درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
96/11/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حجج و امارات/امارات /خبر واحد
• آیه سوم: آیه کتمان
• تقریب استدلال
• اشکال اول: عدم اطلاق در وجوب قبول
• اشکال دوم: حرمت نفسیِ کتمان
• آیه چهارم: آیه ذکر
• تقریب استدلال
• اشکال اول: عدم اطلاق در قبول جواب
• اشکال دوم: امر ارشادی به سوال
• اشکال سوم: اختصاص آیه به اصول دین
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسات قبل دلیل حجّیت خبر واحد از کتاب مطرح شد. آیه نبأ و آیه نفر بررسی شده و در این جلسه نیز آیات دیگر بررسی میشوند.
آیه سوم: آیه کتمان
سومین آیه برای اثبات حجّیت خبر واحد، آیه کتمان است:
﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون﴾[1]
این آیه شریفه مرتبط به قوم یهود و تورات است. آیاتی در توارت در مورد پیامبر صلّی الله علیه و آله وجود داشته که یهود آنها را مخفی کرده بودند. «انّ الذین یکتمون ما انزلنا من البیّنات و الهدی من بعد بیّناه للنّاس» یعنی کسانی که بیّنات را بعد از اینکه در کتاب گفته شده، کتمان میکنند. مراد از «کتاب» تورات است. «اولئک یلعنهم الله» لعنت خداوند متعال به این معنی است که خداوند متعال آنها را از رحمت خود دور میکند (نه اینکه نفرین نماید). «و یلعنهم اللاعنون» لعنت دیگران به معنای دعای علیه آنها و نفرین است. مراد از بینّات نیز همان آیاتی است که اگر بیان شود، بیان اسلام است.
تقریب استدلال
این آیه شریفه بر حرمت کتمان به صورت مطلق (چه مخاطبِ بیان به علم برسد چه نرسد) دلالت دارد. حرمت مطلق کتمان مستلزم وجوب قبول بیان به نحو مطلق (چه بیان موجب علم شود و چه نشود) میباشد. حرمت کتمان به نحو مطلق در جایی که قبول واجب نباشد، لغو خواهد بود (زیرا حرمت کتمان، حرمت طریقی برای اظهار بیّنات است). بنابراین از آیه شریفه استفاده میشود که مخاطب بیان باید قبول نماید، چه به علم برسد و چه نرسد.
حرمت مطلق کتمان موجب وجوب مطلق قبول شده؛ و وجوب مطلق قبول نیز به معنای حجّیت خبر واحد است (خبر واحد همان خبر غیر علمی است که از اطلاق وجوب قبول، حجّیت آن استفاده میشود).
اشکال اول: عدم اطلاق در وجوب قبول
اشکال اول اینکه ممکن است اظهار واجب بوده و کتمان حرام باشد، تا مخاطب به علم رسیده و عمل نماید. یعنی وجوب اظهار و بیان به معنای وجوب قبول به نحو مطلق نیست. توضیح اینکه اطلاق در ناحیه حرمت کتمان، میتواند به سبب احتیاط باشد که امری عرفی و عقلائی است. یعنی عرف یا عقلاء در بسیاری از موارد، دائره حکم را اوسع قرار میدهند. به عنوان مثال عرفی نظر میکند که برای احترام به طلبههای خوب و متدیّن، اگر گفته شود «به طلبه متدیّن احترام گذار» در نصف موارد هم احترام نمیشود (یعنی موارد بسیاری با این تکلیف مخالفت میشود). در این صورت عرف به نحو اوسع حکم را بیان میکند تا به غرض خود برسد، یعنی به نحو مطلق گفته میشود «به طلبهها احترام بگذار» تا غرضش تأمین شود. این طریقه یک روش عرفی است که دائره تکلیف وسیعتر باشد تا غرض تأمین شود (گاهی والدین به فرزند میگویند «جلوتر از دو متری لب پشت بام نرو» در حالیکه خطر در جایی است که نزدیکتر از یک متر باشد؛ یعنی حکم اوسع گفته شده برای احتیاط).
با توجّه به این نکته، شاید اگر اظهار فقط در مواردی واجب بود که موجب علم سامع شود، در این صورت مکلّفین در موارد بسیاری اظهار را ترک کرده و غرض شارع تأمین نمیشد؛ به همین سبب شارع اظهار را به نحو مطلق واجب نموده تا غرضش به طور کامل استیفاء شود و در تمام مواردی که اظهار موجب علم است، اظهار محقّق شود.
بنابراین آیه شریفه دلالت بر وجوب قبول به نحو مطلق ندارد، تا دلالت بر حجّیت خبر واحد نماید.
اشکال دوم: حرمت نفسیِ کتمان
استدلال به آیه شریفه مبتنی بر این است که حرمت کتمان طریقی بوده تا ملازمه با حجّیت خبر واحد داشته باشد؛ درحالیکه حرمت کتمان در آیه شریفه حرمتی نفسی بوده و طریقی نیست. توضیح اینکه در کتمان یک نحوه عناد با دین وجود دارد، لذا کتمان حرام شده است. پس حرمت کتمان یک حرمت نفسی است خصوصاً با وجودِ این قرینه در آیه که از «لعنت» استفاده شده که با حرمت طریقی جمع نمیشود.
بنابراین آیه شریفه دلالت بر حرمت طریقی نداشته، و حرمت نفسی نیز ملازمه با حجّیت خبر واحد ندارد.
آیه چهارم: آیه ذکر
آخرین آیه از کتاب که برای اثبات حجّیت خبر واحد به آن استدلال شده، آیه ذکر است:
﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾[2]
این آیه شریفه در مورد کفّار نازل شده است. کفّار در ابتدای بعثت اشکالی به پیامبر صلّی الله علیه و آله داشتند که تو نیز مانند ما یک انسان هستی، و خداوند متعال فرشته را به عنوان رسول نفرستاده است. آیه شریفه در ردّ این اشکال نازل شده است. یعنی شما که نصرانی یا یهودی هستید، بدانید تا به امروز فرشته و ملک به عنوان نبی نیامده و تمام انبیاء رجالی بودند که به آنها وحی شده است. در واقع خداوند متعال میفرماید اگر حرف من را قبول ندارید از علمای یهود و نصاری سوال کنید. «و ما ارسلنا قبلک» یعنی قبل از تو که خاتم هستی پیامبری نیامده، «الّا رجالاً» مگر اینکه مرد بوده است. یعنی هیچ زنی به پیامبری نرسیده است. «فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون» پس اگر شکّ دارید که فرشته به عنوان رسول آمده باشد، سوال کنید.
تقریب استدلال
آیه شریفه بر وجوب سوال دلالت دارد، که مستلزم قبول جواب میباشد؛ زیرا اگر قبول جواب لازم نباشد، سوال کردن لغو خواهد بود. وجوب قبول جواب به طور مطلق (یعنی هرچند برای سائل، علم حاصل نشود)، مساوق حجّیت خبر واحد است.
در نتیجه سوال به نحو مطلق واجب بوده، لذا قبول جواب نیز به طور مطلق واجب خواهد بود؛ پس خبر واحد حجّت است.
اشکال اول: عدم اطلاق در قبول جواب
اشکال اول در استدلال به آیه کتمان، به این استدلال نیز وارد است. یعنی آیه شریفه بر وجوب قبول به نحو مطلق، دلالت ندارد. شاید سوال واجب باشد تا از جوابهای مختلف، علم حاصل شده و قبول در این صورت لازم باشد. پس ممکن است در این مورد نیز دائره حکم اوسع جعل شده تا غرض شارع تأمین شود. یعنی سوال به نحو مطلق واجب شده، تا در مواردی که علم به جواب حاصل میشود نیز سوال ترک نشده و غرض شارع تأمین شود. همین احتمال برای مناقشه در استدلال کافی است.
اشکال دوم: امر ارشادی به سوال
اشکال دیگر اینکه «امر به سوال» در آیه شریفه یک امر ارشادی است. امر به سوال در آیه شریفه نمیتواند مولوی باشد؛ زیرا خطاب به مخالفین و کسانی است که اسلام را قبول ندارند. بنابراین امر به سوال یک امر ارشادی به طریقه عقلائی است که باید به اهل خبره و اطّلاع رجوع شود. اگر سوال مرتبط به امور اعتقادی باشد، باید علم حاصل شود؛ و در غیر آن موارد باید به قول اهل خبره عمل شود.
در نتیجه آیه شریفه بر حجّیت خبر واحد دلالت نداشته، و اگر هم خبرواحد در سیره عقلاء حجّت باشد، این آیه ارشاد به همان طریقه عقلائی میکند.
اشکال سوم: اختصاص آیه به اصول دین
«فاء» در آیه شریفه برای تفریع است «فاسئلوا اهل الذکر»، لذا اطلاقی برای وجوب سوال منعقد نمیشود بلکه به میزان مفرّععلیه است. مفرّععلیه یا مطلب قبل مرتبط به رسالت بوده که از اصول دین است. در باب اصول دین مورد اتّفاق است که خبر واحد حجّت نبوده و اعتباری ندارد (خبر واحد فقط در دائره فروع و احکام شرعی اعتبار دارد). پس زمانی به قول اهل علم میتوان عمل نمود که علم به رسالت پیدا شود. یعنی آیه شریفه بر وجوب سوال به نحو مطلق دلالت ندارد، تا قبول جواب هم به نحو مطلق واجب باشد و اقتضای اطلاق قبول جواب، حجّیت خبر واحد شود.
اعتقاد به اصول دین لازم است، امّا نیاز نیست که اعتقاد از روی دلیل باشد. حتی در امر توحید همین مقدار کافی است که این عالم مبدأ واحد دارد (هرچند شخص معتقد باشد که عالم میتوانست مبادیء دیگر داشته باشد امّا اکنون یک مبدأ دارد)؛ و یا همین مقدار که پیامبر صلّی الله علیه و آله از انبیای الهی است، برای اعتقاد به نبوّت کافی است (هرچند معتقد به خاتم بودن ایشان نباشد بلکه معتقد باشد نبی دیگری در آینده خواهد آمد)؛ همین دو اعتقاد برای تحقّق اسلام کافی بوده و نیاز به دلیل آنها نیست. یعنی حتی اگر از روی تقلید این اعتقاد را داشته باشد، کافی است.
بنابراین هیچ یک از چهار آیه شریفه دلالت بر حجّیت خبر واحد ندارد.