درس خارج فقه حضرت آیت الله مکارم
88/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اخلاقی هفته
روايت 1 باب 135 کتاب العشره:
16180 مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِيَّاكُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ
دو مادهی " م ـ ر ـ و " و ديگری " م ـ ر ـ ء " داريم و مراء از ريشهی دومی است. وقتی حيوانی را می دوشند پس از اتمام دوشيدن، از سر احتمال اين مقداری شير در پستان حيوان مانده باشد با زحمت و مشقت میکوشند از آن دوباره شير بدوشند. از آنجا هر چيزی را که در آن شک باشد را مريه و مراء خواندهاند. مراء اين است که دو نفر کارشان در گفتگو به شک و تلاش برای غلبه بر حريف و مانند آن بکشد، صرف نظر از اين که حق با چه کسی است و چه کسی باطل است. اين گناهی است که روحانيان و اهل علم به آن دچار می آيند. امير المؤمنين علی عليه السلام دو ثمرهی تلخ مراء را بيماری قلب و روح و عقل و رويش نفاق میداند. علت اين که گفته شده مراء دل را بيمار میکند اين است که در مراء حق بر انسان پوشيده میشود. انسان بايد روح حق طلبی داشته باشد. تواضع در برابر حق از بهترين فضائل انسانی است. گفتگو خوب است و کليد حل مشکلات است ولی اگر به خصومت بيانجامد خوب نيست. نمونه ای از اصرار بر موضع خود در تاريخ علم وجود دارد که قابل توجه است. در قديم يکی از مباحث فلسفه جزء لايتجزی بود که آيا چنين جزئی داريم يا نه. عدهای می گفتند چنين جزئی نداريم و هر چقدر اجزاء را تقسيم کنيم باز هم اين تقسيم قابل تداوم است. مثالی که مخالفين جزء لايتجزی میزدند به سنگ آسيا بود که در آن نقطهی نزديک محيط نسبت به نقطهی نزديک مرکز بيشتر حرکت می کند. حال اگر تصور شود که نقطهی نزديک به محيط به اندازهی آن جزء لايتجزء حرکت کند، نقطهی نزديک به مرکز چه حالتی پيدا میکند. لاجرم بايد حرکت آن کمتر از نقطهی نزديک به محيط باشد، که اگر اينطور شد که ثبت المطلوب و جزئی کوچکتر از لايتجزء را تصور کردهايد. و اگر بگوييد اين نقطهی نزديک به مرکز هم به اندازهی همان نقطهی نزديک به محيط حرکت میکند که لازم میآيد سنگ بشکند. جالب است بدانيد که قائلين به جزء لايتجزی می گفتند که اين سنگ مستمراً می شکند و وصل می شود. اين نمونهای از بازنگشتن از موضع باطل و اصرار و لج کردن روی آن است.
*******
تذکر در بارهی مسائل روز
مسألة ترورهای کور يک مسأله برای جهان اسلام شده است. اين موضوع هم ناامنی ايجاد کرده است و موجب آسودگی خاطر قدرتهای جهانی شده است زيرا آنها میبينند که مسلمانان به جان هم افتادهاند و ثانياً چهرة اسلام را در جهان زشت و بد معرفی کرده است. اگر سران کشورهای اسلامی دست به دست هم دهند، به صورت ريشهای اين مشکل را حل می کنند. اقدامات برای دستگيری جانيان جنايت اخير در ايران مشکل را ريشهای حل نمیکند. همانطور که قبلا هم گفته شد، ريشه اين مسأله در آموزشهای مدارس وهابيت است. بايد مسير تعليمات را عوض کرد. بايد به قرآن برگشت که میفرمايد:
وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً ( نساء، 93 )
اگر کسی مؤمنی را بکشد نتيجة آن خلود در جهنم است. نه فقط خون مسلمان بلکه غيرمسلمانی که در حال جنگ با مسلمانان نيست، هم محترم است. بايد مسؤولان کشورهای اسلامی دور هم بنشينند و به کمک هم آموزش مدارس وهابيت را عوض کنند.
*******
ادامهی بحث فقهی
بحث در اين بود که آيا عمره مشروط به استطاعت هست يا نه؟ دليل پنجم را دوباره توضيح می دهيم. گفتيم استطاعت چهار رکن دارد. چهار رکن استطاعت عبارت است از:
زاد و راحله.
سلامت تن.
تخليه السرب.
رجوع به کفايت.
نظر غالب فقهاء اين است که استطاعت يک شرط شرعی است و به نظر ما يک شرط عقلی است و همان شرط قدرت است که به عنوان يک شرط عمومی تکليف در نظر گرفته میشود.
إن قلت بعضی می گويند متسکعا هم می شود حج به جا آورد يعنی فردی که الآن استطاعت ندارد ولی با کار کردن در طول راه هزينهی خود را تأمين میکند و با مبنای شما حج اين فرد درست نيست، زيرا الآن نمیتواند و استطاعت عرفيه ندارد ولی از طرف ديگر عرفاً اين قدرت را دارد که کار کند و هزينهی حجش را تأمين کند. يعنی قدرت و استطاعت عرفيه يکی نيستند و ممکن است يکی از آنها باشد و ديگری نباشد. قلت: اگر کسی به اين شکل به حج برود و عسر و حرج بر او نباشد، ما او را مستطيع می دانيم.
استطاعت که لازم نيست حتماً بالفعل باشد، میتواند بالقوه هم باشد. لذا از نظر ما، يک پزشک که در ازای کارش در حج دستمزد می گيرد، يا آشپز و روحانی و مدير و کارکنان کاروانها هم که کار میکنند و حق الزحمه دريافت میکنند بايد نيت حجه الاسلام کنند و اين درآمد آنها مصداق استطاعت است و روشن است که اين غير از حج بذلی است. استطاعت عرفيه تدريجيه بدون عسر و حرج در اينجا حاصل است. قرآن میگويد من استطاع و اين مصداق روشن استطاعت است. به عنوان مثال می گوييد اگر کسی غنی بود نمیتواند زکاه بگيرد. حال کسی که ماهانه حقوق میگيرد غنی بالقوه است. اينجا هم استطاعت بالقوه حاصل است.