< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله مظاهری

کتاب الصوم

95/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مسأله1: اگر مرتدّی مسلمان شد، اعمالی که در زمان ارتدادش به جا نياورده، قضا دارد يا نه؟/ مسائل/ فصل في أحكام القضاء/ کتاب الصوم

ديروز عرض کردم: مرتدّ يک حکم دارد که در باب حدود، درباره‌ی آن صحبت شده است و قبلاً هم ما درباره‌ی آن مفصل صحبت کرديم. اما در این‌جا يک بحث دارد و آن اين است که اگر مرتدّی- چه مرتد ملی و چه مرتد فطری- واقعاً مسلمان شد، اعمالی که به جا نياورده، قضا دارد يا نه؟

متأسفانه الان ارتداد زياد است. يکی از کارهای بهائی‌ها بردن جوان‌های ما به واسطه‌ی شهوت است. حال اگر بچه مسلمانی در اثر عشق و شهوتش و به عبارت ديگر در اثر جهل، گول زن بهائی را خورد و بهائی شد و مدتی بهائی بود و ناگهان متوجه شد که در منجلاب بهائيت افتاده است و تحقيق کرد، ديد عجب اشتباه بزرگی کرده است و جداً توبه کرد و يک مسلمان واقعی شد، حال بحث ما اين است که اعمالی که به جا نياورده، قضا دارد يا نه؟

در اين باره، روايت نداريم و همه و من جمله صاحب جواهر (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) می‌فرمايند: روايت خاصی در اين باره نيست. مرحوم صاحب جواهر به اطلاقات قضا تمسک می‌کنند و می‌فرمايند: اطلاقات «اِقْضِ مَا فَاتَ کَمَا فَاتَ»[1] می‌گويد: نمازهایی که را نخوانده، قضايش را بخواند و روزه‌هایی را که نگرفته، بگيرد. اما صاحب جواهر علاوه بر اين اطلاقات، به اجماع و تسلّم اصحاب و امثال این‌ها هم تمسک می‌کنند.[2]

بعد از صاحب جواهر هم، کسانی چون مرحوم سيّد در این‌جا مسأله را متعرض شده‌اند و فرموده‌اند: اينکه می‌گوييم قضا ندارد، برای کافر است و برای مرتد- چه مرتد فطری و چه مرتد ملی- نيست.[3] لذا مقررّين بر بحث عروه هم مسأله را متعرض شده‌اند، اما کسی نيست که يک دليل حسابی برای اين مسأله بياورد و معمولاً به اطلاقات تمسّک کرده‌اند و به اين تمسّک کردند که هرکه نماز و روزه نخواند و نگرفت، بايد قضا کند. بعد هم که ديده‌اند نشد، آن‌وقت به اجماع و تسلّم در ميان اصحاب تمسک می‌کنند.

اين حرف آقايان است، اما نمی‌توان به اصل تمسک کرد؛ برای اينکه تعدّد موضوع است و ما بخواهيم استصحاب کنيم، «اسراء الحکم من موضوع الی موضوع آخر» است و نديده‌ام کسی به اشتغال و استصحاب تمسک کند.

ما ديروز می‌گفتيم:

اولاً: اطلاقی در مسأله نيست؛ برای اينکه اين «اِقْضِ مَا فَاتَ کَمَا فَاتَ» و امثال این‌ها اطلاق ندارد و در مقام تشريع حکم است؛ در مقام تشريع اين است که هرکه نماز را در وقت نخواند، بايد قضايش را بخواند؛ هرکه روزه‌اش را نگرفت، بايد روزه‌اش را بگيرد، اما آيا اين برای کافر هم هست يا نه،‌ اين در مقام بيان مراد نيست، بلکه در مقام اصل اثبات کردن قضا است و لذا اطلاقی در کار نيست و نتوانستيم اطلاقی پيدا کنيم. اما حالا اگر کسی بگويد: اطلاق هم هست، می‌گوييم: چرا قاعده‌ی جبّ حکومت نداشته باشد؟

انصراف هم حجت نيست و انصراف در جايی حجت است که موضوع عوض شود؛ مثل اينکه بگويد: وضو بگير، که با گلاب نمی‌توان وضو گرفت. در این‌جاها انصراف می‌گويند و موضوع بايد جداً و عرفاً عوض شود.

لذا اگر تسلّمی در کار باشد، حرفي است؛ اگر تسلّم و اجماع، کاشف از نصّ معتبر و غيره باشد، خوب است و می‌گوييم: مرتدّ احکام خاصی دارد که در باب حدود صحبت کرده‌اند و از جمله خاصيتش اين است که قاعده‌ی جبّ ندارد و اما اگر قطع نظر از اين تسلّم حرف بزنيم، در مسأله راجع به قضا و امثال این‌ها روايت نداريم و اطلاقات هم مربوط به این‌جاها نيست و اگر اطلاقات قضا هم مربوط به این‌جاها باشد، قاعده‌ی جبّ[4] حکومت دارد و وقتی حکومت داشت، تخصيص می‌شود.

البته ملتزم شدن به کلام بزرگان هم مشکل است. در همين مثالی که زدم،کسی ده بيست سال بهائی بوده و بالاخره يقين کرده که شهوت او را برده است، اما توجه پيدا کرده که در منجلاب بهائی‌گری افتاده و دين بهائی‌گری دين نيست و يک حزب ضارّ و مضرّ است. حالا واقعاً مسلمان شد، مشکل است که بگوييم: توبه‌اش قبول نيست.

بعضي‌ها گفته‌اند: بينی و بين الله توبه‌اش قبول است، اما به حسب ظاهر توبه‌اش قبول نيست.

می‌گوییم: چرا آيه‌ی «قُلْ يَا عِبَادِی الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا»[5] او را نگيرد؟ ای جوان مرتد مأيوس نشو؛ گناه يأس در سرحد کفر است؛ «وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ».[6] این شخص الان به راستی مؤمن شده و وقتی مؤمن شده باشد و اثبات شود که انصافاً يک مسلمان شده است، وقتی مسلمان واقعی شده، خدا وعده داده است که گناه هرچه بزرگ و فراوان باشد، بيامرزد و همين‌طور که يهودی را می‌آمرزد، بهايی را هم بيامرزد. يک يهودی از همين صهيونيست‌ها که جنايت کرده است، اگر ناگهان متوجه شد که صهيونيسم يک سياست است و استکبار جهانی آن را درست کرده و به راستی توبه کرد، همه می‌گويند: توبه‌اش قبول است. ما هم به قاعده‌ی جبّ می‌گوييم: توبه‌ی این‌ها قبول است. لذا مرحوم آقای خوئی درحالی که این‌ها را درجاهای ديگر قبول ندارد، وقتی به این‌جا می‌رسد، به اطلاقات و شهرت و اجماع تمسک می‌کند[7] و الاّ اين نيست که کسی بگويد: اين روايت دلالت دارد، يا قاعده‌ی جبّ دلالت ندارد.

بله اگر تسلّم بين اصحاب باشد که کاشف از نصّ معتبر باشد، یا اجماع باشد که کاشف از نصّ معتبر باشد، بگوييم: توبه‌اش قبول نيست. ولی خيلی جرأت می‌خواهد که انسان بگويد: توبه‌اش قبول نيست. خود فقها هم استيحاش می‌کنند که مگر می‌شود ياغی و طاغی توبه کند و توبه‌اش قبول نشود؟ مگر می‌شود کسانی که هشتاد و چهار جنگ برای پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) جلو آوردند و الان توبه کرده‌اند و «إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ»[8] آمده، توبه‌شان قبول نشود؟ لذا يک تفصيل درست کرده‌اند و می‌گويند: بينی و بين الله توبه‌شان قبول است، اما حاکم شرع بايد او را بکشد؛ چون توبه‌اش به حسب ظاهر قبول نيست. پس چرا نگوييم: مطلقا توبه‌اش قبول است و قاعده‌ی جبّ هم هست و اين يک مسلمان واقعی شده و مثل يهودی، قضای نماز و روزه ندارد و بالاخره پروردگار عالم احکام گذشته را نديده می‌گيرد؟ اين را راجع به يهودی می‌گوييم،‌ پس راجع به بهايی هم نگوييم؟ ما سابقاً در باب حدود مفصّل در این باره صحبت کرديم و این‌جا بحث ما اين جمله‌ی مرحوم سيد است که می‌فرمايند: سه دسته قضا ندارند: يکی بچه‌ای که بالغ شود و يکی ديوانه که عاقل شود و يکی هم کافری که مسلمان شود و بعد می‌فرمايند الاّ مرتد، چه مرتد فطری و چه مرتد ملي.

مسأله‌ی ديگری که در مسأله هست،‌ اين است که اگر زنی در ماه مبارک رمضان حائض شد، يا بچه پيدا کرد و نتوانست این‌ها را قضا کند و مُرد، آيا قضا دارد يا نه؟

گفته‌اند: قضا ندارد، اما مرحوم سيّد نتوانسته‌اند از مرض و حيض و نفاس ترقّی کنند و مسافر را هم بگويند.[9] مثلاً کسی ده روز در ماه رمضان مسافرت کرد و تصادف کرد و مُرد، يا دوم يا سوم ماه رمضان مُرد که نمی‌توانسته روزه‌ها را قضا کند، گفته‌اند: اين قضا دارد و چون خودش نمی‌تواند، پسر بزرگ قضا کند و يا از مالش بدهند تا قضای روزه‌ها را برایش بجا آورند. اما مثل مرحوم سيّد مسأله را به مرض و حيض و نفاس منحصر کرده‌اند و فرموده‌اند: اما اگر عذر ديگری مثل مسافرت باشد، بايد قضايش را بگيرد.

اگر روايت نداشتيم، می‌گفتيم: همه مثل هم‌ديگر است؛ برای اينکه وقتی حائض است، روزه برايش واجب نيست، وقتی هم مسافر است، روزه برايش واجب نيست. بعد از ماه رمضان هم روزه برايش واجب نشده که بگويند: «اقض»؛ ‌برای اينکه در ماه رمضان مرده و يا در وقتی مرده که نمی‌توانسته قضا بگيرد. بايد بگوييم: مرض و حيض و نفاس و مسافر و عذرهای ديگر مثل هم است؛ برای اينکه در ماه رمضان که روزه برايش واجب نبوده، بعد از ماه رمضان هم «اِقْضِ مَا فَاتَ کَمَا فَاتَ» نداشته است؛ برای اينکه کسی «اِقْضِ مَا فَاتَ کَمَا فَاتَ» دارد که بتواند روزه بگيرد، تا بگويند: قضا بگير؛ اما اين مرده و نمی‌توانسته قضا بگيرد.

اما يک روايت داريم که اين روايت می‌فرمايد: اگر حيض و نفاس و استحاضه باشد و اگر مرض باشد، قضا ندارد؛ اما اگر مسافرت باشد، قضا دارد. يعنی اگر کسی در ماه رمضان ده روز مسافرت کرد و در برگشت تصادف کرد، گفته‌اند: اين ده روزی که روزه نگرفته، درحالی که نمی‌توانسته قضا بگيرد، باز قضا دارد و اگر پسربزرگ دارد، اين پسر بزرگ بگيرد و اگر پول دارد، برای او قضا بگيرند و اگر پسر ندارد، مال هم ندارد، آن‌وقت، «المفلس فی امان الله».

روايت 12 از باب 23 از ابواب احکام شهر رمضان: صحيحه ابی بصير: «عَنْ أَبِي‌عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ مَرِضَتْ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ مَاتَتْ فِي شَوَّالٍ فَأَوْصَتْنِي أَنْ أَقْضِيَ عَنْهَا قَالَ: هَلْ بَرَأَتْ مِنْ مَرَضِهَا؟ قُلْتُ: لَا مَاتَتْ فِيهِ. قَالَ: لَا تَقْضِي‌ عَنْهَا فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْهُ عَلَيْهَا. قُلْتُ: فَإِنِّي أَشْتَهِي أَنْ أَقْضِيَ عَنْهَا وَ قَدْ أَوْصَتْنِي بِذَلِكَ، قَالَ: كَيْفَ تَقْضِي شَيْئاً لَمْ يَجْعَلْهُ اللَّهُ عَلَيْهَا فَإِنِ اشْتَهَيْتَ أَنْ تَصُومَ لِنَفْسِكَ فَصُمْ.»[10]

وصيت کرده بود که من قضای روزه‌هايش را به جا بياورم، ولی در ماه مبارک رمضان مُرد. حضرت فرموده‌اند: پروردگار عالم برای اين جعل وجوب نکرده است. گفت: من می‌خواهم برايش قضا کنم. حضرت فرمود: چيزی که برايش واجب نيست،‌ چطور می‌خواهی برايش قضا کني؟ اگر می‌خواهی روزه بگيري، برای خودت روزه بگير و اما نمی‌شود برای او روزه بگيري.

علتی که در روايت آورده شده، هم مرض را می‌گيرد، هم حيض و نفاس را می‌گيرد و هم مسافر را می‌گیرد؛ برای اينکه علت اين است که واجب نيست و وقتی واجب نيست، به چه علت برای او روزه بگيري؟ وصيتش هم وصيت بيخودی بوده است؛ برای اينکه وصيت کرده بود روزه‌های من را که در مسافرت بوده‌ام، بگير؛ يا من ده روز حائض بوده‌ام، روزه‌های مرا بگير.

فقط ايرادی که در مسأله هست و البته نمی‌شود گردن روايت گذاشت، اين است که حضرت بفرمايند: روزه برايش واجب نيست، اما اگر بخواهی برای او روزه بگيري، خوب است، اما حضرت اين را نگفته‌اند. اگر حضرت فرموده بودند: «فان اشتهيت أن تصوم لها، فصم رجاءاً»، يا «فصم مستحباً»، آن‌وقت عالی می‌شد. اين راوی دلش می‌خواست برای ميت روزه بگيرد و حضرت بفرمايند قضا ندارد که برايش روزه بگيری، اما خوب است، برای او روزه‌ی مستحبی و روزه‌ی رجائی بگيري. اما اين جمله که حضرت فرموده‌اند: اگر می‌خواهی روزه بگيري، برای خودت بگير، نه برای او، قدری مشکل می‌شود.

اما علی کل حال روايت از نظرسند و دلالت خوب است و اين است که اگر کسی روزه به ذمه‌اش نيست،‌ لازم نيست وصيت کند، يا ديگران برايش روزه بگيرند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo