< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سیداحمد مددی

97/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: کلمات علماء در معاطات /معاطات /بیع

خلاصه مباحث گذشته:

در جلسه گذشته عباراتی از سنهوری مطرح شد. در آن عبارات، به دو تفسیر از بیع برخورد کردیم. تفسیر اول در میان رم باستان بود. آنها قائل بودند که در بیع، به صرف عقد، ملکیت منتقل نمی‌شود. البته این قانون نیز در فرانسه قدیم وجود داشت. تفسیر دوم در احکام اسلامی بود. یعنی ملکیت به صرف عقد منتقل می‌شود.

 

1بیع

1.1معاطات

1.1.1کلمات علماء در رابطه با معاطات

بحث در مورد تحریر محل نزاع در مورد معاطات بود. خلاصه کلام شیخ انصاری این شد که در عبارات فقهاء، معاطات در جایی رخ داده است که با عطاء مبادله صورت بگیرد و قصد تملیک نیز بشود، اما اباحه مترتب بشود. برای این که تصویر محل نزاع روشن بشود، ما مقداری از عبارات فقهاء را مطرح کردیم. برای این که بیشتر این مطلب روشن شود باید فضای قبل از اسلام نیز بررسی شود. سنهوری فضای قبل از اسلام را توضیح داد. در این جلسه به بررسی کلام سنهوری پرداخته می‌شود.

1.1.1.1کلام سنهوری

مقداری از کلام سنهوری را در جلسه قبل خواندیم و مقداری از آن نیز با عجله خوانده شد. نکاتی در کلام ایشان وجود دارد. یک نکته این است که ایشان گفت در رم باستان اصلا با عقد ملکیت منتقل نمی‌شد. بیع برای نقل ملکیت نبوده است. تعبییر ایشان به عربی حیازت هادئه بود.

1.1.1.1.1تحلیل عدم نقل و انتقال در بیع قبل از اسلام

این که سنهوری گفت در رم باستان بیع برای نقل ملکیت نبوده است، دلیلش این است که در رم باستان، برای غیر خودشان ملکیت قائل نبودند. مثلا اگر اسیری در جنگ می‌گرفتند و غیر رومی بود برای او ملکیت قائل نبودند. به تدریج با شدت گرفتن جنگ ها( مخصوصا جنگ ایران و رم ) غیر رومی ها زیاد شدند. آنها ناچار بودند که با غیر رومی ها نیز معامله داشته باشند. لذا برای حفظ عدم ملکیت غیر رومی ها، گفتند بیع با غیر رومی می‌شود اما با بیع ملکیت به آنها منتقل نمی‌شود. بلکه بیع حیازت هادئه است.

پس به نظر آنها بیع، حیازت هادئه است. اما در دنیای اسلام نقل ملکیت یا با عقد است یا با فعل است. لذا این دو مطلب با هم اشتباه نشود.

در حقیقت رومی ها برای این که کلاه شرعی درست کنند، گفتند غیر رومی مالک نمی‌شود و از طرفی ناچار به بیع کردن با غیر رومی بودند لذا قانون درست کردند که با بیع ملک را تحت اختیار و سلطه غیر رومی قرار دهید. اما در اسلام با عقد، ملکیت منتقل می‌شود.

لذا باید گفت این که در قرن دوم این نزاع بین اهل تسنن به وجود آمد که آیا معاطات بیع است یا نه؟ و مالک گفت بیع است چون مردم آن را بیع می‌دانند و شافعی گفت بیع نیست چون ملکیت نیست و احمد بن حنبل گفت بیع است چون مردم آن را بیع می‌دانند، در حقیقت نسبت به معاطات است نه این که در بیعی که با الفاظ باشد باز این نزاع بیاید. بله قبل از اسلام، چون با بیع ملکیت منتقل نمی‌شد، نزاع نسبت به خود بیع نیز جاری است ولی چون بعد از اسلام مفروغ است که با ایجاب و قبول ملکیت منتقل می‌شود دیگر بحث اعطاء نسبت به بیعی که با ایجاب و قبول باشد جاری نیست. پس طبق نظریه مالک معاطات( همان استیلاء ) بیع است ولی طبق نظریه شافعی این استیلاء بیع نیست.

سوال: اگر در جامعه ای به جای نقل ملک، استیلاء داشتیم، آیا می‌توان به عموماتی مانند﴿ احل الله البیع ﴾[1] تمسک کرد؟

جواب: طبق نظر مالک می‌توان به عمومات تمسک کرد ولی طبق نظر شافعی به عمومات نمی‌توان تمسک کرد. زیرا طبق نظر شافعی استیلاء بیع نیست. شافعی می‌خواهد بگوید، بر فرض که استیلاء را مردم بیع بدانند، باز هم بیع نیست. زیرا خداوند آنها را تخطئه کرده است و گفته است که استیلاء بیع نیست.

1.1.1.1.2تنظیر به آیه طلاق

قرآن می‌فرماید: ﴿: یا ایها النبی اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن﴾[2] به نحوی طلاق بدهید که بعد از طلاق، عده اش را شروع بکند. چون عده را هم اهل سنت مسلما ایام طُهر گرفتند لذا در فقه شیعه این شد که طلاق باید در حال طُهر باشد، اگر در حال حیض طلاق داد طلاقش باطل است، این یکی از دعوا های مهم دنیای اسلام است. اهل سنت می گویند: درست است اگر طلاق در حیض داد طلاق بِدعی هست، جائز نیست، حرام هست، اما طلاق صحیح است، تمام اشکال این جاست، اگر طلاق داد در حال حیض عده اش هم از ایام طُهر است، مثلا فرض کنید بعضی از خانم ها ممکن است ده روز حیضشان طول بکشد همان اول حیض طلاق داد، این نه روزی که می گذرد این جز عده نیست، از اول طُهر عده است، ثلاثة قروء ثلاثة اطهار، از طُهر عده شروع می شود لکن خود طلاق صحیح است، بدعی هست اما صحیح است، اصطلاحا طلاق بدعی می‌گویند.

دراین جا در حقیقت اهل بیت عقیده شان این است که خداوند متعال در این آیه مبارکه، نحوه طلاق دادن را می خواهد یاد بدهد، یعنی اگر می خواهید طلاق بدهید طلاق شیوه اش این است .پس اگر غیر از این باشد، باطل است، حرف شافعی هم این است که شارع مقدس در باب بیع، با أوفوا بالعقود، می خواهد این نکته را یاد بدهد که مجرد استیلا تطابقی با مِلک ندارد، چیزی که در بیع واقع می شود نکته خاصی دارد. مثلا در اجاره منافعش منتقل می شود، در عاریه انتفاع منتقل می شود، در بیع عین منتقل می شود، انتقال بیع را اصطلاحا تملیک می گوییم، استیلا بنفسه کافی نیست یعنی حرفی را که شافعی می خواهد بزند این است که نه هر چیزی را که عرف بیع دانست، ما هم بگوییم بیع است.

در بعضی از کشور ها مثل هلند، بیع را برای مِلک نمی دانند، طبیعت بیع برای استیلاء است. بله وقتی شما مستولی شدید نان را دستتان گرفتید قبض مملک است.

1.1.1.1.3سازگاری تلف مبیع قبل از قبض با مبنای رم باستان

در دنیای اسلام معروف شد که اگر قبل از قبض، مبیع تلف بشود، از مال بایع تلف شده است، این مطلب با این تفسیری که ما می خواهیم از بیع ارائه بدهیم به مشکل بر می خورد. مثلا اگر گفته شود ده تا نان از تو خریدم، بایع می گوید باشه به تو فروختم. بعد بایع رفت خانه که نان بیاورد، دید دزد آن ها را برده است. اگر شما می گویید با بیع، نان ها مِلک من شد، پس حالا که دزد برده از مِلک من برده؟ می گویند نه از مِلک بایع برده است. چون قبل از قبض است. این فرع را اگر با استیلاء ارائه دهیم، بهتر سازگاری دارد. چون من به آن ده تا نان که استیلا پیدا نکردم لذا از مال بایع تلف شده است.

1.1.1.1.4سازگاری صحت بیع فضولی با مبنای رم باستان

اگر گفته شود که بیع فضولی صحیح است، صحت بیع فضولی با مبنای رم باستان سازگاری دارد. چون بیع نزد آنها یعنی استیلاء. فضولی استیلا می‌دهد. مثلا می‌گوید: آن کتاب مال تو به ده هزار تومان، بعد استیلا پیدا کرد. در این جا مِلک نیست اما استیلا هست، در باب فضولی نیز، مشتری مالک نمی شود. چون بایع که فضولی است، مالک نیست. اما استیلاء پیدا می‌شود. پس بیع فضولی صحیح است. چون حقیقت بیع استیلاء است نه تملیک و تملک. در بیع فضولی نیز استیلاء آمد. پس بیع درست است.

بعد بحث ابراز را مطرح کردند یعنی باید در بیع ابراز باشد. منظور از ابراز در محل کلام، ابراز چه چیزی است؟

1.1.1.1.5ارکان سه گانه در تحقق بیع

    1. علم: نکته اول علم است که باید علم به نقل و انتقال وجود داشته باشد. البته این علم طریقی است.

    2. اراده: نکته دوم اراده است. اراده در این جا ابراز نمی خواهد. زیرا اصل اولی در افعال انسان ارادی بودن است. می‌گویند شما باید اراده نقل مِلک داشته باشید. اراده در این جا در مقابل اکراه است. البته در باب اکراه و حقیقت اکراه بین علماء اختلاف است. عادتا به دو قسم اکراه را تقسیم می‌کنند: یکی قسمی که هیچ نحوی اراده برای انسان نمی‌ماند. مثل این که دست و پای آدم را بگیرند و آدم روزه دار در دهنش آب بریزند، این را اصطلاحا الجاء می گویند. و قسمی دیگر این است که مثلا اسلحه ای به انسان می‌گیرند و می‌گویند اگر آب نخوری تو را می‌کشیم، این را اصطلاحا اکراه می گویند. البته رضا غیر از اراده است. ممکن است انسان قصد انتقال داشته باشد اما طیب نفس نداشته باشد، راضی نباشد، مثلا بچه اش مریض است برای علاج بچه مجبور است خانه را بفروشد. واقعا قصد بیع می کند، واقعا می خواهد چون اگر قصد بیع نکند پول گیرش نمی آید،این را اصطلاحا اضطرار می گویند. بین اصحاب ما بیع مکرَه را باطل می دانند بیع مضطر را صحیح می دانند.

    3. اعتبار: اعتبار عرض کردیم چیزی را که نیست هست بکنیم. مثلا این کتاب یا این تسبیح مِلک من بود مِلک ایشان نبود، این را من مِلک ایشان قرار بدهم. این اعتبار در صقع نفس است.

    4. ابراز اعتبار: مرحله بعدی، ابراز این اعتبار است که می گوید بعت و اشتریت. من فکر می کنم در اصطلاحاتشان که ابراز اراده مطرح شده است، مرادشان از اراده این اعتبار است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo