< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

95/06/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مطلق و مقید(فصل اول / جهت اولی (اعتبارات الماهیة) / مراد از «اعتبار» و «ماهیت»)

خلاصه مباحث گذشته:

دیروز واردشدیم در بحث «مطلق و مقید» و واردشدیم در فصل اول و جهت اولی که «تعریف مطلق» بود. امروز وارد جهت ثانیه می‌شویم.

 

الجهة الثانیة: اعتبارات الماهیة

مقدمه‌ای است برای تعیین موضوع‌له در الفاظ اجناس؛ مثلاً موضوع‌له الفاظ شجر و قلم چیست؟ ابتداءً مقدمه‌ای را بحث کنیم تا برسیم به تعیین موضوع‌له در اسماء اجناس.

توضیح چند اصطلاح

اعتبار

مراد از «اعتبار»، لحاظ و تصور است؛ اعتبارات ماهیت، یعنی انحائی که ما می‌توانیم یک ماهیت را در ذهن‌مان تصور یا لحاظ کنیم. پس مراد از «اعتبار» انحاء لحاظ و انحاء تصور ماهیت است.

ماهیت

کلمة «ماهیت» به چهار معنا اطلاق می‌شود، معنای اول و دوم، در حکمت رایج است. معنای سوم و چهارم، در لسان اصولیین به کار برده می‌شود.

معنای اول: ما یقال فی جواب ما هو

معنای اول، معنایی است که در «حکمت» رایج است، و رایج‌ترین معنا برای کلمة ماهیت، همین معنای اول است و کثیراً ما در السنة علمای دیگر هم به همین معنی به کار برده می‌شود. معنای اول عبارت است از: «ما یقال فی جواب ما هو».

حکما این را متوجه شده‌اند که در هر موجودی، دو حیثیت کاملاً متمایز هست؛ یک حیثیت، «هستی» و «وجود» است که بین همة موجودات مشترک است. و یک حیثیت هم ذات و حقیقتی است که در این ذات، پاره‌ای با هم مشترکند و پاره‌ای مختلفند، به این ذات «ماهیت» می‌گویند. مثلاً «زید» ذات و حقیقتی دارد که درخت آن حقیقت را ندارد. گاهی هم دو موجود، یک حقیقت دارند مثل زید و عمرو که هر دو در ذات «انسانیت» با هم مشترکند. به این ذات و حقیقت، «ماهیت» می‌گویند.

در تعریف ماهیت، از عنوان مشیر استفاده کرده‌اند؛ ماهیت و حقیقت ماهیت، و جنس و فصل آن را نگفته‌اند.

پس هر موجودی، برای خودش یک وجودی دارد و یک ماهیتی. و این، تحلیل ذهنی ماست، نه این که انضمامی در خارج باشد.

بعد فلاسفه متوجه شدند مفاهیمی که در ذهن داریم، به دو دسته تقسیم می‌شود: پاره‌ای از این مفاهیم، از ذات و ماهیت انتزاع شده، و پاره‌ای از این مفاهیم، از ذات و ماهیت انتزاع نشده. اسم مفاهیمی که از ماهیت انتزاع می‌شود را گذاشتند: «مفاهیم ماهوی»؛ مثل مفهوم انسان، حجر، شجر، فرس، حمار، علم (که کیف نفسانی است) و امثال ذلک. و اسم مفاهیمی که از ماهیت انتزاع نمی‌شود را گذاشتند: «مفاهیم غیرماهوی»؛ مثل وجود و عدم، جوهر، عرض، موجود، معلول، و امثال ذلک.

پس در معنای اول، «ماهیت» عبارت است از ذات و حقیقت یک شیء. و مفهومی هم که از این ماهیت انتزاع می‌شود، مفهوم حقیقی است. و مفهومی هم که از این ماهیت انتزاع نشود، مفهوم غیرماهوی یا اعتباری است؛ یعنی بالاعتبار و بتأملٍ من الذهن ساخته شده‌است.

بعدها در لسان متأخرین به مفاهیم ماهوی گفتند: «مفاهیم حقیقی»؛ یعنی مفاهیم که از یک حقیقت خارجی انتزاع شده‌اند. و به مفاهیم دیگری که از یک حقیقت خارجی انتزاع نشده‌اند مثل «موجود»، گفتند: «مفاهیم غیرحقیقی».

معنای دوم: ما به الشیء هو هو

معنای دوم هم معنایی است که در لسان حکما به کار برده می‌شود.

فلاسفه به اشیائی برخوردکرده‌اند که در عین تحقق خارجی، فاقد ماهیت است؛ مثل خود «وجود»، یا مثل حق‌تعالی؛ که موجودی است که ذهناً به «وجود» و «ذات» تحلیل نمی‌شود، بلکه یک وجود بحت است، مِن دون هیچ ذاتی. لذا یک معنای وسیعی برای «ماهیت» درست کرده‌اند که شامل این دسته از موجودات هم بشود. این معنای دوم، افراد معنای اول را هم دربرمی‌گیرد؛ چون ذات هم ما به الشیء هو هو است.

در این اصطلاحات، فرقی بین اصالت‌الوجود و اصالت‌الماهیت هم نیست.

این معنا، بعد از معنای اول، در حکمت کثیراً مّا به کار برده می‌شود.

معنای سوم: ماهیت به معنای عام

معنای سوم و چهارم، در لسان اصولیین به کار رفته‌است. نه این که اصولیین ماهیت به معنای اول و دوم را به کار نمی‌برند، معنای اول و دوم را هم به کار می‌برند، اما اصولیین ماهیت را به یک معنایی به کار می‌برند که در حکمت نبوده، و آن «ماهیت به معنای عام» است.

معنا و اقسام آن

برای این که این معنای سوم را توضیح بدهم، باید مقدمتاً اشاره کنم به معنای «معنا» و «مفهوم».

ما در مباحث گذشته عرض کردیم تمامیِ الفاظی که دارای وضع هستند، یا اسم هستند یا علامت هستند. «اسم است» یعنی نام قرارگرفته برای اشیاء، مثل انسان و کتاب و زید و ضرب و غیر ذلک، اینها الفاظی هستند که اسم هستند برای شیئی از اشیاء. در مقابل، الفاظی داریم که اسم برای شیئی نیستند، مثل مِن، إلی، هو، انت، هذا، الذی، و امثال اینها، اینها علامت هستند.

الفاظی که اسم هستند، مسمّی دارند. به این مسمی، اصطلاحاً «معنا» می‌گوییم. مثلاً لفظ «انسان» اسم است برای شیئی، به آن شیء، مسمی یا معنای انسان می‌گوییم. این که «آن مسمی چیست؟» را در بحث‌های بعدی می‌رسیم.

معنا، از دو قسم خارج نیست: خاص و عام. به جای این که وارد تعریف بشوم، در ضمن مثال توضیح می‌دهیم؛ قم، زید، هیمالایا، اسمی است که معنایش خاص است. و انسان و شجر و حجر، اسمی است که معنایش عام است.

تا اینجا، با معنا و اقسام آن آشنا شدیم.

مفهوم

مفهوم، ربطی به معنا ندارد. بلکه به «صورت معنا در ذهن» مفهوم می‌گویند. ما یک «صورت» داریم، یک «تصویر» داریم؛ وقتی شما تصویر زید را به ذهن‌تان می‌آورید، این تصویر و عکس قیافه و هیکل زید، معنای زید نیست. اما معنای مفهوم زید، مثلاً فرزند عمرو و برادر خالد است، معنای زید است.

مباحثه: معنا، همان مسمی است، ربطی به ذهن ما ندارد. ممکن است ما معنای اسمی را ندانیم و صورتی از آن معنا در ذهن‌مان نیاید، اما آن اسم معنا دارد.

پس تارتاً از شیئ (که دارای تصویر است) تصویرش را به ذهن‌مان می‌آوریم، به این تصویر، مفهوم نمی‌گویند. گاهی یک صورت به ذهن‌مان می‌آوریم؛ یعنی صورت معنای آن مفهوم.

مفهوم همیشه نسبت داده می‌شود به یک «لفظ». لفظ «مورچه» مفهوم است. «این مورچه‌ای که فعلاً روی میز در حال حرکت است»، مفهوم لفظ «این مورچه» است، نه مفهوم «مورچه».

مفهوم انسان، همة مصادیق انسان، افرادش هستند.

فرق صورت و تصویر

در پرانتز فرق بین «صورت» و «تصویر» را اشاره کنم. حکما معتقدند که مُدرک صورت قوة عاقله است، و مدرک تصویر قوة متخیله است. وقتی تصویر یک شیء را به ذهن می‌آوریم، مُدرک این تصویر، قوة متخیله است، این تصویر، در قوة متخیله است. اما صورت، عبارت است از مدرک قوة عاقله. پس فرق بین «صورت» و «تصویر»، این است که صورتی که در قوة متخیله می‌آید، تصویر است، و صورتی که در قوة عاقله می‌آید، «صورت» است؛ چون قوة عاقله نمی‌تواند جزئیات را درک کند. لذا علم را تعریف کرده‌اند به: «حصول صورة الشیء عند العقل». ولی ما این مطالب (صور معقوله) را قبول نکردیم، قبلاً هم توضیح داده‌ام.

«فرزند کسی بودن»، صورت است؛ ممکن است شما تا به حال زید را اصلاً ندیده باشید ولی پدرش را بشناسید، وقتی زید را تصورمی‌کنید، ممکن است هیچ تصویر و عکسی هم به ذهن‌تان نیاید. وقتی شما سرایندة فلان قصیده را تصورمی‌کنید، در لفظ «سراینده» تصویری به ذهن‌تان نمی‌آید. و نیز در «ضارب زید»؛ ممکن است شما اصلاً آن ضارب را ندیده باشید، ولی این معنا را تصورمی‌کنید.

خلاصه

معنا: الفاظی که به مسمای آن الفاظ، معنا می‌گوییم. و بر دو قسم است: خاص مثل زید، و عام مثل چوب.

به صورت معنا در ذهن، مفهوم آن لفظ می‌گویند.

ماهیت در این معنا، همان «معنای عام» است

در کلام اصولیین «ماهیت» کثیراً مّا به کار برده می‌شود به معنای «معنای عام»؛ مثلاً می‌گویند: «ماهیت صلات»، در حالی که نه به معنای اول درست است و نه به معنای دوم درست است. مهم نیست آن معنای عام، معنایی باشد که ماهیت به معنای اولی باشد یا نباشد. مثلاً بیت و میز و صندلی و خانه و دار و صلات و صوم و حج، الفاظی هستند که معانی عامّی دارند.

«طبیعی» هم که می‌گویند مثل «طبیعی صلات»، به همین معناست.

«مشترک معنوی»، در جایی به کار برده می‌شود که معنا عام باشد.

معنای چهارم: به معنای معنا

معنای چهارم که در اصول کلمة «ماهیت» هم به کار رفته، خود «معنا» است، چه عام باشد و چه خاص باشد. مثلاً بحث شده که: «موضوع‌له در اعلام، وجود است یا ماهیت است؟»؛ یعنی «زید» آیا اسم «وجود زید» است؟ یا اسم «ماهیت زید» است؟ یا اسم «مجموع وجود و ماهیت زید» است؟

خلاصة معانی اربعة معنا

پس «ماهیت» تارتاً به معنای «ما یقال فی جواب ما هو»، تارتاً به معنای «ما به الشیء هو هو» است، ثالثةً به معنای «معنای عام» است، و رابعتاً به معنای مطلق «معنا» است؛ اعم از این که آن معنا، عام باشد یا خاص باشد.

مراد از «ماهیت» در این بحث

در این بحثِ «موضوع‌له اسماء اجناس» مراد اصولیین معنای سوم بوده‌است؛ چون اسم جنس اولاً اسم است و علامت نیست بلکه مسمی دارد، ثانیاً عام است. چون اصولیین از بحث «اسم جنس» به این مناسبت وارد اعتبارات ماهیت شده‌اند، پس مرادشان معنای عام» یعنی همان معنای سوم از معنا بوده‌است.

لکن مباحثی را که مطرح می‌کنند، خصوصیت و معنای سوم دخالتی در آن ندارد، بلکه مباحث‌شان مربوط می‌شود به ماهیت به معنای چهارم؛ «معنا» ولو خاص باشد مثل «زید»، به چند نحو می‌توانیم تصورش کنیم؟

پس با توجه به منشأ بحث که از موضوع‌له اسم جنس به این بحث رسیده‌اند، معنای سوم مرادشان بوده‌است. و با توجه به بحث‌هایی که مطرح کرده‌اند که عام‌بودن معنا در آن خصوصیتی ندارد، از این جهت ممکن است بگوییم: مرادشان معنای چهارم است؛ که یک معنا را به چند نحو می‌توان در ذهن حاضر کرد؛ یعنی اگر بخواهیم از یک معنا مفهوم‌گیری کنیم، چند گونه می‌توانیم معنا را تصورکنیم؟

پس اعتبارات ماهیت، یعنی انحاء تصور و لحاظ یک معنا، چه «معنای عام» که اصولین بیشتر مد نظرشان بوده، یا به طور کلی «معنا» ولو عام نباشد.

حالا که با این مقدمه آشنا شدیم، وارد اصل بحث می‌شویم؛ یک ماهیت را اگر بخواهیم صورتش را به ذهن بیاوریم، .

إن‌شاءالله فردا واردمی‌شوم در انحاء تصور ما از یک معنا؛ وقتی یک معنا را می‌خواهیم تصورکنیم، چند جور می‌توانیم آن معنا را تصورکنیم؟ این بحث، هم برای مباحث اصول مفید است هم برای مباحث حکمت.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo