< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

94/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی بساطت و ترکب معنای مشتق/مشتق
بررسی بساطت و ترکب معنای مشتق
استدلال میر شریف بر بساطت
با ادله ای که بیان شد وضع برای متلبس ثابت و به استدلالات وضع برای اعم نیز پاسخ داده شد. لذا اینجا بحث تقریبا تمام می شود و برخی از علما مانند مرحوم مظفر هم همینجا بحث مشتق را تمام می کنند لکن مرحوم آخوند برخی مباحث دیگر را تحت قالب «بقی امور» اضافه می کند.
مبحث اولی که آخوند ذیل این عنوان بیان می کند بساطت و ترکب مشتق است.
معنای مشتق ذاتی است که متلبس به مبدا است. مثلا قائم ذاتی است که متلبس به مبدا قیام است. آیا این معنا، معنایی مرکب است؟ یعنی ذاتی است بعلاوه مبدئی؟ آخوند می فرماید: خیر، این معنی بسیط است و نه مرکب. قیام صفتی است برای این ذات ولی نه علی وجه الجزئیه بلکه علی نحو القیدیه، به نحوی که قید خارج و تقیّدش داخل باشد. پس معنای قائم یک معنای بسیط است که منتَزَع از ذات متلبس است.
چرا مرکب نیست؟ محقق شریف می گوید: زیرا اگر مرکب باشد، مرکب از یک ذات و یک صفت خواهد بود. با توجه به اینکه یکی از انواع مشتقات نیز «فصل» است، مثلا «ناطق» فصلِ انسان است و در عین حال مشتق است، اگر مشتق مرکب باشد «ناطق» به معنای شیئی است که متلبس به نطق است، لذا از ترکّب مشتق، دخول شئ در معنای «ناطق» لازم می آید.
حال سوالی پیش می آید و آن اینکه آیا مفهوم این شیئی که داخل در معنای «ناطق» است مراد است و یا مصداق آن؟ در هر دو حالت این امر مستلزم فاجعه است.
اگر مفهوم مراد باشد لازم می آید، عَرَضِ عام داخل در فصل گردد. زیرا شیئیّت یک واقعیت خارجی است که نسبت به اشیاء عرض عام است. زید، عمر، شجر، حجر، همه شئ هستند. این شیئیّت برای اینها عرض عام است یعنی جزء ذاتیّات نیست و مقوِّم ذات نیست پس عرض است.
ما دو نوع عرض داریم یک عرض خاص که اختصاص به همان نوع دارد، مانند کتابت برای انسان که اختصاص به انسان دارد و دیگری عرض عام، مانند ماشی که هم عارض بر انسان می شود هم بر غیر انسان. شئ نیز برای نطق عرض عام است. زیرا هم بر انسان صدق می کند و هم بر غیر انسان.
حالا اگر مفهوم شیئیّت –که عرض عام است- داخل در معنای «ناطق» شود، لازم می آید یک عرض داخل در معنای فصل گردد و این درحالیست که فصل بتمامه ذاتی و برای نوع جزء ذات است. فصل باید ذاتی برای نوع باشد تا نوع را از سایر موجودات تمیز دهد. فصل آن مقوِّمی است که ما به الامتیازِ نوع با سایر انواع است. لکن با عرض شدن شیء برای فصل لازم می آید یک عنوان عرضی دخیل در ذات شود که این خُلف است.
اگر بگوییم آنچه داخل در معنای فصل است مصداق شئ است نه مفهوم شئ، یعنی در «ناطق» یک مصداق خارجی از شئ را داخل کردیم نیز لازم می آید قضیه ممکنه تبدیل به قضیه ضروریّه شود. زیرا مصداق شئ حقیقتِ آن است، زید مصداقی است از مصادیق شئ. پس اگر به دنبال مصداق شئ نسبت به زید باشیم چیزی جز خود زید نخواهد بود، مصداق شئ نسبت به هر چیزی واقعیّت همان چیز است. اگر مصداق شئ دخیل در معنای فصل شد لازم می آید حمل الشئ علی النفس. زیرا اگر گفتید «زید ناطق» در خود معنای «ناطق» زید به عنوان مصداق شئ وجود دارد. پس انگار گفته اید «زید زید» و این قضیه ضروریه است در حالی که قضیه «زید ناطق» ممکنه است.
البته در باب اطلاق عناوین بر اشیاء دو نظر وجود دارد:
فارابی گفته: اطلاق عناوین علی نحو قضیه ممکنه است یعنی وقتی می گویید «الکاتب متحرک الاصابع» کتابت را با چه ماده ای از مواد فرض شده است؟ فارابی می گوید: ما هو کاتب بالامکان العام
اما شیخ الرئیس می فرماید: قضیه مطلقه عامه است یعنی ما هو کاتب بالفعل
پس فارابی می گوید بالامکان و شیخ الرئیس می گوید بالفعل. لذا استدلال محقق شریف بر مبنای قول فارابی بنا شده است که قضیه ممکنه بالامکان الخاص تبدیل به قضیه ضروریه می شود.
چرا محقق شریف گفته بالامکان الخاص؟ امکان خاص یعنی وجود و عدم هر دو ممکن باشد ولی امکان عام یعنی عدمش ضروری نیست. امکان خاص ظاهرا از خود محقق شریف است و انگار خودش امکان عام را قبول نداشته است و الا کلام فارابی ناظر به امکان عام بوده است.
به هر حال این اشکالِ دوم اعم است و اختصاصی به فصل ندارد و در عوارض هم پیش می آید، وقتی گفته می شود: «زید کاتب» در خود کاتب مصداق شئ که خود زید است اخذ شده است لذا به معنای «زید زید» است و قضیه تبدیل به ضروریه می شود در حالی که هیچ کس نگفته که صدق عنوان در چنین مواردی ضروری است.
این خلاصه استدلال محقق شریف بود. [1]
جواب صاحب فصول
صاحب فصول جواب داده اند: ما هر دو قِسم را می توانیم اختیار کنیم، اشکالی هم وارد نمی دانیم. زیرا مسئله مشتق یک بحث لغوی است در حالی که فصلِ نطق مربوط به مباحث منطق است. منطقیین اند کلمه «ناطق» را فصل قرار داده اند و کاری به معنای لغوی مشتق ندارند. کلمه «ناطق» را نه به تبعیّت از علمای لغت، بلکه با تجرید از معنای ذات آن فصل قرار داده اند، لذا منظور ایشان از «ناطق» نُطق است. این نشان می دهد که آنها کاری به معنای لغوی نداشته اند. زیرا در معنای لغوی «ناطق»، دلالت بر ذات می کند حال آنکه در علم منطق این کلمه به معنای نُطق است و دلالتی بر ذات ندارد.
خلاصه اینکه این اشکال مبتنی بر معنای لغوی «ناطق» است در حالی که مراد منطقیین از «ناطق» فقط اصطلاح اختصاصی علم منطق است یعنی خصوصیت نُطق.
جواب آخوند
آخوند همینجا اشکال می کند و به صاحب فصول می گوید: این ادعا که «ناطق» از معنای خودش تجرید شده و دلالتی بر ذات ندارد غلط است، بلکه منطقیین «ناطق» را با همان معنای لغوی خود در علم منطق استفاده کرده اند. منطقیین هم تبعیّت از لغت کرده اند(البته حق با صاحب فصول است زیرا مراد از «ناطق» در منطق همان نطق است لکن فعلا کلام آخوند را بررسی می کنیم)
سپس ایشان خود استدلال دیگری مطرح و اشکال دیگری به مبنای محق شریف وارد می کند و آن اینکه این «ناطق» که در منطق فصل انسان است - و شما آن را ذاتی انسان دیدید و می گویید: اختلاط عرض عام در ذاتی پیش می آید- فصل حقیقی نیست بلکه جایگزینی برای فصل حقیقیست. آن فصل حقیقی که مُمیِّز انسان است از بقیه موجودات لا یعرفه الا الله، چون آن فصل قابل انکشاف نیست. لذا منطقیین یکی از اظهر خواص را جایگزین آن کرده اند. پس «ناطق» در واقع خودش عرض خاص است اما چون اظهر خواصِ آن فصل حقیقی و خیلی قریب الافق به آن است، ناطق را جایگزین آن کرده اند. پس «ناطق» فصل مشهوری است نه فصل حقیقی و در واقع عرض خاص است.
بر همین اساس آخوند جواب می دهد: حالا که روشن شد «ناطق» فصل حقیقی نیست و فصل مشهوری است و در واقع خودش عرض خاص است. می گوییم: دخول عرض عام در عرض خاص که اشکالی ندارد، عرض عام داخل در عرض خاص می شود و وقتی وارد در عرض خاص می شود از بابت آن عرض خاص متلوِّن می شود و تقیّد پیدا می کند. لذا وقتی عرض عامی داخل در «ناطق» شود متلوِّن به آن عرض خاص شده و از اعراض آن عرضِ خاص می گردد. هیچ اشکالی هم ندارد.
اساس استدلال میر شریف مبنی بر همین فصلیّت «ناطق» است و با تخریب این مبنا، اساس استدلال ایشان نیز خراب می شود.[2]

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo