< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سیداحمد مددی

97/11/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: بررسی اطلاق آیه احل الله /معاطات /بیع

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در مورد اطلاق آیه احل الله البیع بود. فخر رازی از شافعی نقل کرده بود که آیه مذکور اطلاق ندارد. زیرا اولا لازمه اطلاق آن، اجمال آیه است و ثانیا از خلیفه دوم نقل شده است که فرق بین ربا و بیع را از پیامبر نپرسیدیم. لذا اگر بیع اطلاق داشت و تمام افراد را شامل می‌شد، دیگر لزومی به سوال نبود. مرحوم اصفهانی فرموده بود روایت عمر بن یزید بیان کننده اطلاق آیه مبارکه است. زیرا در روایت، اطلاق آیه مفروغ است. استاد در مقام بررسی این روایت برآمد. در این جلسه به بررسی سندی و دلالی این روایت پرداخته می‌شود.

 

1بیع

1.1معاطات

1.1.1تمسک به اطلاق احل الله البیع توسط روایت عمربن یزید

گفته شد یکی از وجوهی که باعث انعقاد اطلاق آیه مبارکه احل الله البیع می‌شود، روایت عمر بن یزید بیاع سابری است. مرحوم اصفهانی فرموده بود[1] ، در روایت، اطلاق احل الله البیع مفروغ عنه است. زیرا روایت در ضمن اشاره به آیه مبارکه، حکمی را بیان می‌کند که در آن اطلاق آیه را مفروغ عنه می‌داند.

1.1.1.1 اشکالات استدلال به روایت عمربن یزید

1.1.1.1.1الف) عدم صحت سندی

روایت مذکور از حیث سند اشکال دارد و عمده دلیلی که باعث می‌شود این راویت مقبول واقع شود، اعتماد مرحوم ابن ولید و شیخ صدوق است.

1.1.1.1.2ب) عدم تحقق اطلاق آیه توسط روایت

روایت از حیث دلالت مدعای مرحوم اصفهانی را ثابت نمی‌کند. زیرا روایت از حیث دلالت از دو جهت اشکال دارد:

1.1.1.1.2.11-عدم نظارت روایت بر آیه مبارکه

از جهت دلالی باید گفته شود که روایت در مقام توضیح آیه مبارکه و اثبات اطلاق برای آن نیست. (البته مرحوم شیخ انصاری تعبیر به عموم کرده است. [2] هر چند متعارف اطلاق است). بلکه روایت در مقام توضیح فرق بین ربا و بیع است.

به عبارت دیگر، روایت عمر بن یزید جواب مطلبی است که اهل سنت به اسانید مختلف از خلیفه دوم نقل می‌کنند که آیه ربا از آخرین آیاتی است که نازل شده است (تذکر این نکته لازم است که نقل مذکور در رابطه با آیه مذکور نیست.) و این که در مورد فرق بین ربا و بیع نتواسته است از پیامبر سوال بپرسد. لذا روایت فرق بین ربا و بیع بیان می‌کند. نه اینکه روایت در مقام بیان آیه شریفه باشد.

نتیجه: از جهت دلالت در مقام جواب روایتی است که از خلیفه دوم نقل شده است.

1.1.1.1.2.22-در مقام بیان نبودن روایت نسبت به اطلاق آیه

بر فرض که ما قبول کنیم روایت در مقام توضیح آیه مذکور است. اما این مطلب که اطلاق آیه در روایت مفروغ باشد را قبول نداریم. زیرا اساسا روایت در مقام بیان اطلاق آیه نیست. بلکه روایت در مقام فرق بین ربا و بیع است. لذا نمی‌توان گفت که روایت از جهت اطلاق آیه نیز در مقام بیان است. یعنی اگر در معاوضه ای زیاده اخذ شود و مثلین باشند ربا است و اگر مثلین نباشد ربا نیست هر چند که نتیجه آنها متحد باشد.

1.1.1.1.3اختلاف نسخه در روایت عمر بن یزید

مرحوم شیخ طوسی روایت مذکور را در استبصار و تهذیب مطرح می‌کند. در استبصار بع و اربح را دارد ولی در تهذیب بع را ندارد. با این که مصدر هر دو روایت نوادر الحکمه است. مرحوم صاحب حدائق به شدت این اختلاف را زیر سوال می‌برد و می‌گوید شیخ طوسی از این اختلاف ها و اشتباه ها زیاد دارد. به نظر من حمله صاحب حدائق به شیخ طوسی درست نیست. ممکن است طرق شیخ نسبت به نوادر الحکمه مختلف بوده است. لذا وقتی که استبصار را نوشته است یک طریق در دسترس او بوده است و وقتی که تهذیب را نوشته است طریق دیگری در دسترس داشته است.

1.1.1.1.4روش تصحیح اختلاف نسخه های روایات کتب شیخ طوسی

نکته ای که در این جا باید دقت شود این است که معظم کتاب های اصحاب ما در همان زمان سابق نیز اختلاف حدیث داشته است. حتی کتاب حسین بن سعید که از اجلاء است و از کتابهای مشهور است، دارای اختلاف است. نجاشی از استاد خودش حسین بن نوح نقل می‌کند که پنج نسخه دارد. ابن نوح می‌گوید هر وقت از این کتاب خواستید نقل کنید، نسخه را معین کنید تا اشکالی پیش نیاید. (ینبغی ان لا تحمل رواية علی روایة) اصطلاح روایت در آن زمان نسخه است. به قول امروز ما چاپ است. مثلا گفته می‌شود چاپ بیروت و چاپ تهران. اشکال (اگر اشکال باشد) شیخ طوسی این است که نسخه را ذکر نمی‌کند. نکته خاصی نیز ندارد. چون ایشان قائل به حجیت خبر است اخبار را بدون ذکر نسخه نقل می‌کند. اما نجاشی و ابن نوح قائل به تجمیع قرائن هستند و حجیت خبر واحد را قبول ندارند. (مانند من که قائل به تجمیع قرائن هستم.) کسی که حجیت خبر واحد را قبول نداشته باشد نسخه های مختلف را بررسی می‌کند و کار مقارنه را انجام می‌هد.

اصولا در خط بغداد، راه نجاشی متعارف بود. بلکه اصولا در خط شیعه متعارف، همین روش بود. لذا در کتب اهل تسنن شیعیان را مخالف حجیت خبر واحد می‌دانستند. اولین کسی که از این روش عدول کرد، مرحوم شیخ طوسی بود. انصاف قضیه نیز این است که متعارف بین اهل تشیع این بود که خبر را به خاطر قرائن قبول می‌کردند. این گونه نبود که به خاطر نکته ای در راوی یا روایت، خبر را قبول بکنند. در راس این قرائن، عمل اصحاب و تلقی قبول است. لذا مثل محقق که در قرن هفتم زندگی کرده است دو ملاک (هر کدام مجوز عمل به خبر واحد است) برای عمل به خبر واحد می‌شمارد:

    1. اصحاب به خبر عمل کرده باشند

    2. قرائنی بر صحت آن وجود داشته باشد.

محقق در اثناء کلام خود می‌گوید: گروهی در باب حجیت خبر واحد قائل هستند که هر خبری که سند آن سلیم باشد حجت است. بعد ایشان این قول را رد می‌کند که چه بسا اخباری وجود دارند و سند آن ها سلیم است ولی اصحاب به آن عمل نمی‌کنند. سلیم بودن سند، همان بحث حجیت خبر ثقه است.

البته از مجموعه آثار شیخ طوسی که الان در دسترس ما است، یک خط یک نواختی در حجیت خبر واحد مشاهده نمی‌شود. حجیت خبر واحد یک ملاک مشخصی می‌خواهد. اصلا وقتی یک چیزی حجیتش در اصول مطرح می‌شود که حالت قانونی و ضابطه مند داشته باشد. اما در کلام شیخ طوسی چنین ملاک مشخصی برای حجیت خبر واحد مشاهده نمی‌شود.

خلاصه: راه تصحیح اختلاف نسخه روایات کتاب شیخ طوسی این است که شیخ طرق مختلفی در اختیار داشته است.

1.1.1.1.5حل اشکال تشبیه معکوس در آیه

همان طوری که در جلسه قبل گفته شد، در آیه مذکور بحث تشبیه بیع به ربا مطرح شده است. این تشبیه موجب به وجود آمدن این بحث شده است که اساسا باید ربا تشبیه به بیع شود نه این که بیع تشبیه به ربا شود. به نظر ما طرح این نکته، ناشی از این مطلب است که تشبیه را بین بیع و ربا گرفته اند، در حالی که تشبیه بین بیع و ربا نیست بلکه بین بیع و مثل ربا است. در لغت عرب مثل به معنای تمثال و و اقعیت بخشیدن به چیزی نیز آمده است. لذا به مجسمه تمثال گفته می‌شود. یعنی صرف تصویر نیست، بلکه همراه با عینیت است. در آیه مبارکه نیز تحلیل اقتصادی آنها این است که عینیت ربا و تمثال ربا، بیع است. بنابراین، دیگر تشبیه معکوس صورت نگرفته است. زیرا آنها معتقد بودند که ربا همان بیع است و فرقی با هم ندارند. بعد برای این عدم افتراق، تشبیه بیع به عینیت ربا را انجام می‌دهند. معنای دقیق انما البیع مثل الربا این است که گفته شود، همانا که بیع است مثل ربا. یعنی بیع تمثال ربا است و هیچ فرقی با هم ندارند.

1.1.1.1.6بار معنایی اسناد حکم به اسم جلاله الله

اگر در شریعت مطلبی به اسم جلاله الله اسناد داده شود، ظاهرا به این معنا است که تنها طریق شناخت، وحی است. یعنی بشر با علم و فلسفه و حتی عرفان و کشف و شهود به آن مطلب نمی‌رسد. ما قبلا این بحث را در ذیل آیه مبارکه ﴿ ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فی کتاب الله یوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ﴾[3] مطرح کردیم.

کسانی که متخصص در بحث نجوم هستند قائل هستند که ماه های قمری اعتباری هستند. لذا می‌توان برای یک سال ده ماه قرار داد، و یا هشت ماه قرار داد، یا دوازده ماه قرار داد. این که اول ماه و وسط ماه و آخر ماه گفته می‌شود به خاطر حالات خاص ماه و نحوه قرار گرفتن آن در فلک است. اما این که حتما باید برای یک سال دوازه ماه باشد لازم نیست. بلکه هر سال چند ماه قمری داشته باشد به قرار داد بشر است.

ظاهر آیه مبارکه خلاف این مطلب را می‌رساند. هر چند که در آیه تعبیر به سال نشده است، ولی ظاهر آیه این است که ماه های قمری دوازده، دوازده است. هیچ احدی در نجوم این مطلب را قبول ندارد. به نظر من خود آیه نیز این مطلب را می‌فرماید. زیرا تعبیر به عند الله دارد. یعنی هیچ بشری به این مطلب دست نمی‌آید و طریق آن فقط وحی است.

اشکال: شاید مراد تشریع خداوند است. یعنی خداوند این گونه ماه ها را قرار داده است.

جواب: نه تشریع نیست. خداوند می‌خواهد بفرماید که در نظم الهی، دسته دوازده تایی یک نظم هستند. زیرا بعد از این که دوازده ماه را مطرح می‌کند، می‌فرماید: یوم خلق السماوات و الارض منها اربعة حرم. همین که مطلبی را مقید به فی کتاب الله و یا عند الله به ذهن خطور می‌کند که بشر بغیر از وحی راهی برای رسیدن به آن ندارد.[4]


[4] آیه مبارکه ﴿ الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضم علی بعض ﴾ نیز از این گونه آیات است. یعنی حقیقت تفضیل منحصر به علم خداوند است. این که نکاتی برای تفضیل مرد بر زن گفته می¬شود، بد نیستند، ولی علت نیستند.سوال: این که خداوند در قرآن فرموده است ماه های قمری دوازده تا هستند، برای ترتیب آثار خاصی است مثلا ماه را جابجا نکنند. لذا خداوند می¬فرماید ماه ها را این گونه قرار دادم (تشریعی است) تا جابجایی در آن ها صورت نگیرد.جواب: خوب دقت کنید. نسبت به ماه های شمسی این گونه است که خود سال شمسی حقیقی و تکوینی است اما دوازده ماه داشتن اعتباری است. لذا به طور مرتب شش ماه اول 31 روز است و شش ماه دوم 30روز است. با اختلافی که در اسفند ماه وجود دارد. اما میلادی این گونه نیست. بعضی از ماه ها 31 روز است و بعضی از آنها 30 روز است و بعضی از آنها 29 روز است. در ماه های قمری فاصله بین دو هلال ماه را یک ماه می¬گویند. یعنی رویت هلال در ضعیف ترین حال خود تا رویت بعدی آن، یک ماه به حساب می¬آید. همین که قرآن دوازده تا بودن را به خدا نسبت می¬دهد یعنی شما به این مطلب نمی¬رسید. تنها امتی که خیلی شاذ رفتار می¬کنند یهودی ها هستند که تلفیقی بین ماه قمری و سال شمسی دارند. سال آنها شمسی است ولی ماه آنها قمری است. لذا هر سه سال یک بار 13 ماه دارند. همین رویه را مشرکین از یهودی ها اخذ کردند با این تفاوت که مشرکین فقط ماه های حرام را جابجا می¬کردند و به عقب می¬انداختند ولی هر دو سال یک بار 13 ماه نداشتند. لذا بعد از دو سال، ذی حجه را مثلا یک ماه به عقب می¬انداختند. ولی ذی حجه از لحاظ شمسی همیشه بهار بود. بهار بودن که لحاظ شمسی دارد را جابجا می¬کردند. لذا این که گفته اند غدیر در نوروز بوده است درست بوده است. اساسا ذی حجه به لحاظ شمسی در فصل بهار بود. لذا این که قرآن می¬فرماید ﴿انما النسیء زیادة فی الکفر﴾ به خاطر این است که از جمله نظام الهی، آن چهار ماه بود. در اسانید اهل سنت نیز وارد شده است که در سال دهم ذی حجه، پیامبر در منا فرمود این ذی حجه همان ذی حجه ای است که خداوند در اولین بار عالم راخلق کرد. خیلی عجیب است. بعد از چند میلیارد سال، ذی حجه سال دهم هجری، با ذی حجه اصلی که خداوند خلق کرده بود تطابق کرد. الان که جمادی الثانی هستیم مصادف با ذی حجه رسول الله در سال دهم هجری است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo