< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

96/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حجج و امارات (ظهور / جهت اول: حجیت ظهور / وجه دوم و سوم)

 

     وجه دوم: سیره‌ی عقل

     استدلال

     ارتقاء این سیره: سیره‌ی ائمه نیز همین بوده

     اشکال: ائمه به خاطر تعدد اتکا بر «قرائن منفصله» بنا بر حجیت ظواهر نداشته‌اند

     جواب اول: ائمه هم متکلم متعارف بوده‌اند

     جواب دوم: اگر امام نامتعارف بوده باید به اصحابش می‌گفته

     وجه سوم: ارجاع به کتاب و سنّت

     اشکال: این روایات ظاهر در ارجاع به ظهورات است

     جواب: شمول امر ائمه نسبت به «ارجاع به کتاب و سنت»، کالنصّ است

     اولاً قدر متیقّن است

     ثانیاً خیلی تکرارشده‌است

 

خلاصه مباحث گذشته:

بحث ما در «حجیت ظهور» بود، گفتیم به وجوهی استدلال شده، وجه اول که سیره‌ی متشرعه بود را عرض کردیم و فی‌الجمله پذیرفتیم، اما گفتیم: در مواردی که در حجیت ظواهر شک کنیم، نمی‌توانیم با تمسک به سیره حجیت آن موارد را اثبات کنیم.

 

وجه دوم: سیره‌ی عقلا

وجه دوم، استدلال به سیره‌ی عقلاست.

 

استدلال

عقلا به این صورت عمل عمل می‌کنند که ظهور نزد آنها حجت است؛ اگر بین سید و خادم کلامی رد و بدل بشود، بلا شکٍّ عند العقلاء مولا و خادم می‌توانند له و علیه خودشان به ظهور آن کلام احتجاج کنند.

و این سیره قطعاً در عصر معصومین هم بوده؛ چون سیره حجتی است که بدیل ندارد؛ جایگزین ظهور، نصّ است، نص در تمام موارد، یا غیرممکن است یا منجر به عسر و حرج می‌شود؛ چون اکثر کلمات ما از باب ظهور است. مثلاً وقتی مولا بگوید: «شرب خمر حرام است»، این کلام نص در اطلاق نیست، ظهور دارد در این که شامل همه‌ی افراد خمر می‌شود. یا مثلاً «أوفوا بالعقود» نیز همینطور است، و اکثر کلماتی که ما به کار می‌بریم، به همین نحو است.

و ائمه هم از این سیره ردع نکرده‌اند.

پس اولاً سیره‌ی عقلا بر حجیت ظواهر است، ثانیاً در عصر معصومین هم سیره‌ی عقلا بر همین بوده‌است چون «ظهور» حجتی است که بدیل ندارد، و ثالثاً ائمه از این سیره ردع نکرده‌اند، از عدم ردع ائمه نسبت به این سیره حجیت آن را اثبات می‌کنیم.

 

ارتقاء این سیره: سیره‌ی ائمه نیز همین بوده

بلکه بالاتر از سیره‌ی عقلا اثبات می‌شود؛ خود ائمه هم همین سیره را داشته‌اند، و نیز قرآن پر است از ظواهر.

 

اشکال: ائمه به خاطر تعدد اتکا بر «قرائن منفصله» بنا بر حجیت ظواهر نداشته‌اند

اشکالی به این استدلال شده؛ که درست است که ظهور حجت است، اما ظهور، در متکلم عادی و متعارف حجت است. اما ائمه‌ی ما متکلم متعارف نبوده‌اند؛ چون کثیراً ما اتکامی‌کردند بر قرائن منفصله؛ مطلق را در مجلسی می‌گفتند و مقید را در مجلس دیگری. و روایات ما پر است از چنین قرائن منفصله‌ای. بنابراین ما نمی‌توانیم نسبت به ظواهر کلمات معصومین، از این سیره استفاده کنیم.

 

جواب اول: ائمه هم متکلم متعارف بوده‌اند

از این اشکال، دو جواب داریم: این که «ائمه متکلم متعارف نبوده‌اند» را قبول نداریم؛ در بیشتر این موارد، واقعاً اطلاقات و عموماتی نبوده‌است. بنابراین وقتی مقیدی واردمی‌شود، تقییدی نیست. مثلاً وقتی امام می‌فرماید: «وفای به عقد واجب است» و در مجلس دیگری می‌فروده: «بیع ربوی واجب‌الوفاء نیست»، این تقیید نیست؛ چون حضرت در کلام اول‌شان در مقام بیان نبوده‌است. اینطور نیست که هر وقت قیدی در کلام نباشد، بگوییم: «مطلق است» یا «عام است». ما وقتی از عالمی سؤال می‌پرسیم، وقتی او جواب مطلقی می‌دهد، ناظر به سؤال ماست؛ مثلاً اگر خونی روی دستش به امام نشان بدهد و بپرسد که: «این خون آیا نجس است؟»، طبیعی است که حضرت بفرماید: «نجس است»، ولی این کلام اطلاقی ندارد. عقلایی نیست که بفرماید: «خون بر دو قسم است: نجس و غیر نجس» و شروع کند اقسام خون نجس را بفرماید.

یک اشکالی مطرح می‌شود؛ که اگر اطلاق و عمومی نداشته باشند، شمول را از کجا می‌فهمیم؟ نوعاً از سکوت معصومین طی چند سال نسبت به همه‌ی افراد استفاده‌ی اطلاق می‌کنیم.

پس ما عمومات و اطلاقات را قبول نداریم، خصوصاً آیات قرآن در مقام بیان و تشریع نیست و لذا اصلاً وارد خصوصیات و جزئیات نمی‌شود. وقتی شک کردیم که: «آیا ارتماس مبطل صیام است»، نمی‌توانیم به اطلاق «کتب علیکم الصیام» تمسک کنیم، و نیز وقتی شک کردیم که: «آیا استعاذه واجب است» نمی‌توانیم به اطلاق «اقیموا الصلاة» تمسک کنیم.

بنابراین به نظر ما، فرمایشات ائمه هم متعارف است. و اگر غیرمتعارف بود، برای ما نقل می‌شد.

 

جواب دوم: اگر امام نامتعارف بوده باید به اصحابش می‌گفته

بر فرض اگر هم ائمه متکلم نامتعارف بوده‌اند، وظیفه‌ی امام بود که این را تبیین می‌کردند تا برای همه‌ی اصحاب روشن می‌شد، خصوصاً که این عدم عادی بودن را متأخرین مطرح کرده‌اند بعد از این که روایات جمع شده و متعارضات زیادی دیده شده که باعث شده ادعابشود ائمه متکلم نامتعارف بوده‌اند، ولی این احتمال برای اصحاب ائمه مطرح نبوده‌است.

اشکال: برای امثال زراره روشن بوده.

پاسخ: برعکس این اشکال شما، در یک روایتی زراره می‌توانسته اطلاق کلام امام را قیدبزند، ولی به راوی می‌گوید: «امام تقیه کرده»، سپس خودش می‌رود از حضرت سؤال می‌کند، امام به او توضیح داد که مورد سؤال تفاوت داشته. پس معلوم می‌شود زراره امام را متکلم متعارف می‌دانسته‌است.

بنابراین به نظر ما اطلاق و تقیید، عرفی است، و در کلمات ائمه از حد عرفی‌بودن خارج نشده‌است.

 

وجه سوم: ارجاع به کتاب و سنّت

ما روایات بسیاری داریم که ائمه اصحاب‌شان را ارجاع می‌داده‌اند به کتاب و سنت پیغمبر، و اکثر کتبا و سنت ظهور است، معنی ندارد ظهورات حجت نباشد و ائمه ارجاع به آن بدهند و بگویند: «به مجملات قرآن عمل کنید». پس، از ارجاع ائمه به ظهورات، به دلالت التزامیه‌ی عرفیه پی به حجیت ظهورات می‌بریم؛ اگر ظهورات حجت نباشد، ما را ارجاع به ظهورات نمی‌دهند.

 

اشکال: این روایات ظاهر در ارجاع به ظهورات است

إن قلت: این کلمات ائمه مطلق است؛ هم شامل ظهورات می‌شود و هم شامل نصوص می‌شود، ظهورات را به اطلاقش که ظهور است شامل می‌شود. پس برای اثبات حجیت ظهورات، از حجیت ظهورات استفاده کرده‌اید!

سؤال: آیا نصّ نیست.

پاسخ: اگر هم نص داشته باشیم، برای اثبات حجیت، باید تواتر اثبات بشود، یک روایت کافی نیست.

 

جواب: شمول امر ائمه نسبت به «ارجاع به کتاب و سنت»، کالنصّ است

این اشکال وارد نیست؛ چون

 

اولاً قدر متیقّن است

اولاً «نص» خوب معنا نشده؛ در دو جا نص گفته می‌شود: جایی که تصریح بشود، و جایی که قدر متیقن باشد. مثلاً «یجب اکرام الفقیر العادل»، این کلام نسبت به شمول «فقیر عادل» نصّ است. اما گاهی نص، تصریح نیست، بلکه قدرمتیقن است؛ مثلاً در «اکرم الفقیر» خودمان می‌دانیم که «فقیر» در خارج دو حصّه‌ی عادل و فاسق دارد، عنوان «الفقیر» نسبت به «فقیر فاسق» ظاهر است؛ چون قید «عادل» را ندارد. اما همین عنوان «الفقیر» نسبت به «فقیر عادل» نصّ است؛ چون قدر متیقّن است و اصلاً احتمال نمی‌دهیم که: «شارع مقدس، اکرام فقیر فاسق را واجب کند ولی اکرام فقیر عادل را واجب نکند!». به عبارت دیگر کالنصّ است؛ یعنی با آن معامله‌ی نص می‌شود. پس می‌توانیم بگوییم: بالاتر از ظهور، «نصّ» داریم که تصریح متکلم است، و «کالنصّ» داریم که قدر متیقن است.

تطبیقش بدهیم در مقام: ائمه ما را به کتاب و سنّت ارجاع داده‌اند. در کتاب و سنت، عدد ظهور نسبت به عدد «نصّ» خیلی بیشتر است؛ قریب به اتفاق الفاظی که در کتاب وارد شده، ظاهر است نه نص. چون اکثر الفاظ قرآن ظاهر است، پس ارجاع امام نسبت به ظهور، قدر متیقّن است؛ چون اگر مقصودش این باشد که: «فقط به نصوص عمل کنید، به ظواهر عمل نکنید.»، این ارجاع لغو است چون خیلی کم‌فایده و بلکه چه بسا بی‌فایده است. پس شمول امر ائمه به «ارجاع به کتاب و سنت» نسبت به «ظهورات»، کالنصّ است؛ چون قدر متیقّن است، و الا، به خاطر ندرت نصوص، این ارجاع کم‌فایده و چه بسا بی‌فایده باشد.

شاید نتوانیم حتی یک آیه پیداکنیم که از تمام جهات «نصّ» باشد! مثلاً «أکرم الفقیر» چند ظهور دارد: ظهور در وجوب، ظهور در وجوب مطلق، ظهور اکرام در مطلق اکرام‌ها، و فقیر هم ظهور در مطلق فقیر دارد. لذا شاید نتوانیم آیه‌ای پیداکنیم که از صدر تا ذیل هیچ ظهوری در آن نباشد.

بنابراین شاید نتوانیم آیه یا روایتی پیداکنیم که از صدر تا ذیل، اصلاً از ظهور استفاده نشده‌باشد.

 

ثانیاً خیلی تکرارشده‌است

ثانیاً ظهور در اثر تکرار، کالنصّ می‌شود. چون در سیره‌ی محاوره‌ایِ عقلا، مستهجن است که شما در حالی که مقید را اراده کرده‌اید، مطلق را تکرارکنید. اگر مولایی گفت: «أکرم الفقیر»، فقیر به اطلاقه شامل فاسق» هم می‌شود. اگر این مولا در مجالس متعدد به انحاء مختلف این کلام را تکرار کرد و مثلاً یک بار فرمود: «اکرم الفقیر»، یک بار دیگر فرمود: «فلیکرم الفقیر»، بار دیگر فرمود: «یجب اکرام الفقیر»، و در هیچ‌کدام از این مجالس برای «فقیر» قید نیاورد، در این صورت این مطلق نسبت به «فقیر فاسق» کالنصّ می‌شود. در روایات ما، ارجاع به کتاب و سنّت بسیار تکرارشده‌است، بنابراین شمول این فرمایش نسبت به «ظهورات» کالنصّ می‌شود.

با توجه به این دو نکته، وجه سوم تمام است؛ از روایات کثیره‌ای که در حد تواتر است، استفاده می‌شود که ظهورات کتاب و سنت حجت است.

هذا تمام الکلام در جهت اول، فردا واردمی‌شویم در اصل بحث: حجیت ظهور.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo