< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

95/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قطع (اقسام قطع / معانی علم / و جمع‌بندی حجیت طبق مشهور و مختار)

خلاصه مباحث گذشته:

صحبت ما در جهت ثالثه (اقسام قطع)، تقسیم اول، تقسیم به «طریقی و موضوعی بود، ذیل این تقسیم، مقام اول اقسام قطع موضوعی بود، مقام دوم این بود که اماره و اصل آیا قائم‌مقام قطع می‌شود؟ گفتیم: ابتدا شکّی نیست که جانشین قطع طریقی می‌شود، الا این که باید این اشکال را حل کرد که اگر استصحاب منجز است، پس چرا عقلاً عقاب بلا بیان قبیح است؟ توجیهاتی ذکرشد.

گفتیم: مراد از بیان «علم» است اما نه علمی که متعلِّق به تکلیف فعلی باشد، بلکه اعم است از علمی که به تکلیف فعلی تعلق بگیرد یا علمی که تعلق بگیرد به امری که آن امر قائم شده به تکلیف فعلی و علم به حجیتش داریم.

 

معانی علم

به مناسب «بیان» که گفتیم: «علم» است، یک ذیلی را عرض می‌کنم؛ که «علم» در اصطلاح علم «اصول» به چه معنایی است؟ علم در مصطلح علمای اصول، در چهار معنا به کار برده شده:

1- قطع مطلقاً

علم را بعضاً به معنای «قطع» به کار می‌برند؛ یعنی تصدیق جزمی، اعم از این که آن تصدیق جزمی، مطابق واقع باشد یا مطابق واقع نباشد. مثلاً یکی از مباحث «علم اصول» مسأله‌ی «علم اجمالی» است؛ «علم» در «علم اجمالی» به معنای «قطع» است، علم اجمالی، یعنی قطع اجمالی. فقط مرحوم آخوند بعضی جاها «قطع اجمالی» را به کار می‌برد، ولی به طور رایج از عبارت «علم جمالی» استفاده می‌کنند.

2- قطع مصیب

معنای دوم قطع مطابق با واقع و مصیب واقع است. مثلاً در همین مانحن‌فیه وقتی می‌گویند: «عقاب بلا علم» قبیح است، مرادشان «قطع مطابق با واقع» است؛ یعنی هر جا که کسی قطع مصیبی داشته باشد و مخالفت کند عقوبتش قبیح نیست، و الا قبیح است.

3- اعم از قطع و اطمینان مطلقاً

گاهی مرادشان از «علم»، اعتقاد جامع بین قطع و اطمینان است؛ چه مصیب باشد و چه خاطئ. علم در حدیث «رفع مالایعلمون» را به مناسبت قرینه‌ی داخلی به این معنی گرفته‌اند و گفته‌اند: «اماره» در فرض «علم» حجت نیست؛ یکی از خصوصیات اماره، این است که بر «عالم به خلاف» حجت نیست، اما بر «عالم به وفاق» محل اشکال است.

4- اعم از قطع و اطمینان مصیب

معنای چهارم، اعتقاد جامع بین قطع و اطمینان که مصیب واقع باشد. عده‌ای قائلند که این معنای چهارم، معنای عرفی «علم» هم هست، ما هم از همین دسته هستیم. مثالش: در اصول بحث می‌شود که: «آیا علم شرط فعلیت تکلیف است یا نه؟»، مشهورگفته‌اند: شرطِ فعلیت تکلیف نیست، ولی شرط فعلیت حجیت است.

5- حجت (استعمال مجازی)

بعضی معنای پنجمی هم ذکرکرده‌اند و گفته‌اند که علم به معنای «حجت» است؛ یعنی منجِّز و معذِّر. ما هم قبول داریم که بعضی وقت‌ها علما «علم» را به معنای «حجت» به کار می‌بند، اما این، استعمالِ معنای مجازی است.

معنای «علم» در قاعده‌ی برائت عقلیه

پس چهار معنا برای «علم» داریم، و «علم»ی که در قاعده‌ی «برائت عقلیه» به کار برده می‌شود، معنای دوم است.

معنای قطع

معنای قطع» هم مشخص شد: اعتقاد جزمی، چه مطابق واقع باشد و چه نباشد.

تتمّه‌ای در مقصود از حجیت

تتمّه‌ای را بیان کنم که مفید است؛ یک جمع‌بندی کنم از کل بحث معذِّریت و منجِّزیت. در نزد مشهور مقصود از معذر و منجز چیست؟ عمده‌ی این مطالب، تکراری است، همه را قبلاً گفته‌ام، اما این مطالب را یکجا نگفته‌ام؛ مختار ما چیست؟ و چه فرقی با مختار آقای صدر دارد؟ مختار ما به مختار آقای صدر نزدیک است، ولی با مشهور خیلی اختلاف دارد.

مقصود از حجیّت

هر وقت می‌گویم: «حجت»، یعنی منجِّز و معذِّر. به تکلیف جزئی، تکلیف فعلی می‌گوییم. منجِّز، آن امری است که اگر به تکلیف فعلی تعلق بگیرد، تکلیفْ منجَّز می‌شود؛ تکلیفی که مخالفت‌کننده‌اش عقلاً استحقاق عقوبت دارد؛ یعنی عقوبت چنین شخصی عقلاً قبیح نیست. و معذِّر، عبارت است از امری که اگر تعلق بگیرد به تکلیف فعلی، آن تکلیفْ معذَّر می‌شود؛ یعنی مخالفت‌کننده‌اش عقلاً استحقاق عقوبت ندارد، یعنی عقوبت مخالف با این تکلیف قبیح است.

مشهور

فقط یک منجِّز بالذات داریم

مشهور قائلند که ما فقط یک منجِّز واحد داریم، یک منجِّز بالذات داریم که همان «قطع» است؛ قطعی که تعلق بگیرد به تکلیف فعلی. اسم این قطع «علم» است؛ چون اگر به تکلیف فعلی تعلق بگیرد، مصیب است، پس اسمش «علم» است، علم به معنای دوم.

فقط یک معذِّر بالذات داریم

در مقابل این منجِّز، معذِّر فقط یک چیز است؛ و آن، «جهل» است. جهل، یعنی عدم قطع به تکلیف، حتی اطمینان به تکلیف هم جزء جهل است. البته بعد می‌گوییم که منجزیت قطع تنجیزی است، ولی معذریت جهل تعلیقی است.

تنجیزی یا تعذیری

مشهور معتقدند که منجِّزیت قطع، تنجیزی است جزمی است حتمی است؛ یعنی اگر یک قطعی تعلق بگیرد به یک تکلیف فعلی، آن تکلیف فعلی، منجَّز می‌شود. و هیچ‌کس حتی خداوند هم نمی‌تواند آن تکلیف را غیرمنجز کند؛ چون ذاتی است.

جهل معذِّر است، لکن معذریتش در نزد مشهور تعلیقی است؛ شارع می‌تواند با جعل منجِّزیت، معذِّریت جهل را در خیلی جاها سلب کند؛ مثلاً بگوید: «جاهلی که استصحاب تکلیف دارد، جهلش عذر نیست.».

پس مشهور گفته‌اند: قطع منجِّز است، اما منجِّزیتش علّی و تنجیزی است؛ قابل زوال نیست، خدا هم نمی‌تواند منجِّزیت قطع را سلب کند. اما معذِّریت جهل، اقتضائی است نه علّی، تعلیقی است نه تنجیزی؛ معلَّق است بر این که در مورد جاهل جعل منجِّز نکرده باشد و خبر ثقه و استصحاب و شهرت و اطمینان را حجت قرارنداده باشد.

منجِّزیت واقعی است

اینجا باید یک سؤالی را جواب بدهیم؛ منجزیت، آیا از صفات واقعی است یا از صفات اعتباری است یا از صفات وهمی است؟ منجِّزیت، از صفات واقعی است؛ مثل علیت و استحاله و تلازم است. سؤال این است که اگر صفت واقعی است، چیزی که این صفت واقعی را ندارد مثل خبرثقه یا استصحاب یا شهرت یا قول اهل خبره، اگر یک امری این صفت را ندارد، چطور مولا می‌تواند این صفت واقعی را به آن بدهد؟

مثلاً آتش با حرارت تلازم دارد اما آب با حرارت تلازم ندارد، ما نمی‌توانیم این تلازم را به آب و حرارت بدهیم. صفات واقعی، دست ما نیست که به چیزی بدهیم یا سلب کنیم. اگر دست ما نیست، پس چطور این منجزیت را به خبرثقه می‌دهند؟

جوابش خیلی روشن است: ما دو دسته صفات واقعی داریم: یک دسته صفات واقعی داریم که با جعل و اعتبار درست نمی‌شود ولی یک دسته صفات واقعی داریم که با جعل و اعتبار درست می‌شود. مثلاً «تلازم» که از صفات واقعی است، با اعتبار و با جعل درست نمی‌شود؛ شما نمی‌توانید این چوب و سنگ را به عنوان «نار» اعتبارکنید و یک تلازم واقعی بین اینها با «حرارت» برقراربشود. اما یک صفات واقعی داریم که در طول جعل و اعتبار، آن صفات واقعی را پیدامی‌کنند.

مثالی که همیشه از آن استفاده کرده‌ایم، «مالیت» است. مالیت، یک چیزی است که مردم حاضرند در مقابل چیزی معاوضه کنند. مثلاً مگس یا مورچه یا سوسک، مالیت ندارد؛ یعنی مردم حاضر نیستند مورچه را با بخشی از اموال‌شان معاوضه کنند، لذا می‌گوییم: سوسک یا مورچه فاقد مالیت است. می‌توانیم با اعتبار، شیئی که مالیت ندارد را مالیت ببخشیم؛ مثلاً یک قطعه اسکناس مالیت ندارد، اما همین که دولت آن را به عنوان اسکناس و پول اعتبار کند، واقعاً مالیت پیدامی‌کند؛ همانطور که حاضر بودند گوسفند را بدهند و یک چیزی از شما بگیرند، همانطور هم حاضرند گوسفند را بدهند و چند اسکناس از شما بگیرند. «مالیت» چیزی جز اقدام به معاوضه نیست.

البته اگر من اسکناسی چاپ کنم، کسی حاضر نیست با آن معاوضه کند. پس اعتبار هر کسی کافی نیست، دولت باید اعتبار کند. و اعتبار هر چیزی از طرف دولت هم کافی نیست؛ دولت ولو برای سوسک مالیت جعل کند، سوسک مالیت پیدانمی‌کند. پس مالیت، امر واقعی است، و با اعتبار من له الاعتبار تحقق می‌یابد.

منجزیت آیا از قبیل تلازم و استحاله است؟ یا مثل مالیت یک قطعه اسکناس است؟ ما گفتیم: اگر با تکلیف قطعی خداوند مخالفت کنم، استحقاق عقوبت دارم. اگر خود مولا که خداوند است، بگوید: «خبر ثقه نزد من معتبر است»، بعد از این اعتبار اگر من با تکلیفی که خبر ثقه بر آن قائم شده مخالفت کردم، در نظر عقل، من واقعاً مستحق عقوبتم. به این عمل شارع می‌گوییم: «اعتبار». هر کسی غیر از مولا بگوید، فایده ندارد. اما اگر خداوند فرمود، عقلاً مستحق عقوبتم؛ چون عقوبت من از ناحیه‌ی خداوند قبیح نیست؛ چون خود خداوند فرمود: «به خبر ثقه عمل کن». منجزیت قطع، واقعی واقعی است. اما منجزیت خبر ثقه یا استصحاب، واقعی اعتباری است؛ در طول اعتبار است، مثل مالیت یک قطع هاسکناس است؛ با جعل و اعتبار منجِّز می‌شود.

تتمه‌ی کلام مشهور إن‌شاءالله فردا، بعد واردبشوم در کلام مختار خودمان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo