درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
96/06/20
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت رابعه: اعتبار سیره1
مقام اول: مصبّ سیره حجت اصولی است2
مقدمه2
نکتهی اول: معنای حجیت این سیره2
توضیح فعلیت تکلیف2
توضیح تنجّز تکلیف3
سکوت عقلا نسبت به تکالیف الهی3
معنای حجیت این سیره3
نکتهی دوم: دو معنای دیگر برای حجیت4
معنای اول: عمل4
معنای دوم: احتجاج5
موضوع: مبحث سادس: حجج و امارات (سیره / سیرهی عقلاء / جهت رابعه: اعتبار سیره)
خلاصه مباحث گذشته:
در جهت سوم «اعتبار سیره» را معناکردیم؛ گفتیم: سیرهی عقلا متصف به حجیت نمیشود؛ چه به معنای عرفی، چه به معنای منطقی، و چه به معنای اصولی. گفتیم که تعبیر «حجت» دربارهی «سیرهی عقلا» تسامحی است؛ به این معناست که وقتی سیره کنار سکوت شارع قراربگیرد، از این مجموعه امضای شارع فهمیده میشود، به این اعتبار که جزء «حجت عرفی» است به آن «حجت» گفته میشود.
جهت رابعه: اعتبار سیره
بحث امروز ما، در جهت رابعه است فی اعتبار السیره. به همان معنایی که گفتیم، آیا سیرهی عقلا معتبر است؟ آیا میتوانیم از کنار هم گذاشتن یک سیره و یک سکوت، امضای شارع را استفاده کنیم؟ یا نمیتوانیم؟ در این جهت، از دو مقام بحث میکنیم:
در مقام اول، بحث ما در جایی است که مصبّ سیره، حجیتِ به معنای اصولی است. مثلاً عند العقلاء، خبر واحد حجت است، عند العقلاء خبرین متعارضین حجت نیست، عند العقلاء قیاس حجت نیست، عند العقلاء قول اهل لغت حجت است، مصبّ سیره در تمام این امثله «حجیت» به معنای «منجِّزیت و معذِّریت» است.
در مقام ثانی، بحث ما در جایی است که مصبّ سیره، غیر حجیت است؛ ضمان، ولایت، سلطنت، احترام عمل، حق، یا استحقاق. مثلاً میگوییم: عند العقلاء حیازت مملِّک است، عند العقلاء پدر و جد ولایت دارند بر صغیر، عند العقلا ورّاث ولایت دارند بر میت، عند العقلا انسان سلطنت دارد بر اموال و نفس خودش، عند العقلا اتلاف سبب ضمان است، عند العقلا غرور از اسباب ضمان است، عند العقلا تکلیف از مُکرَه ساقط است، عند العقلا تکلیف از عاجز ساقط است. مصبّ سیره در تمام این امثله، اموری است غیر از حجت.
مقام اول: مصبّ سیره حجت اصولی است
مقدمه
مقدمتاً سه نکته را عرض میکنم، بعد وارد بحث از حجیت سیره در مقام اول میشویم:
نکتهی اول: معنای حجیت این سیره
نکتهی اول این است که: معنای حجیت سیرهای که مصبّش حجت اصولی است، چیست؟
توضیح فعلیت تکلیف
تکلیف، بر دو قسم است: فعلی و غیرفعلی. فعلیت تکلیف، به تحقق موضوعش است. مثلاً عند العقلا خیانت در امانت ممنوع است، رعایت قانون واجب است، سرقت حرام است، وفاء به عهد واجب است، وفاء به شروط ضمنیه واجب است، تمام اینها تکالیف عقلائیه است. تکالیف عقلائیه، دقیقاً مثل تکالیف شرعیه دو مرحله دارد: جعل و فعلیت. در مرحلهی فعلیت، تکالیف عقلائیه، دائرمدار فعلیت و تحقق موضوعش در خارج است. الآن امانتی نزد من نیست، اما اگر امانتی نزد من محقق شد، بر من رد این امانت عند المطالبه واجب است. پس فعلیت تکالیف عقلائیه، مثل فعلیت تکالیف شرعیه، دائرمدار تحقق موضوعش است.
توضیح تنجّز تکلیف
فعلیت، دو قسم است: منجَّز و غیرمنجز؛ تکلیف فعلی منجَّز، آن تکلیف فعلیای است که مخالفت با آن موجب استحقاق عقوبت است، و تکلیف فعلی غیرمنجَّز، آن تکلیف فعلیای است که مخالفت با آن موجب استحقاق عقوبت نیست. مراد از استحقاق عقوبت، یعنی استحقاق عقوبت عند العقلاء.
اگر یک تکلیف فعلی داشته باشم و آن تکلیف فعلیْ منجِّز نداشته باشد، تکلیف فعلی غیرمنجَّز است. اما اگر تکلیف فعلی داشته باشم و منجِّز داشته باشد مثلاً ثقهای بگوید این تکلیف هست، این تکلیف فعلی بر من منجَّز میشود. اگر مثلاً ثقهای گفت: «این مال، ملک غیر نیست.»، یا گفت: «مالک به شما اجازه دادهاست» درحالیکه ملک غیر بود یا مالک اجازه ندادهبود، در این صورت این تصرف شما عندالعقلاء ممنوع است (یعنی تکلیف فعلی هست) ولی بر شما منجَّز نیست.
سکوت عقلا نسبت به تکالیف الهی
عقلا در رابطه با «تکالیف الهی» موقفی ندارند؛ خبر ثقه اگر به نفی «تکلیف شرعی» تعلق بگیرد، عقلا هیچ حرفی ندارند؛ اگر ثقهای بگوید: «این آب نجس است»، من اگر با این تکلیف مخالفت کنم و آن را شرب کنم، عقلا نسبت به استحقاق عقوبت من، قضاوتی ندارند. مثلاً ربا در بین عقلا اصلاً حرام نیست؛ چون انسان سلطنت بر اموال خودش دارد، پس ربا عند العقلاء هیچ منعی ندارد، خصوصاً ربای بیعی.
سؤال: با توجه به این که ضرری که در قیامت به انسان میرسد، ضرر معتنابهی است، آیا این باعث نمیشود که در مخالفت با تکالیف شرعی عقلا موقفی داشته باشند؟
پاسخ: دفع آن ضرر، مربوط به عقل است نه عقلا، دفع ضرر هم فطری است نه عقلی.
معنای حجیت این سیره
در مقام اول که مصبّ سیره «حجت اصولی» است، وقتی میگوییم: «سیره حجت است»، به این معنی است که اگر عقلا تکلیفی داشته باشند و آن تکلیف به فعلیت رسیده باشد، اگر این حجت (مثلاً خبر واحد) به «وجود تکلیف» تعلق گرفت تکلیفْ منجَّز میشود یعنی در مخالفتش عند العقلا استحقاق عقوبت هست، و اگر به «عدم تکلیف» تعلق گرفت تکلیفْ معذَّر میشود یعنی در مخالفتش عند العقلاء استحقاق عقوبت نیست.
در علم «اصول» عمدهی بحث، از حجیت اموری است که در شبهات حکمیه میآید؛ مثلاً «ید» نزد عقلا حجت و اماره است، اما هیچوقت نمیتوانیم از این قاعده در اصول بحث کنیم. آن چیزی که به درد اصولی میخورد، آن حججی است که میشود در استنباط احکام از آنها استفاده کرد مثل خبر واحد، ظهور، قول اهل لغت.
مراد از حجیت سیرهای که مصبّش «حجیت اصولی» است، این است که شارع آن سیره را امضاکردهاست و درنتیجه تکلیفی که به وسیلهی چنین حجتی اثبات شده، تکلیف منجَّز است. مثلاً در رابطهی بین عقلا، خبر واحد حجت است. در رابطهی بین عقلا با خداوند، شارع سکوت کردهاست و موقفی نسبت به عمل به خبر واحد نگرفتهاست، از مجموعهی این سیره بین عقلا از یک طرف، و سکوت شارع نسبت به این سیره از طرف دیگر، برداشت میکنیم که شارع این سیره را امضاکردهاست. پس وقتی میگوییم: «سیرهی عقلا حجت است»، به این معنا مرادمان است.
نکتهی دوم: دو معنای دیگر برای حجیت
خود «حجیت»، در بین عرف و عقلا حتی در لسان علما، به دو معنای دیگر هم کاربرد دارد.
معنای اول: عمل
یکی از آن دو معنا، عبارت است از حجیت به معنای «عمل»؛ مثلاً میگویند: «خبر ثقه، نزد عقلا حجت است.» و مرادشان این است که به آن عمل میکنند، یا مثلاً میگویند: «قطع، نزد عقلا حجت است.» و مرادشان این است که عقلا به قطعشان عمل میکنند. مثلاً میگوییم: در این درسها کدام استاد درسش از بقیه بهتر است؟ یا از کدام مغازه پارچه بخرم؟ عقلا در پاسخ به این سؤالها به قول اهل خبره عمل میکنند، یعنی ترتیب اثر میدهند.
حجیت به معنای «عمل»، ربطی به منجزیت و معذریت ندارد. حتی مثالهایی داریم که چیزی منجِّز و معذِّر نیست ولی عقلا به آن عمل میکنند؛ مثالِ بسیار واضحش که ما هم پذیرفتهایم، «اطمینان» است؛ همهی انسانها به اطمینان عمل میکنند، اما «اطمینان» نه منجِّز است نه معذِّر است؛ لذا اگر کسی با تکلیف عقلایی مخالفت کرد به این دلیل که اطمینان به عدم تکلیف داشت، معذور نیست. همه به اطمینان عمل میکنند، اما در عین حال گفتهایم منجز و معذر نیست. آن که در ذهن علما بوده که گفتهاند: «اطمینان حجت است»، مقصودشان «عمل» بودهاست. ولی ما اشکال کردهایم که این که «حجیت، به معنای عملکردن است.» اشکالی ندارد، ولی عملکردن ربطی به بحث ما و حجیت اصولی ندارد.
معنای دوم: احتجاج
معنای دومی که عند العقلا برای حجت هست، «احتجاج» است؛ عقلا کثیراً مّا به شیئی احتجاج میکنند؛ مثلاً به قول علما احتجاج میکنند؛ مثلاً میگوییم: «هر جسمی، از مولکول تشکیل شدهاست.»، میگوید: «چرا؟»، میگوییم: «چون علمای فیزیک گفتهاند»، و او هم قبول میکند؛ حجت ما در این مثال، یعنی آنچه به آن احتجاج میکنیم، قول علمای فیزیک است. این احتجاج هم محل بحث ما نیست؛ تنجز و تعذر عقلایی، در آن معنایی ندارد.
این خیلی مهم است؛ مثلاً وقتی میگوییم: «قول اهل خبره، عند العقلاء حجت است.»، باید دقت کنیم: «به کدام معنا حجت است؟»؛ اگر به معنای این که «به آن احتجاج میکنند» حجت است، به درد ما نمیخورد. حتماً باید قول اهل خبره به معنای «منجِّز و معذِّر» نزد عقلا «حجت» باشد تا به درد ما بخورد.
إنشاءالله نکتهی دوم را فردا عرض میکنم.