درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
96/09/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سیره (بخش سوم: عرف / جهت چهارم: مرجعیت عرف / مورد سوم: دلالات لفظیه)
• مرجعیت عرف در این مقام
• عرفی که در کتاب و سنّت مرجع است
• طرق به دست آوردن معانی عرفیهی زمان صدور
• طریق اول: وجدانی
• طریق دوم: اصالت التطابق
• مناقشه: چنین اصلی نداریم
خلاصه مباحث گذشته:
مواردی که عرف در آن موارد مرجع است را بررسی میکردیم، به مورد سوم رسیدیدم: دلالات لفظیه. گفتیم: در سه مقام بحث میکنیم، در مقام اول، معنای لغوی و عرفی را توضیح دادیم.
مرجعیت عرف در این مقام
متکلم، معانی عرفیه را درنظرمیگیرد نه معانی لغویه را؛ چون سیرهی قطعیهی عرفیه این است که هر متکلمی الفاظ را بر اساس معانی عرفیه استعمال میکند و اگر کسی مرادش معنای لغوی است و معنای لغوی غیر از معنای عرفیه است باید قرینه اقامه کند.
متکلم بر اساس کدام عرف معانی عرفیه را در نظر میگیرد؟ متکلم، معانی عرفیه را، یا بر اساس عرفی که خودش از آن عرف است استعمال میکند، یا بر اساس عرفی که مخاطبش از آن عرف است.
وقتی فیلسوف در جایی سخنرانی کند، در الفاظش، یکی از دو جهت را رعایت میکند؛ یا معانی عرفیهی آن لغت در بین سامعین را اراده میکند، یا معانی عرفیهای که خودش از آن عرف است (یعنی عرف فلاسفه) را اراده میکند. اگر فیلسوف برای فیلسوف صحبت کند، یا اگر عوام برای عوام صحبت کند، دو عرف نداریم؛ چون عرف متکلم با عرف سامع یکسان است. اما در موارد اختلاف بین این دو عرف، یکی از این دو عرف اراده میشود.
پس در معانی الفاظ، عرف مرجعیت دارد. و مرجعیت هم با عرف خاص است؛ یا عرف متکلم، یا عرف سامع. و اگر متکلم میخواهد بر اساس معانی لغویه صحبت کند، باید قرینه بیاورد.
عرفی که در کتاب و سنّت مرجع است
مأخذ فقه، کتاب و سنت است. و مرجع ما در تمام الفاظ کتاب و سنت، عرف است؛ معانی عرفیهی زمان صدور؛ چون عرف متکلم و سامع در زمان صدور، یکسان بودهاست. پس باید معانی عرفیهی حجاز و عراق را در نظر بگیریم؛ قرآن در عرف حجاز نازل شده، و سنت هم در حجاز و عراق واردشدهاست. تا اینجا هیچ مشکلی نیست.
طرق به دست آوردن معانی عرفیهی زمان صدور
إنما الکلام در این است که معانی عرفیه را چطور به دست بیاوریم؟ طرقی ذکرشده که به چهار طریق برمیگردد:
طریق اول: وجدانی
مراد از طریق وجدانی، قطع یا علم است. یکی از طرق وجدانی، این است که در یک عرفی زندگی کنیم و بزرگ بشویم، در این صورت به معانی عرفیه علم (جامع بین قطع و اطمینان) برای ما حاصل میشود. یکی دیگر از طرق وجدانی این است که اگرچه در یک عرفی زندگی نکردهایم و مثلاً در عرف معصومین نبودهایم، اما موارد استعمال یک لفظ را در کتابها و متون تتبّع کنیم و در اثر تتبع و استقرا، برای ما علم پیدا بشود که مثلاً معنای عرفیهی «صعید» در آن زمان «تراب» بودهاست. یا مثلاً معنای عرفیِ «خبر بیّنه» در زمان معصومین «خبر عدلین» نبودهاست بلکه «ما یُبیّن الشیء» بودهاست.
ما این وجه را قبول کردهایم، لکن بارها گفتهایم که علم حجت نیست، بلکه خداوند عالم، ساختار ذهن ما انسانها را اینطور آفریده که دائماً به علم عمل میکنیم. اگر خداوند ما را طوری آفریدهبود که به «وهم» عمل میکردیم، میگفتیم: «طریق اول، وجدانی است که همان وهم است.».
طریق دوم: اصالت التطابق
ظاهراً این طریق را فقط مرحوم آقای صدر طرح کردهاست؛ بحوث ج1 ص166.
ایشان فرمودهاست: یک اصل عقلایی داریم؛ که اگر با یک لفظی برخوردکردیم و دیدیم معنای مرکوزی در ذهن من دارد، اصل بر این است که معنای مرکوز در ذهن دیگران هم همین است؛ چون من هم عضوی از عرف هستم.
مثلاً من اگر «بیّنه» در ذهن من به معنای «خبر عدلین» باشد و شک کنم که: «آیا این معنای مرکوز در ذهن من،، آیا یک معنای عرفی است؟ یا به خاطر خصوصیات و شرایط خاصی این معنا فقط در ذهن من شکل گرفتهاست و عرفی نیست؟»، در این صورت، اصل بر این است که معنای مرکوز در ذهن دیگران هم «خبر عدلین» است.
یا مثلاً «عالم» در ذهن ما یعنی «روحانی»، شک میکنیم که: این معنای مرکوز، آیا به این خاطر است که خودمان روحانی هستیم؟ یا به خاطر معنای عرفی «عالم» است؟ در چنین مواردی آقای صدر میگوید: عقلا یک اصلی دارند به نام «اصالتالتطابق»؛ معنای این اصل این است که: ذهن من هم یک ذهن عرفی است و مطابق ذهن دیگران است، پس اگر دیدم معنای مرکوز «عالم» در ذهن من «عالم دینی» است، عند العقلا یک اصل تعبّدی داریم که بنا را بر این میگذارند که معنای عرفی عالم «عالم دینی» است، و بر اساس این اصالتالتطابق عمل میکنند.
پس اصالتالتطابق این است که اگر شک کردم که: «این فهم شخصی من، آیا یک فهم عرفی است؟ یا غیرعرفی؟»، چون من هم عضوی از عرف هستم، عقلا بنا میگذارند بر این که تطابق است بین فهم من با فهم عرف. پس اصل بر این است که معنای مرکوز در اذهان دیگران هم مثل معنای مرکوز در ذهن من است.
ایشان در بعضی عباراتشان تعبیرکردهاند که فهم من، عند العقلاء، «اماره» قرارمیگیرد بر معنای عرفی. هم تعبیر «اصل تعبدی» را به کار بردهاند و هم تعبیر «اماره» را.
مناقشه: چنین اصلی نداریم
ما چنین اصل عقلائیای را وجدان نکردهایم. بلکه ما دائما، یا بر اساس «وثوق» یا بر اساس «غفلت» عمل میکنیم؛ وقتی معنای مرکوزی برای من پیداشد، چون من خودم را یک انسان عرفی و غیرخاص میبینم، لذا مطمئن میشوم که معنای عرفی این واژه همین است. یا اصلاً از امکان تفاوت معنای مرکوز در ذهن من با معنای عرفی غفلت میکنیم؛ متأخرین علما به مفاهیم «معنای عرفی» و «معنای شخصی» و «معنای لغوی» خیلی توجه کردهاند و اینها را از هم تفکیک کردهاند و ما متوجه تفاوت اینها شدهایم، وگرنه بین گذشتگان یا بین تودهی مردم اصلاً توجهی به اختلاف این دو معنا نیست؛ این صحبتها را اگر برای مردم بگویید، اصلاً نمیتوانند تصورکنند، چه برسد به این که تصدیق کنند. پس یا مطمئنیم که ما هم یک آدم کاملاً عرفی هستیم، یا اصلاً غافلیم از این مطلب که: «یک متن را باید بر اساس معانی عرفیه معناکنیم، و احتمال دارد معنای مرکوز در ذهن ما با معنای عرفیه اختلاف داشتهباشد.».