< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

94/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نواهی/اجتماع امر و نهی /ادامة بررسی تعدد عنوان

مرحوم آقای صدر فرموده‌بودند که در امر و نهی، یا حب و بغض، همین که عنوان‌ها متعدد شد، غائلة تضاد از بین می‌رود.

مرحلة اول: بعث و زجر

در نظر ما در بعث و زجر، ضابطه و معیار اصلاً تعدد عنوان نیست. در عالم تشریع، امکان اجتماع بعث و زجر، یک ضابطه بیشتر ندارد؛ وقتی ممکن است که عبد قدرت بر امتثالِ هر دو را معاً داشته باشد. اگر قدرت بر امتثال هر دو معاً را نداشته باشد، جمع بین این دو در عالم تشریع هم ناممکن است، فرقی نمی‌کند عنوان‌ها یکی باشد یا متعدد. چون توضیح داده‌ایم که وقتی عبد قدرت ندارد، از مولای ملتفت اصلاً بعث و زجر متمشّی نمی‌شود؛ مثل این است که کسی به دیوار بگوید: «بیا»، یا به کسی که پا ندارد، بگوید: «راه برو».

مثال وحدت عنوان با قدرت بر امتثال

مثلاً در مثال «صل» و «لاتصل فی الحمام» با این که عنوان یکی است، مولا می‌تواند امر و نهی معاً کند؛ چون عبد قدرت بر امتثال هر دو معاً را دارد. و از عجایب این است که خود آقای صدر هم در مقام اول (که عنوان‌ها یکی بود) قائل شده‌بودند که در مقام تشریع مشکلی نیست با این که یک عنوان داشتیم، ولی در اینجا قائل شده‌اند که اگر عنوان یکی باشد اجتماع حتی در مقام تشریع جایز نیست!

مثال تعدد عنوان با عدم قدرت بر امتثال

اگر مولا بگوید: «اکرم العالم» و بگوید: «لاتکرم الفاسق»، با این که متعلق امر و نهی، دو عنوان است، ولی تشریع این دو معاً ممکن نیست؛ چون عبد قدرت بر امتثال هر دو معاً را ندارد؛ چون در مجمع عبد نمی‌تواند هر دو تکلیف را امتثال کند.

پس در مرحلة بعث و زجر، یک ضابط بیشتر نداریم؛ معیارش فقط و فقط این است که عبد قدرت بر امتثال هر دو معاً را داشته باشد. این ضابطه، در دو تشریع «صل» و «لاتغصب» وجود دارد؛ چون عبد قدرت دارد هم تکلیف «صل» را امتثال کند، و هم تکلیف «لاتغصب» را امتثال کند.

مرحلة حب و بغض

تکرار بیان مرحوم آقای صدر

مرحوم آقای صدر قائل است که حب و بغض، دو صفتی نیست که در افق نفس، با هم جمع نشود؛ همة ما حب‌های زیادی به اشیای زیادی داریم و بغض‌های زیادی از اشیای کثیری هم داریم. اگر مشکله‌ای در اینهاست که گاهی با هم جمع نمی‌شود، به لحاظ متعلق‌شان است. آقای صدر قائل است که چون (حب و بغض ذات اضافه است و لذا طرف اضافه باید در نفس باشد، پس) متعلَّق حب و بغض، عنوان است و به خارج سرایت نمی‌کند، پس اگر حبّ و بغض به دو عنوان تعلق بگیرد، هیچ محذوری در جمع بین این حب و بغض نیست ولو معنون این دو عنوان واحد باشد. تمام محذور، در خود عنوان است.

بیان ایشان این بود که حب و بغض، به خارج سرایت نمی‌کند و در حد متعلَّق خودش (که آقای صدر از این متعلَّق تعبیر به «محبوب» می‌کرد). پس ما باید غائلة تضاد را در «نفس» حل کنیم؛ کافی است در افق نفس، دو عنوان داشته باشیم که حب، به عنوانی و بغض هم به عنوانی دیگر تعلق بگیرد. این حب و بغض، در حد محبوب بالذات باقی می‌ماند و هیچ‌گاه به خارج تسرّی نمی‌کند؛ چون به خارج تسری نمی‌کند، پس کافی است که از ناحیة متعلق حل شود، پس اگر دو متعلق و عنوان داشتیم، کافی است برای اجتماع حب و بغض ولو معنون آن دو یکی باشد.

نقد استدلال شهیدصدر

این فرمایش آقای صدر را قبول نکردیم؛ در این فرمایش دو نکته است که به آن توجه نشده:

نکتة اول: «محبوب» با «متعلَّق حبّ» فرق دارد

ما در «حب» دو چیز نداریم، سه چیز داریم: (این حرف‌ها، عینیاً در بغض هم پیاده می‌شود.)

یکی خود «حبّ» که گفتیم کیف نفسانی است و عارض بر نفس است.

یکی هم «متعلَّق حب» است که یک مفهوم و کیف نفسانی است و عارض بر نفس می‌شود؛ موطنش «نفس» است.

إنما الکلام در محبوب است؛ مرحوم آقای صدر، محبوب را با متعلَّق یکی می‌داند و لذا گفت: «چون در نفس است، تعدد متعلق حب و بغض کافی است.». ولی ما گفتیم که این متعلق، محبوب ما نیست؛ آن مشتاقٌ‌إلیه و آن محبوب، خارج از نفس من است، سواءٌ که موجود باشد یا معدوم باشد. مثلاً در مثال زیارت سیدالشهداء، محبوب زیارت است که معدوم است و خارج از نفس من است.

نحوة ترکیب حب با متعلَّق حب

در رابطة «حب» و «متعلَّق حب»، سه تا نظریه مطرح شده: یکی این که حب و متعلَّق، موجودند به یک وجود به نحو وحدت. بعضی کلمات آقای صدر اشعار به این نظریه دارد که بین حب و متعلق، وحدت است. عده‌ای مثل محقق اصفهانی اتحادی شده‌اند. در وحدت، یک وجود و یک ماهیت، در اتحاد، دو ماهیت، به یک وجود موجود می‌شوند. قائل به ترکیب انضمامی هم داریم؛ یعنی دو وجود است و دو ماهیت، نظیر آنچه مشائین در بیاض و ابیض قائل بوده‌اند.

یک اتحاد دیگری داریم که در افق نفس، هر عرضی با معروض خودش متحد است و لذا لامحاله ترکیبی بین عرض با معروض برقرارمی‌شود. اینجا هم خود حب معروضش نفس است، محبوب و زیارت هم معروض است، ترکیب بین عرض با معروض هم اتحادی است، پس لامحاله اتحادی بین دو عرض پیدامی‌شود، این اتحاد مد نظر نیست.

پس نکتة اول این بود که محبوب را نفس متعلق می‌گیرد، ولی ما معتقدیم که متعلق، غیر از محبوب است، و محبوب هم خارج از ذهن است.

نکتة دوم: طرف اضافه همیشه نفس نیست

مشهور علما مثل آقای صدر قائل شده‌اند که تمام حالات نفس اگر اضافه‌ای پیداکند، طرف اضافه‌اش در نفس است؛ مثلاً وقتی شما احساس و ادراک می‌کنید، امکان ندارد محسوس و مدرک شما خارج از نفس باشد؛ حتماً محسوس و مدرک شما در افق نفس است. اگر محبوبی در شما پیدامی‌شود، متعلق فقط در خود نفس است.

این تعمیم را ما از ایشان قبول نکردیم؛ گفته‌ایم: ما در نفس حالتی داریم که حقیقتش بر ما روشن نیست و طرف اضافه‌اش ذهن نیست. ما در ذهن چیزی داریم به نام «التفات» یا «اشارة ذهنی»؛ در این موارد ملتفتٌ‌إلیه، خارج از ذهن است؛ من وقتی اشارة ذهنی می‌کنم به زید، مشارٌ‌إلیه من، ذهن نیست، خود زید خارجی است. مثلاً وقتی که با انگشت به این دیوار اشاره می‌کنم، امکان دارد بین انگشت با دیوار هزاران فرسخ فاصله باشد.

پس ما چیزی داریم که طرفش حقیقتاً خارج از ذهن است. البته من به واسطة این صورت است که به خارج اشاره می‌کنم، اما التفات و توجه نفس، دقیقاً زید خارجی است.

استدلال بر عدم کفایت تعدد عنوان

با توجه به این دو نکته، برگردیم به اصل مطلب: حب و بغض، در افق نفس جمع می‌شود، تضادی که دارد، فقط همین است که محبوب نمی‌تواند همان مبغوض باشد. (و این امر، وجدانی است.)

و گفتیم که تضادش تضاد وقوعی است؛ خداوند ذهن ما را طوری آفریده که ذهن ما نمی‌تواند به یک متعلَّق واحد، هم حب داشته باشد و هم بغض از آن داشته باشد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo