< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سیداحمد مددی

97/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: بررسی کلام مرحوم طباطبایی /تعریف بیع /بیع

خلاصه مباحث گذشته:

در جلسه گذشته گفته شد اعتبارات ادبی در استعاره و مجاز مرسل جاری است و در تشبیه اعتبار ادبی رخ نمی‌دهد و همچنین گفته شد اعتبارات ادبی به صدق و کذب متصف نمی‌شوند بلکه به صحیح و غلط متصف می‌شوند و استاد در کلام خودشان از صدق و کذب به مقبول و غیر مقبول تعبیر می‌کردند و مرحوم طباطبایی به صدق و کذب و صحت و غلط تعبیر می‌کردند. در نهایت گفته شد ممکن است برای یک چیزی چند اعتبار متضاد محقق شود ولی باید این نکته فراموش نشود که در هر اعتبار باید اساس اعتبار در نظر گرفته شود زیرا اعتبار تصرف در واقع است و در هر تصرفی واقع آن باید در نظر گرفته شود.

 

1بیع

1.1تعریف بیع

1.1.1بررسی کلام مرحوم طباطبایی

1.1.1.1علت طرح بحث ادراکات اعتباریه مرحوم طباطبایی

گفته شد بخشی از کلام مرحوم طباطبایی خوانده می‌شود به خاطر اینکه مقداری از مباحث اعتباری مرحوم اصفهانی خوانده شد و برای تکمیل بحث اعتبارت به کلام ایشان نیز پرداخته می‌شود. البته همان طوری که گفته شد مطالب مرحوم طباطبایی ناظر به اعتباریات ادبی است در حالی که از منظر اصولی اعتبارات قانونی مهم است اما چون اعتبارات قانونی ریشه در اعتبارات ادبی دارد و این ریشه داشتن فقط منحصر به احکام نیست بلکه نسبت به موضوعات نیز جاری است از اعتبارات ادبی نیز بحث می‌شود. مثلا مردار در اصطلاح ما واضح است یعنی حیوانی که افتاده و بوی بدی دارد اما قانون می‌گوید اگر حیوانی رو به قبله سر بریده نشود مردار است. لذا در اینجا شارع تصرف در مردار بودن کرده است. بعضی معتقدند که این تصرف در ابتداء، تصرف در یک اعتبار ادبی است. یعنی همان طوری که گفته می‌شود شیر آمد و زید را شیر اعتبار کرده است در این جا نیز با این که حیوانی که رو به قبله سر بریده نشده، دارای گوشت تازه و خوبی است ولی شارع می‌گوید من آن را مردار اعتبار کردم. یا ملک در اصل به معنای سلطه است مثلا اگر کسی سیبی در دست داشته باشد با آن هر کاری که بخواهد انجام می‌دهد و مَلِکه گفته می‌شود اما به تدریج در معنای لغوی تصرف می‌شود و نسبت به کسی که خودش در قم است ولی خانه ای در تهران دارد نیز ملکه گفته می‌شود. در حالی که اصل ملکیت به معنای سیطره خارجی است و در این موارد سیطره خارجی وجود ندارد اما در این معنای لغوی تصرف شده است.

البته ریشه داشتن اعتبارات قانونی در اعتبارات ادبی یک احتمال است و بعضی نیز این احتمال را پذیرفته اند اما واقعیت امر این است که معلوم نیست در جوامع، اول اعتبار قانونی بوده است یا اعتبار ادبی بوده است یعنی از ابتدا مردم در بیابان ها و روستا ها و شهرها زندگی کرده اند و بعدا برای رفع نیاز های خود اعتبارات قانونی را تشکیل دادند پس اعتبارات قانونی موخر است یا از اول با انبیاء زندگی کرده اند و از اول یک سری اعتباریات قانونی داشته اند پس اعتبارات قانونی ریشه در اعتبارات ادبی ندارد

1.1.1.2تاثیر فهم اعتبارات ادبی در اعتبارات قانونی

اما این که نسبت به اعتباریات قانونی، از اعتباریات ادبی بحث می‌شود به خاطر این است که اعتبارات ادبی اعتبارات قانونی را تبیین می‌کنند. به عبارت دیگر ما می‌خواهیم ببینیم که در اعتبارات ادبی چه اتفاقی می‌افتد و همان کیفیت را در اعتبارات قانونی بیان کنیم مثلا بحثی نسبت به اصل مثبت وجود دارد که آیا لوازم یک اصل حجیت دارد یا نه؟ چون حجیت اصل یک امر اعتباری است با رجوع به اعتبارات ادبی زوایای این بحث معلوم می‌شود. در اعتبار ادبی وقتی به کسی شیر گفته می‌شود معنایش این نیست که مثل شیر چهار دست و پا راه می‌رود یا مثل شیر یال دارد بلکه در اصل شجاعت است لذا در اصل مثبت نیز این بحث جاری است. پس اعتبارات اصل عملی مانند یک شعر است و مانند یک اعتبار ادبی است.

لذا چون فهم اعتبار ادبی در اعتبار قانونی موثر است ما به مقدار لازم به بیان اعتبارات ادبی می‌پردازیم.

1.1.1.3نتیجه اول: واقعیت های متعدد در اعتبارات متعدد

مرحوم طباطبایی می‌فرماید[1] : «این معانی وهمیه در ظرف «توهّم» مطابق دارند اگر چه در ظرف خارج مطابق ندارند؛ یعنی در ظرف تخیل و توهم مثلًا انسان مصداق شیر یا ماه است اگر چه در ظرف خارج چنین نیست؛ یعنی در پندار، حد شیر یا ماه به انسان داده شده اگر چه در خارج از آن یک موجود دیگری است.»

منظور ایشان این است که شما هر وقت بخواهید ابداعی انجام بدهید باید واقع آن را در نظر بگیرید چون ادراکات اعتباری یک نوع ابداعات در نفس هستند. اساسا هر اعتباری بخواهد صورت بگیرد چه قانونی باشد و چه اعتباری باشد باید اصلی که ابداع می‌شود در نظر گرفته شود مثلا برای ابداع و تنزیل یار بد به مار بد، باید مار بد در نظر گرفته شود. در اعتبارات قانونی نیز گفته می‌شود اگر بخواهیم بفهمیم که کیفیت و ماهیت یک اصل(عملی) چیست باید واقعیت چیزی که از آن ابداع شده است در نظر گرفته شود. مثلا ما تصرف زید در عبا را می‌بینیم از این تصرف ابداعی به نام مالکیت صورت می‌گیرد همیشه در باب اعتبارات قانونی یک چیزی را اساس قرار می‌دهد و بر طبق آن تصرف و حکم می‌شود.

1.1.1.3.1اساس ابداع در باب استصحاب

مثلا در باب استصحاب یقین را اصل و اساس قرار داده است. لذا گفته می‌شود با مراجعه به یقین به شک اعتنا نکن یعنی با اعتماد بر یقین دیگر به شک اعتنا نکن یعنی یقین توسعه داده شده است و تصرف در ادراک مکلف شده است. طبق این معنا استصحاب اصل عملی است بلکه یک اصل ادراکی است. چون تصرف در یقین شده است و یقین ادراک است.

این که مرحوم خویی فرموده است[2] استصحاب اماره است ولی مثبتات آن حجیت ندارد منشا اشتباه این است که یقین اساس ابداع قرار گرفته است و این اساس که یقین است یک نحوه کاشفیتی( کاشفیت اعتباری) از واقع دارد. لذا فرموده است اماره است و چون تنزیل به اعتبار یقین است، مشکل اختلاف در اماریت را به وجود آورده است. و همچنین قدمای اصولیون حتی مثبتات استصحاب را حجت می‌دانستند و مرحوم شیخ می‌فرماید جنبه کاشفیت لحاظ نشده است.

اما اگر منظور از عدم نقض یقین این باشد که به وسوسه هایتان عمل نکنید و به شک هایتان اعتنا نکنید که مفاد نقل اهل تسنن است و در منابع آنها «الیقین لا یزول بالشک» است، دیگر یقین اساس و اصل قرار داده نشده است و توسعه در یقین نیست و مفادش این است که دیگر شک نکن. نه این که هنوز یقین باقی است. در هر دو صورت یقین منظور شده است. ولی در مورد اول بر طبق آن ابداع شده است ولی در مورد دوم بر طبق آن ابداع نشده است و اساس قرار داده نشده است. لذا اصل عملی نیست بلکه یک حکم تکلیفی است و نهی از شک است.

ممکن است از عبارت «الیقین لایزول بالشک» قاعده مقتضی و مانع استفاده شود. مثلا اگر کسی دید که آتش در خانه افتاد و شک کرد که مانعی به وجود آمد و جلوی آتش گرفته شد یا نه؟ طبق لا تنقض نباید به شک عمل کنیم در این جا نیز یقین توسعه داده نشده است بلکه نهی از شک است. لذا طبق این بیان در محکمه و دادگاه می‌توان گفت که من با چشم خودم دیدم که خانه را سوزاند. اما اگر در یقین توسعه داده شده باشد اصل عملی است و لوازم آن مترتب نمی‌شود و نمی‌شود گفت که من با چشم خودم دیدم بلکه باید گفت آتش در خانه افتاد.

پس در اعتبار باید اولا اساس را در نظر گرفت و مشخص بشود و ثانیا باید توجه شود که چه ابداعی در آن صورت گرفته شده است و چه توسعه ای شده است. در باب استصحاب خواهد آمد که به نظر ما اساس استصحاب خود یقین و توسعه در یقین است نه اینکه نهی از شک باشد.

1.1.1.3.2معنا قاعده حلیت

این که گفته می‌شود «کل شئ لک حلال حتی تعرف انه حرام» منظور این نیست که هر چیزی فی نفسه حلال است مگر این که دلیلی بر حرمت بیاید زیرا این مطلب یک حکم واقعی است و قید حتی تعرف بر خلاف این مطلب است و بحث جهل و علم را مطرح می‌کند که نسبت به احکام ظاهری است یعنی چون شما نمی‌دانید این گونه است نه این که چون نیست این گونه است و ندانستن را توسعه می‌دهد لذا باید حکم ظاهری استفاده شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo