيت تخصيصا بیرون میرود. برمیگردد به اينکه برای هرچه که به اتصال عرفی ضرر نزند، بيرون آمدن از مسجد طوری نيست. حالا جهلاً باشد، يا نسياناً باشد، يا مکرها باشد يا مضطراً باشد، همهی اينها طوری نيست و هيچکدام از اينها چه از نظر من و چه از نظر روايات ما هيچکدام خصوصيت ندارد. برای اينکه اگر بتواند، برود و نماز جماعت بخواند، اگر هم مسجد آتش گرفت، باید بتواند يک ساعت از مسجد بيرون برود، یا اگر او را يک ساعت به زور بيرون انداختند، بعد باید بتواند برمیگردد و اينها مثل نماز جماعت است؛ برای نماز جمات خودش رفته و در اينجا اکراه دارد و او را بيرون کردهاند و يک ساعتی رفته و برگشه است. نسياناً هم همينطور است؛ او نسياناً رفته، رُفع نسيان او را میگيرد، يا همينطور که میتواند برای شهادت دادن عمداً بيرون برود، در اينجا هم نسياناً بيرون میرود و برمیگردد و طوری نيست.
در مسأله خيلی اختلاف نداريم، اما ظاهراً بايد بگوييم: از روايتها استفاده میکنيم که «لبث ثلاثة أيّام»، لبث عرفی است و عقلی نيست و لبث عرفی مثل رفتن به نماز جماعت، يا نماز جمعه يا مثل اينکه کاری دارد و برود انجام دهد و بيايد ويا مثل اينکه او را بيرون کنند و امثال اينها عرفاً ضرری به «لبث ثلاثة أيام» نمیزند و برمیگردد به اينکه هرچيزی که عرفاً ضرر نزند، بيرون رفتن طوری نيست. اگر حرف مرا نزنيد و بگوييد: مثالها خصوصيت ندارد، آنوقت وقتی مثالها خصوصيت نداشت، برمیگردد به اينکه چه فرقی است بين نماز جماعت يا رفتن برای صلح و مصالحه کردن و برگشتن؟ «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ إعْتِکَافِ شَهْرٍ»؛ اين شخص میرود گرهای را باز میکند و برمیگردد. روايت برای نماز جماعت میگويد: طوری نيست و ما میگوييم: نماز جماعت خصوصيت ندارد و قضای حاجت مؤمن هم مثل نماز جماعت است و القای خصوصيت میکنيم. لذا از همهی اينها القای خصوصيت میشود. برای شهادتش روايت داريم، رفتن جهت کار فوری در خانه و برگشتن را هم به آن ملحق میکنيم. برای نماز جماعتش هم روايت داريم، قضای حاجت مؤمن را هم با القای خصوصيت به آن ملحق میکنيم و همچنين تا آخر و میگوييم: هرچه نظير نماز جماعت و نماز جمعه و شهادت و امثال اينها باشد، طوری نيست و همهی اين مثالها از باب القای خصوصيت، يا از باب مصاديق عرفيه است.
لذا میتوانيد بگوييد: «یشترط اللبث فی المسجد ثلاثة أيام عرفاً»؛ میتوانيد بگوييد: یشترط اللبث فی المسجد ثلاثة ايام متّصلاً عرفاً شرعاً و عقلاً الاّ ما أخرجه الدليل» و وقتی به «ما أخرجه الدليل» میرسيم، برمیگردد به يک امر عرفي؛ برای اينکه روايات ما خيلی چيزها را بيرون کرده و وقتی نماز جمعه و نماز جماعت را بيرون کرده، ما هم قضای حاجت مؤمن و کار فوری داشتن را اضافه میکنيم. مثلاً به راستی در خانه کار فوری پيدا میکند و نمیشود که نرود، چنانچه اگر مُکره باشد، «رُفِعَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»[3] را اضافه میکنیم و اگر مضطر باشد، «رُفِعَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْه» [4] را اضافه میکنیم و اگر ناسی باشد، «رُفِعَ النِّسْيَانُ»[5] را اضافه میکنیم. اگر حرف ما را بپسنديد، احتياجی به اين حرفها نداريم و اگر حرف ما را نپسنديد، برمیگردد به اينکه آنها با القای خصوصيت و اينها با قاعدهی رفع خارج میشود.
چيزی که در مسأله هست و مرحوم سيد اختلاف فتوا دارند، راجع به «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون»[6] است. لذا در اينجا میگويند: اگر جاهل باشد و در حال اعتکاف به نماز جماعت برود و برگردد، نمازش باطل است؛ يا اگر جاهل باشد و برود دوری بزند و برگردد، اعتکافش باطل است. لذا اگر جاهل به حکم نباشد و بخواهد برای نماز جماعت برود و برگردد طوری نيست و اگر مُکره باشد و او را بيرون کنند، طوری نيست، اگر هم مجبور باشد، باز طوری نيست. اما میگويند: «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون» در اينجا نمیآيد.
اطلاق حديث رفع يک نسق است؛ هرچه در باب «رُفِعَ النِّسْيَانُ» گفتيد، در «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون» هم هست و اینکه ما در «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون» بگوييد: حکم واقعی به حال خود باقي است و حديث رفع حکم ظاهری را برمیدارد و وقتی فهميد، باطل است، میگوييم: نسيان نيز همين است و حکم ظاهری را برمیدارد و حکم واقعی باقي است. اگر گفتيد حکم واقعی را برمیدارد، هر دو برمیدارد؛ پس نسيان برمیدارد، جهل هم برمیدارد و «رُفِعَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ» با «رُفِعَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْه» پيش هم واقع شده است.
بعلاوه، اینکه شما بگوييد: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ»[7] و وقتی به تسعه میرسيد، يکی را بيرون کنيد و بگوييد اين نيست و اين حکم خاصی دارد، وجهی ندارد. مثل مرحوم شيخ (رضواناللهتعالیعليه) الاّ اينکه مرحوم شیخ آن نسق را مراعات کرده و گفته است: در «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون» و«رُفِعَ النِّسْيَانُ»، مؤاخذه در تقدير است. به عنوان مثال، کسی مدتی حمد و سوره را غلط خوانده و الان فهميده که حمد و سورهی او غلط بوده است. میگويند: در اينجا «رُفِعَ النِّسْيَانُ» طوری نيست. پس بگوييد: «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون» هم طوری نيست و اين فرق گذاشتن بين «رُفِعَ النِّسْيَانُ» و «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون» که بگوييم: «رُفِعَ النِّسْيَانُ» حکم واقعی را برمیدارد و «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون» حکم ظاهری را برمیدارد، وجهی ندارد و اگر حکم واقعی را برمیدارد، هر دو حکم واقعی را برمیدارد و اگر حکم ظاهری را برمیدارد، هر دو برمیدارد. در حديث رفع، حرف زياد است و مرحوم شيخ بزرگوار در اصالة البرائه، همه چيز را به ما ياد دادهاند و هرچه بايد بگويند، گفتهاند.
علی کل حالٍ در اینجا یک حرف هست و آن این است که ما بايد وحدت سياق را مراعات کنيم و بخواهيم وحدت سياق را بيندازيم و بگوييم: «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون» جاهل را نمیگيرد، اما «رُفِعَ النِّسْيَانُ» ناسی را میگيرد، اين نمیشود؛ يا بگوييد: هر دو مثل هم است و اگر نسياناً هم بيرون رفت اعتکافش باطل است و يا بگوييد: نسيان و جاهل فرق نمیکند و اگر جهلاً بيرون رفت و برگشت، همينطور که اگر در حال اعتکاف نسياناً رفت و برگشت، طوری نيست، «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون» هم میگويد: اگر جهلاً رفت و برگشت، طوری نيست.
مرحوم آقای خوئی (رضواناللهتعالیعليه) در اينجا میخواهند در يکی دو صفحه، حرف مرحوم سيد را درست کنند،[8] اما نمیشود.
علی کل حالٍ وحدت سياق را ما در همه جا بايد حفظ کنيم و اینکه مرحوم سيد در اينجا فرمودهاند: اگر نسياناً يا مکرهاً يا مضطراً بيرون رفت، طوری نيست، اما جهلاً اشکال دارد، بايد بگوييم: به قاعدهی «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُون»، جهلاً هم طوری نيست.