< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

95/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قطع (علم اجمالی/مقام دوم:مخالفت احتمالیه/مرحله اول:منجِّزیت/حقیقت علم اجمالی)

 

خلاصه مباحث گذشته:

در بحث «علم اجمالی» از مقام اول (مخالفت قطعیه) فارغ شدیم، در مقام دوم (مخالفت احتمالیه) در مرحله‌ی اول برای پاسخ به این که: «آیا علم اجمالی منجِّز است یا نه؟» وارد حقیقت علم اجمالی شدیم. گفتیم: در «حقیقت علم اجمالی» سه نظریه مطرح است: فرد مردد، جامع، و فرد نامعین. در اشکال بر نظریه‌ی سوم (فرد نامعین) مناقشه‌ی نقضی مرحوم میرزا (وقتی که هر دو اناء نجس باشد) را گفتیم و جوابش را موکول کردیم به آینده، رسیدیم به مناقشه‌ی حلّیِ مرحوم آقای صدر.

 

مناقشه‌ی حلّی: جامع، خصوصیت فرد را ندارد و نجس نیست

آقای صدر در کتاب بحوث:ج4ص158 فرموده.

مرحوم آقاضیاء فرموده: اگر متعلق علم اجمالی «جامع» باشد، باید حیثیت مشترکه این خصوصیت نجاست یا حرمت را داشته باشد، و حال این که در علم اجمالی فرد است که نجس است و حرام است، نه آن حیثیت مشترک بین اطراف. و فرموده بود که جامع چطور می‌تواند از فرد حکایت کند؟! جامع فقط از جامع می‌تواند حکایت کند.

سؤال: آیا جامع هیچ‌وقت مصداق خارجی ندارد؟

پاسخ حاج‌آقا حسین مهدوی: مصداق دارد، ولی از فرد با خصوصیت حکایت نمی‌کند، بلکه از همان حیثیت مشترک حکایت می‌کند.

اشکال شهیدصدر: جامع عرضی می‌تواند از خصوصیت فرد حکایت کند

مرحوم آقای صدر فرمودند: دو نوع جامع داریم: ذاتی و عرضی. جامع ذاتی، (حیثیت مشترکی است که ماهیت را بیان می‌کند) مثل انسان و شجر و فرس. جامع عرضی، حیثیت مشترکی است که ماهیت را بیان نمی‌کند) مثل عالم و ابیض.

جامع ذاتی، هیچ‌وقت نمی‌تواند از خصوصیت فرد حکایت کند، بلکه فقط از حیثیت مشترک که ذات و ماهیت است حکایت می‌کند؛ مثلاً زید و عمرو و بکر، یک ذات دارند؛ همه‌شان ماهیت انسان را دارند، و مفهوم «الانسان» جامع است و حکایت از همان ذات مشترک است، از زید و عمرو و بکر حکایت نمی‌کند، از همان جامع حکایت می‌کند.

اما در جامع عرضی، می‌توانیم جامعی درست کنیم که در عین این که جامع است، از خصوصیات فردیه هم حکایت کند؛ مثل مفهوم «فردالانسان»؛ چون زید و عمرو و بکر و همه‌ی افراد انسان مصداق این مفهوم «فرد الانسان» هستند. این فردالانسان، از خصوصیات هم حکایت می‌کند؛ پس مفهوم «فرد الانسان» از زید بخصوصیته حکایت می‌کند و از عمرو هم بخصوصیته حکایت می‌کند. پس در جوامع انتزاع می‌توانیم مفاهیمی داشته باشیم که از خصوصیات هم حکات کند.

(جامع‌های عرضی‌ای که از خصوصیات فردیه حکایت می‌کند، عبارت است از فرد، شخص، خاص، و در مانحن‌فیه «احدهما» هم از همین قبیل است.)

بعد آقای صدر فرموده: ما در علم اجمالی چنین جامعی داریم؛ همان «احدهما». پس «جامع» هم می‌تواند از خصوصیت حکایت کند. مفهوم «فرد الانسان» جامع بین همه‌ی افراد انسان است، و در عین حال خصوصیات افراد را هم دارد. متعلق علم اجمالی، جامع ذاتی نیست، جامع انتزاعی و عرضی است و بنابراین خصوصیات افراد را هم دارد.

اشکال نقضی به مناقشه‌ی شهیدصدر

با این فرمایش مرحوم آقای صدر موافق نیستم؛ با این که ایشان می‌فرماید: «أحدهما، مثل «فرد الانسان» است.»، موافق نیستیم؛ «احدهما» جزئی است، ولی «فرد الانسان» کلی است. توضیحش خواهدآمد.

جواب ساده‌ی حلّی به مناقشه‌ی شهیدصدر

اما این که «مفهوم انتزاعی داریم که حکایت از افراد می‌کند و خصوصیات افراد را هم دارد.»، درست نیست؛ مفهوم باید ناظر به یک حیثیت مشترکی باشد، معنی ندارد که از خصوصیات فردیه حکایت کند؛ اگر مفهومی است که همه مصداقش هستند، پس فقط ناظر به حیثیت مشترک است.

جواب فنّی حلّی به مناقشه‌ی شهیدصدر

این که گفتیم، یک جواب ساده‌ای به شهیدصدر بود، یک جواب فنّی هم به ایشان می‌خواهم بدهم؛ چه چیزی در ذهن مرحوم آقای صدر بوده که فرموده: «یک نوع مفهوم جامعی داریم که از خصوصیات افراد حکایت می‌کند؟ اشکال آقای صدر کجا بوده؟ اینجا باید یک توضیحی بدهم؛ چون خیلی جاها مغالطه می‌شود.

در منطق می‌گویند: هر مفهومی نسبت به مصداقش، یا ذاتی است یا عرضی. مثلاً انسان نسبت به مصداقش که زید است، یا ذاتی است یا عرضی. «عالم» نسبت به مصداقش مثل زید، عرضی است، و «انسان» نسبت به مصداقش مثل زید، ذاتی است.

یکی از مفاهیم محل بحث، «وجود» است؛ وجود، مصادیق زیادی دارد. «وجود» آیا مفهومی است که نسبت به مصادیقش ذاتی است یا عرضی؟ در فلسفه‌ی مشّاء متوجه شده‌اند که مفهوم «وجود»، نسبت به مصداقش عرضی است، ذاتی نیست. مراد فلاسفه از «وجود عام»، آن امر عرَضی است خارج از ذات «وجود» که مفهوم «وجود» نشان‌دهنده‌ی آن است.

«فرد» گفتیم: عبارت است از ماهیتِ متحد با «وجود». وجودی که ماهیت اگر با آن متحد بشود، فرد می‌شود، چه وجودی است؟ وجود مفهومی که عرض است آیا وجود مصداقی است که حقیقت است؟ یعنی مراد از «وجود» آیا حقیقت وجود است؟ یا مصداق وجود است؟ تفرّد آیا از حقیقت وجود حاصل می‌شود؟ یا از مصداق وجود؟ آن که مراد اینهاست، حقیقیت وجود است؛ تفرّد، حاصل اتحاد ماهیت با «حقیقت وجود» است، نه «مصداق وجود»؛ چون مفهوم «وجود» نسبت به مصادیقش ذاتی نیست، عرضی است.

بیان آقای صدر نشان می‌دهد که ایشان فکرکرده‌اند: «مفهوم «الوجود» نسبت به مصادیقش ذاتی است.»؛ کأنّ در ذهن آقای صدر این بوده که: «حمل فرد بر مصادیقش، ذاتی است.»، درحالی‌که عرضی است؛ لذا وقتی که می‌گوییم: «فرد الانسان»، تفرّد از ناحیه‌ی «حقیقت وجود» می‌آید. اما وقتی که مفهوم «فردالانسان» را در نظر می‌گیریم، از «حقیقت وجود» می‌رویم سراغ «مفهوم الوجود». و مفهوم «الوجود» که در «فرد الانسان» اشراب شده، یک مفهوم عرضی است؛ حیثیت مشترکه‌ی خارج از ذات، و مشترک بین همه‌ی انسان‌هاست. پس «تفرّد» از ناحیه‌ی «حقیقت وجود» می‌آید، اما وقتی «مفهوم فرد الانسان» را در ذهن تصورمی‌کنیم، در این تفرّد، ناظر به «حقیقت وجود» نیستیم، بلکه ناظر به «مفهوم وجود» هستیم که در تمام حقایق وجود، امر عرضی است. و به همان اعتبار است که این مفهوم کلی را درست می‌کنیم و می‌شود: «فردالانسان».

حقیقت هر شیئی با مفهوم آن شیء فرق می‌کند، ولی بحث در این است که: «این مفهوم، ذاتی است یا عرضی؟». مثلاً مفهوم «الانسان» نسبت به مصادیقش ذاتی است، مفهوم «الموجود» نسبت به مصادیقش عرضی است؛ یکی از مصادیقش «وجود زید» است؛ در فلسفه اثبات کرده‌اند که عرضی است نه ذاتی. و این خیلی مهم است که تفرّد هر فرد، به حقیقت‌الوجود است، نه به آن امر عرضی که مفهوم از آن داریم. این مفهوم کلی را با توجه به «مفهوم وجود» درست می‌کنیم، نه با توجه به «حقیقت وجود»؛ با توجه به «حقیقت وجود» نمی‌توانیم مفهوم «فرد الانسان» را درست کنیم.

اما وقتی که مفهوم «فرد الانسان» را درست می‌کنیم، از آن حقیقت رفع ید می‌کنیم و نظر به آن مفهوم عام و عرَضیِ عام که مفهوم «وجود» است.

سؤال: یعنی آیا یک وجود ذاتی داریم و یک وجود عرضی داریم و در هر کدام یکی از این دو را در نظر می‌گیریم؟

پاسخ: این تعبیر که «دو وجود داریم» دقیق نیست؛ ما یک «وجود» بیشتر نداریم، لکن آن «وجود»ی که در خارج داریم، مصداق مفهوم «الوجود» است، و مفهوم «الوجود» نسبت به مصداقش عرضی است نه ذاتی.

هر مفهومی نسبت به مصادیقش باید از خصوصیتی حکایت کند که آن خصوصیت در همه مشترک باشد، چه آن خصوصیت ذاتی باشد و چه عرضی باشد.

وجود حق‌تعالی و هر وجودی، مصداق مفهوم «الوجود» است، لکن بحث در این است که: «رابطه‌ی بین آن مفهوم با مصادیقش آیا رابطه‌ی ذاتی است یا عرضی؟»، در فلسه‌ی «مشّاء گفته‌اند: این رابطه، یک رابطه‌ی عرضی است. در حکمت متعالیه گفتند: این رابطه، ذاتی است. اینطور نیست که آقای صدر هم به آن رابطه‌ی ذاتی در حکمت متعالیه نگاه کرده؛ چون تحلیل حکمت متعالیه در باب «مفهوم» تحلیل فلسفی است و در مفهوم‌سازی به درد ما نمی‌خورد.

پس «تفرّد» را با توجه به مفهوم «فرد الانسان» درست کرده‌ایم و این مفهوم، مفهوم عام و عرَضی است؛ خارج از ذات حقیقت وجود است. پس این که مرحوم آقای صدر فرمودند: «فردُ الانسان، حاکی از خصوصیت است.»، امکان ندارد؛ چون خصوصیت، از حقیقت‌الوجود می‌آید، نه از مفهوم‌الوجود و وجود عرضی که مفهوم از آن انتزاع شده. و از حقیقت‌الوجود نمی‌شود مفهوم «فرد الانسان» درست کنیم، مفهوم «فرد الانسان» همیشه از آن امر عرضی درست می‌شود. یک مثال واضح مثل این است که بخواهید از «زید» بما هو زیدٌ، یک مفهوم جامع درست کنید! پس اشکال صدر تمام نیست.

اشکال: اگر تشخّص مساوق با وجود است، پس آن وجود عامی که اشاره کردید، روی هواست!

پاسخ: روی هوا باشد، بهتر از این است که روی زمین باشد؛ این که «روی هواست» اشکال نیست. به علاوه‌ی این که روی هوا هم نیست؛ می‌گفتند: همه‌ی حقایق وجود، یک خصوصیت خارج از ذات مشترک دارند، و آن عبارت است از تقابلش با عدم. و به همین اعتبار است که ما مفهومی را از تمام مصادیق وجود به لحاظ حیثیت مشترک خارج از ذات انتزاع می‌کنیم؛ مثل عالم که از هر موجودی که معروض وصف «علم» شده‌باشد انتزاعش می‌کنیم.

تقریب حاج‌آقاحسین مهدوی

منشأ اشتباه شهیدصدر ناشی از یک بحث منطقی است؛ شهیدصدر گمان کرده آن وجودی که باعث «تفرّد» می‌شود «مفهوم وجود» است، در حالی که آن وجودی که باعث «تفرّد» می‌شود، حقیقت وجود است. اما ربط این نکته به بحث ما چیست؟

استدلال شهیدصدر برای این که: «یک مفهوم می‌تواند از خصوصیات فرد حکایت کند.»، این بود که: «در تعریف مفهوم «فرد» گفته‌اند: «ماهیت متحد با وجود». و وجود، عین تشخص است، پس مفهوم «فرد» حکایت از همه‌ی خصوصیات حکایت می‌کند. پس «فرد الانسان» از تمام خصوصیات زید و تمام افراد دیگر دارد حکایت می‌کند.».

ما می‌گوییم: آن وجودی که در تعریفْ اخذ شده «مفهوم وجود» است، و آن «وجود»ی که باعث «تفرّد» می‌شود «حقیقت وجود» است. پس نمی‌توانیم از تعریف فرد به «ماهیت متحد با وجود» نتیجه بگیریم که مفهوم «فرد» از خصوصیات هر فرد حکایت می‌کند.

اشکالات مختار بر آقاضیاء

پس اشکال حلّی مرحوم آقای صدر تمام نیست، اما برویم سراغ کلام آقاضیاء. کلام آقاضیاء دو تا اشکال دارد:

اشکال اول: جامعِ افراد نیست

اشکال اولش این است که کلام ایشان، در علم اجمالی وافی نیست؛ یعنی تمام افراد علم اجمالی را پوشش نمی‌دهد، إن‌شاءالله خواهم‌گفت.

اشکال دوم: متعلَّق علم کدر است نه خود علم

اشکال دوم تفسیر ایشان است از علم اجمالی که آن را «علم کدر» می‌داند؛ فرقی بین علم تفصیلی و علم اجمالی نیست؛ مشکل، در متعلَّق و مقطوع ماست.

قضاوت بین این سه نظریه

بنابراین در مجموع اگر بخواهیم این سه نظریه را با هم مقایسه کنیم، بهترین نظریه، نظریه‌ی آقاضیاء (فرد متعیّن نامعیّن عندنا) است؛ اگر حکّ و اصلاح بشود، تمام می‌شود. و اگر بخواهیم در مقابل این بهتری نظریه، ضعیف‌ترین نظریه را هم انتخاب کنیم، نظریه‌ی «جامع» است. نظریه‌ی «فرد مردد» هم در حد وسط است. برای پاسخ به «منجِّزیت علم اجمالی» نسبت به «مخالفت احتمالیه، وارد بحث «حقیقت علم اجمالی» شدیم.

تحقیق در مسأله

برای ورود در مختار، ابتدا یک مقدمه‌ای را باید بگویم. بسیاری از این مطالب را هم قبلاً گفته‌ام.

مقدمه: توضیح سه عنوان

در این مقدمه می‌خواهم درباره‌ی سه عنوان مفهوم، محکی، و مقطوع.

مفهوم: صورت معنا در ذهن

پاره‌ای الفاظ «اسم» هستند؛ یعنی نام برای شیء هستند. هر اسمی یک موضوع‌ٌله و معنا دارد. این معنا، یا عام است مثل شجر و حجر و انسان، یا خاص است مثل معنای لفظ زید. صورت این معنا را در ذهن «مفهوم» می‌گوییم. «معنا» عبارت است از آن ذاتی که موضوع‌له اسماء است.

سؤال: آیا معنا امر خارجی است یا ذهنی؟

پاسخ: نه خارجی است نه ذهنی؛ آیا شما «انسان» را برای حیوان ناطقِ متصوَّر وضع می‌کنید؟! پس حاکی از خارج است، ولی خارج هم نیست. «خارجی نیست» یعنی نمی‌توانیم به آن اشاره‌ی خارجی بکنیم و بگوییم: «این، معنای انسان است.».

سؤال: مگر می‌شود نه خارجی باشد نه ذهنی؟!

پاسخ: معنا، در معانی عام، امر موهومی است، و در معانی خاص دائماً امر موجودی است. امر موهوم، متکی به ذهن نیست؛ خصوصیت معنا و مسمّی، در الفاظی که معنایشان عام است، اینطور است که مسمّی اصلاً لایمکن أن‌یوجَد، نه در عالم ذهن، نه در عالم عین.

سؤال: چه رابطه‌ای بین «معنا» با «وجود» هست؟

پاسخ: هیچ رابطه‌ای نیست؛ معنا اگر با «وجود» متحد بشود، می‌شود «فرد الماهیت».

سؤال: آیا معنا و مفهوم دو چیزند؟

پاسخ: از زمین تا آسمان با هم فرق دارند؛ مثل «زید» و «تصویر زید در آینه» است؛ فقط یک تشابه ظاهری با هم دارند، و الا هیچ ربطی به هم ندارند. اگر بخواهیم تشبیه کنیم، زید خارجی مثل معناست، آن تصویرِ در آینه مفهوم است.

پس هر اسمی، یا معنایش عام است مثل «انسان» یا خاص است مثل «زید». صورت معنا در ذهن، همان مفهوم است. آن معنا، یا خاص است یا عام است. اگر صورت معنای خاص در ذهن آمد، آن صورت، مفهوم جزئی است، و اگر صورت معنای عام در ذهن آمد، آن صورت، مفهوم کلی است. و هر مفهومی، یا جزئی است یا کلی. و مفاهیم جزئی دائماً مصداق دارند، و بیش از یک مصداق هم ندارند؛ هیچ‌گاه مفهوم جزئی بدون مصداق نمی‌شود، و هیچ‌گاه مفهوم جزئی با چند مصداق نداریم. اما کلی ممکن است مصادیق متعددی داشته باشد، ممکن است یک مصداق داشته باشد و محال باشد مصداق دیگری داشته باشد، و ممکن است اصلاً مصداقی نداشته باشد و یا حتی محال باشد که مصداق داشته باشد.

دو نکته راجع به مفهوم باید بگویم که در مباحث آینده‌مان خیلی به درد می‌خورد، این دو نکته إن‌شاءالله برای جلسه‌ی آینده.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo