< فهرست دروس

درس اخلاق - آیات اخلاقی آیت الله مظاهری

91/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي‌.
 
 بحث هفتۀ گذشته ما راجع به يک بحث و يک کلمۀ مقدس و أم الفضايلي بود و آن کلمۀ صبر است، که متأسفانه روزگار همه را ضعف عصبي کرده و همه را عجول کرده است و اين صبر و استقامت و سعۀ صدر و حلم را از آنها گرفته است. و کسي که صبر نداشته باشد، معلوم است که به جايي نمي‌رسد. از همين جهت هم علماي علم اخلاق مي‌گويند اگر کسي بخواهد هر فضيلتي را پيدا کند، متوقف بر صبر است. هر رذالتي را بخواهد رفع کند، متوقف صبر است. هر فايده‌اي را چه براي دنيا و چه براي آخرت بخواهد به دست بياورد، متوقف صبر است. لذا صبر، أم الفضائل است.
 در جلسۀ قبل صبر را به سه قسم منقسم کردند. صبر فردي، صبر خانوادگي و صبر اجتماعي. و براي ما طلبه‌ها ، هر سه واجب و لازم است و اولي بهتر از دومي و دومي بهتر از سومي و سومي بهتر از همه و علي کل حالٍ اين سه قسم صبر براي همه و مخصوصاً براي ما طلبه‌ها خيلي لازم است.
 هفتۀ گذشته راجع به صبر فردي که روايات ما منقسم کرده به سه قسم و علماي علم اخلاق هم به سه قسم منقسم کردند، قدري صحبت کردم.
 صبر در اجتناب از گناه، براي ما طلبه‌ها به دست آوردن ملکۀ عدالت؛ و اگر بخواهيم مسئوليت بالايي پيدا کنيم، صبر در حدّ عصمت مي‌خواهيم و بالاخره مرتبۀ ضعيفش، صبر در اجتناب از گناه است.
 گناه زندگي را تباه مي‌کند، گناه زندگي را سياه مي‌کند، گناه انسان را از عنايت خدا و چشم امام زمان مي‌اندازد. اثر وضعي آن هم اينست که گناه انسان را از چشم مردم مي‌اندازد. و پيدا شدن اجتناب از گناه که قرآن خيلي روي آن پافشاري دارد و مي‌فرمايد: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ) و اين پاداش است. اگر گناه جلو بيايد و اجتناب از گناه نکند، به منزلۀ توبه است و همۀ گناهانش آمرزيده است؛ و اين اجتناب از گناه بايد در زندگي همه باشد. اگر مي‌خواهد «من حيث لايحتسب» کارهايش درست شود و اگر مي‌خواهد شخصيت اجتماعي پيدا کند و اگر مي‌خواهد عمر او پربرکت باشد، بايد اين اجتناب از گناه باشد. اين روايت امام دوم، در حساس‌ترين مواقع گفته شده و بايد حساسترين روايات باشد. براي اينکه جنيده در دم مرگ از آقا نصيحت خواسته است. اگر بهتر از اين بود و امام نفرموده بود، آنگاه خلافت فصاحت وبلاغت بود، پس معلوم مي‌شود که بهتر از اين نيست. امام فرمود: «مَنْ أَرَادَ عِزًّا بِلا عَشِيرَةٍ، وَهَيْبَةً بِلا سُلْطَانٍ»، اگر بخواهد در بين مردم ابهت داشته باشد و مردم او را دوست بدارند و حرف او را بشنوند، پس «فَلْيَخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ الله الي عز طاعةالله»، بايد عادل باشد، بايد اين لباس ذلت معصيت را بکَند و لباس عزّت اطاعت را بپوشد تا عزيز در دل مردم شود و ابهت در چشم مردم و بالاخره شخصيت اجتماعي پيدا کند. البته مشکل است، اما بايد کار کنيم. نمي‌شود که ما طلبه‌ها ملکۀ عدالت نداشته باشيم. کار اول ما نماز جماعت است و در نماز جماعت بايد امام جماعت عادل باشد. حال شما فقها درست مي‌کنيد و مي‌گوييد اگر عادل نباشد، نماز ديگران درست است، اين درد ناعلاجي است و شرط را شرط ذکري مي‌کنند و ي حرفهايي مي‌زنند اما واقعاً اينکه ما اگر بخواهيم نماز جماعت بخوانيم بايد عادل باشيم. معنا ندارد که ما از مسجد فرار کنيم براي اينکه عادل نيستيم و يا زير بار نماز جماعت نرويم، بلکه اين ابزار و کار ماست و بالاخره ما طلبه‌ها هر کاري که بخواهيم انجام دهيم، بايد عادل باشيم. اگر بخواهيم امام جماعت باشيم، بايد عادل باشيم و اگر بخواهيم قاضي باشيم، بايد عادل باشيم، اگربخواهيم کار اجتماعي در دست بگيريم، بايد عادل باشيم و اگر بخواهيم مرجعيت داشته باشيم، بايد عادل باشيم. معلوم است که اگر مرجع تقليد يک دروغ بگويد، خود به خود از مرجعيت مي‌افتد. اصلاً ولايت فقيه بايد عادل باشد و با يک گناه کبيره، خود به خود از ولايت فقيهي مي‌افتد. لازم نيست کسي او را عزل کند،‌بلکه خود به خود مي‌افتد. گفتم در نماز جماعت هم همين است و خود به خود از نماز جماعت مي‌افتد اما چون اسلام مي‌خواهد نماز جماعت باشد و از آن طرف هم اگر بخواهد بگويد عدالت شرط واقعي است، آنگاه مسجد خلوت مي‌شود؛ لذا مجبوراً به هر گونه شما فقها درست مي‌کنيد و مي‌گوييد آنها بايد تو را عادل بدانند و تو خواه عادل باش يا عادل نباش. اما واقعاً اينست که ما طلبه‌ها بايد اين اجتناب از گناه و اين روح خداترسي در عمق جان و اين ملکۀ عدالت را داشته باشيم. به طور ناخودآگاه بايد غيبت نکنيم و به راستي از غيبت بدمان بيايد. به عبارت ديگر نبايد اينها را سرسري گرفت، قرآن مي‌فرمايد غيبت کردن با مرده خوري مانند يکديگر است. آدم اگر به راستي آدم باشد، وقتي مي‌خواهد غيبت کند، مثل اينست که مرده را نزد او گذاشتند و چاقو هم به او دادند و مي‌گويند ران اين مرده را بکَن و بخور. همين مقدار که از اين بدش مي‌آيد بايد همين مقدار هم از غيبت بدش بيايد. (وَلا يَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا اَيُحِبُّ اَحَدُکُمْ اَنْ يَأکُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتاً فَکَرهتموه)، تو که نمي‌خواهي مرده بخوري، پس غيبت نکن. آن کساني که چشم بصيرت دارند و به آنها چشم بصيرت داده شده، اين چيزها را مي‌بينند. پيغمبر اکرم که چشم بصيرت داشتند، وقتي عايشه يک غيبت مختصري کرده بود. وقتي يک زني خدمت پيغمبر اکرم آمده بود و مسئله پرسيد و وقتي آن زن رفت، اين عايشه با اشاره به پيغمبر اکرم گفت يا رسول الله! آن زد قدش کوتاه بود. آنگاه رنگ مبارک پيغمبر تغيير کرد و فرمود چرا غيبت کردي! بعد هم فرمودند استفراغ کن و يک گوشت گنديده‌اي از دهانش افتاد و گفت يا رسول الله من چند روز است که گوشت نخورده‌ام. پيغمبر فرمودند مگر تو قرآن نخوانده‌اي که مي‌فرمايد: (وَلا يَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا اَيُحِبُّ اَحَدُکُمْ اَنْ يَأکُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتاً فَکَرهتموه). عادل اينست که غيبت کردن و خوردن گوشت مرده بايد در مقابل او مساوي باشد. چرک و خون خوردن و تهمت زدن بايد در مقابلش مثل هم باشد. جنگ با خدا و توهين به يک مسلمان بايد در مقابلش مساوي باشد. اگر جداً اينطور نباشد، حسابي لنگنيم. «من أهان لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة»، روايت صحيح السند و ظاهرالدلاله است و امام صادق روايت را از خدا نقل مي‌کند که خدا فرموده: «من أهان لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة»؛ و چيزهاي ديگر.
 ما راجع به حق الناس خيلي بايد مواظب باشيم. بايد بدانيم که مو را از ماست مي‌کشند، و اين خيلي مشکل است.
 يکي از علماي بزرگ تهران مي‌فرمود که خواب پدرم را ديدم و پدرم از علماي بزرگ تهران بود. ديدم خيلي درهم است. گفتم پدرجان چرا تو را درهم و اندوهناک مي‌بينم؟! گفت: هيجده تومان به مشهدي تقي نعلبند بدهکار هستم و در دفترم ننوشتم و خودم نداشتم و يا نتوانستم بدهم و شما هم که نمي‌دانستيد. الان از من سوال کردند که چرا مال مردم را خوردي! گفتم نخوردم. آنگاه گفتند چرا ننوشتي.
 اين عالم بزرگوار مي‌گويد من از خواب بيدار شدم و به بازار رفتم و ديدم که اين مشهدي تقي نعلبند يک مغازه ساعت فروشي دارد. از او پرسيدم که آيا از پدر ما بستانکار هستي. گفت آري. گفتيم چقدر؟! آنگاه دفترش را باز کرد و گفت هيجده تومان. من هيجده تومان را به او دادم و بعد گله کردم و گفتم آقا چرا به من نگفتي که به تو بدهم. خود مرده در خواب گفته بود که مشهدي تقي نعلبند گفته بوده که چرا پدرتان در دفتر ننوشت تا اگر من يک وقتي گفتم، شما سوء ظن به من پيدا کنيد که مي‌خواهم از مرده پول بگيرم. پس چرا پدرت ننوشت.
 اينها براي عوام مردم است و براي ما اين حرفها نيست و همۀ ما بايد ملکۀ عدالت داشته باشيم، زيرا ابزار کار ماست. نجار بدون تيشه نمي‌تواند کار کند و نويسنده بدون قلم نمي‌تواند کار کند و ما طلبه‌ها هم بدون عدالت نمي‌توانيم کار کنيم و اگر کار هم بکنيم، ارزش زيادي ندارد. البته پيدا کردن ملکۀ عدالت هم مشکل است. حتي مثلاً يک اختلافي در فقه ما هست، غير مشهور که مي‌گويند اجتناب از محرمات کفايت مي‌کند ولو اينکه ملکۀ عدالت هم نباشد. اما اين حرف کم است و مشهور در ميان فقها مي‌گويند بايد کار کرد و بايد اين ملکه و اين صفت را پيدا کرد. بايد ملکۀ روح خداترسي در عمق جان انسان باشد و انسان را صد در صد کنترل کند. لذا اينکه در روايات ما آمده صبر منقسم به سه قسم مي‌شود؛ صبر در معصيت همين است. خيلي مشکل است اما براي همه و مخصوصاً براي ما طلبه‌ها خيلي لازم است.
 در جلسۀ قبل مي‌گفتم که صبر در کار و صبر در مشکلات. اينکه زندگي هميشه براي ما طلبه‌ها مشکل بوده است. الان خوب شده است براي اينکه تعدادي از طلبه‌ها منبر پيدا کرده‌اند و تعدادي اداره مي‌روند و بالاخره اگر همۀ اينها را برداريم، همين شهريه‌اي که الان زياد شده،‌ اگر قانع و ساده زيست باشيم، براي ده روز ما خوب است. اين قبلاً نبوده است و زندگي براي ما طلبه‌ها خيلي مشکل بوده است. اما من پنجاه ـ شصت سال است که در دل طلبه‌ها و مراجع و روحانيت بوده ام و چيزي که اصلاً و ابداً در مخيّلۀ آنها خطور نمي‌کرد، مشکل اقتصادي و مشکل فقر بود. حال مائيم که بالاترين هم و غمّ ما قضيۀ اقتصاد شده است. ما اگر از اين نظر از مردم جلو نيفتاده باشيم، عقب هم نيفتاده‌ايم. ما طلبه‌ها اصلاً نبايد فکرش را بکنيم. بايد اين ملکه براي ما باشد که حتماً گرسنه نمي‌مانم و حتماً آبرويم نمي‌روم و حتماً زن و بچه‌ام را اداره مي‌کنم، البته با ساده زيستي. آنگاه خدا «من حيث لايحتسب» درست کرده و درست مي‌کند. روايت هم داريم که خدا فرموده من اهل علم را ضامنم. علامه مجلسي در جلد اول بحار نقل مي‌کند که خدا فرموده من ضامن روزي طلبه‌ها هستم. البته براي برجها و براي گشاده بازيها نه، و تجمل گراييها و ضرورتها هم نه، بلکه حد توسط که به آن قناعت مي‌گويند. آن هم با يک عزت نفسي و من حيث لايحتسبي. در جلسۀ قبل نقل مي‌کردم که علامه مجلسي روايت نقل مي‌کند که خدا ابا دارد «من حيث يحتسب» روزي ما را برساند، «أوالله أن يجري الامور للمؤمن من حيث يحتسب»، آنچه خدا مي‌خواهد «من حيث لايحتسب» است و مي‌رسد. ما بايد خيلي مواظب اين باشيم که مشکل هميشه بوده است و مرد آنست که در مقابل مشکلها با صبر و حوصله گره را باز کند.
 استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مي‌گفتند که يک وقتي نجف براي من خيلي مشکل شد. به قول خودشان مشکل اقتصادي مي‌خواست ما را از پا درآورد. اما رفتم و بر سر مطالعه نشستم و ديدم که مطالعه نمي‌آيد. ناراحت شدم، آنگاه به من گفتند که در اين هيجده سال کِي تو را به خودت واگذاشتيم که الان غم و غصه مي‌خوري.
 علامه طباطبائي مي‌فرمودند که من متوجه شدم که اينکه هيجده سال است يعني چه. براي اينکه اگر مرادشان نجف باشد که من چهار سال است که به نجف آمده‌ام و اگر مرادشان طلبگي باشد که من بيست و سه سال است که طلبه شدم و اين هيجده سال يعني چه. فرمودند فکر کردم و ديدم که من هيجده سال است که معمّم شدم و سرباز امام زمان شدم . آقا امام زمان فرمودند در اين مدتي که سرباز من شدي، چه وقت تو را به خودت واگذاشتيم!
 اين چيزها زياد است و من در ميان مراجع بزرگ خيلي سراغ دارم که وضع مالي آنها بسيار بد بود اما عزت نفس آنها بسيار خوب بود و زندگي آنها هم فوق‌العاده با نشاط بود.
 درجاتش عالي، عاليتر مرحوم آقاي اراکي بودند و خانۀ ما در تکيۀ ملا محمود نزديک ايشان بود. من فرصت خوبي داشتم. ايشان علاوه بر اينکه فرد ملاّ و متديني بود و فردي بود که خاطرات خوبي در ذهن مبارکشان داشت و بعضي اوقات براي من خاطره مي‌گفت. يکي از خاطراتش اين بود که مي‌گفت ما در زمستان با آقاي خميني به آن طرف بازار مي‌رفتيم و در آنجا هيزم مي‌گرفتيم براي اينکه آتش روشن کنيم و پخت و پز کنيم. هيزمها را به دوش مي‌گرفتيم و با هم مي‌آمديم.
 خدا رحمت کند يکي از علماي بزرگ از نجف نامه نوشته بود که الحمدلله به حمّالي مشغول هستم. اينها نفهميده بودند که اينکه به حمالي مشغولم يعني چه. آنگاه گفته بودند من شبانه روز براي زن و بچه‌ام زحمت مي‌کشم و حمّال زن و بچه هستم.
 بالاخره هيزم به دوش مي‌گرفتند با يک عزت نفسي و با يک حال خوش و خرمي. من در مثل آقاي اراکي هيچ وقت نديدم که غم و غصه و دلهره و اضطراب خاطر و نگراني راجع به روزي داشته باشد. اما از آن طرف ديدم که مثلاً يک آقايي بود که مجاني تحمل خرج و مخارج ايشان را داشت. از اين و آن نسيه مي‌گرفت و حساب و کتاب مي‌کرد و ايشان سر ماه يک پولي پيدا مي‌کرد و به او مي‌داد. مي‌ديدم که اين مي‌آمد و حساب و کتاب مي‌کرد تا بالاخره آقا بعد يک پولي پيدا کنند و قرض او را بدهند. اما با يک نشاطي و با يک وقار عجيبي پياده از خانه مي‌آمدند و به خانه برمي‌گشتند. نماز شب ايشان به جا بود. من بارها مي‌ديدم که مرحوم آقا نجفي«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» از نظر اقتصادي در مضيقه بودند و اگر زودتر مي‌رفتم، مي‌ديدم که در هواي خيلي سرد ايشان پشت در صحن حضرت معصومه قوز کرده‌اند تا بيايند و در را باز کنند. جلوتر از همۀ مريدان براي نماز مي‌آمدند و بعضي اوقات نماز شبشان را در حرم مي‌خواندند. اما همين آقا نجفي به اندازه‌اي شاد و بانشاط بود و به اندازه‌اي جلسه خنده آور و نشاط آور بود. من اين اواخر خدمت ايشان رفتم و وضع حالشان خيلي بد بود و مثل اينکه يک ماه بعد از دنيا رفتند. دکتر هم گفته بودند که چيزي به ايشان ندهيم که بخورند. مرادم اينجاست که از ايشان پرسيدم آقا حال شما چطور است! ايشان گفتند حال من اينست که امروز ظهر مقداري کدوي پخته کنار من گذاشتند و رفتند و من شدم و خدا و به خدا گفتم خدايا اگر تو بودي مي‌خوردي، اما خوردم. الحمدلله رب العالمين.
 بالاخره با يک دنيا شادي و نشاط بودند و نشاطهايي که من در آنها ديدم، ذره‌اي در خودمان پيدا نمي‌شود. ما خيال مي‌کنيم که نشاط يعني خانۀ خوب و زندگي خوب و پول پول و امثال اينها، بلکه اينها نشاط نيست. نشاط و شادي را خدا بايد بدهد و عزت را خدا بايد بدهد. (أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ)، ببينيد که چند تأکيد دارد. اين (لَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ) يعني زندگي بدون غم و غصه و زندگي منهاي اضطراب خاطر و زندگي منهاي نگراني و زندگي منهاي تخيلها و وسوسه‌ها. (الا بذکرالله تطمئن القلوب).
 خدايا! حرفها خوب است و همۀ ما هم مي‌دانيم که حرفها خيلي لازم است، اما خدايا کوتاه آمده‌ايم و کوتاهمان کرده‌اند. خدايا! تو را به عزت و جلالت قسم مي‌دهيم که يک حال تنبه طلبگي به همۀ ما عنايت بفرما.
 و صلّي الله علي محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo