درس خارج  فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری

85/08/17

كتاب الشهادات

جلسه:43

 اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

 مرحوم محقق 6 تا مسئله به عنوان لواحق در اين جا آورده‌اند و هر 6 تا مسئله خيلى قابل توجه نيست و هر كدام هم روايت دارد به غير از مسئله 4. لذا براى تبرك و تيمن روايات را بايد بخوانيم مسئله اول اين است كه اگر شاهد در وقتى كه تحمل شهادت مى‌كند مانع داشته باشد از اين كه بتواند شهادت بدهد مثلاً مثل اين كه نابالغ است بنابر قول به اين كه بلوغ شرط باشد يا مثلاً كافر است و نمى‌تواند كافر شهادت بدهد براى مسلمان بالاخره مانعى از موانع در حال تحمل شهادت دارد اما در وقتى كه شهادت مى‌خواهد بدهد اين مانع رفع شده مثل اين كه كافر مسلمان شده و عادل شده آيا مى‌تواند شهادت بدهد يانه؟ خب معلوم است آرى، وجهى براى منع نمى‌بينيم براى اين كه الان كه مى‌خواهد شهادت بدهد يك شاهدِ مسلمانِ عادلِ جامع الشرايطى است آنكه مانع است در اداى شهادت است، نه در تحمل شهادت، موانعى كه نمى‌تواند شهادت بدهد در آن وقتى است كه مى‌خواهد شهادت بدهد ادا اسمش را مى‌گذارند در اداى شهادت و اما در وقت تحمل خب معلوم است كه ولو در آن وقت مانع هم داشته باشد اما دروقتى كه مى‌خواهد شهادت بدهد آن موانع رفع شده باشد معلوم است اشكالى ندارد مى‌تواند شهادت بدهد و روايات فراوانى هم در مسئله هست و يك روايت معارض يا بيشتر در مسئله هست آن هم خيلى اهميت ندارد براى اين كه بايد مطرود باشد يا براى اين كه شهرت آن طرف است و خذ بما اشتهر بين اصحابك يا براى اين كه اصلاً روايت مطرود عند الاصحاب است بنابراين رواياتش را بخوانيم و مسئله گفتم ازنظر صحبت صحبتى ندارد روايات را مرحوم صاحب وسائل در باب 39 از ابواب شهادات نقل مى‌كنند.

 مرحوم شيخ حر عاملى عنوان مى‌زنند تيتر مى‌زنند باب ان الكافر اذا اشهد على شهادة ثم اسلم فشهد بها قبلت.

 روايت 1: محمد بن على بن الحسين باسناده عن العلاء عن محمد بن مسلم معلوم است سند خيلى بالاست قال سئلت اباجعفرعليه السلام عن الذمى و العبد يشهدانِ على شهادة ثم يسلم الذى و يعتق العبد اتجوز شهادتهما على ما كان اشهدا عليه؟ قال نعم اذا علم منهما بعد ذلك خيراً جازت شهادتهما يعنى اگر كافر مسلمان شد عادل شد معلوم است مى‌تواند شهادت بدهد راجع به عبدش هم مسئله بعد است كه اين عبد هم الان اينجا آمده كه عبد هم بر فرض كه نتواند شهادت بدهد در حالى كه عبد است اما وقتى كه آزاد شد، تحمل شهادت را كرده در حالى كه رق است اداى شهادت مى‌كند در حالى كه حرّ است اشكال ندارد.

 روايت 2: و باسناده عن صفوان بن يحيى باز روايت صحيح السند است سندش هم خيلى بالاست سند مرحوم صدوق به صفوان است انه سئل اباالحسن عليه السلام عن رجل اشهد اجيره على شهادة ثم فارقه اتجوز شهادته بعد ان يفارقه؟ قال نعم قلت فيهودى اشهد على شهادة ثم اسلم اتجوز شهادته؟ قال نعم.

 خوب است خيلى ديگر اين روايتها را نخوانيم اين روايتها خيلى است و معارضش را بخوانيم.

 روايت 7 معارضش است يعنى در اين باب 8 تا روايت ايشان نقل مى‌كند كه در اين 8 تا روايت روايت 7 كه سندش خيلى خوب است اما معارض است.

 روايت 7: و عنه شيخ «رضوان اللَّه تعالى عليه» عن ابن ابى عمير عن جميل سند مرحوم شيخ است به ابن ابى عمير و جميل كه هر دو از اصحاب اجماع هستند قال سئلت اباعبداللَّه‌عليه السلام عن نصرانى اشهد على شهادة ثم اسلم بعد اتجوز شهادته؟ قال لا.

 اين مرحوم شيخ طوسى «رضوان اللَّه تعالى عليه» اين جور مى‌فرمايند كه انه خبر شاذ و حمله على التقيه لانه مذهب بعض العامه حالا نوبت به آنجاها هم نمى‌رسد براى اين كه اول مرجح شهرت است ديگر خد بما اشتهر بين اصحابك فانّ الشاذ لا يعبأ به علاوه بر اين كه اعراض اصحاب هم روى آن است ديگر روايت كلما زاد فى صحته زاد فى سقمه اين جور روايت‌ها هر چه سندش بهتر اين مريض بودنش بالاتر،بنابر اين مسئله اول ديگر چيزى ندارد 8 تا مسئله دارد ديگر مسائلش را نخوانيم كسى هم در مسئله اشكالى نكرده هم اجماع داريم هم استفاضه روايت، حالا اگر يك مخالفى هم باشد يا يك روايت مخالفى هم باشد آن كسى كه مخالفت كرده شاذ است لا يعبأ به آن روايتى هم كه دلالت مى‌كند شاذ است لا يعبأ به به قول امام‌عليه السلام فان المجمع عليه لا ريب فيه اگر كسى در حال تحمل شهادت مانع داشته باشد كه مرحوم محقق هم در شرايع همين جورى دو سه تا مثال مى‌زنند قاعده كلى اين است اگردر حال شهادت مانع داشته باشد اما در حال ادا مانع رفع شده باشد اين هم عقلاً مى‌تواند شهادت بدهد هم روايات اهل بيت مى‌فرمايد مى‌تواند شهادت بدهد.

 مسئله دوم كه از دو جهت قابل توجه نيست يكى اين كه سالبه به انتفاء موضوع است الحمدللَّه حالا عبد نداريم و يكى هم باز از نظر روايت الا اين كه اين جا اين طور نيست آن اجماعى كه در آنجا بود اينجا نيست اما دو دسته روايات داريم يك روايت مى‌گويد مى‌تواند شهادت بدهد يك روايت مى‌گويد نمى‌تواند شهادت بدهد قرينه در خود روايات است كه بايد آن رواياتى كه مى‌گويد نمى‌تواند حمل بر تقيه كرد.

 روايات باب 23 از ابواب شهادات، كه مرحوم صاحب وسائل عنوان مى‌زنند قبول شهادة المملوك و المكاتب لغير مواليها اين جور مى‌زند و اما سابقاً اگر يادتان باشد گفتند اين براى اتهام است و اتهام در مقابل عدالت نمى‌تواند قد علم بكند پس اگر مملوك عادل باشد مى‌تواند شهادت بدهد براى مولايش حالا ما الان كلى مى‌خواهيم بگوييم كه آيا عبد اصلاً من حيث انه عبد اين مى‌تواند شهادت بدهد يا نه؟

 روايت 1: محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن عبد الرحمن ابن الحجاج روايت خيلى سند بالاست مخصوصاً اين كه دو تا اصحاب اجماع در روايت هست عن ابى عبداللَّه‌عليه السلام قال قال اميرالمؤمنين‌عليه السلام لا بأس بشهادة المملوك اذا كان عادلاً ديگر براى مولا و غير مولا هم ندارد.

 اين روايت كه هفت هشت تا روايت داريم ديگر همين يكى را مى‌خوانم. روايت 10 اين باب مى‌گويد كه نه.

 روايت 9: و عنه عن ابن ابى عمير همان ابن ابى عمير كه اين روايت را نقل كرده اينجا هم در سند است و فضاله جميعاً عن جميل و روايت را شيخ به سند خودش از ابن ابى عمير فضاله از جميل، جميل و ابن ابى عمير هر دو از اصحاب اجماع هستند قال سئلت اباعبداللَّه‌عليه السلام عن المكاتب تجوز شهادته؟ فقال فى القتل وحده، در قتل مى‌تواند در غير قتل نمى‌تواند.

 روايت 10: و عنه عن صفوان عن العلاء عن محمد بن مسلم عن احدهما قال تجوز شهادته كه گفته براى يهودى مى‌تواند شهادت بدهد اما براى مسلمان نه،دو سه تا روايت هست در اين باب كه مى‌گويد مملوك عبد نمى‌تواند شهادت بدهد در مقابل سه چهار تا روايت صحيح السند ظاهر الدلاله كه مى‌گويد عبد مى‌تواند شهادت بدهد مثل حر، تفاوتى بين حرّ و عبد نيست جمعش چيست؟ روايت 2 جمعش مى‌كند. همچنين روايت 3.

 روايت 2 : و عنه عن ابيه عن ابن ابى عمير عن القاسم بن عروه عن بريد عن ابى عبداللَّه‌عليه السلام روايت صحيح السند است قال سئلته عن المملوك تجوز شهادته؟ قال نعم. بعد فرمودند ان اول من ردّ شهادة المملوك لفلان )عمر بن الخطاب(.

 روايت 3: اين فلان را درست كرده و عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن محمد بن خالد و حسين بن سعيد جميعاً عن القاسم بن عروه همان قاسم بن عروه كه در آن سند بود اينجا هم هست و الحسين بن سعيد جميعاً عن القاسم بن عروه عن عبد الحميد الطائى عن محمد بن مسلم عن ابى عبداللَّه‌عليه السلام فى شهادة المملوك اذا كان عدلاً فانه جائز الشهادة اين حسابى مى‌گويد كه مى‌تواند آن وقت ان اول من ردّ شهادة المملوك عمر بن الخطاب چرا؟ يك استحسان درست كرد و ذلك انه تقدم اليه مملوك فى شهادة فقال ان اقمت الشهادة تخوفت على نفسى و ان كتمتها اثمت بربى فقال هات شهادتك اما انا لا نجيز شهادة مملوك بعدك ابداً يك غلامى آمد گفت من اگرشهادت بدهم مولا مرا مى‌كشد براى اين كه عليه مولا مى‌خواهم شهادت بدهم اگرهم شهادت ندهم از خدا مى‌ترسم عمرگفت خب شهادتت را بده و برو حالا ظاهراً شهادت را داد و رفت و عمر هم كار خودش را كرد يعنى شهادتش را پذيرفت اما براى خاطر اين جمله گفت از اين به بعد شهادت عبد را نپذيريد يك استحسان لذا يك استحسان گفت كه اينها اين جورى هستند بنابراين شهادتشان را نپذيريد خب معلوم مى‌شود كه آن روايات كه مى‌گويد شهادت را نپذيريد حمل مى‌شود بر تقيه براى اين كه عامه الان همه عمرى هستند و چون آن استحسان عمر گفته شده بدون دليل گفتند شهادت عبد پذيرفته نمى‌شود عجب اينجاست كه اول قارورة كسرت فى الاسلام هم نيست عجب اينجاست كه خود اينها سند صحيح از پيامبر اكرم نقل مى‌كنند كه پيامبر اكرم اصحاب تابعى‌ها گفته‌اند شهادت عبد ممضى است اما اجماع دارند شهادت عبد ممضى نيست چون عمر گفته. بنابراين مسئله دوم هم ديگر چيزى ندارد هم سالبه به انتفاء موضوع است الحمدللَّه الان كه ما عبد نداريم اگرهم داشتيم ديگر مى‌گفتيم كه شهادتش ممضى است يك انسان است و لا فرق بين حر و عبددر خيلى چيزها.

 مسئله سوم كه اين هم مسئله خوبى است و روايت هم روى آن داريم اين است كه در تحمل شهادت تفاوتى نيست بين اين كه ببيند يا بشنود مرحوم محقق مثال مى‌زند مى‌گويد كه يك وقت مى‌بيند كه اين آقا مثلاً دزدى كرد يك وقت مى‌شنود دو تا را عقد خواندند و بعد منكر شد در حالى كه شنيده عقد را خواندند اين ديگر ديدنى نيست اين سماع مثل رؤيت است يا نه؟ خب گفته‌اند بله. مرحوم محقق و همچنين قدماء و متأخرين گفته‌اند تفاوتى نيست. روايت هم در مسئله نيست كه حالا ما بگوييم فرق است بين سماع و بين رؤيت و امثال اينها، اما يك دسته روايات گفته كه اگر سماع باشد اين آقا واجب نيست برايش شهادت دادن اما اگررؤيت باشد اين واجب است برايش شهادت دادن كار را مشكل كرده، لذا گفته‌اند آنجا كه سماع كرده مثل همان دو تا مثال حتى مثلاً مرحوم محقق مثال مى‌زنند ديگران هم مثال زده‌اند رفته يك جا مخفى شده و اين مدعى و مدعا عليه با هم جنگشان شده و منكر اقرار كرده و اينها هم نديده‌اند او را حالا اين مى‌تواند برود شهادت بدهد يانه؟ خب مشهور گفتند بله. براى اين كه اگر شنيده كه آن منكر اقرار كرده مثل آنجاست كه ببيند فرقى نيست بين ديدن و بين شنيدن، علم مى‌خواهد آن شاهد بايد عالم باشد البته به علم حسى، نه علم حدسى، به علم حسى بايد يا ببيند يا بشنود اگرديد يا شنيد ديگر تفاوت نيست مى‌تواند شهادت بدهد خب اين مشهور در ميان اصحاب و اطلاقات روايات و اين كه آن كه مى‌گويد شاهد بايد بداند بايد عادل باشد فرقى نگذاشته بين رؤيت و استماع حتى فرق بين رؤيت و سماع هم فقهاء نگذاشته‌اند مثلاً يك كسى بود در مدرسه فيضيه اين هر روز مى‌آمد طلاق مى‌داد در ميان طلبه‌ها طلبه‌ها نمى‌ديدند داشتند با هم حرف مى‌زدند مى‌گفتند اين همين مقدار كه به گوش اينها مى‌رساند ولو استماع هم نيست كفايت مى‌كند يا نه؟ همين جا روايت داريم مى‌گويد بله كفايت مى‌كند خب حالا اينجا كه مى‌خواهد شهادت بدهد استماع است سماع نيست بايد علم پيدا كند علم از راه چشم يا علم از راه گوش گفتند تفاوتى ندارد آن وقت يك دسته روايت داريم مى‌گويد كه فرق مى‌كند اگراز راه چشم باشد واجب است شهادت بدهد و كتمان شهادت حرام است و اما اگراز راه گوش باشد واجب نيست بالخيار مى‌خواهد شهادت بدهد مى‌خواهد ندهد آن وقت تمسك كرده‌اند به يك روايات صحيح السند ظاهر الدلاله‌اى كه بايد چه جور حملش بكنيم؟ روايات را بخوانيم ببينيم چه جور بايد گفت. قدماء گفته‌اند بله فرق است بين رؤيت و استماع اگر رؤيت باشد واجب است شهادت بدهد اما اگر استماع باشد واجب نيست مخير است يعنى واجب كفايى است نه واجب عينى در رؤيتش واجب عينى در استماعش واجب كفايى آن وقت اين كار را مشكل مى‌كند متأخرين همه من جمله مثلاً صاحب جواهر مرحوم شهيدين در دروس و در مسالك علامه در همه كتابها من جمله مختلف و مرحوم محقق در شرايع اين جا مى‌گويند فرقى بين رؤيت و استماع نيست ديگر اينها روايتها را بايد يك محملى برايش درست بكنيم.

 روايات باب 5 ازابواب شهادات جلد 18 وسائل روايت 1: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن العلاء بن زرين عن محمد بن مسلم روايت سند خيلى بالاست عن ابى جعفرعليه السلام قال اذا سمع الرجل الشهادة و لم يشهد عليها فهو بالخيار ان شاء شهدو ان شاء سكت اين روايت.

 حالا همين جا تا آخر اگر ما برويم يك حرفى من دارم ببينيد مى‌شود اين را درست كرد؟ اذا سمع الرجل الشهادة عليها كه به او نگفتند بيا شهادت بده اگراين جور معنا كنيم آن وقت ديگر فرق بين رؤيت و بين استماع نيست كه آنجا واجب عينى مى‌شود كه بيايند به او بگويند آقا بيا شهادت بده و اما اگر به او نگويند و خودش برود خب اين اختيارى است يعنى واجب كفايى است به عبارت ديگر واجب عينى در شهادت آنجاست كه كسى ديگر نباشد و اما اگركسى ديگر باشد و آن مدعى او را ببرد ديگر واجب نيست بر اين، واجب كفايى است و واجب كفايى ساقط شده اگراين را بپذيريد تا آخر برويم روايتها را اين جورى معنا بكنيم.

 مرحوم صدوق«رضوان اللَّه تعالى عليه» حالا عبارت را مى‌خوانم اين حرف من را نمى‌فرمايد روايات را حمل مى‌كنند مى‌گويد روايات حمل مى‌شود بر آنجا كه واجب كفايى باشد نه واجب عينى آن وقت ديگر فرق هم نمى‌گذارد بين رؤيت و بين استماع و مى‌گويند اين روايتها در باب استماع است ديگر رؤيتش را هم مى‌گوييم و يك قاعده كلى مى‌گوييم و آن اين است كه شهادت گاهى واجب عينى است كه در همين روايتها داريم حق مظلومى مى‌خواهد از بين برود خب اين حتماً بايد شهادت بدهد مى‌خواهد رؤيت باشد مى‌خواهد استماع اما يك‌دفعه حق مظلوم از بين نمى‌رود اين برود شهادت بدهد يا نرود كسى ديگر مى‌رود شهادت مى‌دهد و حق مظلوم را مى‌گيرند خب ديگر واجب نيست برايش يعنى واجب عينى نيست روايت هم رويش داريم حالا روايتش را هم مى‌خوانيم اگراين حرف من را بشنويد و قبول كنيد ديگر همه روايتها صاف است اگر هم قبول نكنيد ديگر مجبوريم به قرينه آن روايت و به‌قرينه قول شيخ‌طوسى و به قرينه قول صدوق همين جور بگوييم كه اين جور مى‌شود شهادت دو قسم است شهادت به واجب عينى، شهادت به واجب كفايى شهادت واجب عينى حتماً بايد برود شهادت بدهد اما شهادت واجب كفايى نه واجب نيست واجب عينى وواجب كفايى كجا پيدا مى‌شود؟ آنجا كه شاهد منحصر به اين باشد مى‌شود شهادت واجب عينى مثل دفن ميت كجا شهادت واجب كفايى است كه خيار يعنى واجب بالاختيار مى‌خواهد انجام بدهد مى‌خواهد ندهد؟ آنجا كه براى دفن ميت خب خيلى‌ها هستند اين برود يا نرود ميت دفن مى‌شود ما نحن فيه هم همين طور اگراين شهادت بدهد يا ندهد حق گرفته مى‌شود ديگران مى‌روند شهادت مى‌دهند حالا واجب است اين شهادت بدهد يا نه؟ نه. بالخيار است به عبارت ديگر بالخيار واجب كفايى است.

 روايت 4: و عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن ابن فضال عن العلاء بن زرين عن محمد بن مسلم، روايت لااقل موثقه است ابن فضال را مى‌گويند فطحى است اما همه همه مى‌گويند اصحاب اجماع است و چه جور هم اين را جمعش بكنم؟ نمى‌دانم ولى على كل حال از نظر ما صحيح السند است يا لاقل موثقه است اذا سمع الرجل الشهادة و لم يشهد عليها )يا و لم يُشهد عليها( فهو بالخيار ان شاء شهد و ان شاء سكت الا علم من الظالم فيشهد و لا يحل له الا ان يشهد مگر اين كه حقى بخواهد پايمال بشود ظالم را مى‌داند كيست ديگران نمى‌دانند مثلاً در خانه بوده و ديد كه مرد زن را كشت حالا اين اگر نرود شهادت بدهد حق پايمال مى‌شود در اين جا حتماً بايد برود و اما اگردر كوچه بوده ديد يك كسى كسى را كشت اما اين يكى نديد هفت هشت نفر ديدند خب معلوم است اين بالخيار مى‌خواهد برود شهادت بدهد مى‌خواهد نرود شهادت بدهد لذا اين و لم يُشهد كه من مى‌گويم حالا نخوانيد هم مجبوريد به قرينه اين روايتها روايتها را حمل كنيد بر همين كه فرقى نيست بين سماع و رؤيت اما در آنجاهايى كه واجب عينى باشد ولو سماع باشد بايد حتماً برود شهادت بدهد مرحوم محقق سه چهار تا مثال مى‌زنند و از جمله مى‌گويد خودش را مخفى مى‌كند تا آن حرف مى‌زند وقتى حرف‌ها را او زد يك دفعه مى‌فهمد يك كسى هم در پستوى اتاق است كه اين نمى‌خواسته او بشنود اما خب شنيده حالا كه شنيده مى‌بيند اگرنرود شهادت بدهد اين آقا مال مردم را مى‌خورد خب برود شهادت بدهد. معلوم مى‌شود كه علم فرقى بين سماع و رؤيت نيست. بالاخره اين روايتها ديگر روايتها را نمى‌خوانيم و همه اين روايتها يك جور است. اگر حرف من را قبول داشته باشيد و لم يشهد را و لم يُشهد بخوانيد ديگر مطلب صاف است و اما اگر و لم يَشهد بخوانيد باز اين جور مى‌گوييم آنجا بالخيار است كه حقى از بين نرود و اين را مرحوم صدوق فرموده‌اند مرحوم شيخ طوسى هم فرموده‌اند مرحوم صاحب جواهر هم عبارت‌ها را نقل مى‌كند و قبول مى‌كنند اما اينها همه و لم يَشهد خوانده‌اند و لم يُشهد نخوانده‌اند گفته‌اند اين سماع بالخيار است آن جا كه حق پايمال نشود اما اگر حق پايمال بشود ديگر بالخيار نيست آن وقت گفته‌اند خب وقتى چنين باشد ديگر رؤيت و سماع با هم تفاوت ندارد چه رؤيت چه سماع آنجا كه حق مردم پايمال مى‌شود واجب است برود شهادت بدهد اما اگر حق مردم پايمال نمى‌شود چه رؤيت چه استماع مى‌خواهد شهادت بدهد مى‌خواهد ندهد خيلى حرف خوبى است يعنى اگرحرف من، لم يُشهد باشد كه حسابى درست است اگر هم نه مجبوريم به قرينه اين روايت 4 كه دو سه تا ديگر هم روايت داريم حرف صدوق و حرف شيخ طوسى را بزنيم.

 چيزى كه خيلى مشكل است براى جلسه آينده اين است شهادت تبرعى گفته‌اند در مجلس بايد آقاى مدعى بگويد شاهد دارم شاهدهايم هم اين است آقاى قاضى بگويد شاهد هستى؟ بگويد بله بگويد شهادت بده اما اگر شهادت تبرعى شد يعنى آمد و مدعى هم گفت من شاهد دارم اما قاضى از او سؤال نكرد پذيرفته نيست و دليل هم نيست اصلاً و اين را چه جور بايد درستش كرد. اجماع بگوييم يك تعبد خيلى سخت است اما اجماع هم از قدماء هست هم از متأخرين روى اين فكر بكنيد ببنيم چه بايد بگوييم؟

 وصلى اللَّه على محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo