< فهرست دروس

درس تفسیر قرآن آیت الله مکارم

92/05/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: آیه ی 36 سوره ی احزاب
 خداوند متعال در آیۀ 36 سورۀ احزاب می فرماید: وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً [1]
 یکی از مقامات مهم مؤمنان و عارفان واقعی، مقام تسلیم در برابر خداست که در آیۀ فوق به آن اشاره شده است و خداوند می فرماید: هیچ مرد و زن مؤمنی وجود ندارد که وقتی خداوند حکمی صادر کند با آن مخالفت کنند یا در اجرای آن تردید کنند و در مقابل آن تسلیم نشوند چرا که این امور نشانۀ تزلزل در ایمان است.
 بعد خداوند می فرماید: کسی که خدا و رسولش را عصیان کند دچار گمراهی آشکار شده است.
 ما باید در برابر فرمان خدا تسلیم باشیم؛ چه فرمان تشریعی او باشد و چه فرمان تکوینی او.
 به بیان ساده تر اوامر و نواهی ای که در شریعت آمده است ایجاب می کند که در مقابل آنها مطلقا تسلیم بود ولی اگر کسی به آن موارد که به نفع اوست عمل کند و به ما بقی که به ضرر اوست عمل نکند این علامت آن است که ایمان او کامل نیست.
 در آیۀ مشابه دیگری می خوانیم: فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‌ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً ؛ به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو، (نه تنها به زبان اعتراض نکنند بلکه) در دل خود (نیز) احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملا تسليم باشند. [2]
 آیۀ فوق می فرماید: اگر کسی حتی در دل هم اعتراض نکند و تسلیم محض باشد او به مقام تسلیم و مقام اولیاء الله نائل شده است.
 اما تسلیم در مقابل حوادث تکوینی به این معنا است که حوادثی است که از دایرۀ قدرت ما بیرون است و قابل اجتناب نمی باشند. اگر کسی ناراضی باشد و ناله و اعتراض کند علامت این است که ایمان او متزلزل می باشد.
 باید بدانیم که خداوند اولا عالم است و همه چیز را می داند، ثانیا حکیم است و روی حساب کار می کند و ثالثا رحمان و رحیم است. حال اگر این خداوند که این صفات را دارد مقدراتی برای ما در نظر بگیرد، نباید اعتراض کنیم.
 به عنوان مثال جوانی است که به دختری علاقه مند شده و به خواستگاری او رفته است ولی موفق نشده است. او خبر ندارد که شاید ثمرۀ ازدواج با آن دختر فرزند معلول و یا معتادی باشد که موجب بدبختی او شود. خداوند از آن باخبر بود و اجازه نداد که این ازدواج سر بگیرد. همچنین جوانی که به یک رشتۀ تحصیلی علاقه داشت و کوشش کرد ولی نتوانست در آن رشته موفق شود و در رشتۀ دیگری قبول شد. او باید تسلیم باشد چه بسا اگر در آن رشته موفق می شد می بایست به سفر خارجه می رفت و مشکلات دیگری برایش پیش می آمد.
 همه داستان موسی و خضر را شنیدیم. موسی مأموریت پیدا کرد که از خضر علوم و دانش هایی بیاموزد. خدمت خضر رسید و او به موسی گفت که هرچه دیدی از علت آن سؤال نکن تا من خودم برایت توضیح دهم. موسی قبول کرد و با خضر همراه شد.
 بعد در سفر دید که در یک واقعه دید که خضر مشغول سوراخ کردن کشتی است. اعتراض کرد و گفت: لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً؛ کار زشتی انجام می دهی. [3] چرا مردم را غرق می کنی.
 خضر به او تذکر داد که نباید سؤال می کرد و موسی هم قبول کرد. بعد خضر در بیان علت سوراخ کردن کشتی گفت که یک عده کارگر زحمت کش از این کشتی نان می خوردند و پادشاه ظالمی هم بود که کشتی های سالم را جمع می کرد. من آن را سوراخ کردم که آن پادشاه آن را ضبط نکند و در نتیجه اهل آن بعد آن را تعمیر کرده و از طریق آن روزی بخورند.
 این علامت آن است که باطن وقایع چه بسا با ظاهر آن بسیار فرق می کند.
 بعضی از افراد کم ظرفیت هستند و به محض مواجهه با سختی با خداوند قهر کرده و چه بسا نماز را هم ترک می کنند. آنها باید توجه داشته باشند که خداوند حکیم، آگاه، رحمان و رحیم است و هر کار که می کند به مصلحت بندگان است.
 
 اما شأن نزول آیۀ فوق ناظر به داستان زید و زینب است. جریان از این قرار بود که هنگامی که رسول خدا (ص) با حضرت خدیجه ازدواج کرد خدیجه برده ای به نام زید بن حارثه داشت که او را خرید و به رسول خدا (ص) بخشید. رسول خدا (ص) او را هم آزاد کرد و هم او را به عنوان فرزند خوانده حساب کرد. بعد که اسلام آمد، زید مسلمان شد و در اسلام پیشرفت بسیاری کرد تا جایی که یکی از فرماندهان لشکر جنگ موته شد و در همان جنگ هم شهید شد.
 هنگامی که زید جوان بود پیامبر اکرم (ص) تصمیم گرفت که همسری برای او انتخاب کند در نتیجه دختر عمۀ خودش زینب را برای او خواستگاری کرد. زینب ابتدا تصور کرد که رسول خدا (ص) او را برای خودش خواستگاری کرده است ولی بعد دید که برای زید انتخاب شده است. او ناراحت شد و گفت که من نوۀ عبد المطلب هستم و چرا باید با بردۀ آزاده شده ای ازدواج کنم.
 آیۀ فوق نازل شد و بیان کرد که مؤمن، مؤمن واقعی نخواهد بود مگر آنکه در برابر دستور خدا و رسولش تسلیم باشد. زینب راضی شد و با زید ازدواج کرد. (البته این ازدواج ناموفق بود و علتی داشت و رسول خدا (ص) هم آن را جبران کرد و ما بعدا به آن اشاره می کنیم.)
 بحثی که در اینجا مطرح است مسألۀ کفو و همطراز بودن در ازدواج است. آیا زوج و زوجه باید در همۀ امور از نظر تحصیلات، سن، موقعیت خانوادگی، ثروت و غیره یکسان باشند؟
 در روایات آمده است که صرف اینکه این دو مؤمن با ایمان و عفیف و درستکار باشند کافی است. وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوٌ لِلْمُسْلِمَة [4]
 در روایت دیگری می خوانیم: لَقِيَ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ (که از اصحاب امام صادق علیه السلام و مرد بسیار بزرگواری بود) بَعْضُ الْخَوَارِجِ فَقَالَ يَا هِشَامُ مَا تَقُولُ فِي الْعَجَمِ يَجُوزُ أَنْ يَتَزَوَّجُوا فِي الْعَرَبِ (آیا عجم می تواند با عرب ازدواج کند؟ این در زمانی بود که عرب ها برای خود فضائل بسیاری قائل بودند و عجم را دون شأن خود و جزء نژاد پست تر به حساب می آوردند.) قَالَ نَعَمْ قَالَ فَالْعَرَبُ يَتَزَوَّجُوا مِنْ قُرَيْشٍ قَالَ نَعَمْ (در میان عرب ها طائفۀ قریش بسیار فضیلت دارند آیا غیر قریش می تواند با قریش ازدواج کنند.) قَالَ فَقُرَيْشٌ يَتَزَوَّجُ فِي بَنِي هَاشِمٍ قَالَ نَعَمْ قَالَ عَمَّنْ أَخَذْتَ هَذَا (از کجا می گویی؟) قَالَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُكُمْ وَ لَا تَتَكَافَأُ فُرُوجُكُمْ (شما خونتان با هم مساوی است یعنی هر مسلمان از هر قبیله و طائفه و از هرجا که باشد قصاص می شود حال چگونه در مسألۀ ازدواج مساوی نباشید؟) [5] بنا بر این توصیۀ ما به خانواده ها این است که در شرایط، سخت گیری نکنند و صرف اینکه دختر و پسر پاکدامن هستند دیگر به جزئیات دیگری مانند سن، تحصیلات، ثروت و غیره اعتنا نکنند.
 


[1] احزاب/سوره33، آیه36
[2] نساء/سوره4، آیه65
[3] کهف/سوره18، آیه71
[4] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج5، ص341، ط دار الکتب الاسلامیة.
[5] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج5، ص345، ط دار الکتب الاسلامیة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo