< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

95/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قطع (جهت تاسعه: حسن وقبح / مقام پنجم: عدل و ظلم / امر اول: تعریف عدل وظلم)

 

خلاصه مباحث گذشته:

در جهت نهم بحث «حسن و قبح عقلی» چهار مقام را بررسی کردیم، به مقام پنجم رسیدیم: عدل و ظلم. در این بحث گفتیم: در ضمن اموری بحث می‌کنیم؛ امر اول تعریف عدل و ظلم بود. گفتیم: عدل، اعطاء الحق لذی الحق است، و ظلم، سلب الحق عمن له الحق است. پس از اختیار این تعریف، وارد در توضیح سه رکن حق و اعطاء و سلب شدیم. دیروز گفتیم که حق سه قسم دارد: عقلائی، عرفی، و شرعی. و گفتیم که در حقیقت «حق» دو نظریه هست: یکی این که فقط اعتباری است، و دیگر این که بعضی حقوق اعتباری است و بعضی حقوق واقعی است. در نظریه‌ی اول گفتیم که: «حق» مأخوذ در تعریف عدل و ظلم، حق عقلائی است؛ یعنی معنای عرفی عدل، اعطای حق عقلائی است به ذی‌الحق، و معنای عرفی ظلم، سلب حق عقلائی است از ذی‌الحق.

اگر در یک عرفی کتک‌زدن زن توسط شوهرش عرفی باشد، اگر یک زنی از دست شوهرش فرارکند، آیا عرفاً ظالم است؟! پس معلوم است ملاک صدق «ظلم» حق عرفی نیست.

امروز می‌خواهیم نظریه‌ی دوم در حقیقت «حق»، و سپس دو رکن «اعطاء» و «سلب» را بررسی کنیم.

نظریه‌ی دوم: اعتباری و واقعی

قول دوم نظریه‌ی مرحوم آقای صدر است؛ که قائل است «حق» مأخوذ در مفهوم و تعریف عدل و ظلم، دو قسم است: واقعی و اعتباری. و حق واقعی فقط «حق‌الطاعه»ی خداوند است نسبت به همه‌ی مردم؛ اگر خداوند طلبی کرد، انسان‌ها باید اطاعت کنند، و اگر این حق را رعایت نکنند، ظلم کرده‌اند. یکی از مصادیق ظلم، معصیت است؛ یعنی شخص حق طاعت الهی را رعایت نکرده‌است.

شاید این که در ذهن شریف آقای صدر بوده، یا باید بگوید: حق‌الطاعه اعتباری است، که بی‌مزه است. یا باید بگوید: «حق‌الطاعه ندارد»، که این هم حرف سنگینی است! لذا قائل شده‌است که حق‌الطاعه واقعی است، و تمام موارد دیگر از حق، اعتباری است.

اشکال: پس چرا به خدا «مظلوم» نمی‌گوییم؟!

پاسخ: این شاید یک اشکالی باشد بر فرمایش مرحوم آقای صدر؛ اینجا حقی دیده نمی‌شود به معنایی که در «عدل و ظلم» اخذشده. لذا حتی اگر چنین «حق واقعی»ی برای خداوند ثابت بشود، در تعریف عدل و ظلم نیست.

مناقشه‌ی اول: چنین حقی را درک نمی‌کنیم

ما با این فرمایش ایشان موافق نیستیم؛ حق‌الطاعه را به عنوان یک حق واقعی درک نمی‌کنیم؛ آنچه که درک می‌کنیم، حداکثر حسن و قبح عقلی است؛ که معصیت خداوند عقلاً قبیح است، و اطاعت خداوند عقلاً حسن است.

مناقشه‌ی دوم: برای اثبات برائت عقلی نیازی به «حق‌الطاعه» نداریم

اصلاً نیازی به حق‌الطاعه نبود؛ ایشان «حق‌الطاعه» را مطرح کرده تا «برائت عقلی» را نفی کند. اگر به جای «حق‌الطاعه» از «حسن و قبح» استفاده می‌کرد، کاملاً وافی به غرضش بود.

دایره‌ی مولویت الهی کجاست؟ آیا فقط مخالفت تکالیف معلومه قبیح است؟ یا مخالفت تکالیف معلومه و مظنونه قبیح است؟ یا حتی مخالفت تکالیف موهومه هم قبیح است؟ می‌توانست بگوید: مخالفت با تکالیف الهی، سه مرحله دارد: مقطوع، مظنون و موهوم. عقل ما و وجدان ما درمی‌یابد که مخالفت با تکلیف الهی، مطلقاً در هر سه مرحله قبیح است، پس «برائت عقلیه» نفی می‌شود، نیازی نیست.

تقریر حاج‌آقا حسین مهدوی: شهیدصدر در ارتکاز خودش اینطور درک می‌کرده که عقلاً نمی‌توان در مواردی که بیانی از شارع به ما نرسیده برائت جاری کرد. ولی این ارتکاز و فهم شهیدصدر، خلاف مشهور است که معتقد به قاعده‌ی «قبح عقاب بلابیان» هستند. شهیدصدر برای این که این ارتکاز خودش را مدلَّل کند، متوسل به واقع‌بودن حق‌الطاعه شد؛ دید که اگر قائل نشویم به این که: «حق‌الطاعه، واقعی است.» و قائل بشویم به این که: «حق‌الطاعه، مثل حق سایر موالی، اعتباری است.»، در موارد عدم بیان، مثل قاعده‌ی عقلائیه‌ی رایج بین موالی باید قائل به قاعده‌ی «قبح عقاب بلا بیان» بشویم، درحالی‌که این قاعده به نظر شهیدصدر عقلاً درست نیست. لذا برای آن که برائت عقلی جاری نشود، گفت که: «حق‌الطاعه، واقعی است.» و درنتیجه قاعده‌ی «قبح عقاب بلابیان» که در موالی عرفیه و حقوق اعتباریه جاری می‌شود، میان بندگان با خداوند جاری نمی‌شود. درحالی‌که برای عدم جریان «برائت عقلیه» نیازی به این مسیر و استفاده از «حق‌الطاعه» نیست؛ کافی است از «حسن و قبح» استفاده کنیم و بگوییم: «مخالفت با تکالیف الهی، در هر سه مرحله قبیح است.».

مناقشه‌ی سوم: در تعریف عدل «حق واقعی» اخذنشده‌است

حتی اگر حق‌الطاعه واقعی باشد، آنچه در تعریف ظلم و عدل اخذشده، حق اعتباری است نه واقعی؛ شاهدش این است که اگر کسی حق خدا را ضایع کند، کسی نمی‌گوید: «ظالم به خداست». پس در معنای عرفی ظلم، سلب «حق واقعی» اخذنشده، و فقط سلب «حق اعتباری» ظلم است.

خلاصه

بنابراین این فرمایش آقای صدر مبنی بر واقعی‌بودن حق‌الطاعه را نه وجدان می‌کنیم، نه (برای رد برائت عقلی) نیازی به آن داریم، و نه در فرض واقعی‌بودن حق‌الطاعه، در تعریف «عدل و ظلم» چنین حقی اخذشده‌است.

اعطاء و سلب: مراعات‌کردن و نکردن

گفتیم: در تعریف «حسن و قبح» سه رکن داریم که هر سه رکن را باید تعریف کنیم؛ رکن اول مفهوم «حق» بود که تعریفش و اقسامش گذشت. رکن دوم و سوم، اعطاء و سلب است.

اعطاء و سلب، کلمه‌ی رهزنی است؛ مراد، مراعات‌کردن و نکردن است؛ یعنی مانع از استیفایش بشویم یا نشویم. مثلاً در صف نانوایی، حق تقدم با نفر جلویی است، ظلم این است که من به خاطر مثلاً آشنایی با نانوا نگذارم او از حق تقدم خودش استفاده کند، عدل این است که بگذارم او حق خودش را استیفاکند و زودتر نان بگیرد، اگرچه او از حق خودش استفاده نکند؛ مثلاً اگر خودش به شما احترام گذاشت و شما را جلوتر از خودش راه انداخت، شما ظالم نیستید.

نتیجه در تعریف حسن و قبح

پس از تحلیل ارکان تعریف «عدل و ظلم»، می‌توانیم بگوییم: عدل عبارت است از مراعات‌کردن حق عقلائی، و ظلم عبارت است از مراعات‌نکردن و مانع استیفای حق عقلائی شدن.

هذا تمام الکلام فی الأمر الأول، إن‌شاءالله بعد از تعطیلات چهاردهم فروردین واردمی‌شویم در توضیح مفهوم عدل و ظلم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo