< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله مظاهری

کتاب الطهارة

90/02/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اگر کسی اجازه دهد که میت را در ملکش دفن کنند ولی بعد از دفن از اجازه‌اش برگردد.

  در ذیل این مسئله دیروز یک مسئله‌ای را عنوان کردند و این فقط منحصر به این جا هم نیست خیلی جاها این مسئله هست و آن این است که اگر یک کسی را دفن کردند جایی با اجازه صاحب ملک اما بعد صاحب ملک پشیمان شد آیا می‌تواند بگوید راضی نیستم؟ آیا می‌تواند جنازه را نبش بکند جای دیگر ببرند یا نه؟

  مرحوم صاحب جواهر می‌فرمایند نه، یک عبارت مشکلی دارند بالاخره عبارت مشکلشان تفسیر می‌شود به این‌که این اجازه دفن ملازم با اجازه بقاست و تقریبا شرط ضمنی است و المؤمنون عند شروطهم باید به شرط عمل بکند یعنی این‌که می‌گوید راضی هستم این میت را در این جا دفن بکنید یک لازم عرفی ذارد معنایش این است که راضی هستم همیشه این جا باشد و چون این لازم عرفی هست دیگر بعدش بخواهد بگوید راضی نیستم این برگشت از رضاست و جایز نیست به عبارت دیگر این یک شرط است این‌که راضی هستم میت را در ملک من دفن بکنید معنای عرفیش این است که همیشه، اذن در دفن ملازم با اذن در بقاست.

  مرحوم صاحب جواهر با آن عبارت مشکل همین جورها معنا کرده‌اند.

  مرحوم محقق همدانی رضوان الله تعالی علیه مرحوم حاج اقا رضا ایشان همین را گفته‌اند اما دوتا مثال اضافه کرده‌اند دوتا مثال فقهی این‌که اگر کسی بگوید راضی هستم در ملکم نماز بخوانید مثلا در رستوران، به او می‌گوید من نماز بخوانم این جا یا نه؟ می‌گوید راضی هستم، حالا مثلا در وسط نماز این اقا برایش مشتری آمد می‌تواند بگوید که نمازت را بشکن راضی نیستم؟ مرحوم محقق همدانی مفروض گرفته عدم جواز را، گفته همین جور که آن جا جایز نیست این جا هم در دفن هم جایز نیست، یک مثال دیگر زده‌اند فرموده‌اند یک کسی بگوید من حاضرم توی ملکم درختکاری بکنید یک زمینی را یک کسی باغش بکند حالا وقتی که مثلا به حاصل رسید یا رسیده نرسیده این پشیمان شد و بگوید که راضی نیستم درختها را باید بکنی زمین را باید تحویل بدهی، ایشان مفروغ گرفته که نمی‌شود گفته همین جور که آن جا نمی‌شود این جا هم در دفن نمی‌شود، گفتم اگر بخواهیم مثال پیدا کنیم مثال خیلی هست در فقه که اول رضایت می‌دهد بعد از رضایتش برمی‌گردد ایا می‌تواند از رضایت برگردد یا نه؟ ایشان می‌فرمایند که فقهاء می‌گویند نه، در جاهای دیگر مثل همین درخت که در ملک کسی بکارند یا نماز در ملک کسی با اجازه بخوانند نمی‌تواند از اجازه‌اش برگردد در مسئله ما هم اگر میتی را دفن کردند با اجازه صاحب ملک حالا بخواهد برگردد نمی‌تواند.

  اگر حرف صاحب جواهر درست باشد که ظاهراً درست است که آقا این یک امر عرفی است اذن در وجود اذن در بقاست و بخواهد از اذنش برگردد نمی‌شود به قاعده المؤمنون عند شروطهم لذا نمی‌شود برای خاطر این‌که این یک عقد لازمی است عرفا اگر این حرف صاحب جواهر را درستش بکنیم که ظاهراً درست است آن وقت حرف صاحب مصباح یعنی حرف مرحوم حاج آقا رضا هم درست در می‌اید و اما اگر کسی بگوید نه اجازه در وجود اجازه در بقا نیست مخصوصا در همان باب نماز تا حالا می‌خواسته در ملکش نماز بخواند از حالا به بعد نمی‌خواهد باید این نمازش را بشکند برود بیرون یک دلیلی بیاوریم که نماز را نمی‌تواند بشکند ظاهراً نداریم بنابراین مثالهای مرحوم حاج آقا رضا هم باید یک دلیلی برایش اقامه بشود و الا صرف ادعا، که ایشان ادعا می کنند راجع به نمازش مسلم است نمی‌شود خب می گوییم چر نمی‌شود؟ راجع به آن درخت‌کاری می‌گویند نمی شود چرا نشود؟ یک کسی بگوید اضرار است می‌گوید خب من تا حالا می‌خواستم درخت‌های تو توی ملکم باشد از حالا به بعد نمی‌خواهم و جبران خسارت هم می کنم هر چه به تو ضرر خورده جبران خسارت می کنم برای این‌که اجازه دادم اما از این به بعد دیگر نمی‌خواهم، به چه دلیل می گوییم که حتما باید درخت‌ها باقی باشد و آن نمی‌تواند بگوید درخت‌ها را بکن؟ مثلا توی مسجد یک کسی جا داد به یک کسی نشست برای نماز حالا نماز نخوانده آمد گفت خودم می‌خواهم این‌جا بنشینم پا شو برو، به چه دلیل بگوییم که اذن در وجود اذن در بقاست؟ لذا اگر حرف مرحوم صاحب جواهر را درست بکنیم بگوییم که این شرط شرط ضمنی است این‌که می‌گوید این‌جا بنشین یعنی نماز کن، این‌که می گوید این درختها این‌جا باشدیعنی همیشه باشد این‌که می‌گوید این‌جا نماز بخوان یعنی تا آخر نماز بخوان، این‌که می‌گوید مرده را این‌جا دفن بکن یعنی همیشه.

  مرحوم آقای خویی هم مسئله را متعرض هستند همین‌جورها ایشان هم جلو آمده‌اند ایشان می‌فرمایند که این مرده را این‌جا دفن کردن که جایز است؟ می‌گوییم بله، حالا بعدش بخواهد بگوید مرده را بردار این نبش قبر است و چون نبش قبر است جایز نیست خب باز هم به مرحوم آقای خویی می‌گوییم که به چه دلیل می‌گویی جایز نیست؟ تا حالا می‌خواسته این میت این‌جا باشد از این به بعد می‌خواهد نباشد وقتی می‌خواهد نباشد غصبی است دیروز گفتیم نبش قبر جایز است برای این‌که در ملک غصبی باید نباشد.

  بنابراین این حرف مرحوم حاج آقا رضا همدانی یک ادعاست و دو تا مثال زده‌اند برای ادعا، حرف مرحوم آقای خویی هم یک ادعاست این‌که حالا که این میت را این‌جا دفن کردند نبش قبرش حرام است می‌گوییم خب اثبات بکن نبش قبرش حرام است اصلاً حرف ما همه‌اش همین است که آیا نبش قبر حرام است یا نه؟ باید یک دلیل بیاوری نبش قبر در این‌جا حرام است و الا به مرحوم آقای خویی می‌گوییم که این اجازه داد دفن بشود حالا هم از اجازه‌اش برگشته می‌گوید نمی‌خواهم دفن بشود ملک می‌شود غصبی، میت در ملک غصبی نمی‌شود باشد باید نبش قبر کرد میت را برد.

  استصحاب هم جاری نیست برای این‌که این میت این‌جا دفن شده با اجازه صاحبش حالا الان تعدد موضوع شد آن می گوید راضی نیستم این‌جا باشد وقتی می گوید راضی نیستم استصحاب چه؟ یعنی قضیه متیقنه ما با اجازه، قضیه مشکوکه ما بدون اجازه، لذا استصحاب هم توی مسئله نیست.

  لذا مسئله هتک حرمت هم همین است اصلاً مسئله ما همین است هتک حرمت در این‌جاها جایز است اصلاً بحث ما همین است که اگر میتی را در زمین غصبی دفن کردند باید از این زمین بردارند ولو هتک حرمت، خب بحث همین است لذا مسئله دیروز ما همین بود که گفتند اگر میتی را در زمین غصبی دفن بکنند باید درش بیاورند مگر هتک حرمت باشد که دیروز گفتیم یک تزاحم می‌شود بین هتک حرمت و بین تصرف در مال مردم کدام مقدم است؟ خب مرحوم سید گفتند تصرف در مال مردم نباید بشود آن مقدم است باید این را از قبر بیرونش ببرند، ببرند جای دیگر، مسئله همین است دیگر.

  آقای خویی از خودشان این را دارند می‌فرمایند میت را دفن کرده این‌جا پس جایز بوده حالاکه می‌خواهی بیرونش بیاوری نبش قبر حرام است، می‌گوییم آقا اول حرف است نبش قبر کی می‌گوید حرام است؟ نبش قبر آن‌جا حرام است که یک چیز اهمی نباشد و این آقا می‌گوید نمی‌خواهم در این ملک باشد، این نبش قبر حرام است پس نباید در بیاورند برای چه نبش قبر حرام است؟ نبش قبر در این‌جا حرام نیست.

  مرحوم حاج آقا رضا هم که مثال به نماز می‌زند می‌گوییم کی گفته نماز را نشکن؟ نماز را باید بشکند برود بیرون، کی گفته درخت‌ها باید باشد، نه، می‌گوید من برای آن اجازه جبران خسارت می‌کنم از این به بعد درخت‌ها توی ملکم نمی‌خواهم باشد خب درخت‌ها را بکن جبران خسارت هم بکن، یک دلیل بیاور برای این‌که این بقا، می‌گوییم هتک حرمتش طوری نیست دیگر لذا می‌گوییم هتک حرمت در این‌جاها طوری نیست بحث ما همین است که الثانی هفت قسمت را مرحوم سید نقل می‌کنند بر این‌که نبش قبر جایز است یعنی هتک حرمت جایز است من‌جمله در زمین غصبی، اگر میت را در زمین غصبی دفن کردند هتک حرمت جایز است نبش قبر جایز است نبش قبر کن ولو هتک حرمت، میت را ببر جای دیگر، این حرف مرحوم سید است لذا ما گفتیم خود مرحوم سید هم فرمودند این‌که اگر جوری باشد که مثلا این میت گندیده باشد و یک آبرو ریزی باشد آن مقدم است یا آن؟

  صاحب جواهر می‌فرمایند چرا نه؟ می گویند اذن در وجود اذن در بقاست عرفا، خیلی حرف خوبی است، حرف عالی است و اگر کسی اجازه بدهد میت را توی ملکش دفن بکنند معنایش این است که همیشه نه موقت عرفا که مرحوم صاحب جواهر اسمش را گذاشته ملازمه عرفی، خب خیلی حرف خوبی است دیگر، اما اگر حرف صاحب جواهر نباشد این ملازمه را درست نکنید حرف مرحوم حاج آقا رضا درست نیست حرف مرحوم آقای خویی هم درست نیست چرا؟ برای این‌که مرحوم حاج آقا رضا می گویند مثل آن‌جاست که در وسط نماز بگوید برو، می‌گوییم خب حالا به چه دلیل نتواند بگوید برو؟ باید آن ملازمه را درست بکنید اگر ملازمه مرحوم صاحب جواهر را بیاورید توی کار هم حرف مرحوم حاج اقارضا درست است هم حرف مرحوم آقای خویی و اما اگر ملازمه مرحوم صاحب جواهر را بگذارید کنار و بگویید ملازمه نیست، بین وجود و بقا ملازمه نیست، ملازمه عرفی را قبول نداریم خب مرحوم حاج آقا رضا می‌گوید این حق پیدا می‌کند، می‌گویم بله اما حق دائمی یا حق موقت؟ باید بگویید حق دائمی، لذا حق این دائر مدار اجازه صاحب ملک است خیلی حرف خوبی است یک کسی بگوید این میت حق پیدا می‌کند اما دائر مدار اجازه است هر کجا اجازه باشد این حق هست هر وقت اجازه نباشد این حق تمام می‌شود، در وقتی که می‌گوید راضی نیستم باید اثبات بکنیم حقش باقی است خب به چه دلیل می‌گویید حقش باقی است؟ حق دائر مدار اجازه است، ایستاده نماز به قول شما حق پیدا کرده به قول مرحوم حاج آقا رضا حق پیدا کرده در این رستوران نماز بخواند اما دائر مدار اجازه است حالا می‌آید می‌گوید من راضی نیستم خب حالا که راضی نیستم به چه دلیل باید بگوییم که نه؟ این‌که می گوید راضی نیستم بی‌خود می‌گوید راضی نیستم باید بگویید حق ادامه دارد به واسطه عدم رضایت این حق از بین نمی‌رود چرا؟ حرف صاحب جواهر می‌آید جلو که که یک ملازمه هست بین وجود و بقا حالا که می‌گوید درختها را بکار این‌جا یعنی تا آخر عرفا و اما اگر یک کسی بگوید صرف الوجود است می‌گوید درختها را بکار دائر مدار اجازه من تا اجازه من هست درختها این‌جا باشد وقتی اجازه من نیست درختها نباشد باری که داری یا مثلا جنسی که داری بیاور توی خانه من اگر یک کسی بگوید این جنسی که بردم توی خانه این دائر مدار اجازه این است خب حالا گفته اجازه می‌دهم فردا می‌گوید نه باید ببری بیرون، اگر یک کسی بگوید اجازه که می‌گوید بگذار توی خانه من یعنی تا وقتی که می‌خواهی یعنی ملازمه عرفی، خوب است، ولی در همین مثال سومی که من زدم این دیگر نمی‌توانم این ملازمه عرفی را درست بکنم مثل این‌که می‌گوید که اثاثیه خانه‌ات را بگذار توی خانه من، حالا بگوییم که تا هر وقت می‌خواهی، نه، به عکسش می‌گوییم تا هر وقت این صاحب ملک بخواهد، تا می‌خواهد جایز است این اثاثیه توی این خانه باشد وقتی که نمی‌خواهد دیگر می‌شود غصبی باید برود.

  حرف صاحب جواهر را بگذاریم کنار یک کسی این‌جور می‌گوید که آقا این میت دائر مدار رضایت صاحب ملک است که در این‌جا باشد هر وقت راضی است باشد هر وقت راضی نیست هیچ، در بودش هم همین است یک کسی رفت توی رستوران بگویید که اجازه هم گرفت گفته که اجازه می‌دهید بیایم؟ بیا، آمد نشست، یک مقدار که نشست دید این مشتری نیست که چایی و غذا و این‌ها بخورد حالا ناگهان مشتری برایش آمد می‌آید شاگردش به این اقا می‌گوید آقا پاشو برو، نمی‌تواند بگوید پاشو برو؟ بگوید نه چون اجازه دادی دیگر حالا تا هر وقت بخواهم باید باشم، این ملازمه عرفی نیست صاحب جواهر می‌گوید این جاها می‌تواند بگوید پاشو برو، در مثل آن درخت می‌گوید درخت‌ها را بکار این جا فردا بیاید بگوید درخت‌ها را بکن اگر آن ملازمه عرفی صاحب جواهر را درست بکنید بگویید اقا اذن در کاشتن اذن در بقاست حق ندارد و اما اگر مثل همان نشستن شما در رستوران باشد خب می‌گوید که تا حالا راضی هستم از این به بعد راضی نیستم، می‌گوید تو خیلی به من ضرر زدی می‌گوید جبران خسارت می‌کنم و امثال این‌ها لذا اجازه در وجود گاهی اجازه در بقا هم هست گاهی نه هر کجا اجازه در وجود اجازه در بقا باشد یعنی ملازمه عرفی مثل همین مثال قبر، می‌گوییم، هر کجا نه، نمی‌گوییم مثل آن نشستن توی رستوران توی قهوه‌خانه خب دائر مدار اجازه دائمی است،

  حرف در این است که قضیه اهم و مهم و این‌ها را نیاورید توی کار و آن این است که این میت را دفنش کردند این جا با اجازه صاحب ملک یک ساعت بعدش که هیچ اشکال ندارد از قبر بیرونش بیاورند زنش آمد پشیمانش کرد آمد بین مردم گفت ای مردم من راضی نیستم این میت این جا دفن باشد خب یک قبر دیگر در قبرستان می‌کنند می‌برند دفنش می‌کنند نه اهمی است و نه خسارتی و نه هتک حرمتی است این جایز است یا جایز نیست؟ نبریدش توی اهم و مهم، مرحوم صاحب جواهر می‌فرمایند جایز نیست، چرا؟ می‌گوید اذن در وجود اذن در بقاست عرفا، آن وقت خواه ناخواه توی نمازش هم همین حرف هست توی آن درختش هم همین حرف هست اما بعضی اوقات این حرف نیست مثل همان رفتن توی قهوه‌خانه نشستن، حالا این خوابیده و راستی آن صاحب قهوه‌خانه راضی هم بود توی این قهوه‌خانه بخوابد اما ناگهان مشتری رسید خب وقتی مشتری رسید می‌اید آهسته با عذرخواهی آقا تشکر می‌کنم عذرخواهی از شما می‌کنم برای من مشتری آمده پاشو برو بیرون، نمی‌تواند؟ می‌تواند، چرا می‌تواند؟ چون اذن در وجود اذن در بقا نیست، بنابراین این فرمایش مرحوم اقای خویی که می‌فرمایند وقتی اذن داد دیگر این‌که جایز است دفنش بکنیم می‌گوییم بله، می‌گوید از این به بعد نبش قبر حرام است می‌گوییم کی گفته نبش قبر حرام است؟ مثل همین مثالی که من می‌زنم چرا نبش قبر حرام باشد؟ که این میت را دفن کرده‌اند توی خانه یک کسی، زنش نق نق کرد مرد پشیمان شد آمد گفت که این میت را ببرید از خانه من توی قبرستان، جسارت نیست، داعی عقلایی برای نبش قبر هم هست برای این‌که اختلاف افتاده بین خودش و زنش و این ملازمه هم نیست که ملازمه جواز ملازمه بقاست در این جاها می‌تواند بگوید مرده را ببرید، مرده را ببرند

  یک قاعده کلی می‌توانیم درست بکنیم که از مرحوم صاحب جواهر هم قاعده کلی را بگیریم و این‌که در این گونه چیزها که اول اجازه است بعد منع است هر کجا ملازمه عرفی برای عدم منع باشد می‌گوییم اجازه وجود اجازه بقاست هر کجا ملازمه عرفی نباشد می‌گوییم که اجازه وجود اجازه بقا نیست بنابراین آن جاها که ملازمه عرفی نیست می‌تواند بگوید نه مثل این مثالهایی که من زدم و مسلم مثالهای من که دیگر حرف ندارد دیگر مثل همین مثال که می‌گوید اجازه بدهید من بیایم توی رستوران شما خب خلوت است می‌گوید بیا دیگر با اجازه آن نماز می‌خواند با اجازه آن می‌خوابد اما ناگهان می‌بیند که صاحب قهوه‌خانه می‌اید می‌گوید مشتری دارم پاشو برو حالا بگوییم چون اجازه دادی بیایم دیگر تا هر وقت دلم می‌خواهد باید باشم، نمی‌شود، چرا نمی‌شود؟ برای این‌که آن ملازمه عرفی نیست یا نماز خواندنش در وسط نماز می‌اید می‌گوید که من مشتری پیدا کردم برو توی مسجد نماز بخوان چه مانعی دارد بگوییم نماز را بشکن؟ نماز شکستن هم مثل همین نبش قبر است دلیل به خصوص برایش نداریم از همین جهت هم مثلا ایستاده نماز گوشتش را گربه برد خب همین مثالی است که توی رساله‌ها آمده می‌گویند جایز است نماز را بشکند برود دنبال گربه گوشتش را بگیرد یا برای یک چیز خیلی جزئی، حتی مثلا در می‌زنند در زننده می داند یک شخصیتی است که نمی‌شود در را باز نکرد خب گفته‌اند طوری نیست نمازت را بشکن برو در را باز کن در ما نحن فیه هم همین‌طور نمازت را بشکن برو توی مسجد نماز بخوان، مرحوم حاج اقا رضا می‌گویند جایز نیست برای این‌که یک امر مسلم گرفته‌اند جایز نیست به مرحوم حاج آقا رضا می‌گوییم این امر مسلم از کجا آمد که جایز نیست؟ نه، جایز است بگوید نمازت را بشکن آن هم نماز را باید بشکند برود توی مسجد بخواند.

  اما آن درخت را ممکن است یک کسی لازم عرفی درست بکند بگوید آقا این‌که تو گفتی توی زمین تو من درخت بکارم یعنی این درختها میوه دار بشود این درخت‌ها همیشه باشد یعنی حق این‌که تو بیایی بگویی درخت‌ها را بکن نداری، عرف می‌گوید بله این حرف درست است اذن در کاشتن درخت اذن در بقای درخت‌هاست خیلی حرف خوبی است دیگر، لذا می‌توانیم هم به صاحب جواهر عرض بکنیم که حرفتان کلیت ندارد هم به مرحوم حاج آقا رضا هم به مرحوم آقای خویی بگوییم آقا این کلیت این‌که مطلقا نمی‌تواند نداریم، کلیت این‌که مطلقا می‌تواند نداریم بلکه دائر مدار حکم عرف است خیلی جاها می‌گوید اذن در وجود اذن در بقاست خیلی جاها هم می‌گوید اذن در وجود اذن در بقا نیست بنابراین آن جا که بگوید اذن در وجود اذن در بقاست مثل همین میت باید بگوییم باشد مثل همان درخت اما مثل رستوران یا نماز و امثال این ها اذن در وجود اذن در بقا نیست می‌گوییم که اشکال ندارد، علی الظاهر اگر حرف من باشد یک جمع بین اقوال هم می‌شود و حرف خوبی باشد.

  مسئله بعدی فرموده‌اند که اگر میت را بدون غسل یا بدون کفن دفن بکنند حالا این مسئله کم پیدا می‌شود اما میت را با غسل باطل دفن بکنند مثل این‌که مثلا با آب خالص بوده آب کافور نبوده یا این‌که کفن از حریر بوده مثلا از مالا یؤکل لحمه بوده می‌فرمایند نبش قبر می‌شود کرد، نبش قبر می‌شود کرد برای چه؟ برای خاطر یک امر مهمی و آن این است که این غسل باطل است وقتی غسل باطل شد میت بدون غسل است بنابراین باید نبش قبر کنند این میت را غسلش بدهند.

  خب حرف فی الجمله خوب است اما بالجمله نه، میت را غسل نداده چه رسد غسل باطل دفن کردند حالا دو سه روز بعد فهمیدند که این آب کافور نداشته، می‌شود برویم میت را بیرون بیاوریم؟ نه، چرا نه؟ برای این‌که توهین است هتک حرمت است هتک حرمتش بالاتر از این است که بدون غسل باشد باید حتما نه، دیگر مثل آن جاها می‌ شود که میت را نتوانسته باشند غسل بدهند آب نباشد تیمم نباشد همین جوری دفنش کرده باشند.

  خب مسئله تا این جا ظاهراً مسلم بین اصحاب است دیگر نمی‌شود ان قلت قلت روی آن کرد.

  حرف در این است که اگر میت را تیمم دادند دفنش کردند حالا آب پیدا شد آیا می شود نبش قبر کرد یا نه؟ مرحوم سید توی آن لنگ هستند اشکال دارند، نمی‌دانم اشکالشان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ برای این‌که بدل اضطراری کافی از بدل اختیاری مثل کسی که نماز بخواند با تیمم بعد آب پیدا بشود خب این نماز درست است دیگر یعنی یقین داشت آب پیدا نمی‌شود حالا تیمم کرد و نماز خواند بعد آب پیدا شد نماز درست است یک دفعه نماز نخوانده همان مثال عوامانه است که می‌گویند آب آمد تیمم باطل شد اما یک دفعه نماز خواند حالا چه در وقت چه در خارج وقت آب پیدا کرد نماز درست است بدل اضطراری کافی از بدل اختیاری، در ما نحن فیه هم همین‌طور است یک دفعه میت را تیمم دادند هنوز دفن نکرده آب پیدا شد آب آمد تیمم باطل شد و اما اگر میت را تیمم دادند دفن کردند بعد آب پیدا شد دیگر علی الظاهر وجهی نیست برای این‌که بگوییم نبش قبر جایز است باید بیرون بیاورند غسلش بدهند بعد کفنش کنند این اشکال مرحوم سید علی الظاهر وجه ندارد و باید فرق بگذاریم بین این‌که میت را دفن کرده باشند یا میت را دفن نکرده باشند.

 و صلی الله علی محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo