< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد جزایری

98/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مفاهیم/ مفهوم الشرط/ تنبیهات

مقدمه

بحث ما در روایت زراره بود که موسی بن بکر آن را نقل کرده. برخی مانند محقق خوئی در سند آن مناقشه کرده‌اند. ما اشکال سندی روایت را با نقل مشایخ ثقات و ذکر نام راوی در اسناد نوادر الحکمه تصحیح کردیم. در هرصورت بعضی از این روایت بر مفهوم وصف استدلال نموده‌اند.

استدلال ایشان از بابت کلمه «مُكَلِّبِينَ» است؛ یعنی صیدی که به وسیله کلاب گرفته شده باشد. این یک نوع تقیید است. در آیه شریفه آمده «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُواْ مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُواْ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»[1] مراد از «ما عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ» حیوانات تعلیم دیده است. پس تعلیم دیده بودن آن موضوعیت دارد. همین هم مقید شده به «مُكَلِّبِينَ» یعنی صید باید به واسطه کلاب گرفته شود، تا مکلِّب بر آن صادق باشد. این قید به صورت صفت در آیه شریفه آمده.

اما به واسطه همین استدلال که غیر از کلب -مانند «مما يصيد الفهود والصقورة وأشباه ذلك ، فلا تأكلن من صيده الا ما ادركت ذكاته»- حرام می‌شوند؛ مگر در فرضی که زنده باشد و تذکیه شود. حضرت در بیان علت می‌فرماید: «لان الله قال مُكَلِّبِينَ».

مرور و تکمیل جواب به این استدلال

اما قول مشهور که قائل به مفهوم وصف نیست دو توجیه دارد.
یکی این‌که در روایت به مفهوم وصف استدلال نشده؛ بلکه روایت اطلاق مقامی دارد. بنا بر اطلاق مقامی، صید حیوانات مذکی نمی‌شود. اما این اطلاق به خصوص کلب تخصیص خورده‌است.
دوم این بود که اصاله عدم التذکیه بر همه موارد شمول دارد و خداوند در بیان حلال‌ها مکبین را از آن عموم استثناء نموده است. پس مکلبین از تحت اصاله عدم التذکیه خارج می‌شوند و ما عدای مکلبین تحت عموم آن باقی می‌ماند. در این صورت نیازی به اثبات مفهوم برای روایت نیست؛ زیرا ما بقی به واسطه اصل مذکور حرام هستند.

یک جواب سوم هست که از اصاله عدم التذکیه هم بالاتر است. قبل از همین آیه‌ای که مکلبین در آن آمده، خداوند ابتدا حرام‌ها را بیان می‌کند. می‌فرماید: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ» تا آن‌جا که می‌گوید: «وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ».[2] مقصود از اکل در این‌جا صید با حیوانات وحشی است. در روایت ابوبکرالحضرمی آمده، «قال : سألت أبا عبدالله عليه‌السلام عن صيد البزاة والصقورة والكلب والفهد ، فقال : لا تأكل صيد شيء من هذه ، الا ما ذكيتموه ، الا الكلب المكلب».[3]

مراد از کلب در این‌جا سگی است که تحت اختیار صیاد باشد و علائم را فهمید و اطاعت نماید. "کلّما ارسلتَه مَشَی، و کلما زجرتَه وَقَب" هرجا صیاد علامت ایست داد بایستد. این خیلی آموزش می‌خواهد.

پس مراد از «وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ» صید به وسیله کلب است. بعد در آیه بعد تخصیص زده و مکلبین را خارج نموده است. می‌فرماید: «وَمَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ».

لذا برای نفی ما عدای کلب معلّم ما نیازی به مفهوم نداریم. همان عموم عامی که در آیه قبل آمده و در روایات به آن اشاره شده کافی‌ست. پس ما یک عموم عامی داریم که هر چیزی که سبُع شکار کند را تحریم نموده است. از این عموم یک مورد تخصیص خورده و آن کلب معلَّم است. بنابراین کلام حضرت ناظر به مفهوم نیست. بلکه ناظر به همان عموم عام و حرمت عامی‌ست که در آیه قبل ذکر شده. با این بیان ما نیازی به مفهوم نخواهیم داشت.

پس برای تخلص از مفهوم وصف، سه راه بیان شد؛ اول اطلاق مقامی، دوم اصاله عدم التذکیه و سوم عموم عامی که در خود آیه قبل ذکر شده است. لکن این جواب آخر ما را از این استدلال برای مفهوم وصف مستخلص می‌کند.

 

مفهوم الغایه

بحث از مفهوم غایت در واقع پاسخ به این سوال است که آیا حکم پس از غایت مذکور در کلام منتفی می‌شود یا تنها کلام نسبت به بعد الغایه ساکت است؟ در این زمینه اقوالی وجود دارد.

بررسی دخول غایت در مغیّی و عدم آن

قبل از ورود به اقوال، بحث دیگری در مورد بررسی دخول غایت در مغیا پیش کشیده شده؟ اگر قائل به داخل شدن غایت در مغیا شویم، مفهوم ادعایی از بعد الغایه شروع می‌شود. اما در صورتی که غایت را خارج از مغیا بدانیم، مفهوم از خود غایت شروع خواهد شد. هر دو نظر، قائلانی دارد. البته این مطلب ارتباطی با بحث مفهوم ندارد.

مثلا اگر گفته شود: «سِر من البصره الی کوفه»، آیا مراد تا ابتدای کوفه است یا خود کوفه هم داخل در حکم سیر است؟ اگر غایت داخل در مغیا نباشد، رسیدن به ابتدای کوفه کافی‌ست. اما اگر داخل در مغیا باشد، سیر باید تا انتهای کوفه ادامه یابد تا امر «سِر» امتثال شود.

استظهار صاحب کفایه بر خروج غایت از حکم مغیّا

آخوند در کفایه می‌فرماید: «الاظهر خروجها»؛ یعنی ظاهر این است که غایت خارج از مغیاست؛ زیرا غایت حد الشیء است؛ حد یعنی نهایت. نهایت خارج از شیء است. با رسیدن به نهایت است که هدف انجام می‌شود. بله؛ در مواردی ممکن است استثنائاً غایت داخل در مغیا باشد. لکن این موارد به مئونه قرینه ثابت می‌شوند.[4]

توضیح محقق اصفهانی از مطلب ایشان

شاگرد ایشان محقق اصفهانی شرحی داده و فرموده: مبدأ و منتهای شیء تارۀً به معنای اول و آخر و گاهی به معنای ما یُبتدءُ منه و یُنتهَی الیه است. اگر به معنای اول و آخر باشد، آخر هم جزئی از مغیّا می‌شود. همان‌طور که سایر اجزاء باید انجام شوند، جزء آخر هم باید انجام گیرد. اما اگر به معنای ما یُنتهی الیه باشد، دیگر غایت داخل در مُغیّا نیست. بعد می‌فرماید: ظاهر همان معنای دوم است. لذا با رسیدن به منتهی الیه است که غایت حاصل می‌شود. این استظهار ایشان از مطلب بود.[5]

استظهار محقق خوئی از خروج غایت از مغیّی

محقق خوئی استظهار را خیلی واضح بیان کرده و فرموده: ظاهر این است که غایت خارج از مغیّاست؛ زیرا غایت به معنای نهایت است. تلقّی وجدان و بررسی موارد استعمال آن این استظهار را تایید می‌کند. مثلا در باب وضو آمده، «فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ».[6] غَسل المرفق لازم نیست. خود مرفق نهایت غَسل است و شستن آن واجب نیست. همچنین در آیه شریفه «ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ»[7] لیل غایت است. چون داخل نیست، روزه شب هم واجب نشده. لذا با نگاه به موارد، می‌بینیم که غایت خارج است. البته در مواردی ممکن است غایت داخل باشد. اما آن به مئونه قرینه است؛ مثلا در «سِر من البصره الی الکوفه»، قرینه داریم که غایت داخل است؛ زیرا مراد مولا این بوده که بعد از ورود به کوفه، کاری را انجام دهد. مثلا نامه‌ای داشته که باید به دست کسی در کوفه برسد. این کار با رسیدن به ابتدای دروازه شهر انجام نمی‌شود. این موارد هم هستند. لکن در آن‌ها قرینه‌ای بر دخول غایت (یا بخشی از غایت) در مغیّا وجود دارد.[8]

تفصیل محقق نائینی در ادات غایت

محقق نائینی در این باب میان ادوات غایت تفصلی بیان کرده و فرموده: فرق است میان این‌که ادات غایت «حتی» باشد یا «الی». اگر ادات غایت «حتی» باشد غایت داخل در مغیاست. اما اگر «الی» باشد، غایت از مغیّا خارج است؛ مثلا در جمله: «قدِم الناس حتی المُشاۀ» یا «مات الناس حتی الانبیاء» غایت داخل در مغیاست؛ یعنی خود انبیاء هم مُرده‌اند. اما در «ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ» غایت خارج از مغیّاست.[9]

اشکال محقق خوئی بر تفصیل ایشان

محقق خوئی فرمایش محقق نائینی را نپسندیده و در رد آن فرموده: ما دو «حتی» داریم؛ یکی برای عطف و دیگری برای غایت. محل بحث ما «حتی» به معنای غایت بوده و «حتی» عاطفه از بحث ما خارج است. حالِ «حتی» غایت، عیناً حال «الی» است. اما حال «حتی» عاطفه حال معطوفٌ علیه را دارد؛ زیرا معطوفٌ علیه و معطوف دارای حکم واحدی هستند. لذا مدخول «حتی» عاطفه داخل در حکم معطوفٌ علیه می‌شود. «حتی» در دو مثالی که ایشان ذکر کرد، عاطفه هستند و غایتی در کار نیست. در «قدِم الناس حتی المُشاۀ»، «مشاۀ» بر «الناس» عطف شده و ربطی به غایت ندارد. پس حتی در «کُل السمک حتی رأسها» به این معنا نیست که سر ماهی را هم بخور. بلکه معنای آن، امر به اکل است تا سر ماهی و خوردن سر آن لازم نیس. مانند این‌که بگوید: «کُل السمکۀ الی رأسها»[10]


[9] اجود التقریرات، الشیخ محمد حسین النائینی، ج2، ص279.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo