درس خارج  فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری

85/06/27

كتاب الشهادات

  اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

 مرحوم محقق فرموده‌اند كه الحسد معصية و الاظهار به قادح للعدالة و اين فرمايش محقق فرمايش بسيارى از بزرگان است من جمله مرحوم آخوند در كفايه يعنى يك اختلافى هست در ميان بزرگان كه رفع صفات رذيله آيا واجب است يا نه؟ كه ترك آن بشود حرام، بشود معصيت.

 علماى علم اخلاق همه همه مى‌گويند كه اين تهذيب نفس، رفع صفات رذيله واجب است بلكه از اوجب واجبات است و واجبى بالاتر از اين دراسلام نداريم. البته اقرار هم دارند كه در حالى كه قرآن، روايات اهل بيت دلالت دارد بر اين مطلب اين يك امر عقلى است. عقل مستقل. اگرآيات هم هست روايات هست اين امضاء است تاييد عقل است. اگر مثلاً در سوره والشمس 11 تا قسم مى‌خورد كه در قرآن نداريم مثل اين و بعد از 11 تا قسم با سه چهار تاتاكيد كه بر روى هم 1615 تا تاكيد كه در قرآن نداريم يك چيزى 1615 تا تاكيد داشته باشد بعد از همه اينها مى‌فرمايد قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها رستگار آن است كه رفع صفات رذيله كرده، مهذب است، درخت رذالت را توانسته از دل بكند، درخت فضيلت را توانسته در خود غرس بكند بارور بكند ميوه دار كند، بعد مى‌فرمايد كه بى بهره است، شقى است آن كسى كه صفت رذيله‌اى بر دل او حكمفرما باشد و قد خاب من دسيها يك صفت رذيله‌اى بر دل او حكمفرما باشد اين شقى است، اين بدبخت است. لذا مى‌گويند كه نظيرش هم در قرآن زياد است از اين جهت مى‌فرمايند كه از اوجب واجبات است و واجبى در اسلام نداريم واجبتر از اين و پيامبر اكرم هم اسمش را گذاشته جهاد اكبر يعنى مهمتر از جهاد معمولى، از جهاد اصغر، پيامبر اكرم فرمودند و علتش هم در بسيارى از آيات آمده كه باز هم اين امر عقلى است اگر صفت رذيله‌اى بر دل حكمفرما باشد اين بالاخره منجر به مصائب بزرگ بزرگ مى‌شود كذبت ثمود بطغويها مى‌رسد به اينجا آن طغيانگرى كه اصحاب ثمود داشتند در حالى كه آن معجزه الهى، يعنى شتر با بچه از كوه بيرون آمد اما نه تنها ايمان نياوردند بلكه آن شتر را پى كردند، عذاب براى آنها آمد بعد قرآن مى‌فرمايد و لايخاف عقبيها چون اگر صفت رذيله‌اى بر دل كسى حكمفرما باشد ديگر نمى‌تواند عاقبت انديش باشد و نظيرش زياد است در قرآن.

 مرحوم صاحب وسايل در جلد 11 وسايل خيلى جاها اما حالا اينجا مستقلاً در باب جهاد با نفس بيش از 1000 روايت براى تهذيب دارند كه ما به عنوان نمونه از هر بابى يك روايت انشاءاللَّه مى‌خوانيم و قبل از آن كه روايات را بخوانم اين را هم عرض كنم كه رفع صفت رذيله خيلى مشكل است به قول قرآن نمى‌شود مگر خدا كمك بكند مگر انسان يك كارى بكند تضرع، زارى و به واسطه عبادات ظاهرى توسلها مى‌فرمايد فلولا فضل اللَّه و رحمته ما زكى منكم من احد ابداً و لكن اللَّه يزكى من يشاء، معلم اخلاق خداست. ما زكى احد اين دو سه تا تاكيد هم دارد كه ما نمى‌توانيم فلولا فضل اللَّه و رحمته ما زكى منكم من احد ابداً تقريباً 65 تا تاكيد بعدش هم تاكيد است و لكنّ اللَّه يزكى من يشاء يعنى آيه سر تا پا تاكيد است آن آيه مثلاً سوره و الشمس همه سوره والشمس مى‌گويد رفع صفت رذيله از اوجب واجبات است و الا چنان مى‌شود كه قوم ثمود شد و اين آيه هم مى‌فرمايد اين كار، كار مشكلى است، آسان نيست نماز اول وقت خواندن و نماز شب خواندن حتى جبهه رفتن و اينها نيست به قول حضرت امام 40 سال خون جگر مى‌خواهد انسان بتواند مهذب بشود 40 سال هميشگى، نه اين كه گاهى يك جلسه‌اى مثلاً به قول امروزى‌ها يك استاد خصوصى عمومى به قول ايشان دائماً اين مبارزه است و اين مبارزه هميشگى بايد باشد و راستى هم مشكل است. از يك طرف اگر بخواهيم نباشد خيلى مشكل است از آن طرف اگر بى اعتنا باشيم از اوجب واجبات است اوجب واجبات را ترك كرده‌ايم. حالا آن ترك واجب و محرم و گناه كبيره و اينها يك حرف است يك حرف اين است كه اگر يك صفت رذيله باشد بجاهاى باريك باريك مى‌رسد. جرادق نصرانى يك جمله دارد براى عصبيت كه همه ما معمولاً اين عصبيت را داريم شدت و ضعف دارد مى‌گويد يك دفعه عصبيت به جايى مى‌رسد كه انسان ولىّ خدارادر خانه خدا قربة الى اللَّه مى‌كشد و اين را من زياد ديده‌ام كه قربة الى اللَّه واجب مى‌داند تهمت بزند واجب مى‌داند بر خود غيبت بكند و حتى مى‌رسد به آنجا به قول جرادق ديگر ولىّ خدا را در خانه خدا قربة الى اللَّه مى‌كشد از اين جهت امر مهم است آن مصائبى كه بار بر آن مى‌شود خيلى مهم است اگر صفت رذيله رسوخ در دل بكند خب اين تواريخ كه در قرآن است همه‌اش براى همين است قرآن كه نمى‌خواهد تاريخ بگويد كه موسى و قومش چه شد، هابيل و قابيل چه شد حضرت يوسف و برادرهايش چه شد حضرت يوسف به آن مقام رسيد براى چه؟ برادرهايش به آن ذلت رسيدند براى چه؟ اين نمى‌خواهد تاريخ بگويد مى‌خواهد بگويد بدان اگر حسود باشى ولو پسر پيامبر باشى برادر كش مى‌شوى، مى‌خواهد اين را بگويد ديگر، اگرحسود باشى ولو پسر پيامبر قابيل باشى هابيل كش مى‌شوى. ديگر حالا گاهى حسادت خيلى است و اين هم زمينه براى گناه پيدا مى‌شود و مى‌شود برادر كشى قابيل و هابيل يا برادران حضرت يوسف و يوسف، گاهى هم مثلاً به آن زيادى رسوخ نكرده ديگر مى‌رسد به اين كه اذيت كردن به يك نفر را واجب مى‌داند يك كسى را از صحنه بيرون كردن را واجب مى‌داند اين كار را بكند، يك دفعه به اينجاها نيست مثل مثلاً دو تا هوو كه آدمهاى خوبى باشند دو تا همكار و راستى اين جور هاست، شوخى مى‌كرد يكى از علما مى‌گفت ملا نصير الدين پسرش مرده بود گاهى مى‌آمد سر قبرش و برايش گريه مى‌كرد و حمد مى‌خواند و بعد هم بلند مى‌شد يك لگدى به قبرش مى‌زد مى‌گفتند چرا؟ مى‌گفت پسرم مرده گريه مى‌كنم، همكارم است لگد به قبرش مى‌زنم اين رقابت‌ها يعنى حسادت‌ها، يا آدم زير بار نرو خب حاضر است حتى خودش را بكشد و زير بار نرود، من زياد ديده‌ام من نمى‌دانم درست باشد يا نه اين النار و لا العار اما در تاريخ در قرآن در روايات نظيرش زياد است اگر اين تاريخش درست نباشد كه اميرالمؤمنين عليه السلام دم مرگ به عمر گفتند عمر مى‌توانى نجات پيدا كنى من ترا مى‌بخشم فقط بگو غلط كردم، اشتباه كردم يك فكرى كرد گفت النار و لا العار جهنمش را مى‌روم امااين عار را نمى‌پذيرم زير بار اين كه من اشتباه كردم نمى‌روم، حالا همين پاپ امروز عذر خواهى كرده اين عذر خواهى نيست گاهى مثل استغفراللَّه ربى و اتوب اليه گفتن بعضى است كه اميرالمؤمنين‌عليه السلام فرمودند مرده شورت را ببرد با اين استغفارت، اينها اينجورى هستند اگر هم يك عذر خواهى بكند بوش، گوش پاپ اينها آن رذالتها كه رسوخ در دلشان كرده بعضى اوقات سياستشان اقتضا مى‌كند بگويد لولا على لهلك عمر آن هم نه يك جا 60 جا به قول زمخشرى در اين كتاب انموذج مى‌گويد 63 جا لولا على لهلك عمر نه بابا صفت رذيله باشد نمى‌گذارد آن ندامت واقعى تحقق پيدا كند نمى‌شود ديگر به قول قرآن به پيامبر مى‌گويد يا رسول اللَّه مرده دل است نمى‌شود انك لا تسمع الموتى و لا تسمع من فى القبور خب مى‌گويد اين جورى است نمى‌شود. از آن طرفش هم اگر صفت رذيله نباشد راستى انسان مهذب باشد دنيا را زنده مى‌كند لا تثريب عليكم اليوم انتم الطلقاء حتى قرآن شريف مى‌فرمايد كه وقتى كه حضرت يعقوب و مادر حضرت يوسف با برادرها آمدند حضرت يوسف آن پدر و مادر را برد روى تخت پهلويش نشستند آنها هم سجده كردند حالا اين را هم نمى‌دانم آيا سجده واقعى بود يا نه؟ يك عذر خواهى پاپى بود بالاخره سجده كردند اول حرفى كه حضرت يوسف به حضرت يعقوب دارد اين است گفت بابا جان از اين برادرهايم ناراحت نشو و نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى اينها نكردند هر كار كرد شيطان كرد شيطان را لعن كن برادرها را عفو كن مى‌رسد به اينجا ايثار، گذشت، فداكارى بر او حكمفرماست. زياد من ديده‌ام كه بعضى از بزرگان كه مهذب هستند ديگر حاضر هستند همه چيزشان را فداى ديگرى بكنند زياد هستند اينها اگر يك توهينى به يك عالمى بشود حاضر است كه آبرويش را فدا كند تا آن توهين رفع بشود خيلى خوب است مشكل است اما خيلى خوب است انسان بتواند درخت رذيلت را از دل بكند حسود نباشد متكبرنباشد بخيل نباشد خدا رحمتش كند من يادم نمى‌رود خاطره تلخى است برايم يك آخوندى درمسجد سيد منبر رفته بود منبرش گرفته بود خوب بود اين روايت را خواند لولاك لما خلقت الافلاك لولا على لما خلقتك و لولا فاطمه لما خلقتكما من ازمنبر كه آمد پايين تا در منزلشان پياده رفتم هى التماس كه آقا سند اين كجاست؟ گفت در يك كتابى است گفتم خب اين كتاب، گفت كه حالا، بعد به شما مى‌گويم و بالاخره نگفت، نگفت اگرانسان بخيل بشود اين جورى است ديگر بخل در علم بخل در مال بخل در جاه و مقام و قرآن هم مى‌گويد اينها طوق مى‌شوددر روز قيامت به گردنش و با اين طوقهاى آتش جهنم بايد جهنم برود و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتاهم اللَّه مال نيست، بما آتاهم اللَّه خير لهم بل هوشرّ لهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة اين جورى مى‌شود ديگر آدم متكبر باشد ديگر زير بار نمى‌رود مسئله بپرسد، مسئله را هم برايش بگويند زير بار نمى‌رود قبول بكند ديگر حالا چه رسد برسد به ابى جهل و ابى سفيان شما خيال مى‌كنيد اينها پيامبر را نمى‌شناختند در سوره مدثر يك قضيه نقل مى‌كند راستى قضيه عجيب است به اندازه‌اى كه خدا دو مرتبه مى‌گويد مرگ باد با اين فكرش اين مرگ بر آمريكا كه ما مى‌گوييم خدا هفت هشت ده جا دارد مرگ بر آن كسى كه كفران نعمت كند مرگ بر اين انسان كه چقدر بى وفاست و من جمله اين قضيه وليد بن مغيره گل سرسبد فصاحت و بلاغت ريحانة الادب خيلى بالاست راستى،خيلى احترام به او مى‌گذارند پيامبر اكرم قرآن مى‌خواند جاذبه قرآن پيامبر اكرم او را گرفت از خود بى خود شد يك جورى شد آمد پيش اين هم پالكى هايشان پيش ابى جهل و ابى سفيان ازنظر ما اراذل و اوباش‌ها اما رؤساى مكه رؤساى قريش يك جمله اول گفت، گفت اين قرآن شريف عجيب است براى اين كه ريشه هايى دارد خيلى محكم به يك درخت طيبه تشبيه كرد و بارهاى او خيلى شيرين است كلامى است كه يعلو و لا يعلى عليه و ديدند كه اين مثل اين كه تمايل پيدا كرده به اسلام، چكار كنيم؟ ابى جهل گفت من درست مى‌كنم آمد خانه گفت كه راستى من خيلى متأسف هستم براى تو براى اين كه مى‌گويند خرفت شده است مى‌خواهد از پيامبر پول بگيرد، شهرت پيدا كرده اينها را دارند پشت سر تو مى‌گويند اين عصبيتش يا تكبرش گل كرد بلند شد آمد در ميان اينها نشست گفت كه مادرباره اين پيامبر چه بگوييم؟ بگوييم كاذب است همه گفتند اللهم لا اين تهمت نمى‌چسبد بگوييم كاهن است اللهم لا همه گفتند نمى‌چسبد هى گفت و گفت بعد همه گفتند اللهم لا اين تهمت‌ها نمى‌چسبد اين تهمت هايى كه تو مى‌زنى بگوييم كه صفت رذيله‌اى دارد و بااين قرآن را آورده، نمى‌شود. آن وقت يك فكرى كرد قرآن مى‌گويد هى فكر كرد فكر كرد ناگهان سر بالا كرد گفت يك فكرى به ذهنم آمده كه اگر اين تهمت را بزنيم مى‌چسبدو آن اين است كه بگوييم ساحر است براى اين كه ساحر بين برادرها را به هم مى‌زند ساحر بين زن و شوهر را به هم مى‌زند بين پدر و پسر را به هم مى‌زند و اين پيامبر اين جورى شده و يكى مسلمان شده و پدر و مادرش نشده‌اند با هم دشمن شده‌اند يكى پدر و مادرش مسلمان شده‌اند و پسر نشده با هم دشمن شده‌اند زن و شوهر زن مسلمان شده ومرد نشده و بالاخره به هم ريخته، اين مى‌چسبد گفتند اللهم نعم، در آن جلسه تصميم گرفتند اين تهمت اين شايعه را پخش كنند خب معلوم است ديگر مثل حالا شايعه را اول دشمن اختراع مى‌كند بعد مى‌دهد به ماها و ما آن را پخش مى‌كنيم. شايعه پخش شد آيه آمد انه فكرّ و قدرّ ثم قتل كيف قدر ثم قتل كيف قدر ثم نظر ثم عبس و بصر فقال انه سحر يؤثر مرگ بر اين فكر، راستى مرگ بر اين فكر كه براى اين كه زير بار نرود و پيامبر اكرم را از ميدان در بكند فكر مى‌كند تا يك تهمتى پيدا كند اين تهمت بخورد و بشود پخش بكند در حالى كه اولش مى‌گويد كه اين كلامى است كه انه يعلو و لا يعلى عليه در همين كلمات اين مى‌گويند شش تا باب آمده كه از فصاحت و بلاغت بالايى برخوردار است اما بالاخره مى‌داند ولى تهمت را مى‌زند چرا؟ براى اين كه احساساتى شده براى اين كه احساساتش را جريحه دار كرده‌اند براى اين كه نگويند اين سفيه است نگويند اين بى فكر است اين جورى مى‌كند.

 هر صفت رذيله‌اى اين جورى است، ديگر تفاوت ندارد زمان و مكان هم ندارد اول قتلى كه واقع شد زير سر حسد بود و با پيامبر اكرم هم 13 سال حسود بازى كردند من خيال نمى‌كنم كه كسى در مكه نمى‌دانست كه پيامبر پيامبراست همه مى‌دانستند خب اگر همه مى‌دانستند آن هم كفار قريش خويش و قومها چرا اين جور مى‌كردند؟ مرگ بر تكبر، مرگ بر حسادت مرگ بر عصبيت و على كل حال بحث امروز خيلى بحث بالايى است بله قبل از آن كه وارد روايت بشوم اين فرمايش مرحوم محقق الحسد معصية و الاظهار به قادح للعدالة اين ظاهراً يك معناى خاصى دارد و آن اين است كه در حديث رفع اين حسادت چون عام البلوى است اين بخشيده شده مثل رفع عن امتى تسعة آنوقت يك حسادت است بخشيده شده اما كى بخشيده شده؟ تا در درون انسان است اما اين ترك واجب بخشيده شده و اما اگراين درون انسان ظهور پيدا كرد ديگر گناه كبيره بجاآورده لذا مى‌گويد الحسد معصية و الاظهار به قادح للعدالة. ظاهراً اين جورى است كه اين حديث رفع اين حسادت را بخشيده .

 مرحوم آخوند در كفايه در تجرى مى‌گويند صفات رذيله اين استحقاق عقوبت دارد يعنى يك امرعقلى است امامادامى كه اظهارش را نكند اين ديگر جهنم ندارد لذا در تجرى ايشان مى‌گويند اگر كسى حال طغيانگرى داشته باشد مادامى كه اظهار نكند استحقاق عقوبت دارد اما خدا عقوبتش نمى‌كند حالا اين را هم ايشان از كجا پيدا كرده؟ نمى‌دانم. كه درحالى كه استحقاق عقلى دارد و عقل مستقل روى آن است و اين همه روايات داريم كه خودش حرام است و حالا اين تااظهار نكند استحقاق عقوبت شرعى ندارد نمى‌دانيم يعنى چه؟ اصلاً كفايه را نمى‌توانيم معنا كنيم كه يعنى چه؟ و خب مسلم است اگراستحقاق عقلى دارد، وقتى عقل مستقل شد كلما حكم به العقل حكم به الشرع مى‌گويد استحقاق عقوبت دارد مرحوم آخوند نمى‌گويد بد است اين حرف ديگرى است مرحوم آخوند استحقاق عقوبتش را قبول دارد يعنى اگر عقابش كردند طورى نيست پس بد است اما مى‌خواهند بگويند روايات مى‌گويد تا اظهار نكند خدامى بخشد مثلاً اين حرف مرحوم آخوند است درباره حسدش مى‌توانيم بگوييم براى همين هم هست كه به قول مرحوم آيت اللَّه نجفى مرعشى، روايت هم داريم كه مى‌فرمايد كه شترش درخانه خود ماخوابيده. حسود مخصوصاً درميان اهل علم خب زياد است بخواهند نيامرزند نمى‌شود خدا عفو كرده گفته رفع عن امتى يعنى معصيت است و همچنين وسوسه انسان خطورات نداشته باشد خب نمى‌شود به قول ملا سيوطى الانسان لا يخلو من فكرٍ ما نمى‌شود خطورات نداشته باشد، يك خطورات غريب و عجيبى هم گاهى مى‌كند لذا اين را هم گفته‌اند كه رفع عن امتى، يكى هم سوء ظن به ديگران مادامى كه اظهار نكند يك دفعه سوءظن دارد امااظهار نمى‌كند ترتيب اثر نمى‌دهد خب روايت رفع مى‌گويد اين هم طورى نيست من خيال مى‌كنم اين سه تا فقط همين سه تاست از همين روايتها هم فهميده مى‌شود كه تكبر بخل خوديت عصبيت اينها همه گناه دارد اينها همه گناه است به معنا رفعش واجب است از اوجب واجبات است اما اين سه تا در مقابل رفع السهو و نسيان كه اينها همه امتنانى است اين سه تا هم امتناناً على الامه چون مشهور است برداشته شده خود روايت مى‌گويد معصيت است و غير از اين سه تاكه از خود حديث رفع هم فهميده مى‌شود ديگر يك روايات عجيبى داريم مثل همان قرآن كه رفع صفات رذيله از اوجب واجبات است از همين جهت مرحوم محقق راجع به حسد فقط گفته‌اند راجع به چيزهاى ديگر نفرموده‌اند معلوم مى‌شود محقق از كسانى است كه مى‌گويد رفع صفات رذيله ازاوجب واجبات است الاحسد براى اين كه خدامنت گذاشته چون كه خيلى شهرت دارد بخواهد بگيرد آن وقت ديگر همه كس بگير مى‌شود اين را رفع كرده، بله يك قول سوم هم در مسئله هست كه قول خيلى قول بى دليلى است مى‌گويند نه، صفات رذيله هر چه در دل است هيچ اشكال ندارد آن كه اشكال دارد اين است كه انسان گناه بكند متقى اصلاً به همين مى‌گويند متقى به كسى مى‌گويند كه واجبات را بجا بياورد همه همه اهميت به مستحبات بدهد من جمله اجتناب از گناه كند چه صغيره چه كبيره اگر گناه آمد جلو توبه كند اين مى‌شود متقى ديگر و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقين اين بهشتى است حالا ولو اين كه صفات رذيله به قول مرحوم آخوند الكامنة فى النفس مى‌گويند طورى نيست ولى قرآن و روايات اين قول را نمى‌پسندد و مهذب غير از متقى است آن يك چيز ديگر است آن يك چيز دگر، انسان اگر بخواهد رستگار بشود بايد تقواى به مراتب داشته باشد حالا من جمله تقواى دل كه قرآن تقواى دل را دارد و من يعظم شعائر اللَّه فانها من تقوى القلوب معلوم مى‌شود تقواى دل با تقواى ظاهر دو تا تقوى است چنانچه مثلاً اينها مى‌گويند تقوى منقسم مى‌شود به اقسامى، تقواى سياسى تقواى اجتماعى و تقوى از معصيت تقوى ازصفات رذيله حالا يك چند تا روايت امروز بخوانيم اين روايت‌ها را اجازه بدهيد يك دو روز بخوانيم امروز يك چند تا را مى‌خوانيم اما خودتان بايد مطالعه بكنيد نظيرش زياد است واين روايتها داغ هم هست خيلى من ازهر بابى يك روايت دو تا روايت نقل كرده‌ام:

 جلد11 وسايل ابواب جهاد نفس باب 41 روايت1:

 محمد بن يعقوب عن الحسين بن محمد عن احمد ابن اسحاق عن بكر بن محمد عن ابى بصير روايت صحيح السند است سندش هم خوب است قال قال ابوعبداللَّه‌عليه السلام اصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد اينها پايه‌هاى كفر است كه اين دو تا معنا دارد يك معنايش پايه كفر است يعنى گناه به اندازه‌اى بزرگ است كه در سر حد كفر است يك معنايش اين كه اصول كفر است اگر زمينه پيدا شد در امتحان نمى‌تواند امتحان پس بدهد و كافر مى‌شود واين را هم زياد ما ديده‌ايم كه به واسطه همين حسادت يا كبر راستى كافر شده در امتحانها نمى‌تواند نمره بياورد وبه حسب ظاهر تا آن گل نكرده باشد يعنى صفات رذيله كامنه در نفس گاهى طغيان مى‌كند كذبت ثمود بطغويها مثل نفس امّاره مى‌بيند گاهى طغيان مى‌كند آن وقتها موقع امتحان است كم پيدا مى‌شود يك كسى در مقابل طغيانگرى صفات رذيله يا نفس اماره كه انسان بتواند در مقابلش ايستادگى پيدا بكند معمولاً نمره نمى‌آورد. بله آن صفت تا كامن در نفس است به معنا اين كه شعله ور نشده طغيان گر نشده اين اصل كفر است اما ممكن است كه كارش نداشته باشد به معنااين كه طغيانگرى نمى‌كند تا منحرفش بكند.

 در باب 49 مرحوم شيخ حرّ عاملى 23 روايت نقل مى‌كند.

 روايت باب 50 هم 20 10 روايت هست يك روايتش را من مى‌خوانم:

 روايت 1: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن عيسى عن محمد بن خلاد عن ابى الحسن‌عليه السلام خيلى سند خوب است انه ذكر رجلاً اسم يك مردى جلو آمد فقال انه يحب الرياسة فقال ما ذئبان ضاريان فى غنم قد تفرق رعائها باضرفى دين المسلم من الرياسة دو تا گرگ بيفتد در يك گله‌اى كه شبان آن نباشد با آن گله چه مى‌كند؟ رياست‌طلبى با انسان چنين مى‌كند.

 لذا حاضر است پسرش را كور كند تا رياستش از بين نرود، حاضر است موسى بن جعفرعليه السلام  را بكشد مأمون مى‌گويد هارون يك وقتى موسى بن جعفرعليه السلام آمد خيلى احترام برايش قائل شد و بعد هم به من گفت كه اسب خاص من را آقا را سوار كن آقا را برسان مى‌گويد من كردم و آمدم پيش او، من بودم و هارون گفتم اين همين است كه تو اين قدر دشمن او هستى چرا اين چنين؟ گفت آن كه كردم اين براى خاطر اين كه اين رياست حقش است گفتم خب اگر اين جور است به او بده، گفت اگر حرفى راجع به معارض زده شود چشمهايت را كور مى‌كنم راستى حاضر است نادر شاه چشم پسرش را كوركرد ديگر دو تا چشم پسرش را كور كرد براى خاطر رياست چون احتمال مى‌داد اين پسر يك وقت پدر را از تخت و تاج خلع بكند.

 حالا اين روايت باب 55 خيلى است اين را مطالعه كنيد بد نيست يك مقدار راجع به اين روايات فردا صحبت كنيم انشاءاللَّه.

    وصلى اللَّه على محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo