< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سیداحمد مددی

97/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: تفاوت بیع و صلح /تعریف بیع /بیع

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در مورد تعریف بیع بود. مرحوم شیخ فرمود بیع انشاء تملیک عین بمال است. بعد اشکالی مطرح شد که این تعریف مانع اغیار نیست. زیرا در صلح نیز تملک عین بمال وجود دارد. مرحوم شیخ فرمود در صلح پنج احتمال وجود دارد که هیچ کدام در صلح وجود ندارد. پس صلح یک عقد مستقلی است.

 

1بیع

1.1تعریف بیع

1.1.1نقض تعریف مرحوم شیخ به صلح

بحث در مورد بررسی تعریفی بود که مرحوم شیخ از بیع ارائه کرده بود. ایشان فرموده بود بیع به معنای انشاء تملیک عین بمال است. بعد اشکال شد که این تعریف مانع اغیار نیست. زیرا در صلح نیز تملیک عین به مال رخ می‌دهد.

1.1.1.1تفاوت مقصود در صلح و بیع

هر چند که مرحوم شیخ فرمود در صلح پنج احتمال وجود دارد که هیچ کدام در صلح جاری نیست لذا عقد مستقلی است، اما مراد ایشان باید این باشد ( با توضیحات ما) که در بیع ماهیت حقوقی مختلفی نسبت به صلح وجود دارد هر چند که در نتیجه و اثر متحد باشند. زیرا فارق بین عقود، مُنشا است. چیزی که در بیع انشاء شده است، تملیک عین به مال است اما در صلح سازش و با هم کنار آمدن است.

اساسا یک قاعده ای در لسان فقهاء رایج است که از آن تعبیر به العقود تابعة للقصود می‌کنند. معنای این قاعده این نیست که قصد قربت در عقود شرط است و همچنین معنای این قاعده این نیست که تنها ملاک در عقود، قصد است. لذا اگر کسی قصدش از خریدن دارو برای بچه اش، خوب شدن او باشد و دارو را خرید و به خانه برد و اتفاقا دید که بچه اش خوب شده است نمی‌تواند عقد را فسخ کند. زیرا چیزی که انشا شده بود مقید به خوب شدن بچه نبود. لذا معنای قاعده این نیست که ملاک قصد است.

مراد از قاعده این است که اولا باید مقصود را در نظر گرفت. آیا مقصود بیع است یا اجاره است یا صلح است و هکذا. ثانیا عقدی مناسب و صریح در آن مقصود انتخاب کرد. پس عقود باید تابع قصود باشد به این معنا است که عقد باید با قصد همخوانی داشته باشد. این گونه نباشد که عقد رهن باشد ولی مقصود بیع باشد. با توجه به این مطالب، گفته می‌شود که در بیع مقصود، تملیک عین به مال است و باید لفظی مناسب با آن مطرح شود. در صلح نیز مقصود، سازش و به هم کنار آمدن است و لفظی مناسب با آن مطرح می‌شود. لذا این دو، هر چند در اثر متفاوت هستند ولی در مقصود و منشا با هم متفاوت هستند. در حقیقت، مایز عقود، آثار نیست. تا این اشکال مطرح شود.

1.1.1.2تفاوت حقوقی در بیع و صلح

اساسا ما یک سری عقود شکلی داریم و یک سری عقود رضائی داریم. در عقود شکلی، شکل خاص و قیود خاصی نیاز است. مثلا در بحث نکاح، هدف ایجاد علقه زوجیت است. حال فرقی ندارد که اول زن صیغه را ایجاد کند یا مرد آن را ایجاد کند. اما با این حال، شریعت گفته است اگر زن شروع کرد باید به صورت ماضی و با هیئت تفعیل باشد. اما اگر مرد شروع کرد باید با لفظ مضارع و در هیئت تفعل باشد. فرهنگ باب نکاح این است که قبول و رضایت از جانب زن مواجه با مشکل است لذا با لفظ ماضی و تفعیل آن را اجرا می‌کند. اما در عقود رضائی این گونه نیست. یعنی شکل خاص و قیود معینی ندارند. با توجه به این مطالب گفته می‌شود که فرق دیگری که بین صلح و بیع وجود دارد این است که بیع یک عقد شکلی است و دارای آثار قانونی و حقوقی خاصی است و فروشنده و خریدار وجود دارد و احکام متفاوتی دارند اما در صلح این گونه نیست چیزی به نام خریدار و فروشنده نیست بلکه طرفین وجود دارد.پس هر چند که از نظر اثر متحد باشند ولی از نظر حقوقی متفاوت هستند.

1.1.1.2.1تقسیم عقود رضائی

نکته ای که در این جا قابل تذکر است این است که در عقود رضائی گاهی اوقات منشا خاصی وجود ندارد و صرفا رضایت طرفین مهم است. مثل اقدام برنامه جامع اقدام مشترک بین دو کشور. یعنی من این کار ها را انجام می‌دهم و شما هم در مقابلش این کار ها را انجام بده. گاهی اوقات نیز در عقد رضائی منشا خاصی مقصود است. مثل صلح. یعنی عنوان دارد ولی خصوصیاتش شکل ندارد.

1.1.1.2.2ریسک پذیر بودن عقود رضائی

یکی از آثار حقوقی که بر عقود رضائی مترتب می‌شود این است که طبیعت عقود رضائی ریسک پذیر هستند. یعنی اگر غرر در آن ها وجود داشته باشد، موجب به وجود آمدن خیار نیست. اساسا عقود رضائی در جایی به کار می‌روند که مقداری از غرر در آن وجود داشته باشد.

بله اگر غرر خیلی فاحش باشد موجب ایجاد خیار می‌شود. لذا در بعضی از قول نامه ها نوشته می‌شود که کافه‌ی خیارات ساقط شده است حتی خیار غبن اگر چه غبن فاحش باشد. این مطلب درست نیست زیرا غرر فاحش و غبن فاحش قابل اسقاط نیست. زیرا هر چند که شارع یک سری التزامات شخصی را تشریع کرده است که مردم تعامل داشته باشند ولی در عین حال آن ها مقید کرده است که قانون را دور نزنند. لذا اگر غرر فاحش هم قابل صلح باشد، دور زدن قانون لازم می‌آید. زیرا غبن فاحش با ارتکاز انسانی و حفظ نظام اجتماعی سازگاری ندارد. اگر کسی با صلح جنس هزارتومانی را به یک میلیون بفروشد با ارتکاز انسانی مخالفت کرده است. لذا با چنین عقدی، روح نظام اجتماعی دور زده می‌شود. هر چند که بعضی غرر فاحش را در صلح جایز می‌دانند. اما به نظر من نه غرر فاحش و نه غبن فاحش برداشته می‌شود.

پس عقود یا:

    1. شکلی هستند

    2. یا رضائی معنون به عنوان خاص هستند مانند صلح

    3. یا رضائی صرف هستند و معنون به هیچ عنوان نیستند. صرفا رضایت طرفین.

1.1.1.3نقض تعریف بیع به بیع سلف( شراء ) و جواب آن توسط مرحوم سید یزدی

مرحوم سید یزدی میفرماید: «يمكن أن يستشكل عليه ببيع السّلف فإنّهم أجمعوا على جواز كون الإيجاب فيه من المشتري بأن يقول أسلمت إليك أو أسلفتك عشرة دراهم في منّ من الحنطة و القبول من البائع بأن يقول قبلت مع أنّ البائع هو القابل فيكون التّمليك فيه ضمنيّا و تمليك المشتري أصليّا نعم لو أجرى الصّيغة بلفظ البيع يجب أن يكون الإيجاب من البائع فإن قلت لا نسلّم أنّ البائع هو القابل بل نقول إنّه الموجب و هو صاحب الدّراهم قلت لا إشكال عندهم في كون البائع هو ص الطّعام و لذا قالوا إنّ في السّلم يكون المعوّض مؤجّلا عكس بيع النّسيئة فإنّ الثّمن فيه مؤجّل و يمكن دفع الإشكال بأنّ المراد من كون التمليك ضمنيا أن يكون المتعلّق فيه على وجه العوضيّة و من كونه أصليّا أن يكون على وجه المعوّضيّة و في السّلم و إن كان الإيجاب من المشتري إلّا أنّه يملك على وجه العوضيّة فكأنّه قال أعطيتك الدّراهم عوضا عن تمليك الطّعام فالملك الأصلي فيه هو البائع و الحاصل أنّه فرق بين أن يقول ملكتك كذا عوضا عن كذا أو ملكتك كذا بعوض كذا فتدبّر و اغتنم‌»[1]

اصل کلام ایشان درست است. یعنی در باب عقود و قرار داد ها باید منشا روشن بشود. علاوه بر این عمل هر کدام از طرف عقود معلوم بشود تا عرف آنها را مجزا به حساب بیاورد. هر چند که در ظاهر عمل آنها متحد باشد. وقتی گفت کتاب را به صد تومان فروختم. برای هرد دو طرف تملیک و تملک وجود دارد. ولی شان عوض تملک است و شان معوض تملیک است. این مطلب درست است و نکته فنی آن هم عرفی است و الا دلیل عقلی ندارد. شارع هم این کار عرف را امضاء کرده است.

اما نسبت به مثالی که ایشان فرمودند باید گفت که یک خلطی صورت گرفته است. زیرا ما یک ایجاب داریم و یک استیجاب داریم. اساسا کسی که شان قبول را دارد اگر مقدم بشود، استیجاب نامیده می‌شود. اگر در مثال سلف بایع بخواهد شروع کند می‌گوید بعت ..... ولی اگر مشتری شروع کند از باب استیجاب می‌گوید اسلفتک ... پس این که فقهاء گفته اند این نحوه صیغه درست است به خاطر استیجاب است نه از باب ایجاب است تا اشکال مطرح شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo