< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد جزایری

98/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مفاهیم/ مفهوم الغایه

مقدمه

بحث در مفهوم غایت بود. در مطلب اول از دخول غایت در مغیّا بحث کردیم. کلام در آن تمام شد.

ارتباط بحث قبل (دخول غایت در مغیا) و بحث مفهوم و «انتفاء عند الانتفاء» این است که اگر گفتیم غایت داخل در مغیّا هست مفهوم الغایه از ما بعد الغایه شروع می‌شود. اما اگر بگوییم: غایت خارج از مغیّاست، مفهوم الغایه از خود غایت شروع خواهد شد؛ یعنی انتفاء الحکم از خود غایت خواهد بود.

بررسی دلالت غایت بر مفهوم

مطلب امروز حول اصل مفهوم دار بودن غایت است. ظاهراً قول مشهور غایت را مفهوم‌دار می‌داند. اما به جماعتی دیگر –از جمله شیخ و سید- نسبت داده شده که ایشان مفهوم الغایه را منکر شده‌اند.

تفصیل محقق خراسانی در باب دلالت غایت بر مفهوم

صاحب کفایه[1] میان رجوع غایت به حکم و موضوع تفصیل داده و فرموده: رجوع غایت به حکم ظهور در مفهوم دارد؛ مانند این‌که مولا بفرماید: «کل شیء لک طاهر حتی تعلم انه قذر». در این‌جا "حتی" به «طاهر» برگشته که حکمی از احکام وضعیه است. همچنین اگر بفرماید: «کل شیء لک حلال حتی تعرف انه حرام» باز هم "حتی" رجوع به «حرام» کرده که حکمی است. در این‌جا ادات غایت بر این دلالت دارد که حکم حلیّت با علم، منتهی به حرمت و منقضی می‌شود.

در این‌گونه موارد غایت دلالت بر مفهوم دارد؛ زیرا معنایش انتفاء الحکم عند حصول الغایه است. متبادر و منسبق به ذهن و ظهور غایت در این موارد همین است و اصلا معنای غائیّیتِ غایت برای حکم همین است. اگر چنین دلالتی نداشته باشد، لازم می‌آید که ما جُعِل غایۀ لا تکون غایۀً واقعیّۀً؛ اگر غایت واقعاً غائیّت نداشته باشد، صِرف نمایش و دکور می‌شود.

صورت دوم این است که غایت برای موضوع باشد؛ البته باید توجه داشت که اصطلاح موضوع در این‌جا اعم از موضوع و متعلق حکم است. مثال این صورت «سِر من البصره الی الکوفه» است. در این مثال حکم وجوب است؛ اما غایت ربطی به این حکم ندارد. این‌جا غایت برای سیر و سیر متعلّق امر است. مغیّا حکم نیست؛ مغیّا، سیر و متعلق حکم است. امر غایت ندارد. بلکه سیر دارای مبدأ و منتهاست. مواردی که رجوع غایت به موضوع است، دلالتی بر مفهوم ندارند؛ زیرا این موارد حال وصف را دارند و تنها موضوع را به حدی تحدید می‌کنند. همان‌طور که وصف فقط موضوع را تحدید می‌کند، تنها بر این دلالت دارند که حکم برای این موضوع محدود وضع شده. لذا دلالتی بر نفی ما عدا ندارند؛ یعنی وصف نافی ما عدای خودش نبوده و ممکن است در دلیلی دیگر همان حکم برای ما عدای آن بیان شود. پس وصف بدون خاصیت نیست و بیان می‌کند که این حکم اختصاص به این موضوع محدود دارد. موضوع شخص این حکم را کوچک می‌کند. اما دلالتی بر «انتفاء عند الانتفاء» ندارد.

بیان تفصیل از محقق اصفهانی

محقق اصفهانی همان مطلب محقق خراسانی را بیان کرده؛[2] لکن قصوری در کلام محقق خراسانی وجود داشت که ایشان سعی در رفع آن دارد. صاحب نهایه الدرایه به جای حکم و موضوع، تعبیر به وجوب و واجب را آورده است. وجوب همان حکم است و واجب همان متعلق حکم. ایشان می‌فرماید: کلام محقق خراسانی نسبت به فرض رجوع غایت به وجوب نیازمند تبیین بیشتری است. محقق خراسانی می‌فرماید: ظاهر این است که غایت به طبیعت رجوع می‌کند. درست است که وقتی انشاء الحکم صورت می‌گیرد، مُنشَأ در کلام همیشه یک شخص از حکم و یه فرد از انشاء است، اما منافاتی ندارد که غایت غایتِ طبیعت باشد. گاهی می‌گوییم: «زیدٌ ناطقٌ». اما این نطق از بابت خصوصیات شخصیه نبوده و به خاطر انسانیّتِ زید است. وقتی می‌گوییم: «زیدٌ متحرکٌ»، تحرک از بابت زیدیّت زید نیست. این تحریک از بابت حیوانیّت اوست. پس زید ذکر می‌شود اما خودش موضوعیّت نداشته و از بابت «مُشت نمونه خروار» نام او آورده شده. در این امثله حکم برای شخص بما هو شخصٌ نبوده، برای طبیعت است. این مطلب را ایشان درتکمیل قصور محقق خراسانی بیان می‌کند.

وقتی مرجع غایت طبیعت الحکم باشد، خود به خود مفهوم ثابت می‌شود؛ زیرا غایت برای بیان نهایت الحکم است. به این معنا که نهایت وجوب این غایت است و ما بعد الغایه، دیگر طبیعت الحکم نخواهد بود. دلالت بر انتفاء طبیعت الحکم از ما بعد الغایه نیز همان مفهوم است.

بعد فرموده: اما چنان‌چه غایت به واجب رجوع کند، دیگر دلالت بر مفهوم نخواهد داشت؛ زیرا حالش حال وصف است. همان‌طور که مرجع وصف موضوع است و موضوع را محدود کرده و دلالتی بر مفهوم ندارد، غایت هم -در فرض رجوع به متعلّق و واجب- دلالتی بر مفهوم نخواهد داشت؛ یعنی این دلیل حکم را برای واجب تا نهایتِ غایت ثابت می‌کند و نسبت به ما بعد الغایه ساکت است.

بنابراین می‌بینیم که محقق اصفهانی همان فرمایش استادش را با تغییری عبارتی و توضیح و تکمیل اضافه بیان کرده است.

بیان تفصیل از محقق خوئی

محقق خوئی[3] هم همین مطلب را دوباره توضیح داده و پذیرفته است. ایشان می‌گوید: غایت به چند صورت ذکر می‌شود؛ گاهی مرجع آن موضوع است و گاهی متعلق. گاهی هم مرجع حکم است. برای هر کدام از اقسام مذکور مثالی هم ذکر کرده است.

مثال رجوع غایت به موضوع آیه شریفه ﴿فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾[4] است. در این آیه شریفه قیدِ ﴿الی الْمَرَافِقِ﴾ به ﴿أَيْدِيَكُمْ﴾ رجوع کرده که موضوع حکم است. بیان چنین قیدی به این خاطر است مراد مولا در موارد مختلف متفاوت است؛ گاهی «ید» در خصوص انگشتان استعمال می‌شود، کما این‌که در قطع دست سارق که می‌فرماید ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا﴾[5] . در این آیه مراد از «ایدی» انگشتان هستند. گاهی هم در مُچ دست استعمال می‌شود؛ مانند آیه تیمّم که می‌فرماید: ﴿فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِّنْهُ﴾.[6] همچنین گاهی هم در تمام دست تا مِنکَب استعمال می‌شود؛ یعنی از شانه تا پایین. گاهی استعمال می‌شود در ابتدای دست تا آرنج؛ مانند ما نحن فیه.

ذکر این غایت برای این است که مکلف مراد مولا را از «فاغْسِلُواْ أَيْدِيَكُمْ» بفهمد. این غایت ذکر شده تا مکلف بداند مراد از «ید» دست تا آرنج است. پس این غایتی است که رجوع به موضوع کرده و موضوع را تبیین کرده است.

گاهی غایت رجوع به متعلّق می‌کند؛ (متعلَّقِ حکم غیر از موضوعِ آن است. اما گاهی موضوع به معنای اعم استعمال می‌شود و شامل متعلّق هم هست) مانند ﴿ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ﴾.[7] در آیه شریفه صیام متعلَّق تکلیف شده و فعلی است که وجوب به آن تعلق گرفته است. غایتِ «إِلَى الَّليْلِ» هم به همین متعلَّقِ تکلیف رجوع کرده است.

شِقّ سوم آن است که رجوع غایت به خود حکم باشد؛ مانند مثال «کل شیء لک حلال حتی تعرف انه حرام» در این مثال «حتی تعرف» حکم حلیت را تا زمان علم به حرمت محدود کرده. وقتی علم به حرمت پیدا شد، حلیت منتهی و منقضی می‌شود.

در ادامه می‌فرماید: اگر غایت، غایتِ موضوع یا متعلق باشد، دلالتش بر مفهوم مانند وصف است. اگر در وصف قائل به مفهوم شدیم، در این‌جا هم همان حرف را می‌زنیم و اگر در وصف قائل به مفهوم نشدیم این‌جا هم دلالت بر مفهوم را نمی‌پذیریم.

چنین غایتی از مقوله مفهوم وصف؛ زیرا مراد از وصف مطلق القید است. هر قیدی ولو به صورت صفت هم نباشد -چه حال چه تمیز یا هر نوع قید دیگری- از خانواده وصف محسوب می‌شود. غایت اگر به موضوع یا متعلق رجوع کند، باز هم نوعی قید است. لذا همان‌طور که وصف بر مفهوم دلالت ندارد، غایت راجع به موضوع هم دلالتی بر مفهوم ندارد.

اما اگر غایت، غایتِ حکم باشد و به آن رجوع کند، دلالت بر مفهوم خواهد داشت؛ مانند «کل شیء لک حلال حتی تعرف انه حرام» که بر این دلالت دارد که با حصول علم به حرمت، حلیت تمام می‌شود.

تنبیهٌ

ضمن ان قلتی در این‌جا گفته شده: در صورتی که غایت مفهوم نداشته باشد، ذکر آن در آیه موجب لغویت است.

در پاسخ می‌گوییم: هیچ لغویتی به وجود نمی‌آید؛ در این حالت فایده ذکر غایت مشخص شدن حد و حدود است. وسعت دایره حکم مشخص و مضیّق می‌شود. اما دلالتی بر انتفاء عند الانتفاء هم ندارد. بنابراین ذکر غایت فایده و خاصیت خود را دارد و چنین شبهه‌ای وارد نیست.

جواب به تفصیل محقق خراسانی

در تفصیلی که ذکر شد، تأملی وارد است و ما مخالف مطلبیم. به نظر ما، غایت با وصف متفاوت بوده و ظهور عرفی در مفهوم دارد. در تشخیص ظهور باید به وجدان رجوع کرد. نشانه این امر وجدانی این است که در صورت عدم وجود دلالت بر مفهوم، در وجدان خودمان بین دو دلیل احساس تنافی نمی‌کنیم؛ مثلا در مفهوم وصف وقتی می‌گوید: «اکرم الانسان العالم»، بعد در دلیل آمده «اکرم الانسان الهاشمی»، عُرف بین دو دلیل احساس تنافی نمی‌کند؛ چون این دو منافاتی با هم ندارند. از این‌جا معلوم می‌شود که وصف دلالتی بر مفهوم ندارد. اما پیدا شدن احساس منافات در وجدان انسان، نشانگر این است که دلالتی بر مفهوم در میان است.

در ما نحن فیه وقتی دلیلی می‌گوید: «فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ»،[8] اگر در دلیل دیگر گفته شود: «فاغْسِلُواْ َأَيْدِيَكُمْ إِلَى المَنَاکِب»، انسان فی نفسه میان این دو احساس منافات می‌کند. دو وضو که نداریم. یک وضو است و این یک عمل یا تا مناکب است و یا تا مرافق. بیان دو غایت، موجب احساس تنافی است. همچنین وقتی دلیلی می‌گوید: «ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ»[9] اگر دلیل دیگر بفرماید: «ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى نِصفِ الَّليْلِ» تنافی محسوس خواهد بود. این‌جا همچون قضیه وصفیه نیست. در وصف منافاتی میان «اکرم الانسان العالم» و «اکرم الانسان الهاشمی» وجود ندارد؛ زیرا هر وصف نسبت به غیر خودش ساکت است. اما در غایت نمی‌توان گفت: میان «سِر من البصره الی الکوفه» و «سِر من البصره الی الکربلا» و «سِر من البصره الی البغداد» منافات نیست. با فرض این‌که امر به سیر در سه امر واحد باشد سه دلیل با هم تنافی دارند.

به بیان دیگر اگر یک دلیل بگوید: «اعتق رقبه مومنه» و دلیل دیگر بفرماید: «اعتق رقبه هاشمی»، هاشمی هم اعم از مومن و فاسق و حکم واحد است. ولی باز آقایان می‌گویند: دو امر منافاتی با هم نداشته و دلالت بر مفهوم نمی‌کنند. لذا با توجه به وحدت عِتق، مکلف مخیّر است که هر کدام را انجام دهد. این چیزی است که در باب وصف قائل هستند. لکن در صورت وجود مفهوم، تعارض به وجود می‌آمد و تخییر ممکن نبود.

اما غایت این‌گونه نیست. اگر غایت بدون مفهوم شود، باید نسبت به ما بعد خودش ساکت باشد. در این صورت منشاء این احساس منافات کجاست؟! یک دلیل می‌گوید: «ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ». اگر این دلیل نسبت به ما بعد خودش ساکت باشد، باید بتوان در دلیل دیگر گفت: «ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى نِصفِ الَّليْلِ». لکن بالوجدان دلیل دوم منافی غایت در دلیل اول است. لذا همان‌طور که گفتیم: قضیه مفهوم در غایت و وصف متفاوت است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo