< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

94/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فی ما یتعلق بصیغه الامر/اوامر
مرّه و تکرار
بحث دراین است که اگر مولی به چیزی امر نمود، آیا صیغه امر دلالت بر یکبار انجام دادن می کند، یا اینکه باید آن عمل تکرارشود؟ صاحب کفایه می فرماید صیغه امر بر هیچ کدام دلالت ندارد، بلکه منصرف از صیغه امر به جز ایجاد طبیعت عمل، چیز دیگری نیست، مثلا وقتی مولی فرمود «إسقِنی مائا» یعنی این طبیعت را به وجود بیاور، از صیغه امر چیزی بیش از این فهمیده نمی شود و مره و تکرار دخالتی در معنای کلام ندارند و معنای کلمه منحصر در طلب طبیعت فعل است.
بعد می فرماید ولی وقتی واجب عبارت شد از «طلب طبیعت» این طلبِ طبیعت با یک مرتبه صدق می کند، لذا اگر عبد یک مرتبه آب بیاورد برای مولی صدق می کند که طبیعت در خارج حاصل شده و امتثال هم به تبع آن صورت گرفته است، همانطور که اگر یک انسان در خارج باشد، طبیعتِ انسان در خارج محقّق خواهد بود، در اوامر هم همینگونه است، پس اینگونه نیست که خودِ امر دلالت بر مره کند بلکه این یک دلالت عقلی است، اصلِ معنای امر طلبِ طبیعت است، لکن عقل دلالت می کند بر اینکه با یک فرد واحد هم طبیعت در خارج محقق می شود.[1]
بررسی فرمایش صاحب کفایه
این فرمایش ایشان صحیح است، زیرا صیغه امر مرکب از ماده و هیئت است، ماده همان مصدری است که در هیئت امر وارد شده است مثلا در «إضرِب» ماده «ضرب» است، هیئتِ امر همان قالب «إفعِل» است که مواد را در آن داخل می کنند تا صیغه امر به دست آید، ماده امر دلالتی ندارد مگر بر طبیعت، هیئتِ امر هم دلالت نمی کند مگر بر طلب، نتیجه این می شود که مجموعِ صیغه امر، فقط دلالت بر طلبِ طبیعت می کند و دلالتی بر خصوصیات فردیه ندارد، مره و تکرار هم از خصوصیات فردیه هستند که صیغه امر دلالتی بر آنها ندارد.
آن مطلب عقلی هم درست است، عقل ما حکم می کند وقتی مولی امر به طبیعتی نمود، برای امتثالِ آن، مره کفایت می کند، چرا؟ زیرا گفتیم ماده دلالت بر طبیعت دارد، طبیعت گاهی به نحو صرف الوجود ماخوذ است، گاهی به نحو طبیعتِ ساریه در ضمن جمیع افراد ماخوذ است، اگر طبیعت ماخوذ بنحو طبیعت ساریه باشد، بدان معنی است که همه افراد آن طبیعت را باید اتیان نمود، یعنی اگر گفت «صلِّ» همه نمازهای عالم را باید بخوانیم، و این غیر مقدور است، از اینجا معلوم می شود در مثلِ «صلِّ» طبیعت، بنحو صرف الطبیعه ماخوذ است، صرف الطبیعه هم با امتثال یک فرد در خارج تحقق پیدا می کند، اولین فردی که از طبیعت در خارج به وجود آمد، طبیعت هم در ضمن آن به وجود می آید، لذا عقل حکم می کند به اینکه مرّه برای تحقق طبیعت و تحقق امتثال کفایت می کند، اما منشأ این حکم عقل چیست؟ این است که عقل حکم می کند طبیعت ساریه نمی تواند در اوامر اخذ بشود چون غیر مقدور است.
فور و تراخی
بحث دراین است که صیغه امر، درکدامیک از فور یا تراخی ظهوردارد، ظهور در فور یعنی لزوم الفور، ظهور در تراخی یعنی جواز التراخی، در اینجا دو احتمال داده شده، احتمال اول اینکه امر دلالت بر لزوم فور می کند، احتمال دوم اینکه امر دلالت بر جواز تراخی می کند.
قال فی الکفایه : «المبحث التاسع :الحق إنّه لا دلالة للصيغة، لا على الفور ولا على التراخي، نعم قضية إطلاقها جواز التراخي» همان استدلالی که قبلا فرموده بود را اینجا می آورد، می فرماید: خودِ صیغه امر نه دلالتی بر فوریت دارد و نه تراخی، زیرا صیغه امر از هیئتی و ماده ای تشکیل شده که مجموعا دلالت دارند برطلب الطبیعه و نسبت به فور و تراخی مُجمل و ساکت است، اما مقتضای اطلاق صیغه جواز التراخی است، زیرا فوریّت یک قید زائدی است و محتاج بیان است، اگر فوریّت مطلوب مولی می بود باید بیان می کرد، همین که بیان ننموده، جواز تراخی کشف می شود، این مطلب را از اطلاقِ صیغه امر می فهمیم، چون طبیعت در هر دو صورت صدق می کند و تعیین هر کدام قرینه می خواهد، لذا اطلاق صیغه، اقتضای آزادی نسبت به هر دو طرف می کند که این به معنای تراخی است. [2]
استدلال بر فوریّت از کتاب
برخی از اعلام برای تقدیم فور استدلالی بیان نموده اند، یعنی ابتدائا پذیرفته اند که اطلاق صیغه، اقتضای فوریت نمی کند، لکن برای اثبات فوریت به دو آیه استدلال نموده اند.یکی آیه کریمه: «فاستبقوا الخیرات»[3] دیگری آیه کریمه: «و سارعوا الی مغفره من ربکم و جنّه عرضها السماوات و الارض اُعدّت للمتّقین»[4] که هر دو دلالت بر لزوم مسارعت در انجام تکالیف می کنند.
و فیه
در مورد آیه کریمه « فاستبقوا الخیرات» جواب داده اند که «سارعوا» به معنای اتیان بالفور و بالمسارعه نیست، بلکه به معنای مسابقه و سبقت گرفتن است، یعنی در عمل به تکالیف از دیگران جلو بزنید، حالا ممکن است دیگران خودشان نخواهد بالفور انجام بدهند، بر شما هم فوریت لازم نیست همینکه قبل از آنها انجام بشود، آیه کریمه امتثال شده است، پس این معنای فوریّت نسبی می دهد نه فوریّت مطلق.
و اما در مورد آیه «و سارعوا الی مغفره من ربکم» این آیه در مورد مغفرت است و مقصود از مغفرت هم طلب بخشش بعد از ارتکاب گناه است، پس آیه در فرضی است که گناهی ارتکاب شده و امر می کند به شتافتن به سوی توبه و استغفار، «عجّلوا بالتوبه قبل الموت و بالصلاه قبل الفوت» لذا باز هم دلالتی بر فوریّت اوامر وارده در شرع ندارد.
صاحب کفایه جور دیگری جواب می دهند که آن هم خوب است، می فرمایند که هر دو آیه ظهور در استحباب دارند، حال آنکه مدعای خصم وجوب فوریّت است، در حالی که این مدعا از آیات برداشت نمی شوند، لذا دلالتی بر مطلوب خصم نمی کند.
چرا انصراف به استحباب دارند؟ اولا چون در مقام بیان کمالات ایمانی هستند و این کمالات در عداد مستحبات هستند، ثانیا ما اصلا مجبوریم اینها را حمل بر استحباب کنیم، زیرا اگر بگوییم فوریّت، واجب است تخصیص اکثر لازم می آید چون می دانیم بسیاری از واجبات ما فوری نیستند، لذا برای اینکه از این اشکال خارج شویم، باید آیات کریمه را حمل بر استحباب کنیم. [5]

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo