< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله مظاهری

کتاب الطهارة

89/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : حنوط میت + جریدتین

  مسئله 8 ،یک مسئله مفصلش کرده‌اند مرحوم سید. اما اول می‌فرمایند که این حنوط مسمایش کفایت می‌کند همین مقدار که بگویند مواضع سبعه مسح به کافور شد و معلوم است همین جور که در روایات آمده ایشان هم دیروز فرمودند این کافور را باید نرمش بکنند و بعد از نرم کردن حالا مثلا شستش را، دستش را با یک پنبه‌ای بزنند روی این کافور بکشد به پیشانی به کف دو دست میت به دو زانو، دو سر انگشت، و این ظاهرا مثلا یک مثقال کافور کفایت می‌کند، چنانچه در غسل به آب کافور هم همین طور است مثلا یک مثقال کافور نرم بریزند توی آب خب این آب کافور است، بالاخره نمی‌گویند یک مثقال همین طور که اول مرحوم سید فرمودند مسمی ، عرف بگوید آب سدر راست آب کافور است حنوط به کافور است این کفایت می‌کند.

  اما بعدش رفته‌اند توی افضلیت و استحباب و دیگر بحث مثلا هفت هشت مثقال کافور و دلیلی هم برای مطلب نداریم .

  جز یک استحسانهایی که فقهاء کرده‌اند و اگر مرحوم سید همین جمله اولشان تمام می‌کردند مسئله را به مقام قدس ایشان بهتر می‌خورد که بفرمایند چنانچه در غسل گفتند این جا هم بفرمایند این که مسمی یعنی عرف بگوید این میت مسح به کافور شد دیگر حالا نیم مثقال ، دو سه نخود ، یک مثقال و این موازینی که مرحوم سید در عروه درست کرده‌اند این اولا عرفیت ندارد بعد هم بخواهیم دلیل برایش درست بکنیم دلیل ندارد، بله یک شهرتی در مسئله هست و مرحوم سید طبق آن شهرت الافضل فالافضل کردند اما اول مسئله هم فرموده‌اند که مسمی کفایت می‌کند لذا در آب سدر و آب کافور و حنوط به کافور این‌ها یک امر عرفی است ما برایش بگوییم برایش نگوییم این می‌داند چه کار بکند، می‌دانند چکار بکنند، بعضی اوقات می‌خواهیم شرح بدهیم برای مردم مسئله را خیلی مشکل ترش می‌کنیم اگر بدهیم دست عرفی که ذهنش آلوده به اصطلاحات نیست که باید هم اصلاً موضوعات فقهی‌مان را از آن گرفت از آن ذهنی که مخلوط به اصطلاحات نیست، گر چه مرحوم صاحب قوانین در قوانین می‌گوید عرف یعنی مجتهد که ذهنش خالی از اصطلاحات باشد شاید هم مرادشان همین عرض من باشد این که موضوعات احکام را از عرف باید بگیریم و حکم را بار بر آن بکنیم آن چه در روایات داریم این که باید میت را با آب کافور غسل داد، دیگر همین مقدار که به عرف بگوییم عرف موضوعش را پیدا می‌کند و خیلی جاها هم کمک به ما می‌کند اصلاً ما یعنی طلبه‌ها مراجع رساله نویس‌ها کتاب نویس‌ها این‌ها خیلی احتیاج به عرف دارند برای این که موضوعات احکام را از عرف باید بگیریم، بله عرفی که ان قلت قلت طلبگی بلد نباشد و به او بگویند که باید مواضع سبعه را مسح به کافور بکنی، دیگر ولش بکنیم، خودش این کار را می‌کند و به طور متعارف یک قدری کافور یک مثقال کافور نرم درست می‌کند دستش را می‌زند روی این کافور یا پنبه‌ای می‌زند روی این کافور می‌مالد به مواضع سبعه، بله اگر بخواهیم وضع باشد آن هم البته مسمی می‌شود اما خیلی بیشتر از این‌ها می‌شود این باید این کافور را گل بکند یعنی با آب مخلوط بکند، خمیر بشود یک مقداری از آن خمیر را البته این جا مسمی، به پیشانی دو تا کف دست، دو سر زانو، دو سر انگشت، وضعش شاید چند مثقال بشود اما مسحش ظاهراً یک مثقال کفایت می‌کند اما یک مثقال و چهار مثقال که بعضی اوقات مرحوم سید رفته‌اند تا 7 مثقال این ها دیگر یک معنای عرفی است و خیلی حرف روی آن نزنیم بهتر است برای این که معنای عرفی را هر چه بخواهیم شرحش بدهیم مشکل‌تر می‌شود در همه بدیهیات همین جور است به قول حاجی سبزواری وجود را ما هر چه بخواهیم شرحش بدهیم مشکل ترش می‌کنیم در حالی که من ابده بدیهیات است، این مسئله 8 مرحوم سید خوب فهمیده‌اند که اول می‌فرمایند مسمی کفایت می‌کند بعد می روند روی مثقال‌ها که بعضی اوقات به 7 مثقالش هم می رساند این‌ها دیگر همه‌اش یک معنای عرفی است اگر هم یک روایتی صحیح السندی ظاهر الدلاله‌ای باشد باز هم همان عرف را، موضوع را دارد تعیین می‌کند، دیگر این جور نیست که یک موضوع تعبدی درست بکنیم اول بگوییم که مسمی کفایت می‌کند بعد بگوییم این که 7 مثال باشد 4 مثقال باشد یا این که اول بگوییم مسح به کافور می‌خواهیم بعد حالا اگر روایت نباشد خودمان درستش بکنیم به این که مثلا 5 مثقال 4 مثقال ، و اما اگر همان اصل قضیه، یک تعبد است دیگر یعنی این میت را چرا باید مواضع سبعه‌اش را کافور مالی کرد؟ این یک تعبد است آن چه می‌خواهیم این تعبد را باید جامه عمل بپوشانیم جامه عمل پوشاندنش آن دیگر عرفی است دیگر حالا خیلی باشد عرف نمی‌پسندد کم باشد عرف نمی‌پسندد مسمی باشد عرف می‌پسندد و مسمی معنایش این است عرف بگوید اگر گفتیم مسح بگوییم مواضع سبعه مسح شد اگر هم بگوییم وضع بگوییم که مواضع سبعه کافور روی آن گذاشته شد ، ظاهراً این جور است کسی هم غیر از این که من عرض می‌کنم کسی هم زاید بر این نفرموده، مرحوم سید هم زاید بر این نفرموده‌اند اما این تعیین‌ها ظاهراً وجهی ندارد.

  مسئله 9 فرموده‌اند اذا لم یتمکن من الکافور سقط وجوب الحنوط و لایقوم مقامه طیب آخر خب این هم معلوم است گفته‌اند مسح به کافور بکنیم حالا کافور نیست بخواهیم مسح به عطر بکنیم یا مسح به گلاب بکنیم خب معلوم است که بدل آن جا می‌شود که شارع مقدس فرموده باشد ولو این که مثلا بدل اضطراری کافی از بدل اختیاری است یا نه؟ آن جاها هست که شرعیت داشته باشد و اما شارع مقدس در این جا فرموده است که با کافور، ما بخواهیم عطر را بگذاریم جای کافور چون کافور نداریم خب معلوم است جایز نیست و بدون کافور باید این را دفن بکنیم ، معلوم است دیگر مسئله دیروز هم گفتم این هفت هشت تا فرع چیزی ندارد جز استظهارات فقهی که هر کسی برای خودش جوری استظهار می‌کند.

  مسئله 10 مسئله خوبی است می‌فرماید اگر کافور کم دارد یا باید بریزد توی آب یا باید حنوط بکند، چه بکند؟

  مرحوم سید می‌فرماید که اول و چرا اول؟ این مسئله را سابقا هم داشتند می فرمایند برای این که عرفا آن مقدم بر آن است اما سابقا اگر یادتان باشد من عرض می‌کردم که نه، این اول برای این که اول باید غسل بدهد بعد حنوط بکند اولا به او می‌گویند که با آب کافور غسلش بده، خب این دارد دیگر کافور، با آب کافور غسل می‌شود، تمام شد وقتی تمام شد می‌گویند حنوطش بکن می‌گوید ندارم، دیگر حساب تقدم و آن مقدم بر آن و بدل و اصلاً نوبت به این حرف‌ها نمی رسد و تعارض تعارض طولی است و در اصول گفته‌ایم هر کجا تعارض تعارض طولی شد آن مقدم مقدم است چرا مقدم است؟ برای این که امر بالفعل دارد وقتی مأمور به آمد دیگر امری نیست تا بخواهیم بگوییم مأمور به را بیاوریم یا نیاوریم ما نحن فیه همین طور است یک مقدار کافور دارد به او می‌گویند که میت را با آب کافور غسل بده خب دارد، کافور را می ریزد توی آب و میت را غسل می دهد وقتی غسل تمام شد می‌گویند حنوطش بکن می‌گوید ندارم، وقتی ندارم، سقط الحنوط، اما آن آب کافور امرش به حال خود باقی است برای این که کافور دارد بنابراین روی عرض قبلی ما در این جا هم همین طور است که یک تعارضی هست اما تعارض طولی است نه عرضی و هر کجا که تعارض طولی شد آن مقدم مقدم است برای این که با هم در عرض آن اولی در عرض آن ، آخر کار هم تعارضی ندارند اصلاً ما در اصول گفتیم که تعارض طولی تعارض نیست مثل آن جا که جمع عرفی دارد می‌گوییم تعارض نیست جمع دلالی دارد، در این جا هم همین طور است اصلاً تعارض نیست برای خاطر این که آن مقدم مأمور به بالفعل است تکلیف منجز است تکلیف را که به جا می‌آورد آن مأمور به دوم خود به خود ساقط می‌شود چرا ساقط می‌شود؟ سالبه به انتفاء موضوع است، دیگر موضوع ندارد تا امر بیاید ، بنا بر این این مسئله اصلش خیلی خوب است که اذا دار الامربین وضع الکافور فی ماء او یصرف فی تحنیط یقدم الاول.

  بعد یک مسئله دیگر دارند اذا دار الحنوط بین الجبهه و سایر مواضع می‌فرمایند که جبهه مقدم است و این را از کجا درست بکنیم؟ مثلا کافور دارد همین فقط جبهه را کافور مالی کند و اما دیگر دو سر زانو و دو کف دست و سر انگشت می‌ماند بگوییم اول جبهه ، ظاهراً دلیل نداریم.

  یک روایت داشتیم دو سه روز قبل این روایت را خواندیم اما گفتیم روایت‌ها با هم متعارض است روایت صحیحه یونس بود فرمود اعمد الی کافور مسحوق فضعه علی جبهته موضع سجوده بگوییم این روایت دلالت می‌کند بر تقدم که مرحوم سید گفته‌اند ظاهراً دلالت نمی‌کند دیگر، این فرض کرده که اصلاً کافور به جبهه کفایت می‌کند حالا یا فرض کرده آن جا که کافور دارد وضع طبیعی‌اش این است که اول موضع سجده را اول پیشانی را بعد برود جای دیگر و اما بگوییم اذا دار الامر بین این که سجده و سایر مواضع، موضع سجده یعنی پیشانی مقدم است ظاهراً وجهی ندارد وقتی وجهی نداشت تزاحم است ، تزاحم تخییر است مخصوصاً اگر بتواند دو سر انگشت و دو کف دست و دو سر زانو را کافور بکند حنوط بکند اما پیشانی را باقی بگذارد خب می‌شود گفت که آن مقدم است برای این که آن 4 ، 5 تاست آن یکی، این بهتر از حرف مرحوم سید است، نمی‌گوییم اما اذا دار الامر بین یکی و دوتا ، یکی و سه تا، یکی و 5 تا بگوییم آن 5 تا مقدم است برای این که آن 5 تا را کافور می‌کند یکی باقی می‌ماند و علی کل حال دیگر ظاهراً باب باب تزاحم است و تقدم احدهما بر دیگری ظاهراً نمی‌شود گفت الا این عرض من را اگر کسی بگوید، بگوید که عرف به او بگویند که یا جبهه یا همه مواضع می‌گوید همه مواضع مقدم است ، یک چنین چیزی.

  بالاخره تقدم جبهه بر سایر مواضع که مرحوم سید می‌گویند وجهی ندارد و اگر مثلا یک مقدار کافور دارد یا باید کف دست‌ها بمالد یا به جبهه، کدام؟ هر کدام می‌خواهد تزاحم است دیگر.

  بله یک کسی ممکن است بگوید که ترجیح دارد آن جا که فقط جبهه یا 5 تا مواضع، 6 تا مواضع، می‌تواند دو سر انگشت و دو سر زانو و دو تا کف دست را مسح بکند جبهه را مسح نکند 6 تا بر یکی مقدم است یا حتی یک کسی بگوید که یکی و دو تا ، می‌تواند جبهه را مسح نکند اما دو تا کف دست را مسح بکند یا جبهه یا دو تا کف دست بگوید دو مقدم بر یک است البته استحسان است ذوق فقهی است ولی ممکن است یکی استظهار بکند بگوید که دو مقدم است مخصوصا این که اگر همه مواضع باشد الا پیشانی‌، بگوییم همه مواضع مقدم بر پیشانی اما مرحوم سید مطلقا می فرماید پیشانی ، اول پیشانی را مسح کن به کافور اگر باقی ماند برو سر جای دیگر اگر باقی نماند هیچ، ظاهراً نمی‌شود فرمایش مرحوم سید را درست کرد و روایتی هم که خواندم روایت که می‌فرماید اعمد الی کافور مسحوق فضعه علی جبهته این اولا روایات را گفتیم همه روایات طرد می‌شود یا به اعراض اصحاب یا اگر هم اعراض اصحاب نباشد حمل بر تقیه لذا این اولا تمسک به روایت‌ها نمی‌توانیم بکنیم بعد هم این معمولاً این جوری است که اگر بدهند دست عرف عرف از جبهه شروع می‌کند، واجب نمی‌داند اما معمولاً از جبهه شروع می‌شود و چون از جبهه شروع می‌شود قید می‌شود قید غالبی دیگر قید غالبی نمی‌تواند موضوعیت داشته باشد قیدیت داشته باشد، اگر یک کسی کاری به روایت نداشته باشد این حرف آخر من را بزند بگوید که عرف از جبهه شروع می‌کند و این عرف از جبهه شروع می‌کند پس از جبهه باید شروع بشود یک چنین چیزی، اما تقید داشته باشد این را نمی‌دانم این چنین تقیدی ما از عرف بتوانیم درست بکنیم یا نه؟ حالا مثلا عرفا کافور هم دارد اول می رود سر انگشتان بعد می رود سر زانوها بعد هم می رود توی دو تا کف دست آخر کار می رود پیشانی خب عرف می‌گوید درست است در حالی که خودش از جبهه شروع می‌کند اما می‌گوید این کار درست است چرا؟ برای این که از جبهه شروع کردن تقید نیست یک متعارف است یک امر طبیعی است آن که از پا شروع کند امر طبیعی نیست.

  در سجده معلوم است جبهه مقدم است و اصلاً سجده یعنی جبهه در نماز به طوری که اگر مریض است با اشاره اگر می‌تواند سر را بگذارد روی مهر ولو بالا بیاید سر و مابقی اصلاً یک تعبد است صدق سجده نمی‌کند آن که صدق سجده می‌کند پیشانی است خب این در نماز درست است اما ما نحن فیه بخواهیم بگوییم که گفته مواضع هفتگانه را یعنی اول پیشانی را این را که دیگر نمی‌شود استفاده بکنیم اما تا این اندازه که انسان بگوید یک امر طبیعی است و عرف از پیشانی شروع می‌کند می‌گوییم خیلی خوب این درست است اما قیدیت دارد؟ به معنا این که اگر به عکسش کردیم از سر انگشتها شروع کردیم این عرف می‌گوید چرا؟ ظاهراً نمی‌گوید لذا آن امر طبیعی که اسمش را می‌گذاریم قید غالبی آن قید غالبی نمی‌تواند قیدیت داشته باشد، مسئله تمام شد.

  مسئله بعدی راجعبه جریدتین است که خیلی هم روایت روی آن است روایات باب 7 و 8 و 9 و 10 راجع به این جریدتین صحبت شده شاید بیش از 10 ، 15 تا روایت راجع به جریدتین که باید دو تا ترکه تر، جریده اصلاً در حاق لغتش خوابیده چوب نه، ترکه، خشک نه، تر، که در فارس اسمش را می گذاریم ترکه، عرب اسمش را می‌گذارد جریده لذا کلفت نمی‌شود باشد، جریده نیست، خشک هم نمی‌شود باشد، جریده نیست، هم باید نازک باشد مثل ترکه‌ها که آن وقت‌ها معلم‌ها به کف دست شاگردها می زدند هم باید نرم باشد یعنی خشک نباشد هم باید نازک باشد به این می‌گویند جریده این روایت‌ها همه روی آن هست اما همه فقهاء این روایت‌ها را حمل کرده‌اند بر استحباب و عرف متشرعه هم این را واجب نمی‌داند ولی حالا یک کسی بگوید که رسم است این کار را می‌کنند نکردنش کم است ولی آن که مسلم است روایات حمل بر وجوب نمی‌شود در حالی که ظاهر روایات وجوب است بنابراین روایت‌ها همه همه حمل بر استحباب می‌شود و این که مستحب است دو تا ترکه در قبر میت بگذارند، حالا طرز گذاشتن یک چیز مشهور طبیعی هم هست روایت هم داریم یکی زیر بغل راست یکی هم زیر بغل چپ و بلند هم باشد مثلاً یک متر باشد اما این امر طبیعی‌اش است ولی در روایات ما آمده ولو یک وجب کفایت می‌کند دو تا را بگذارند بالای سرش، روی سینه‌اش کفایت می‌کند و دیگر این جریده متعارف نمی‌شود ، آن جریده‌ای که مثلا در میان عوام مشهور است که روایت هم داریم این جریدتین اولا برای این است که عذاب قبر از او برداشته بشود بعد هم برای این است که عصایش بشود و این‌ها دیگر بااین حرف‌ها نمی‌سازد .

  چون ولو این که این آقا بدانیم از اولیاء الله است عذاب قبر ندارد باز هم این دو جریده را باید بگذاریم، این ظاهراً باید این جور باشد بگوییم که کسی که عذاب قبر دارد این جریده‌ای که برای همه هست برای این مفید است نه این که آن جور که مرحوم سید فرموده‌اند ، فرموده‌اند که این علتش برای این است که عذاب قبر کم بشود برایش یا برداشته بشود بنابراین کسی که عذاب قبر هم ندارد چون که علت معمم است این برای همه باشد ، اگر این جور بگوییم بگوییم که این یک تعبد است از جمله نتایجش این است که اگر کسی فشار قبر دارد یا مثلا عذاب قبر دارد عذاب قبرش تخفیف پیدا می‌کند یا فشار قبرش برداشته می‌شود ،این ظاهراً حرف من بهتر از فرمایش مرحوم سیده شد حالا علی کل حال اصلاً خوب است علت گیری نکنیم خب همین طور که حنوطش یک تعبد است جریدتین هم یک تعبد است اگر حرف بزرگان نبود می‌گفتیم واجب هم هست حنوط واجب است جریدتین هم واجب است اما آن شهرت اجماع می‌گوید که حنوط واجب است دست از ظاهر روایات بر ندار اما جریدتین واجب نیست دست از وجوبش بردار لذا مرحوم سید می‌فرمایند که یک مستحب مؤکد است یعنی چون روایت‌ها زیاد است امرش هم امر ظاهر در وجوب است آن ظهورش را بردار اما بگو یک مستحب مؤکد برای این که سفارش روی آن خیلی شده، بیش از این ظاهراً نمی‌شود گفت، بخواهیم علت‌یابی بکنیم در مسئله‌گیر می‌کنیم خیلی جاها مثلا یک وجب. دیگر بحث ناتمام شد برای فردا انشاء الله.

 وصلی الله علی محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo