< فهرست دروس

درس اخلاق - آیات اخلاقی آیت الله مظاهری

91/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي‌.
 
 بحث اخلاقي امروزمان يک بحث مشکلي است و تقاضا دارم روي آن فکر کنيد، شايد بعداً بشود از شما استفاده کنيم.
 بحث ما دربارۀ اين آيۀ شريفه بود: هُديً للمُتّقين* الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ * وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ....
 راجع به يُؤمِنُونَ بِالغَيبِ،‌ في الجمله صحبت کردم. راجع به يُقيمونَ الصّلاة، في الجمله صحبت کردم. بحث امروزمان راجع به جملۀ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ است که محتوايش بيش از صد مرتبه در قرآن آمده است. در روايات اهل بيت، بيش از هزار جا آمده است. فقها، همه و همه در اول کتاب زکات مي‌فرمايند ما حقوق واجبه به غير از زکات نداريم. بعضي هم خمس را اضافه مي‌کنند. مثلاً‌مرحوم صاحب جواهر در اول کتاب زکات مي‌فرمايد اجمع الاصحاب بر اينکه ما به غير وجوب زکات، وجوب مالي نداريم. و اينکه ما بخواهيم غير از زکات چيزي بر مردم تحميل کنيم، واجب نيست و مستحب هست. صدقات و خيرات و مبرات و غيره، از مستحبات است و ثواب هم زياد دارد. و اما به غير از خمس و زکات، که از فروع دين در اسلام است؛ ما در فروع دين اسلام چيزي نداريم. از همين جهت هم فروع دين ده تاست. نماز و زکات و خمس و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منکر و شما که خواص هستيد، تولّي و تبري را هم جزء آن مي‌کنيد و مي‌گوييد ده تاست. و اما بگوييم يازده چيز و يکي از آن قانون مواسات است. يعني غير از خمس و زکات، مردم راجع به يکديگر مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ، باشند. اينکه بگويند اين از فروع دين است و واجب است؛ فقها گفتند نه. و معمولاً بزرگان مثل صاحب جواهر و بعد صاحب جواهر مثل مرحوم حاج آقا رضاي همداني و ديگران و کساني که کتاب زکات را نوشتند؛ اسم آوردند که به غير از خمس و زکات، ما واجب مالي نداريم. اين از يک طرف و از يک طرف ديگر،‌بيش از صد آيه، خيلي داغ مي‌گويد غير از خمس و زکات، خيلي چيزهاي ديگر هم هست و من جمله، مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ. داغي آن هم به اندازه‌اي است که در سورۀ توبه مي‌فرمايد: ... وَ الَّذِينَ يَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ «34» يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ «35».
 يک شأن نزولي هم مرحوم علامه طباطبايي و ديگران براي آن نقل مي‌کنند که عثمان، ابوذر غفاري را به شام تبعيد کرد. معاويه نوشت که اگر اين چند روز ديگر در اينجا باشد، شام را از دست تو مي‌گيرد و بحران ايجاد مي‌کند. ابوذر حرف مي‌زد و بحران ايجاد مي‌کرد و عثمان ترسيد و نه مي‌توانست او را زندان کند و نه مي‌توانست او را بکشد و بالاخره او را به شام تبعيد کرد و معاويه کمي با او ساخت و ديد که نمي‌شود و به عثمان نوشت که اگر شام را مي‌خواهي، بايد ابوذر در اينجا نباشد. لذا دستور داده شده که هرچه زودتر ابوذر را نزد من بفرست. که در تاريخ و در تفسير دارد که وقتي به مدينه آمد، ساقهاي پاهاي مبارکش زخم شده بود و او را با شکنجه آوردند. آمد در جلسۀ عثمان و ديد که يک پول زيادي از درهم و دينار در مقابلش است. گفت اينها چيست؟! گفت اينها پولهايي است که براي من آوردند و مي‌خواهم همين مقدار و زيادتر از اين را هرکاري که مي‌خواهم بکنم. گفت حق نداري. کعب‌الاحبار در مباحثه واردشد. اين يهودي بوده و معلوم نبوده که مسلمان باشد و يک جاسوس يهودي بوده است. عثمان از او پرسيد که اگر کسي زکات مالش را بدهد؛ حال هرچه پول جمع کند، اشکال دارد؟! کعب الاحبار گفت نه. آنچه خدا از ما مي‌خواهد زکات مالمان است و اما هرچه پول جمع کنيم، طوري نيست. ابوذر عصباني شد و عصايش را به سر کعب الاحبار زد و گفت يابن اليهوديه کارت به جايي رسيده که تصرف در اسلام بکني. بعد رو کرد به عثمان و گفت عثمان! يادت نيست که ما يک وقتي در بعد از نماز مغرب رفتيم خدمت رسول گرامي و ديديم که آقا وضع حالشان اجازۀ جلسه نمي‌دهد. لذا ما هم يک سلام و تعارف کرديم و بلند شديم. فرداي آن شب، رسول گرامي آمدند و از ما عذرخواهي کردند و گفتند ديشب ده درهم در پيش من بود و ترسيدم که بميرم و اين ده درهم به مصرف نرسد و نمي‌توانم جواب آن را در روز قيامت بدهد. بعد ابوذر آيه را خواند: ... وَ الَّذِينَ يَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ. لذا علامه طباطبايي در الميزان مي‌گويد که اين انفاق در اينجا يعني خلأ. اگر خلأ فردي يا خلأ اجتماعي باشد و مردم احتياج به اين پول داشته باشند و تو اين پول را جمع کني و آن خلأ را پر نکني؛ قرآن مي‌گويد: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ.
 وقتي هم به تفسيرها برويم، خواهيم ديد که مفسرين انفاق را غير از زکات حساب کردند. آنگاه گاهي ثواب زيادي بر آن بار کردند و گاهي هم عقاب بر ترک انفاق،‌بار کردند. مثل همين آيۀ شريفه‌اي که خواندم؛ که انسان خودخور و خودخواه و خودمحور باشد و بتواند همّ و غم ديگران را رفع کند اما کوتاهي کند. در همين سورۀ ماعون که هفتۀ گذشته خواندم؛ وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ، را همه همينطور معنا کردند. يعني واي به آن نامسلماني که در نمازش سهل انگار است يعني رابطه با خدا؛ و واي به آن نامسلماني که مي‌تواند رفع حوائج ديگران را بکند و اما نمي‌کند؛ يعني رابطه با مردم. يعني وقتي در قرآن و روايات اهل بيت برويم؛ مي‌بينيم که قرآن و روايات اهل‌بيت، دو چيز را جدّي مي‌خواهند. يکي رابطۀ محکم با خدا که مهمتر آن نماز است و يکي هم رابطه با مردم، که مصداق کاملش رسيدگي مالي به مردم است. وقتي هم به روايات اهل بيت برويم؛ خواهيم ديد که راجع به نماز؛ "مَنْ تَرَکَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ کَفَر". راجع به رابطه نداشتن با مردم؛ مرحوم کليني بيش از پانصد روايت در اصول کافي نقل کردند. يکي از رواياتش اينست که او را به صف محشر مي‌آورند و چشمهايش از ترس به گودي فرو رفته و در پيشاني او نوشته شده «لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ»؛ خدا او را رسوا مي‌کند و مي‌گويد اين خائن به من و خائن به رسول الله است و دليلش را خدا مي‌فرمايد که اين کسي بود که مي‌توانست به مردم رسيدگي کند و اما نکرد. بعد خطاب مي‌شود که اين را به جهنم بيندازيد. يعني دوش به دوش تساحل در نماز، تساحل در رابطه با مردم و دوش به دوش اهميت و ثواب نماز، اهميت به رابطه با مردم و ثواب رابطه با مردم است. اينها دوش به دوش هم هستند. و اين آيات وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ و يُؤتون الزکاة؛ قبل از وجوب زکات است. وجوب زکات نه گانه‌اي که در رساله‌ها هست، اواخر عمر پيغمبر نازل شده است و اما در مکه اصلاً‌زکاتي نبوده است اما يُقِيمُونَ الصَّلاةَ و يُؤتون الزکاة، شايد بيش از صد جا قبل از وجوب زکات در قرآن آمده است. لذا مي‌گويند اين زکات در مقابل صلاة است. معناي صلاة يعني رابطه با خدا و معاني زکات يعني رابطه با مردم. مي‌گويند اصلاً اين زکات در قرآن نه خمس است و نه زکات. اصلاً من بررسي کردم که راجع به زکات اصطلاحي يک آيه بيشتر نداريم و آن اينست که: (خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً) (التوبة: الآية103)؛ راجع به خمس هم يک آيه بيشتر نداريم و آن اينست که: (اعلَموا أنّما غَنِمتُم مِن شَى‌ءٍ فَاِنّ لِلّهِ خُمُسَه) و اما مابقي، «وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ»؛ نه راجع به خمس است و نه راجع به زکات است. «لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ»؛ نه مربوط به خمس است و نه راجع به زکات. و همچنين ساير آيات.
 همين جمله‌اي که چند جلسۀ قبل خواندم؛ «و ویل للمشرکین الّذین لایوتون الزکاة و هم بالآخرة هم کافرون»؛ واي به مشرک و واي به کافر يعني کسي که زکات ندهد. اين زکات اصطلاحي نيست و اين آيه خيلي قبل از اينکه زکات نازل شود، نازل شده است. پس مراد اينست که انسان بتواند به مردم رسيدگي کند ولي نکند. يعني بي تفاوتي. همينطور که وجوب نفقۀ زن و بچه به گردن مرد است؛ اين قانون مواسات هم اينگونه است. و اين به راستي يک مشکل عجيبي شده است که چطور عرض کنيم. از يک طرف اگر بخواهيم بگوييم، مثل صاحب جواهرها مي‌گويند که نگوييد و اگر هم بخواهيم نگوييم، پس الَّذِينَ يَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ را چطور معنا کنيم و «وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ» را چطور معنا کنيم و «لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ»؛ پس عقل را چه کنيم. اين شعري که اين آقا خوانده و خدا رحمتش کند، خيلي بالاست و اين عقل است و لذا روايت هم روي آن هست.
  بني آدم اعضاي يکديگرند که در آفرينش ز يک گوهرند
  چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
  تو که از غم ديگران بي غمي نشايد که نامت نهند آدمي
 هزار روايت مي‌گويد که نشايد که نامت نهند مسلمان. يکي از حرفهاي پيغمبر اکرم که به تکرار روي منبر مي‌فرموده همين است: «من اصبح و لم يحتم بامور المسلمين فليس به مسلم». شما فقها مي‌فرماييد که اين اخلاقي است و مستحب است. «مَا آمَنَ بِی مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ»؛ شما فقها مي‌فرماييد که اينها اخلاقي است. اگر ما بخواهيم ظاهر «مَا آمَنَ بِی مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ» را معنا کنيم يعني يکي از واجبات، قانون مواسات است. بله فرقش اينست که در قانون مساوات، يعني در خمس و زکات؛ اگر فقرا شريک در اموالند و طلبه‌ها شريک در اموال مردم هستند و سادات شريک در اموال مردم هستند. از همين جهت هم، خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً؛ مي‌گويد که بگير. پيغمبر اکرم وقتي آيۀ زکات آمد؛ مي‌فرستادند و به زور مي‌گرفتند و اگر هم نمي‌دادند، قضيۀ صعلبه و رده جلو مي‌آمد. اما راجع به قانون مواسات، بگير نيست و اينست که انسان خودش براي اينکه آدم شود و براي اينکه حبّ دنيا از دلش بيرون رود و براي اينکه معانست بين مردم ايجاد شود و براي اينکه اختلاف واقع نشود؛ خودش بايد بدهد. وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ.
 بعضي اين آيه شريفه را همينطور معنا کردند. اگر ندهيد قضيۀ کمونيست جلو مي‌آيد و همه چيز به هم ريخته مي‌شود. پس خودت به دست خودت قضيۀ کمونيست را جلو نياور و خودت به دست خودت، هم به فکر خودت باش و هم به فکر ديگران باشد. آنگاه ثواب هم زياد بگير و ثوابش هم از هر حج و عمره بالاتر است. نمي‌شود گفت اما اينها از اشتباهات مردم است. ديروز پيش من آمده بود و مي‌گفت من چهل ميليون تومان دارم و حالا به من مي‌گويند که حج واجب بيست ميليون تومان است و من مي‌خواهم چهل ميليون را بدهم و براي خودم و زنم دو حج بخريم و آيا من واجب الحج هستم يا نه؟ گفتم نه، تو واجب الحج نيستي. مي‌خواستم بگويم که اگر به تو بگويند هشت ميليون از اين چهل ميليون را خمس بده، دق مي‌کني اما وقتي به حج مي‌رسد، خنده مي‌کني. وقتي به خمس و زکات و رسيدگي به مردم مي‌رسد، به راستي يک حالي مي‌شود و وقتي به عمرۀ مفرده مي‌رسد؛ در روز چندين ميليون نفر به عمرۀ مفرده مي‌روند. من نمي‌گويم که بد است و عمرۀ مفرده مخصوصاً در ماه رجب خيلي خوب و عاليست و خدا قسمت همۀ ما بکند و خوشا به حال کساني که مي‌روند؛ اما مي‌گويم که اين روايتي که مي‌خوانم، نظيرش را مرحوم کليني بيش از پانصد روايت نقل مي‌کند.
 ابان بن تغلب مي‌گويد خدمت امام صادق «سلام‌الله‌عليه» طواف مستحبي مي‌کردند. دور اول که تمام شد، کسي مرا صدا کرد و من جواب او را ندادم. دور دوم و سوم مرا صدا کرد. آقا امام صادق فرمودند اين با تو کار دارد! گفتم آري. گفت پس چرا جوابش را نمي‌دهي. گفتم آقا با شما طواف مي‌کنم و نمي‌شود که طواف با شما را رها کنم. فرمودند آيا شيعه است؟! گفتم بله. فرمودند برو و حاجتش را ادا کن. مي‌گويد رفتم و او گره‌اي داشت و گرۀ او را باز کردم. آمدم و امام صادق «سلام‌الله‌عليه» حجشان را به جا آورده بودند و در مطاف نشسته بودند و در مطاف نگاه مي‌کردند و لذت مي‌بردند و من خودم طواف کردم و به خدمت آقا رفتم و آقا به من گفتند که چه شد؟! گفتم آقا گره‌اي داشت و گره‌اش راباز کردم و حالا طوافم را انجام دادم و خدمت شما آمدم. فرمودند: « قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ حجة و عمرة مقبولة و مبرورة». کساني که به مکه مي‌روند، چه واجب و چه مستحب؛ صحيح است و کم پيدا مي‌شود که صحيح نباشد و اما مقبول، يک در هزار هم نيست. «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» و مبرور که خدا به او بارک الله بگويد، ‌يک در ميليون هم نيست. اما اين روايت دارد که «من حجة و عمرة مقبولة و مبرورة». ثواب حج مقبول و مبرور چقدر است؛ خداوند همين مقدار ثواب را به خاطر اين گره‌اي که باز کردي، مي‌دهد.
 يا کار مردم درست نيست و يا روايتها درست نيست. روايتها که درست است و معلوم مي‌شود که کار مردم درست نيست و ما هم ياد آنها نداديم و نمي‌دهيم و مي‌ترسيم که بدهيم. اينست که مسئله را نمي‌دانيم چه بگوييم و چه کنيم. اين مسئلۀ اخلاقي را با اين قول صاحب جواهر در اول کتاب زکات، چطور حل کنيم. اما بالاخره آنچه مي‌فهميم اينست که قرآن بيش از صد جا، کليني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» بيش از پانصد جا و مرحوم مجلسي «رضوان‌الله‌تعالي‌عليهم» بيش از هزار جا، قانون مواسات را واجب مي‌دانند. البته وجوب تکليفي، نه وضعي. و گناه بار مي‌کنند بر آن کسي که به قانون مواسات عمل نکند. ثوابهاي محيرالعقول بار مي‌کند بر آن کسي که به قانون مواسات عمل مي‌کند.
 بحث ناقص است، اجازه دهيد که باز در اين باره صحبت کنم.
 و صلّي الله علي محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo