< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

92/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب جواز تقلید از میت
از جمله ادله ای که در بحث تقلید میت به کار می رود چه ابتدائاً و چه بقائاً استصحاب است البته محل بحث ما مقام اول یعنی تقلید ابتدائی است.
اشکال اول محقق نائینی رحمه الله
به این استصحاب چند اشکال گرفته شده است، ایراد اول که ایراد محقق نائینی است این است که مستصحب شما چیست؟ اگر حجیّت فتوای میّت است به صورت قضیه خارجیّه، یعنی مکلف بگوید تقلید از این مجتهد قبلاً بر من جایز بوده و الان شک می کنم در بقاء جواز، اگر این باشد در این صورت کسی می تواند استصحاب بکند که حالت سابقه بر او صدق بکند لذا خیلی از صُوَر را نمی گیرد مثلا خیلی ها که می خواهند از صاحب حدائق تقلید بکنند در زمان حیات او اینها اصلا زنده نبوده اند، وقتی مکلف نبوده و به دنیا نیامده چگونه تقلید از او برایش جایز باشد؟ لذا این مستصحب حالت سابقه ندارد.
اما اگر به صورت قضیه حقیقیه تصویر شود -کما اینکه ادله شرعیه به صورت قضیه حقیقیه تصویر می شوند- یعنی بگوید این فتوی حجت بود، بر چه کسی؟ بر مکلفین به صورت عام، حالا که فوت کرد احتمال می دهیم که حجیّت فتوای او زائل شده باشد و احتمال می دهیم که باقی باشد، حجیّت فتوای او را استصحاب می کند، بعد بر خودش تطبیق می کند این استصحاب را. اینگونه حالت سابقه داریم لذا می توان استصحاب را جاری نمود لکن مشکل دیگری پیش می آید و آن اینکه قضایای حقیقیه به عدد مکلفین منحل می شوند و هر مکلفی برای خودش تکلیفی را انتزاع می کند، این مکلف در آن زمان نبوده الان که می خواهد استصحاب بکند حالت سابقه اش تکلیف چه کسی است؟ تکلیف انحلالی دیگران که ربطی به او ندارد،اگر منظور تکلیف خودش است که اصلاً موجود نبوده تا تکلیف انحلالی داشته باشد، الان که موجود شده دیگر انحلال آن تکلیف تمام شده است.
لذا بدین طریق از جانب ایشان میتوان اشکال گرفت به این استصحاب، البته من خیلی مطمئن نیستم این اشکالات از خود محقق نائینی باشد لکن احتمال می دهم از ایشان باشد.[1]
حالا مرحوم نائینی بعد آمده از طریق استصحاب تعلیقی قضیه را درست بکند، یعنی این کسانی که بعد می آیند می توانند بگویند اگر ما در آن زمان بودیم قطعا حکمی داشتیم، الان استصحاب می کنیم این حکم تعلیقی را.

و فیه
در مورد انحلال قضایای حقیقیه باید بگوییم، این انحلال را تا این حد قبول نداریم، به همین دلیل بود که در موارد شک در نسخ استصحاب جاری می کردیم در حالی که متیقّن سابق ما ممکن است مال دویست سال پیش باشد، پس چگونه استصحاب می کردیم؟ می گفتیم حکم مستصحب به نحو قضیه حقیقیه است و ما انشاء کلی اش را استصحاب می کنیم، شک در بقائش داریم استصحاب می کنیم، باقی که بود بر همه کسانی که در هر زمانی هستند حجت است. جان کلام این است که انحلال فی الواقع در حجیّت است نه در اصل حکم، یعنی اگر شک کردیم در بقاء حکم کلی نمی توانیم استصحابش کنیم؟ می توانیم، و الا اگر آنطور باشد(نتوانیم حکم کلی را استصحاب کنیم) در موارد شک در نسخ و اصاله بقاء الحکم نمی توانیم استصحاب جاری بکنیم حال آنکه جاری است بلکه شاید اجماعی هم باشد، سرّ قضیه همین است که انحلال، انحلال حقیقی نیست بلکه انحلال حکم واحد است در مقام حجیّت بر اشخاص مختلف.
و اما در مورد استصحاب تعلیقی می گوییم که هیچ احدی در همچنین مواردی استصحاب جاری نکرده حتی قائلین به استصحاب تعلیقی، زیرا وجودی ندارد، اینکه اگر می بودیم حکمی می داشتیم خُب نبودید، حکمی هم ندارید.
اشکال صاحب کفایه رحمه الله
اما اشکالی که قدری از این سخت تر است اشکال مرحوم آخوند است، ایشان فرموده استصحاب جاری نیست زیرا در استصحاب باید موضوع باقی باشد در حالی که در اینجا موضوع یقینا از بین رفته زیرا مستصحب ما حجیّت رای این مجتهد است قبل از فوتش، بعد از فوت که مجتهد رأیی ندارد، موضوع مستصحب ما رأی مجتهد است که بعد از فوتش قطعا از بین رفته است.[2]
بررسی کلام محقق اصفهانی رحمه الله در مورد اشکال صاحب کفایه رحمه الله
محقق اصفهانی در حاشیه خود بر کفایه می فرمایند :« ربّما یتوهم ان ظنون المجتهد و ادراکاته مما تزول بالموت بل عن الوحید البهبهانی زوالها عند النزع-احتضار- و انها تزول بالغفله و کیف بالموت. و اجیب ان القوه العاقله من قوی النفس الناطقه و قد بُرهن علی تجردها و بقائها بعد خراب البدن و لیس جسمانیّا کما هو ظاهر الوحید»
ابتدا برای اثبات بقاء رای مجتهد بعد از فوت می فرمایند علوم انسان از شئون قوه عاقله است که از شئون نفس ناطقه است، نفس ناطقه هم مجرد است لذا لا جرم قوای او هم مجرد است، مجرد که بودند دیگر ربطی به بدن انسان ندارد، با ازبین رفتن بدن از بین نمی روند، نفس ناطقه با موت از بدن جدا می شود نه اینکه مانند جسم زائل بشود، بدن خراب و فاسد می شود، هر چه هم که جسمانی باشد با بدن از بین می رود، لکن قوای نفس ناطقه که ربطی به جسم ندارد و فقط از جسم جدا می شود، فانی نمی شود فقط منفصل از بدن شده و بر استقلالش باقی می ماند.
لکن خودشان این جواب را نمی پسندد و می فرمایند این حرف صحیح است لکن در مورد ادراکات کلیّه که مربوط به قوه عاقله هستند، اما ادراکات جزئیّه مربوط به قوه خیال و وهمیّه هستند، در این آراء مجتهد خیلی امور جزئی دخیلند مثلا روایتی را بررسی می کند از حیث سند و دلالت، این بررسی قهرا جزئی است و قابل انطباق بر کثیرین نیست، عناوین کلی ینطبق علی کثیرین مانند عنوان «حدیث» ولی وقتی می شود یک حدیث خاص مثلا زراره دیگر کلی نیست و جزئی است، اینها جزء قوه عاقله نیستند.
سپس برای اثبات بقاء رای مجتهد به کلام ملا صدرا تمسّک می کند، ملا صدرا در اسفار تفکیک کرده و فرموده قوه عاقله چون از شئون نفس ناطقه است تجرّد مطلق و کامل دارد، اما قوه وهمیه و خیالیه تجرد برزخی دارند، تجرد برزخی وجودش احتیاج به جسم دارد لکن الزامی نیست که حتما جسم خاکی باشد بلکه ممکن است جسم برزخی و مثالی باشد، این را محقق اصفهانی فرموده و گفته «علی خلاف ما اتفق علیه اهل الفن و لکن شیّدَ ارکانَه بعضُ الارکان» که مراد ملا صدرا است، به این صورت اگر قائل به تجرد برزخی هم باشیم باز هم از بین نمی رود و باقی می ماند در یک جسم مثالی در عالم برزخ، عالم برزخ که تجرد مطلق نیست و به جسم احتیاج دارد، چه جسمی؟ جسم مثالی.[3]و[4]
خلاصه قصه این است که مجتهد بعد از موت، خودش و علوم اش در عالم برزخ باقی است و ما می خواهیم از آن علومش استفاده بکنیم، قوا بالحقیقه و بالدّقه وجود دارند، لذا حالا که شک میکند می تواند استصحاب بکند. اینکه محلش این دنیا باشد یا برزخ تفاوتی ندارد مجتهد در همین دنیا هم که بود علم و رأیش ناسوتی نبود.
اقول
آنها گفتند قوه عاقله و محقق اصفهانی قوه وهمیه و خیالیه را اضافه کرد، حالا ما یک مولّفه ای را می خواهیم اضافه بکنیم به نام قوه حافظه، کار قوای مذکور استخراج و ایجاد علم است لکن ماندن آن درذهن ربطی به عاقله و وهمیه و خیالیه ندارد، مربوط به قوه حافظه است، حالا که بقاء آن مربوط به قوه حافظه است باید ببینیم آیا در قوه حافظه هم همین اشکال هست؟ میبینیم که قطعا قوه حافظه با مرگ از بین می رود، در خود پیری هم از بین می رود چه برسد به بعد از موت، ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي اَلْخَلْقِ أَ فَلاٰ يَعْقِلُونَ﴾»[5] ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّٰى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ اَلْعُمُرِ لِكَيْلاٰ يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً[6] تا به جایی می رسد حافظه اش که هیچ چیز نمی داند، از آن پیر مرد پرسیدند چند تا بچه داری نگاه کرد به زنش که تو جواب بده، تعداد بچه ها را هم یادش نبود چه رسد به اسمهای آنها، اینها ربطی به قوه عاقله ندارد مربوط به حافظه است، آنقدر حافظه ضعیف می شود تا می میرد، لذا حقیقت این است که ما نمی دانیم در عالم برزخ چه خبر است، آیا حافظه ای هست یا نیست؟ آیا استثنائی در این مطلب هست یا نیست؟ نمیدانیم این استدلالات هم که گفته شده برای قوه حافظه -که در عربی امروز بهش می گویند قوه ذاکره- کفایت نمی کند.
ثانیا این تحقیقات رشیقه ای که محقق اصفهانی نقل کرده اند در این مطلب همه دقایق عقلیه اند و ما در بقاء موضوع در استصحاب بقاء عرفی می خواهیم نه عقلی، باید ببینیم عرف کسی را که می میرد علومش را باقی حساب می کنند یا نه؟ عرف نمی گوید بعد الموت علم انسان فانی می شود مگرآنکه اسفار خوانده باشد، لذا از این حیث هم مطالب ایشان قابل مناقشه است.


[3] نهایه الدرایه، محمد حسین اصفهانی، ج6-5، ص416.
[4] اسفار الاربعه، صدر الدین شیرازی، ج3، ص475.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo