< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله مکارم

مبحث خیارات

97/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیار تدلیس

گفتیم اگر کسی در متاعی تدلیس کند مشتری بعد از آگاهی خیار دارد و می تواند معامله را فسخ کند.

بقی هنا امور:

الامر الاول: تدلیس گاه به قدری زیاد است که متاع را از اسم آن متاع خارج می کند. مثلا شیر چنان با آب مخلوط شده است که دیگر به آن شیر نمی گویند و یا عسل به گونه ای است که قسمت بیشتر آن از آب و شکر تشکیل شده است که دیگر به آن عسل اطلاق نمی شود. معامله در این موارد باطل است نه اینکه صحیح باشد و مشتری خیار داشته باشد. بنا بر این بعضی از روایات که تدلیس را موجب بطلان معامله می داند ناظر به این موارد است.

اما اگر تدلیس کم باشد که موجب سلب اسم نشود، معامله صحیح است و مشتری (یا بایع در صورتی که تدلیس در ثمن شده باشد) خیار دارد هرچند ارش در این تدلیس وجود ندارد.

الامر الثانی: غشّ حرام است همان گونه که تدلیس نیز حرام است. به تعبیر دیگر غشّ نوعی از تدلیس است و تدلیس نوعی از غشّ می باشد. این دو ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. البته تدلیس در صورتی حرام است که بایع خبردار باشد و عمدا آن را مخفی کند اما اگر علم و عمدی در کار نباشد حرام نیست هرچند خیار در جای خود ثابت است. تدلیس از باب تفعیل است یعنی دیگری را به اشتباه انداخت بنا بر این باید علم و عمد در آن باشد تا حرمت وجود داشته باشد ولی خیار ربطی به علم و عمد ندارد و در هر صورت ثابت است. حرمت آن به سبب سیره ی عقلاء، قاعده ی لا ضرر و روایات متعددی است که در این مورد وجود دارد.

الامر الثالث: این گونه نیست که تدلیس یا غشّ دائما در مورد وجود عیب باشد بلکه گاه در مورد عدم کمال می باشد یعنی بایع صفت کمالی را ابراز می دارد که در جنس نیست مانند احمار وجه کنیز که در ثمن تأثیر دارد و موجب می شود که کنیز با قیمت بالاتری فروخته شود و یا مشتری در خرید، به آن رغبت بیشتری پیدا کند ولی اگر در قیمت کنیز تأثیری نداشته باشد و موجب رغبت بیشتر مشتری هم نباشد تدلیس محسوب نمی شود.

همچنین است در مسأله ی «تصریه» که ان شاء الله در جلسه ی آینده به آن خواهیم پرداخت و آن اینکه بایع شیر حیوان را چند روز ندوشد تا پستان حیوان پر شود در نتیجه به نظر آید که شیرش زیاد است. یا مثلا کسی باغی دارد که میوه ها و سبزی های آن را نمی چیند تا مشتری تصور کند باغ بسیار پر محصول و پردرآمد است. یا به اسب مواد نیروزا و تقویتی بدهد در نتیجه به نظر آید که اسب بسیار قوی و خستگی ناپذیر است. همه ی اینها داخل در عنوان «تصریه» است.

الامر الرابع: گفتیم غشّ و تدلیس در بسیاری از معاملات غیر بیع جاری می شود. مثلا در اجاره نیز جاری است به این گونه که خانه ای را زرق و برق کرده اند و در نتیجه با اجاره ی بیشتری اجاره داده اند.

همچنین در مضاربه سرمایه ای را به کسی داده اند که همه اش مال خودش نیست و نصف آن مال دیگری است در اینجا خیار تبعّض صفقه و تدلیس وجود دارد زیرا لازم نیست مضاربه فقط با درهم و دینار باشد مثلا گاه می تواند کاروان سرایی را در اختیار کسی بگذار تا او با آن مضاربه کند و حال آنکه ظاهر کاروان سرا با باطن آن فرق دارد.

همچنین در شرکت جاری است و متاعی که به شرکت گذاشته است در آن تدلیس شده است.

همچنین در جعاله که عقد لازم نیست نیز جاری است مثلا کسی زمینی را در اختیار کسی گذاشته که در آن ساختمان سازی کند و سپس به مجعول له مبلغی بدهد و بیان کرده است که زمین سفت است. مجعول له نیز مصالح را آماده کرد و مشغول ساختن ساختمان شد و بعد دید زمین سست است نه سفت در نتیجه خرج بسیاری باید انجام دهد زیرا باید از زیر برای ستون سازی زمین را حفر کنند.

البته در عقود جایزه خیار وجود ندارد ولی جاعل باید ضررهایی که بر مجعول له وارد کرده است را پرداخت کند.

همچنین است در باب غیر معاملات مانند نکاح که باب مفصلی به نام عیوب و تدلیس دارد. اصحاب در باب نکاح (ظاهرا) اجماع دارند که اگر مرأة خلاف آنچه واقعیت دارد خود را نشان دهد و به زوجیت کسی در آید زوج می تواند عقد نکاح را فسخ کند. در اینجا اگر دخول حاصل نشده باشد مهریه را پس می گیرد و اما اگر دخول حاصل شود هر چند مهر را باید به زن بدهد ولی مبلغ مهر را از مدلّس می گیرد (در جایی که مدلّس غیر از زوجه باشد) و اما اگر خود زوجه مدلّس باشد مهری به او تعلق نمی گیرد.

دلیل آن هم اجماع است که البته مدرکی می باشد و هم قاعده ی لا ضرر و سیره ی عقلاء و همچنین روایات.

در باب نکاح دو روایت صحیحه از محمد بن قیس وارد شده است. محمد بن قیس کسی است که قضاوت های امیر مؤمنان علی علیه السلام را از صادقین علیهما السلام نقل می کند.

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنِ النَّضْرِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي الْمَرْأَةِ إِذَا أَتَتْ‌ إِلَى‌ قَوْمٍ‌ وَ أَخْبَرَتْهُمْ أَنَّهَا مِنْهُمْ (و ادعا کرد که از آن قبیله می باشد) وَ هِيَ كَاذِبَةٌ وَ ادَّعَتْ أَنَّهَا حُرَّةٌ (در حالی که هم امه بود و هم از آن طائفه نبود) وَ تَزَوَّجَتْ أَنَّهَا تُرَدُّ إِلَى أَرْبَابِهَا وَ يَطْلُبُ زَوْجُهَا مَالَهُ الَّذِي أَصْدَقَهَا وَ لَا حَقَّ لَهَا فِي عُنُقِهِ (چون خودش مدلّس است) وَ مَا وَلَدَتْ مِنْ وَلَدٍ فَهُمْ عَبِيدٌ.[1]

در این روایت امام علیه السلام حکم به بطلان کرد و نفرمود که اگر زوج بخواهد می تواند معامله را فسخ می کند. این اشعار به آن دارد که اگر تدلیس به شکل مهمی باشد معامله باطل است نه اینکه صحیح باشد و فرد، حق فسخ داشته باشد.

 

عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي امْرَأَةٍ حُرَّةٍ دَلَّسَ لَهَا عَبْدٌ فَنَكَحَهَا وَ لَمْ تَعْلَمْ إِلَّا أَنَّهُ حُرٌّ (زن ندانست که او حر نیست) قَالَ يُفَرَّقُ بَيْنَهُمَا إِنْ شَاءَتِ الْمَرْأَةُ.[2]

در اینجا امام علیه السلام حکم به خیار کرده است «إِنْ شَاءَتِ الْمَرْأَةُ» نه بطلان معامله. شاید علت آن این باشد که مرأة در اینجا شاید شوهر بهتری گیرش نیاید مخصوصا که در اینجا یک تدلیس بیشتر نیست و آن هم از ناحیه ی زوج است ولی در روایت سابق تدلیس از ناحیه ی زن بود و دو تدلیس در کار بود هم زن به دروغ خود را اهل قبیله معرفی کرده بود هم اینکه حرّة است در نتیجه شاید حقوق زن و مرد با هم فرق داشته باشد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo