درس خارج فقه استاد سیداحمد مددی
97/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی تعریف مرحوم شیخ /تعریف بیع /بیع
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در مورد تعریف بیع بود. اشکال شده بود که تعریف ایشان به قرض نقض میشود زیرا در قرض هم تملیک عین به عوض است. استاد فرمود قرض تملیک عین بر نحو تضمین است بر خلاف بیع. بحث دیگری که مطرح شد این بود که مرحوم شیخ فرمود هر کجا تملیک عین به عوض باشد بیع است. استاد فرمود این کلام درست است.
1بیع
1.1تعریف بیع
1.1.1وارد نبودن اشکال مرحوم سید یزدی بر شیخ
با مراجعه به مجموعه کلمات مرحوم شیخ این مطلب به دست میآید که ایشان عقد بیع را یک عقد شکلی میدانند. لذا مرحوم سید یزدی میفرماید طبق تعریف شیخ باید در جایی که تملیک عین به عوض باشد ولی با لفظ بیع نباشد، بیع نیست. ما درجواب میگوییم که این اشکال بر مرحوم شیخ وارد نیست زیرا زمانی این اشکال وارد است که مرحوم شیخ عقد بیع را یک عقد رضائی بداند. چون اگر بیع عقد رضائی بود و در جایی تملیک عین به عوض بود ولی با لفظ بیع نبود باز هم باید بیع باشد در حالی که لفظ بیع ندارد. اما مرحوم شیخ این مطلب را قبول ندارد بلکه ایشان میفرماید: عقد بیع یک عقد شکلی است و باید علاوه بر تملیک عین به عوض، باید لفظ صریح هم باشد. لذا در مثل تبادلنا هذا الکتاب بالقلم، اصلا بیع نیست چون شک بیع را ندارد بلکه باطل است. لذا اشکال مرحوم سید یزدی بر ایشان وارد نیست.
بله یک بحث دیگری وجود دارد که معاطات یعنی چه؟ به طور متعارف معاطات با فعل محقق میشود. یعنی ابراز بیع داشته باشد اما با لفظ نیست بلکه با فعل است. اما در بحث معاطات گفته میشود که هر شرطی که از شرایط بیع نباشد، معاطات است لذا مثال مرحوم سید یزدی اصلا بیع نیست بلکه معاطات است. چون شکل بیع را ندارد. پس طبق نظر مرحوم شیخ اگر قصد متعاملان تملیک عین به عوض است، باید لفظ بعت را بگوید و الا باطل است و اشکال مرحوم سید یزدی بر ایشان وارد نیست.
1.1.1.1اصل در تملیک عین به عوض
بعد مرحوم شیخ فرمودند[1] این که گفته شده است اصل در تملیک عین به عوض، بیع است، درست نیست. زیرا اصلا شکی وجود ندارد تا بحث اصل مطرح شود. بلکه حقیقت تملیک عین به عوض، بیع است. البته ما نمیدانیم که مراد ازاصل در کلام مرحوم شیخ و صاحب جواهر[2] چه چیزی است. هر چند که مرحوم شیخ این اصل را، اصل لفظی میداند. زیرا تعبیر به مقتضای اصل لفظی دارند. احتمال دارد به خاطر لفظ تملیک باشد که از آن بیع فهمیده میشود یا به خاطر این است که در غالب موارد بیع، از لفظ تملیک استفاده میشود و خیلی کم است که در هبه معوضه و صلح از تملیک استفاده شود. پس لفظ تملیک یا منصرف( رابطه لفظ و معنا و رابطه وضعی) به بیع است و یا غالب افراد ایجاد بیع با لفظ تملیک است و خیلی کم است که با لفظ تملیک، صلح یا هبه معوضه را ایجاد کنند.
ممکن است مراد از اصل، اصل عملی باشد. اصل عملی بر جهل استوار است. اما در اصل لفظی بر علم استوار است. یعنی فلان لفظ ظهور در فلان معنا دارد و علم وجود دارد. در هر لسان دلیلی اگر حکم مغیا به علم بود، مرادش اصل عملی است. اما اگر جایی حکم مغیا به واقع بود، اماره است. اساس اصل عملی بر جهل به واقع است. لذا در اصل عملی همیشه ابداع وجود دارد. معنای اصل عملی این است که وقتی تملیک عین به عوض را گفت، ما مرادش را نمیدانیم ولی بنا گذاری بر بیع میشود. مثلا اگردو نفر با هم اختلاف دارند و هر دو اتفاق دارند که مثلا کتاب در مقابل قلم تملیک شده است. اما یکی میگوید بیع بوده است و یک میگوید هبه معوضه است. از طرفی یک قاعده ای در باب قضاوت وجود دارد که اگر طرح دعوا در محور واحد باشد، باب مدعی و منکر است. اما اگر بر دو محور مختلف باشد، باب تداعی است. یعنی هر کدام هم مدعی است و هم منکر است. در باب مدعی و منکر مشهور این است که هر کسی که قولش موافق اصل است منکر است و هر کسی که مخالف اصل است مدعی است. در محل کلام اگر گفته شود که اختلاف در دو محور است یعنی یکی میگوید بیع هست و هبه معوضه نیست ودیگری میگوید بیع نیست و هبه معوضه است، باب تداعی است. اما اگر قائل به ادعای مرحوم شیخ بشویم و حقیقت تملیک عین به عوض را بیع بدانیم پس دیگر جای دعوا نیست. اما اگر بگوییم در این جا که شک داریم، مقتضای اصل عملی این است که حکم به بیع بودن میشود. کسی که ادعای بیع میکند قولش موافق با اصل است و کسی که ادعای هبه معوضه میکند، قولش مخالف اصل است. من فکر میکنم مراد صاحب جواهر این باشد که مقتضای اصل عملی در این گونه موارد، بنا گذاری بر بیع است و برای تشخیص مدعی و منکر است. بعد خود صاحب جواهر میفرماید به این اصل اشکال وارد میشود. پس دیگر باب تداعی است و هر کدام هم منکر هستند و هم مدعی هستند. اما مرحوم شیخ انصاری در یک عالم دیگری سیر میکند.