< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد جزایری

96/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: واجب نفسی و غیری/ ثمرات وجوب مقدمه

ثمرات وجوب مقدمهایراد ثمره چهارم

ثمره چهارم وجوب مقدمه اجتماع امر و نهی بود، اجتماع امر و نهی یعنی اینکه ما دو عنوان کلی داشته باشیم که یکی متعلق امر و دیگری متعلق نهی باشد، بعد هر دو در یک مصداق اجتماع بکنند، در ما نحن فیه وجوب مقدمه را یکی از مصادیق اجتماع امر و نهی دانسته اند در جایی که وجوب مقدمی به فعل حرامی تعلق بگیرد، مثلا آنجا که مکلّف برای انقاذ غریق باید از زمین غصبی عبور بکند در اینجا عبور از زمین غصبی از یک طرف حرام است چون مصداق غصب است، از طرف دیگر واجب است چون مقدمه انقاذ است. [1]

مبنای صاحب کفایه در باب وجوب مقدمه این است که آنچیزی که واجب است ذات واجب است نه عنوان مقدمیّت، وجوب تعلق به عنوان کلی مقدمیّت نگرفته زیرا عنوان مقدمیّت اثری ندارد، آنچیزی که منشأ تمکِّن از ذی المقدمه می شود ذات مقدمه است، برای همین وجوب به ذات مقدمه تعلق می گیرد و عنوان در آن دخالتی ندارد.بنابراین از بحث اجتماع امر و نهی هم خارج می شود، چرا؟ زیرا اجتماع امر و نهی اجتماع دو عنوان است، وجوب و حرمت به دو عنوان تعلق گرفته است که در یک مصداق اجتماع کرده اند در حالی که در ما نحن فیه عنوان مقدمیّت وجوبی ندارد بلکه وجوب به ذات المقدمه تعلق گرفته است.و فیه

اقوی این است که وجوب به حیثیت مقدمیّت تعلق گرفته است، زیرا نفس ذات نصب سُلّم چه اثری دارد؟ فی نفسه و فی حد ذاته اثری ندارد، حیث مقدمیّت نصب سُلّم است که مطلوبیّت دارد،

می گویند «الموضوع فی الاحکام العقلیّه حیثیّات تقییدیّه بخلاف احکام الشرعیّه»، ممکن است در احکام شرعیه این حیثیّات تعلیلیه باشد اما در احکام عقلیه(مانند وجوب مقدمه) همه حیثیّات تقییدیه هستند، مثلا وقتی می گویید کذب عقلا قبیح است چون اقتضای ظلم دارد، آیا این قبح مترتب بر عنوان کذب می شود یا عنوان ظلم؟ بر عنوان ظلم، یعنی قبح مال خود ظلم است، کذب قبیح بالعرض است و آنچیزی که قبیح بالذات است خود ظلم است، به خلاف احکام شرعیّه که ممکن است حیثیّت یک چیزی تعلیلیه باشد، مثلا وقتی می گوییم آب با ملاقات نجاست نجس می شود، در اینجا موضوعِ حکم ملاقات است یا خود آب؟ موضوع خود آب است ولو اینکه ملاقات النجاسه دخالت در این حکم هم دارد اما حیثیتش تعلیلیه است و موضوع نجاست نفس الماء است، این در احکام شرعیّه درست است اما در احکام عقلیه اینگونه نیست و در احکام عقلیه همه حیثیّات تعلیلیه هستند. لذا می گوییم کذب قبیح بالعرض است و ظلم قبیح بالذات.

و اما در ما نحن فیه دخالت مقدمیّت در وجوب مقدمه تقیدیه است چون ملازمه میان وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه ملازمه عقلیه است، و این ملازمه منشأ حکم وجوب شرعی وجوب مقدمه شده است، چون این ملازمه از احکام عقلیه است پس جهت دخالت مقدمیّت به نحو تقییدیه است نه تعلیلیه.

در ثانی اگر بخواهیم از تمام مطالبی که گفتیم صرفِ نظر و چشم پوشی بکنیم اشکال دیگری هم در اینجا وارد است و آن اینکه اصلا اجتماع امر و نهی یی اینجا حاصل نمی شود، زیرا این مقدمه یا منحصر است یا منحصر نیست، زیرا این انقاذ غریق یا متوقف بر عبور از این زمین غصبی است، یا اینکه راه دومی هم برای انقاذ وجوب دارد که متوقف بر غصب نباشد.

اگر منحصر باشد و راهی برای انقاذ نباشد به جز عبور از این زمین غصبی در این صورت این مورد از موارد تزاحم می شود، زیرا هر کدام را که بخواهیم امتثال بکنیم از دیگری عاجز می شویم، وقتی مزاحمت پیدا شد به واجب اهم باید اخذ بکنیم، در اینجا چون انقاذ اهم است حرمت غصب از فعلیت ساقط می شود، وقتی از فعلیت ساقط شد دیگر موردی برای اجتماع امر و نهی باقی نمی ماند.

اما اگر منحصر نباشد، یعنی دو راه برای انقاذ وجود دارد که یکی غصبی است و دیگری غصبی نیست، در این صورت این وجوب مقدمه آیا باز هم تعلق می گیرد به مقدمه غصبی؟ خیر، زیرا عقل حکم می کند به وجوب طاعۀ المولی، همان عقلی که حکم به وجوب مقدمه می کند حکم به این هم می کند که از زمین غصبی عبور نکن چون مخالفت با مولی است، بنابراین در فرض عدم انحصار عبور از زمین غصبی دیگر محکوم به وجوب نیست زیرا اگر واجب باشد میان حکم عقل به وجوب عبور اززمین غصبی و میان وجوب اطاعت از مولی در نهی «لا تغصب» تنافی به وجود می آید.

پس حکم عقل فقط به فرد مباح تعلّق می گیرد و وجوب مقدمه تخصیص می خورد به فرد مباح زیرا ممکن نیست شارع هم حکم بکند به «لا تغصب» هم حکم بکند به عبور از زمین غصبی لاجل الانقاذ، عقل هم حکم به اطاعت مولی می کند، عقل که تشخیص ملازمه می دهد وجوب مقدمه را منطبق بر فرد مباح می کند و فرد حرام از حکم عقل خارج می شود، به خاطر وجوب اطاعت مولی، برای همین ما این ثمره را از اساس منکر می شویم.

مقدمه مستحب و مکروه و حرام

ما قائل به وجوب شرعی مقدمه واجب نشده ایم زیرا گفتیم که وجهی ندارد که شارع آن را واجب بکند زیرا می تواند به ایجاب ذی المقدمه اکتفا بکند، وقتی ذی المقدمه واجب شده باشد عقل مکلّف خودش حکم می کند که همه مقدمات باید اتیان بشوند تا مکلف بتواند آن ذی المقدمه را امتثل بکند، وقتی این حکم عقل وجود دارد و شارع هم می تواند به آن اکتفا بکند پس چه وجهی دارد که قائل به یک وجوب مولوی دیگری برای مقدمات بشویم؟ وجوب شرعی یعنی إنشاء یک امر مولوی دیگر، چنین امری لزومی ندارد، به عبارت دیگر تلازمی میان شوق مولی به مقدمات و امر مولی وجود ندارد.

بله ممکن است از باب تاکید گاهی چنین امری دید بشود مثلا بگوید «اُدخل السوق و اشتر اللحم» اما لزومی ندارد، همین که امر به شراء لحکم بکند کافی است و باقی مقدمات را می تواند به عقل خود عبد واگذار بکند، اگر گفتیم ملازمه وجود دارد معنایش این است که هر جا ذی المقدمه واجب بشود همه مقدماتش هم امر شرعی و وجوب شرعی پیدا می کنند، آشیخ محمد حسین اصفهانی این مطلب را قبول ندارند با همین توضیحی که گفته شد ما هم به تبع ایشان این مطلب را قبول نداریم. [2]

وقتی اصل را در مقدمه واجب نپذیرفتیم در مقدمه مستحب هم به طریق اولی قائل به ملازمه شرعیه نخواهیم بود.

اما اگر ملازمه را پذیرفتیم و گفتیم شوق مولی نسبت به مقدمات شرعیه ملازمه دارد با امر مولوی، در این صورت آیا در مقدمات مستحب هم می توانیم این حرف را بزنیم؟ بله، باز هم می توانیم بگوییم که شوق ملازمه با امر دارد اما در حد امر مستحبی، چون ذی المقدمه اش مستحب است، زیرا وقتی انسان شوق استحبابی نسبت به ذی المقدمه پیدا کرده خود بخود نسبت به مقدمات هم شوق پیدا می کند.

اما در مقدمه حرام و مکروه چطور؟ همه آقایان گفته اند که مقدمه مکروه مکروه نیست و مقدمه حرام حرام نیست. منظور از این عبارت چیست؟ منظور کاری است که مقدمه فعل و ارتکاب مکروه یا حرام باشد نه مقدمه ترکِ آن، خب چرا مقدمه حرام حرام نیست؟ زیرا انسان بعد از انجام مقدمه باز هم اختیار و توانایی دارد، می تواند حرام را انجام بدهد یا ترک بکند، حالا که بعد از ارتکاب مقدمه اختیارش به قوّت خود باقی است پس چرا این مقدمه حرام باشد؟ وجهی ندارد، مقدمه را انجام داده تا از حرام عاجز نشود، اما اینگونه نیست که بعد از ارتکاب مقدمه اختیارش نسبت به حرام از بین برود، مگر اینکه این مقدمه از اسباب تولیدیّه باشد و وقتی انجامش داد خود بخود در حرام می افتد، چنین مقدمه ای حرام است، حتی مرحوم نائینی می فرماید حرمت نفسی دارد[3] زیرا خود بخود حرام محقق می شود اما این محل بحث ما نیست، بحث ما در جایی است که مقدمه از اسباب تولیدیّه نباشد، مثلا جایی که نصب سُلّم بکند برای صعود بر بام غصبی، در اینجا خود نصب سُلّم حرمتی ندارد زیرا بعد از نصب سُلّم باز هم اختیار دارد، می تواند صعود نکند و حرام را ترک بکند. لذا صِرف نصب سُلّم حرام نیست زیرا به صِرف نصب سُلّم حرامی محقق نشده است، بعد از ارتکاب نصب سُلّم مبغوضی محقق نشده که الزاماً بگوییم نصب سُلّم حرام است. به خلاف جایی که مقدمه از اسباب تولیدیّه باشد.

این تفاوتِ مقدمه واجب و مقدمه حرام است زیرا در مقدمه واجب با ترک مقدمه مکلف از ذی المقدمه عاجز می شود و واجب از دست مکلّف می رود و این مبغوض مولی است، برای همین عقل حکم به ملازمه می کند زیرا هر چیزی که مبغوض باشد عکسش مطلوب است، اما در مقدمه حرام بعد از ارتکاب مقدمه مبغوضی محقق نمی شود بلکه فقط عبد نسبت به آن عمل حرام عاجز نمی شود، برای همین ملازمه ای میان حرمت ذی المقدمه و حرمت مقدمه اصلا دیده نمی شود.


[3] اجود التقریرات، الشیخ محمد حسین النائینی، ج1، ص361.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo