< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد موسوی جزایری

94/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

در جلسات گذشته بیان شد: اگر تالف قیمی بود باید قیمتش را بپرداخت که البته در پر داخت قیمت چند احتمال وجود داشت: پرداخت قیمت یوم الغصب یا قیمت یوم التلف و یا قیمت یوم الاداء.

ظاهر حدیث شریف (علی الید ما اخذت حتی تؤدی) این بود که عین تالف بر ذمه متلف می ماند تا روزی که آن را بازگرداند. یعنی اشتغال ذمه به عین تا یوم الاداء ادامه دارد. پس ملاک قیمت یوم الداء است.

فتوای مشهور نیز تا جایی که ما دیدیم مثل کلام مرحوم سید کاظم یزدی و افرادی که سابق بر او بوده اند نیز مبنی بر همین قیمت یوم الاداء است.

ذیل این مطلب حدیث شریف صحیحه ابی ولاد را داریم. مرحوم شیخ نیز در مکاسب مفصل آن را توضیح داده اند. لکن گاهی از این صحیحه برداشت می شود که ملاک، قیمت یوم الغصب است و گاهی اینچنین برداشت می شود که ملاک قیمت یوم الاداء است.

باید بین این دو برداشت از جمعبندی کنیم و ببینیم که نهایتا فتوای ما در این رابطه چیست؟ بحث های بسیار مشکلی در اینجا وجود دارد که بزرگان ما مثل مرحوم امام در کتاب البیع و مرحوم آقای خویی در جلد سی و ششم مستند متعرض آن شده اند.

حال ابتدا حدیث را می خوانیم.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ قَالَ: اكْتَرَيْتُ بَغْلًا إِلَى قَصْرِ ابْنِ هُبَيْرَةَ ذَاهِباً وَ جَائِياً بِكَذَا وَ كَذَا وَ خَرَجْتُ فِي طَلَبِ غَرِيمٍ لِي فَلَمَّا صِرْتُ قُرْبَ قَنْطَرَةِ الْكُوفَةِ خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِي تَوَجَّهَ إِلَى النِّيلِ فَتَوَجَّهْتُ نَحْوَ النِّيلِ فَلَمَّا أَتَيْتُ النِّيلَ خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِي تَوَجَّهَ إِلَى بَغْدَادَ فَاتَّبَعْتُهُ وَ ظَفِرْتُ بِهِ وَ فَرَغْتُ مِمَّا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ رَجَعْنَا إِلَى الْكُوفَةِ وَ كَانَ ذَهَابِي وَ مَجِيئِي خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً فَأَخْبَرْتُ صَاحِبَ الْبَغْلِ بِعُذْرِي وَ أَرَدْتُ أَنْ أَتَحَلَّلَ مِنْهُ مِمَّا صَنَعْتُ وَ أُرْضِيَهُ فَبَذَلْتُ لَهُ خَمْسَةَ عَشَرَ دِرْهَماً فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَ فَتَرَاضَيْنَا بِأَبِي حَنِيفَةَ فَأَخْبَرْتُهُ بِالْقِصَّةِ وَ أَخْبَرَهُ الرَّجُلُ فَقَالَ لِي وَ مَا صَنَعْتَ بِالْبَغْلِ فَقُلْتُ قَدْ دَفَعْتُهُ إِلَيْهِ سَلِيماً قَالَ نَعَمْ بَعْدَ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً فَقَالَ مَا تُرِيدُ مِنَ الرَّجُلِ قَالَ أُرِيدُ كِرَاءَ بَغْلِي فَقَدْ حَبَسَهُ عَلَيَّ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً فَقَالَ مَا أَرَى لَكَ حَقّاً لِأَنَّهُ اكْتَرَاهُ إِلَى قَصْرِ ابْنِ‌ هُبَيْرَةَ فَخَالَفَ وَ رَكِبَهُ إِلَى النِّيلِ وَ إِلَى بَغْدَادَ فَضَمِنَ قِيمَةَ الْبَغْلِ وَ سَقَطَ الْكِرَاءُ فَلَمَّا رَدَّ الْبَغْلَ سَلِيماً وَ قَبَضْتَهُ لَمْ يَلْزَمْهُ الْكِرَاءُ قَالَ فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ وَ جَعَلَ صَاحِبُ الْبَغْلِ يَسْتَرْجِعُ فَرَحِمْتُهُ مِمَّا أَفْتَى بِهِ أَبُو حَنِيفَةَ فَأَعْطَيْتُهُ شَيْئاً وَ تَحَلَّلْتُ مِنْهُ فَحَجَجْتُ تِلْكَ السَّنَةَ فَأَخْبَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَا أَفْتَى بِهِ أَبُو حَنِيفَةَ فَقَالَ فِي مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَمَا تَرَى أَنْتَ قَالَ أَرَى لَهُ عَلَيْكَ مِثْلَ كِرَاءِ بَغْلٍ ذَاهِباً مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى النِّيلِ وَ مِثْلَ كِرَاءِ بَغْلٍ رَاكِباً مِنَ النِّيلِ إِلَى بَغْدَادَ وَ مِثْلَ كِرَاءِ بَغْلٍ مِنْ بَغْدَادَ إِلَى الْكُوفَةِ تُوَفِّيهِ إِيَّاهُ قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي قَدْ عَلَفْتُهُ بِدَرَاهِمَ فَلِي عَلَيْهِ عَلَفُهُ فَقَالَ لَا لِأَنَّكَ غَاصِبٌ فَقُلْتُ أَ رَأَيْتَ لَوْ عَطِبَ الْبَغْلُ وَ نَفَقَ أَ لَيْسَ كَانَ يَلْزَمُنِي قَالَ نَعَمْ قِيمَةُ بَغْلٍ يَوْمَ خَالَفْتَهُ قُلْتُ فَإِنْ أَصَابَ الْبَغْلَ كَسْرٌ أَوْ دَبَرٌ أَوْ غَمْزٌ فَقَالَ عَلَيْكَ قِيمَةُ مَا بَيْنَ الصِّحَّةِ وَ الْعَيْبِ يَوْمَ تَرُدُّهُ عَلَيْهِ قُلْتُ فَمَنْ يَعْرِفُ ذَلِكَ قَالَ أَنْتَ وَ هُوَ إِمَّا أَنْ يَحْلِفَ هُوَ عَلَى الْقِيمَةِ فَتَلْزَمَكَ فَإِنْ رَدَّ الْيَمِينَ عَلَيْكَ فَحَلَفْتَ عَلَى الْقِيمَةِ لَزِمَهُ ذَلِكَ أَوْ يَأْتِيَ صَاحِبُ الْبَغْلِ بِشُهُودٍ يَشْهَدُونَ أَنَّ قِيمَةَ الْبَغْلِ حِينَ أَكْرَى كَذَا وَ كَذَا فَيَلْزَمَكَ قُلْتُ إِنِّي كُنْتُ أَعْطَيْتُهُ دَرَاهِمَ وَ رَضِيَ بِهَا وَ حَلَّلَنِي فَقَالَ إِنَّمَا رَضِيَ بِهَا وَ حَلَّلَكَ حِينَ قَضَى عَلَيْهِ أَبُو حَنِيفَةَ بِالْجَوْرِ وَ الظُّلْمِ وَ لَكِنِ ارْجِعْ إِلَيْهِ فَأَخْبِرْهُ بِمَا أَفْتَيْتُكَ بِهِ فَإِنْ جَعَلَكَ فِي حِلٍّ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْكَ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ أَبُو وَلَّادٍ فَلَمَّا انْصَرَفْتُ مِنْ وَجْهِي ذَلِكَ لَقِيتُ الْمُكَارِيَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا أَفْتَانِي بِهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قُلْتُ لَهُ قُلْ مَا شِئْتَ حَتَّى أُعْطِيَكَهُ فَقَالَ قَدْ حَبَّبْتَ إِلَيَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع وَ وَقَعَ فِي قَلْبِي لَهُ التَّفْضِيلُ وَ أَنْتَ فِي حِلٍّ وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ أَرُدَّ عَلَيْكَ الَّذِي أَخَذْتُ مِنْكَ فَعَلْتُ. [1]

ابی ولاد نقل می کند: من استرى كرايه كردم كه تا قصر «ابن‌ هبيره‌» بروم و بازگردم. مبلغى هم بابت كرايه استر پرداختم. من به جستجوى بدهكارم عزيمت مى‌كردم، ولى موقعى كه به پل كوفه رسيدم، باخبر شدم كه بدهكارم به‌سوى نيل رفته است. من راهى نيل شدم و چون به نيل رسيدم، باخبر شدم كه او راهى بغداد شده است، من نيز راه بغداد را در پيش گرفتم و به او رسيدم و حساب خود را تصفيه كردم و به كوفه بازگشتم. رفت و بازگشت من، پانزده روز به‌طول انجاميد.

بعد از بازگشت، نزد صاحب استر رفتم و با معذرت، علت تأخير خود را بازگو نمودم و براى اينكه حلالم كند پانزده درهم به او تقديم كردم، ولى او از دريافت آن خوددارى كرد. ما هردو به قضاوت ابو حنيفه رضا داديم و نزد او رفتيم و قصه را بازگو نموديم.

ابو حنيفه از من پرسيد: استر كرايه را چه كردى؟ گفتم: استر او را به سلامت بازگرداندم و تحويل دادم. و صاحب استر افزود كه امام بعد از پانزده روز. ابو حنيفه از او پرسيد: از اين مرد چه مى‌خواهى؟ صاحب استر گفت: من كرايه استرم را مى‌خواهم كه پانزده روز تمام، از منافع آن محروم مانده‌ام. ابو حنيفه گفت: من براى تو حقى نمى‌بينم چرا كه اين مرد، استر تو را تا قصر ابن هبيره اجاره كرده ولى برخلاف قرار اجاره به‌سوى نيل رفته و از نيل راهى بغداد شده است. به‌خاطر اين تخلف اجاره فسخ شده و قيمت استر بر عهده او قرار گرفته است، و اينك كه استر را به‌سلامت بازآورده و تحويل داده است، كرايه‌اى بر عهده او نيست.

من و شاكى از حضور ابو حنيفه خارج شديم و صاحب استر با تأسف مى‌گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. من از فتواى ابو حنيفه بر شاكى رحمت آوردم و مبلغى به او پرداختم و حلاليت جستم.

همان سال، من به مكه رفتم و قضاوت ابو حنيفه را خدمت ابو عبد اللّه صادق- عليه السلام- گزارش كردم. ابو عبد اللّه گفت: با اين‌گونه داوري ها است كه آسمان از باريدن و زمين از روييدن دريغ مى‌كند. من گفتم: شما در اين مسئله چه مى‌فرمائيد؟

ابو عبد اللّه گفت: نظر من اين است كه بايد يك كرايه از كوفه تا نيل، و يك كرايه از نيل تا بغداد و يك كرايه از بغداد تا كوفه به صاحب استر بپردازى. من گفتم: قربانت‌ شوم. ولى من در مدت اين چند روز، خوراك استر را تأمين كرده‌ام، آيا حق دارم كه مخارج خوراك استر را با او حساب كنم؟ ابو عبد اللّه گفت: نه، زيرا تو غاصب بوده‌اى.

من پرسيدم: در صورتى كه استر دچار سانحه مى‌شد، قيمت استر بر عهده من نبود؟ ابو عبد اللّه گفت: چرا. بايد سنجيده شود كه در اولين لحظه تخلّف، قيمت استر چه مبلغ بوده است.

من گفتم: در صورتى كه پاى استر مى‌شكست و يا زخمى مى‌شد و يا كمرش عيب مى‌كرد، تكليف من چه بود؟ ابو عبد اللّه گفت: بايد ملاحظه شود كه قيمت استر تا روز تحويل و بازگشت، چه تفاوتى پيدا كرده است.

من گفتم: چه كسى مى‌تواند قيمت روز اول را تشخيص بدهد؟ ابو عبد اللّه گفت: تو و صاحب استر، بايد برآورد كنيد، اگر تشخيص شما موافق بود، كه تفاوت آن روشن مى‌شود، وگرنه صاحب استر، قسم مى‌خورد و تو را الزام مى‌كند كه تشخيص او را بپذيرى و اگر قسم نخورد، تو قسم مى‌خورى و او را الزام مى‌كنى كه تشخيص تو را بپذيرد، و يا اينكه صاحب استر، چند تن گواه مى‌آورد كه قيمت اين استر در اولين روز كرايه چه مبلغ بوده است، و تو را الزام مى‌كند.

من گفتم: اما من با چند درهم رضايت او را تحصيل كردم. ابو عبد اللّه گفت: صاحب استر، از اين جهت رضا داده و حلالت كرده است كه ابو حنيفه به جور و ستم، حق او را ناحق كرده است. تو بايد برگردى و صاحب استر را از حكم خدا باخبر كنى. اگر صاحب استر، بعد از اطلاع، بازهم تو را حلال كرد، تكليفى بر عهده تو نخواهد بود.

من از سفر حج كه بازگشتم، به ديدار صاحب استر رفتم و فتواى ابو عبد اللّه صادق را با او درميان نهادم و گفتم: كرايه‌ات چه مبلغ مى‌شود؟ بگو تا بپردازم.

صاحب استر گفت: تو مهر جعفر بن محمد را در دلم افكندى. برترى او بر ساير فقها در دل من جا گرفت. من تو را حلال كردم، و اگر مايل باشى، تاوانى كه از تو گرفته‌ام پس مى‌دهم.

تا اینجای مطلب متن خود حدیث بود و بحث بر سر فقراتش ان شاء الله در جلسه بعد مطرح خواهد شد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo