< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد موسوی جزایری - مقدمات و مباحث الفاظ

93/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استدلال دیگر قائلین به هو هویّت
رسیدیم به نظریه جعل هو هویّه، قائلین به این نظریّه استناد کرده اند به قول فلاسفه که گفته اند هر شئ چهار وجود دارد، وجود خارجی و وجود ذهنی و وجود لفظی و وجود کتبی، این چه معنایی می دهد؟ معنایش این است که خود آن ماهیّت موجود می شود در ضمن این لفظ یا در ضمن کتابت، این تحقق ماهیت بدین صورت که گفته شد ممکن نیست مگر با هو هویّه که خود وجود لفظی و کتبی عین ماهیّت خارجی باشد، مثلا ماهیّت زید که در ضمن وجود خارجی اش در خارج محقّق است در ذهن هم عین همین ماهیّت حاضر است، عین همین ماهیّت به وجود لفظی و کتبی هم محقّق می شود که وجوداتِ مختلفِ همان ماهیّت اند.
للشئ غیر الکون فی الاعیان کون بنفسه لدی الاذهان
وجود خارجی که همان حقیقت خارجیّه است، ماهیّت در ضمن وجود ذهنی را هم آقایان بحث کرده اند و ثابت کرده اند که ماهیّت ذهنی عین ماهیّت خارجی است، لذا ماهیّت آتش در وجود خارجی عین ماهیّت آتش در ذهن است، اینکه آتش در خارج می سوزاند ولی در ذهن نمی سوزاند دلیلش این است که سوزاندن از آثار وجود خارجی است نه از آثار ماهیّت.
حال سوال این است که ایا این وضعی که صورت گرفته است برای آن ماهیت لا بشرط است که چهار گونه وجود داشت یا برای ماهیت مقیده به وجود خارجی وضع صورت گرفته است ؟ از انجایی که واضع عرف است و این دقت های عقلی خلاف سیره عرف است لذا میگوییم که وقتی عرف میخواهد برای معنایی لفظی را وضع کند، برای آن معنای موجود در خارج وضع میکند نه برای ماهیت لابشرط . این خلاف وجدان است که بگوییم موضوع له لفظ ماهیت لابشرط از هرگونه تعیناتی است .
تاییدات مستدِل بر هو هویّت
مستدل تأییداتی هم آورده که واقعیّت ندارد، گفته اند یکی از تاییدات مطلب سرایت حسن و قبح است، حسن و قبح از معنی به لفظ سرایت می کند و این از آثار هو هویّت است.
جواب می دهیم که-صرف نظر از اشکالات سرایت حسن و قبح زیرا سرایت استهجان از معنی به لفظ را قبول داریم- این از تبعیّات هو هویّه واقعیّه است در حالی که محل بحث ما هو هویّه جعلی و جعل آن است.
ثانیا برای سرایت حسن و قبح و اینکه استهجان از معنی سرایت به لفظ بکند علامیّت هم کافی است، زیرا منشأ سرایت تداعی است و هر چیزی که مذکِّر باشد می تواند موجب تداعی بشود، حتی کمتر از علامیّت هم می تواند موجب سرایت حسن و قبح بشود، مثلا کسی از زید خوشش می آید پسر زید را که می بیند خوشحال می شود چون حُسن، از پدر به پسر سرایت کرده و بُنوّت موجب تداعی شده است، یا اینکه کسی فوت کرده باشد لباسهای او را تن کسی ببینند ناراحت می شوند، همه اینها موجب تداعی می شوند و تداعی کفایت می کند برای سرایت.
نظریّه تعهّد، مختار محقق خوئی
البته ما یک زمانی گمان می کردیم که این نظر خود محقق خوئی است لکن بعدا دیدیم که مرحوم آشیخ محمد حسین اصفهانی نظریّه تعهّد را رد کرده اند حال آنکه سیدنا الاستاد شاگرد ایشان بوده و در آن زمان محقق خوئی اصلا نظراتی نداشته. لذا معلوم شد که این نظر قبل از سیّدنا الاستاد هم سابقه داشته است، لذا معلوم می شود که این نظر مال کس دیگه ای است و منقول است که مال مرحوم نهاوندی است لکن ما از بیانات آقای خوئی مطلب را می گوییم.
سیدنا الاستاد می فرمایند حقیقت وضع عبارت از تعهّد است، یعنی انسان متعهّد می شود که هر زمان بخواهد تفهیم بکند معنی را این لفظ را به کار می برد، همین تعهّد را می گویند وضع.
بعد می گویند بر این اساس هر کسی تعهّدش برای خودش معتبر است یعنی عقلا او را می گیرند و می گویند اگر به تعهّد ملتزم شدید باید پای لوازمش هم بایستید و یکی از آن لوازم حجیّت تعهّد است برای خود واضع، لذا حجیّت التعهّد و لزوم العمل علی طبقه از آثار همان تعهّد است.
بعد می گویند حالا که اینطور شد تعهّد هیچ کس در مورد دیگری معتبر نیست و تعهّد هر کسی برای خودش حجّت است و تعهّد هیچ کس به جای دیگری پذیرفته نیست، لذا جمیع مستعمِلین و همه مردمی که به آن کیفیّت حرف می زنند و از آن کلمه استفاده می کنند همه واضع هستند زیرا وضع تعهّد است و همه مستعمّلین متعهّد هستند که این لفظ را در فلان معنی به کار ببرند، حالا که همه شان این تعهّد را دارند پس همه شان واضع هستند.
بعد سوال پیش می آید که پس چرا به همه مستعملین واضع نمی گویند؟ جواب می دهند که به حسب اصطلاح به آن متعهِّد اوّل واضع می گویند چون نفر اول بوده، مثلا پدری که اسم فرزندش را می گذارد حسن اولین کسی بوده که متعهّد شده هنگام اراده معنی(پسرش) از لفظ حسن استفاده بکند و بقیه بعد از او متعهّد شده اند لذا به او واضع می گویند و الا بقیّه مردم هم مانند او واضع هستند چون متعهّدند و بر اساس تعهّدشان ملزم اند که این کلمه را در فلان معنی به کار ببرند و وضع چیزی جز تعهّد نیست. [1]
ما الدلیل علی هذه النظریّه؟
دلیل اولشان بطلان سایر اقوال است، می فرماید چون ما سایر اقوال را نقل کردیم و رد کردیم لذا همین نظر ما صحیح است.
دلیل دوم این است که تعهّد مطابق غرض عقلا از وضع است، غرض عقلا از وضع مترتّب بر این است که می خواهند معانی یی را به وسیله الفاظ تفهیم بکنند، چون برای انتقال معانی و مفاهیم چاره ای ندارند جز اینکه الفاظی درست بکنند و تعهّد بکنند که هر زمان خواستند آن معانی را انتقال بدهند از این الفاظ استفاده بکنند، معانی در ذهن آنها حاضر می شود و به وجود می آید وقتی تصمیم می گیرد این ما فی الضمیر را که در ذهنش هست به دیگران منتقل بکند تعهّد می دهد که در این هنگام از این الفاظ استفاده بکند، چون بر اساس غرض عقلا است لذا عقلا چاره ای جز این ندارند که برای انتقال معانی متعهّد بشوند لذا وضع به معنای تعهّد است.
دلیل سوم این است که تعهّد موافق معنای لغوی است، این حرف ایشان تقابل دارد با فرمایش استادش که گفته بودند تفسیرشان مطابق معنای لغوی است، آ شیخ محمد حسین گفته بود که وضع عبارت است از وضع الشئ علی شئ، آقای خوئی می فرمایند وضع در باب الفاظ با وضع الحجر علی حجر فرق می کند، بلکه وضع الفاظ از مقوله وضع القوانین است، در باب وضع القوانین چه معنایی را اراده می کنند از وضع؟ وضع قانون به معنای جعل قانون است، لذا در باب الفاظ هم وضع به معنای جعل است، جعل چه چیزی؟ جعل تعهّد، تعهّد اینکه هر زمان که بخواهد معنی را تفهیم بکند از این لفظ استفاده بکند، این هم خودش نوعی جعل است و وضع هم در این موارد به معنای جعل است لذا جعل تعهّد به معنای لغوی نزدیکتر است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo