درس خارج فقه استاد موسوی جزایری
99/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انطقنا بالهدی و الهمنا التقوی و استعملنا لما هو احب الیک و أرضی اللهم صل علی محمد و آل محمد و ادخلنی مخرج صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعلني من لدنک سلطانا نصیرا اللهم افتح علينا ابواب رحمتک و انشر علینا خزائن علومک برحمتک یا ارحم الراحمين.
مقدمهان شاء الله رحمن به تدریس کتابی شروع می کنیم که خودمان نوشتیم و هم متن و هم شرحش را می خوانیم. این هم بیشتر برای این است که خیلی مطالبش برای آقایان واضح است و احتیاج به تدریس ندارد؛ اما در بین و لا به لای آن جاهایی هست که نیاز به تدریس و تدرس دارد؛ خیلی از کتاب ها این طورند. طلبه ها هم مختلفند؛ طلبه ای هست که در همه مطالب احتیاج به تدریس و تعلیم دارد و طلبه ای دیگر هست که کتابی را که می خواند، چه بسا عمده را خودش می فهمد اما به خاطر احیانا نکاتی که در خلال کتاب پیدا می شود، این زحمت را به خود هموار می کند که از اول تا آخر آن را به خاطر آن چند نکته و موارد خاص بخواند.
آقایان هم اگر مطلبی دارند، ممکن است بعد از درس، سوال و جوابی بگذاریم. مثل اینکه بهتر است که درس را حدود نیم ساعت بگذاریم و ربع ساعت یا بیست دقیقه سوال و جواب داشته باشیم. آقایان رعایت پروتکل های بهداشتی را بفرمایند؛ جمعیت هم کم است و می شود با فواصل خوبی نشست و از ماسک هم استفاده کرد.
حالا ما مقدمه ای می گوییم. اولا در این کتاب ما مصمم بودیم که متنش را از حضرت امام(ره) بگذاریم. عبارت ها در تحریر طولانی است و کتب دیگر عیب هایی دارند و متن باید عربی باشد؛ به همین خاطر بنا گذاشتیم خودمان عبارت را انتخاب کنیم. حالا که نوشتیم و خیلی هم پیش رفتیم از طرف خیلی از آقایان مورد ایراد واقع شدیم. به ما گفتند که این نمی شود. چون میخواهید عبارتها را به مرحوم امام نسبت بدهید بایستی عین عبارت ایشان از کتاب معینی مثل تحریر یا زبده یا کتاب دیگری و به هرحال مستند باشد. نمیشود تمام عبارات از خودتان باشد و در عین حال بگویید: عبارت را بر اساس فتوای امام(ره) تنظیم کردم؛ این متعارف نیست. بنابراین خیلی اصرار کردند که متن از خودتان باشد. البته در خود شرح، به مبانی فتاوای حضرت امام(ره) با استدلال و توجیهشان اشاره میکنیم.
مشکل دیگری در مورد کلام حضرت امام این است که همچون محقق خویی(ره) و حکیم که از اول تا آخر فقه، عباراتی دارند، چنین چیزی -جز متقطعاتی- وجود ندارد؛ مثلا از طهارت خیلی مختصر و از صلاة در بحث خللی چیزهایی هست.
عمده مسائل -یعنی بالای 90 درصد از آنها- مسکوت مانده و ذکر نشده است. ما نمی توانیم به قطع و یقین نظر ایشان را بگوییم، خودمان باید حدس بزنیم که نظر امام(ره) چه بوده و چه استدلالی داشتند. پس اگر بگوییم: نظر امام(ره) به این دلیل یا آن دلیل بوده، حدسی و من عندی است. در عین حال توکل به خدا کرده و شروع کردیم. اتفاقا دیدم که مطلب تذکر داده شده درست است و خوب نیست که ما فتاوای امام(ره) را بگوییم و در عین حال همه عبارات هیچ ربطی به امام(ره) نداشته باشد. این نقطه ضعف است و ممکن است که منشا ایراد شود. لهذا بنا گذاشتیم که متون از خودمان باشد ولی ان شاء الله متعرض فتاوای حضرت امام(ره) در لابه لای شرح شویم. این آخرین تصمیمی بود که در همین چند روز گرفتیم. لکن همه مطلب را از فتاوای امام(ره) البته با انشای خودمان نوشته بودیم و از ایشان هم تعبیر به سیدنا الماتن داشتیم.
مقدمه متن کتابحالا مقدمه مختصری هم داریم که مثل داستان است و چون که بناست کل کتاب را بخوانیم، اين مقدمه را هم میخوانیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
"بعد الحمد و الثناء اما بعد فهذه منتخب فی الفقه الاستدلالی اخترت فیها عن مسائل المبتلا بها و لم اتعرض للفروض النادرة الموجودة فی بعض المطولات مع قلة المجال و کثرة الأشغال و جل اهتمامی فیها امهات مباحث الفقه مع مبانیه الاصولیه و الرجالیه و اللغویة مراعيا فی ذلک الغور فی التحقیق و الاتقان مع التلخیص و التسهيل فی البیان."مطلب باید محکم و استوار باشد؛ نه شل و ضعیف. همچنین نباید خیلی هم مبنی بر غور در تحقیق باشد. لکن هم محققانه باشد و هم در کنارش از نظر بیان، رعایت تسهیل و تلخیص ان شاء الله شده باشد. این شکل -اگر واقعاً بتوانیم تا آخر برش بمانیم- بسیار هدف مقدس و طلبه پروری است. برای طلبهای که نه میتواند 50 یا 60 سال در حوزه بماند و نه دوران 30 یا 40 ساله برای تدریس یک دوره کامل فقه برای تسلط کافی دارد، باید روش دیگری به کار برده شود. طبق این روشهایی که تدریس میشود و کتابهای فقهی 30 یا 40 جلدی با مجلدات بزرگی که داریم، نمیشود ادامه داد. طلبهها در دوران کنونی ما و در شرایطی که درآن هستیم و طبق نظر مقام معظم رهبری(دام ظله العالی) و بسیاری از دلسوزان، امکان وقتگذاری زیاد ندارند. طلبه برای تسلط بر همه فقه مگر کبوتر حرم شود و تا آخر عمر در قم و نجف بماند و خودش برای خودش درس بخواند و هیچ کس از او استفاده نکند. این دلسوزانی که راه میانبر پیشنهاد میکنند، انسانهای کم سوادی نیستند و اتفاقاً خیلی با سوادند. ولی وضع کنونی جامعه ما و فرصت طلاب ما را برای تحصیل که میبینند. لهذا این پیشنهادات ارائه میشود تا طلبه بدبخت نشود. فلذا ما تا جایی که مقدور باشد ان شاء الله مطلب را تلخیص میکنیم.
نگاه میکنیم که طلبه معمولا ده، دوازده سال درس میخواند و ده، دوازده سال در درس خارج میماند، تاطه بعد از 25 تا 30 سال باید دنبال کاری برود. این واقعیت موجود ما با شرایط کنونیست. پس باید راههایی بیابیم تا طلبه هرچه بیشتر در این فرصت، سواد به دست آورد که و دست خالی از قم یا اصفهان یا مشهد یا اهواز یا نجف به شهر خود بر نگردد و اندوختهاش اندوخته سطح بالایی باشد. نمیشود برنامههای قدیم را ادامه دارد. ما در گذشته ما با مسائل امروز مواجه نبودیم؛ ما برای دردهای جدید باید داروی جدید درست کنیم. نمیتوان به همان روشهای که در 500 سال پیش بوده، عمل کرد. البته بیان ما درباره روش است؛ نه اصل مبنا. استلزام به فقه سنتی معنای دیگری دارد. روشهای تحصیل را اگر درست نکنیم، طلبهها بدبخت میشوند؛ چون واقعاً فرصت کم است. این واقعیت است و واقعیت دست ما نیست تا بتوانیم عوضش کنیم. ما نمیتوانیم کاری کنیم که طلبه مادام العمر در قم بمانند. پس ناگزیر باید طرح نویی در اندازیم و یک شگرد جدیدی برای تحصیل بگذاریم تا طلاب در زمان کم اندوخته علمی بیشتری پیدا کنند. این احتیاج به تدبیر دارد. آقایان نباید در مقابل این حرکت، مقداری سرسختی به خرج دهند. بلکه باید همراه باشند و فکر کنند. باید فکرمان را در این مسائل فعال کنیم و تدبیرات جدید به خرج بدهیم که ان شاء الله رحمان به اهدافی که داریم دست یابیم.
اینجا ما همین مطلب را در مقدمه نوشتیم؛ اگر آن را بخوانیم طولانی میشود. حالا به جمله ای که نوشتیم میرسیم: "و قد قلت لبعض الطلاب..."
بنده به بعضی از طلاب، عرض کردم که چرا به درس نمیآیید و مطالعه نمیکنید؛ چقدر این کتاب، کتاب خوبی است. او جواب داد که آقا این کتاب "یشیب فیها الصغیر و یهرم بها الکبیر و تا اینکه یلقی ربه." این کتاب، آخر ندارد. "قلت: نحن جالسون علی مائدة اولئک المشايخ العظام الذین اتعبوا انفسهم و جاهدوا فی الله لتلک المنابع" ما جواب میدهیم که این فرمایش، درست است اما به این کتاب ها نباید بیاحترامی کرد؛ چون اینها منابع ما هستند. حالا درست است که باید بر اساس این منابع، شگرد جدیدی بگذاریم. اما نه اینکه این منابع را نادیده بگیریم. اگرچه اینها با این صعوباتی که دارند، قطعاً نیاز به تلخیص دارند.
حالا سر اصل مطلب رسیدیم
کتاب الاجتهاد و التقلیدبسم الله الرحمن الرحیم.
این اول شروع کتاب است.
این متن در حد رساله عمليه است. اما شرحش مقداری بحث دارد. اوایل هم خیلی آسان است؛ ان شاء الله بحث چنانی نداریم. حالا متن را هم میخوانیم.
مسأله1)یجب أن تکون عقیدة المسلم بأصول دینه متخذة من الدلیل و مبتنیة علی البراهین.ما در اصول دینمان باید مجتهد باشیم. هیچ مکلفی در اصول دین، حق تقلید ندارد. باید بگوید که چرا به خدا یا نبوت حضرت محمد مصطفی (ص) معتقد است. پس تقلید در این مسائل باطل است. هر کسی به فراخور حال خود باید به واسطه یک استدلالی، یقین و اعتقاد حاصل کند؛ چون مطلوب، همان اعتقاد است. اعتقاد بدون منشا ممکن نیست؛ معلول بیعلت است. در امور حسیه، حواس، منشا اعتقادند. آدم امور حسی را یا میبیند یا میشوند یا میچشد یا میبوید. ولی این اعتقادات ما به اصول دین، از امور حسیه نیست. اعتقاد از امور حدسیه و غیر محسوس به حواس خمسه است. بنابراین منشا اعتقاد به آنها، نمیتواند چشم باشد. ما نمی توانیم خدا را ببینیم تا یقین به وجودش پیدا کنیم. بنابراین چون این عقاید، از امور حسیه نیست، لاجرم اعتقاد از طریق حواس حاصل نخواهد شد. اینجاست که همانطور که می فرماید: "انّ السمع و البصر و الفؤاد..."، فؤاد باید نقشه خودش را بازی کند و قوه عقلیه وارد صحنه شود؛ چون اینها امور حسیه نیستند ماوراء حِسّند. فلذا در این مساله فرقی نمیکند که شخص عالم یا عامی، بیسواد یا با سواد باشد. باید هر کسی به فراخور حال خود این راه را برود. روایت معروفی هم هست -که البته عامیست و سند محکمی ندارد- در السنه مشهور است که پیامبر(ص) فرمود "علیکم بدین العجائز"[1]
برای تعبیر "بدین العجائز" میتوان معنای صحیحی آورد؛ برای اینکه آن عجوزهای که به حرکت چرخ ریسندگیاش استدلال جالبی کرد که همان استدلال به حرکت و محرک بود؛ به این صورت که عالمی که میبینیم در حرکت است و محرک لازم دارد. به هر حال میخواهیم بگوییم: این دین عجائز هم درست است. پیامبر(ص) می فرماید: "العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء".[2] علم گاهی از طریق درس، بحث و استدلال حاصل میشود؛ مثلا باید فلسفه و غیر آن خوانده شوند تا علم حاصل گردد و گاهی، انسان راه صد ساله را با نور الهی که در قلبش میتاباند، یک شبه میرود و همه اینها برایش روشن میشود. این هم واقعیتی است که انسان مطالبی را که خوب باید بفهمد خوب میفهمد؛ در حالتی که سالها هم درس نخوانده است. با بصیرت و قوه موهوبی ربانیست که دل، نورانی شده و با مرکب عرفان و عشق، این راه را طی کرده و به شهود رسیده است. این هم یک راه است.
پس با توجه به "علیکم بدین العجائز" هم میشود گفت: عجوزه آدم با بصیرتی بود و نور علم الهی در دلش تابیده بود. الف و لام در العجائز، الف و لام و عهد است؛ یعنی نه همه عجوزهها بلکه یک عجوزه معین که این طور بود. پس این روایت هم قابل تفسیر است و صد در صد قابل رد نیست. تفسیرش به این است که گاهی علم با استدلال، تحصیل، تحقیق و تدقیق به دست میآید و سالها طول میکشد و گاهی اوقات در لحظهای نور علم به صورت موهوبی از طرف خدا به قلب آدم القاء میگردد. این نور مخصوص اصحاب بصیرتیست که چشم دلشان باز است؛ هرچند درسی نخوانده واستادی ندیده باشند. خدا در قرآن مجید درباره پیامبرش میفرماید: ﴿وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[3]
امتیاز پیامبر(ص) در همین امی بودن است. خدا در سوره عنکبوت چنین میفرماید: هیچ کتاب و درسی نخواندی و پیش استادی نرفتی و نه قلمی به دست گرفتی و نه چیزی نوشتی.
"یتیمی که ناکرده قرآن درست، کتب خانهٔ چند ملت بشست"[4]
علمی در حد علم پیامبر نداریم و ایشان از همه اعلم و علمش به علم الهی وصل و دریای علم است. آن روایت معروف که میفرماید: "العلم نور لیس العلم بکثرة التعلم انما هو نور یقذفه الله فی قلب من یشاء"[5] قابل تفسیر است.
اینها گفتیم، در اصول دین بود. اما در فروع دین چنین نیست. همین که دستوراتی که در اسلام رسیده انجام دهد، کافی است. همه مردم نه وقت و نه امکان دارند که مجتهد شوند. اگر مجتهد شوند، چه بهتر؛ اما اگر نشد، میتوانند در فروع، به احتیاط عمل کنند. البته احتیاط واجب نیست. همچنین میتوانند از مجتهدی که جامع الشرائط است، تقلید کنند.
بحث ما نیز در همین اجتهاد و احتیاط و تقلید است.
لزوم استدلال و اعتقاد در اصول دیندر شرح چنین آورده ایم:
"الجهة الاولی: إن الواجب فی اصول الدین الاعتقاد بها اجتهادا".در اصول هر کسی به فراخور حال خود و به اندازه توانش از راههایی که میتواند، باید یقین حاصل کند.
اسلام کسی که در اعتقادات تقلید میکندحالا بحث دیگری در اینجا داریم. اگر کسی اجتهاد نکرد و شهادتین را گفت و به شرف اسلام مشرف شد. اما اعتقادی بنائی برای خودش درست کرد؛ یعنی در قبلش بنا گذاشت که این مسائل این طور است و مثلا از آباء و اجدادش که آنها هم مسلمان و شیعه بودند، یاد گرفته و کم کم این طور بار آمده است. اين هم نکتهای است.
این شخص یقینا قصور کرده؛ چون وظیفهاش اجتهاد در مسائل اعتقادیست و صرف تقلید از آباء و اجداد، کفایت نمیکند. پس قصور کرده و در این صورت یقیناً کارش خلاف است. باید استدلال، فهم و بصیرتی از خودش داشته باشد.
حال مطلب این است که کسانی که اسلامشان تقلیدیست و شهادتین را می گوید و روزه هم میگیرند -که اکثر مردم این طورند- آیا با ایشان معامله مسلمان میشود یا کافر؟ که در صورت دوم بدنشان نجس خواهد بود و در مقابر مسلمین دفن نمیشوند و حرام است که زن مسلمان به آنها داده شود.
ما در متن خود نوشته ایم؛ "لا ریب فی کون ذلک قصورا و هل یحکم بکفرهم او یحکم علیهم بالاسلام بطهارة ابدانهم و جواز تزویجهم و دفنهم فی مقابر المسلمین"
جواب این است که: "الحق هو الثانی لقیام السیرة القطعیة من الرسول الاعظم و قبول اسلام من کان یظهر الاسلام باداء الشهادتين و عدم تتبع ذلک"
گفته ایم: هرچند که این شخص قصور کرده؛ لکن مسلمان است. مقصود از قصور، تقصیر است و به خاطر این تقلید، به نحوی مورد مواخذه و معاقبه قرار میگیرد.
هر کس میآمد پیش پیامبر و میگفت که میخواهم مسلمان شوم، شهادتین میگفت. پیامبر(ص) هم میفرمود بارک الله، احسنت؛ مسلمان شدی و دیگر تو جزء مسلمینی. پیامبر(ص) تجسس و تفحص نمیکرد؛ یعنی نمیپرسید که آیا اسلامت تقلیدی یا اجتهادی است؟ شما که الآن میگویید: خدا یکی است، استدلالت چیست؟
پیامبر(ص) نمیپرسید و بنا بر این نبود. همیشه میگفت: تو مسلمان هستی. پس سیره پیامبر(ص) نشان میدهد که ما هم باید با مسلمین همین طور باشیم. اما خود این مسلمانان تقصیر دارند که نرفته و استدلال یاد نگرفتهاند. اینها دو مطلبند. این که مردم با آنها چه معاملهای کنند، پاسخش داده شد. همین که گفتند: "اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله" سیره پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) از صدر اسلام تا بعدش این بود که این کافی است.
ابوسفیان هم آمد و پیامبر(ص) میدانست که دروغ میگوید و منافق است. اما با این وجود پیامبر بعد از بیان شهادتین توسط او، پاک حسابش کرد. در مسجد میآمد و میرفت و پیش پیامبر(ص) مینشست. معلوم میشودکه سیره پیامبر(ص) قطعا بر همین بوده است.
گفتیم : اصول دین داریم که میزان در آن این است که در آن اجتهاد و استدلال کنند و باید برایشان اعتقاد حاصل شود و اعتقاد بی منشا هم نیست. استدلال هر کسی به فراخور حال خودش و در حد خودش است.
در فروع دین هم سه راه هست؛ اجتهاد، احتیاط و تقلید که مقداری بحث دارند. بحث آینده ما راجع به اقسام ثلاثه در فروع دین و مطالب بعد از آن است. چون احتیاط و اجتهاد و تقلید کمی بحث دارند، این را برای بحث بعدی میگذاریم.