< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

98/11/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره فجر/تفسیر آیات 15 تا 30

﴿فَاَمَّا الْاِنْسانُ اِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَاَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی اَکْرَمَنِ (15) وَ اَمَّا اِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی اَهانَنِ (16) کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ (18) وَ تَاْکُلُونَ التُّراثَ اَکْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) کَلاَّ اِذا دُکَّتِ الْاَرْضُ دَکًّا دَکًّا (21) وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جی‌ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْاِنْسانُ وَ اَنَّی لَهُ الذِّکْری‌ (23) یَقُولُ یا لَیْتَنی‌ قَدَّمْتُ لِحَیاتی‌ (24) فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ اَحَدٌ (25) وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ اَحَدٌ (26) یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعی‌ اِلی‌ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً (28) فَادْخُلی‌ فی‌ عِبادی (29) وَ ادْخُلی‌ جَنَّتی‌ (30)﴾.

سوره مبارکه‌ای که «علم بالغلبه» آن «الفجر» است و در مکه نازل شد بعد از چند سوگندی که به عظمت این سوگند اشاره کرد فرمود: ﴿هَلْ فی‌ ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ﴾[1] بخشی از آثار طغیان‌گران گذشته را که در تورات و انجیل جریان آن مفصّل آمده بود و اهل کتاب آشنا بودند و به مشرکان حجاز گزارش داده بودند و قصّه عاد و ثمود و فرعون برای همه روشن بود آن را بازگو کردند، بعد درباره انسان‌شناسی سخن گفتند.

فرمودند انسان یک بُعد باطنی دارد که سرمایه اوست و ذخیره اوست و گنجینه اوست، آن را باید شرح بدهیم و یک احساسات و علاقه‌ها و گرایش‌ها و کوشش‌های ظاهری دارد که آن را هم باید شرح بدهیم. اگر این گرایش‌ها و کوشش‌های ظاهری او به وسیله رهبری آن گنجینه‌های درونی او هدایت شدند این انسان به حدّ فرشته‌ها می‌رسد، صاحب نفس مطمئنّه می‌شود که به او دستور می‌دهند که بخش مهم راه را آمدی، بخش اهم راه مانده است ما تو را می‌بریم. اگر مهمان‌دار مهمان عزیزی داشته باشد مقداری از راه را خود آن مهمان می‌آید قسمت مهم و یا اهم را به وسیله خواص اصحاب خود به پیشاپیش این مهمان می‌فرستد و این مهمان را بالا می‌برد. اینکه در ذیل آمده ﴿یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی‌ اِلی‌ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾؛ یعنی با اینکه همه کمالاتی که برای انسان ممکن بود فراهم کردی، راضی بودی به احکام و حِکَم الهی، مرضی هستی ظاهراً و باطناً؛ یعنی اعتقاداً و عملاً همه عقاید تو اعمال تو اخلاق تو مرضی خداست، از این بالاتر فرض ندارد؛ ولی هنوز در راه هستی، بقیه ما می‌فرستیم تو را بیاورند بالا. این ﴿ارْجِعی‌﴾ که می‌فرماید بیا بالا، یعنی من می‌فرستم تو را بالا ببرند، تا اینجا را آمدی به ملکه راضی بودن به ملکه مرضی بودن، بقیه که مهمان ما هستی هنوز در راه هستی هنوز به لقای ما بار نیافتی که این بخش پایانی این سوره است.

اگر ـ ان‌شاءالله ـ این ابزاری که در ظاهر خلق شد که انسان به مال علاقه‌مند است به فرزند علاقه‌مند است، چون مدنی است اجتماعی است باید با جامعه به سر ببرد و مهم‌ترین پیوند اجتماعی همان علاقه است؛ اگر اینها به رهبری آن گنجینه درونی اصلاح بشود، می‌شود راضیه مرضیه و مهمان ما، ما خواص اصحاب را می‌فرستیم بقیه راه را تو را بیاورند و اما اگر ـ خدای ناکرده ـ آن گنجینه‌های درونی را در درون نگه داشتی و خفه کردی، این اغراض و غرائز را یک مشت خاک روی آنها ریختی، نگذاشتی صدای آنها در بیاید هر چه شد همین مال‌دوستی و فرزنددوستی و مقام دوستی و جاه‌دوستی و مانند آن شد خودت یک جهنم می‌شوی.

فرمود: ﴿فَاَمَّا الْاِنْسانُ اِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ می‌بینید چند جمله را ذات اقدس الهی راهنمایی کرد یک دانه از اینها را انسان نگفت، از پیش خودش حرف درآورد! فرمود: ﴿فَاَمَّا الْاِنْسانُ اِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ ما او را امتحان می‌کنیم؛ ﴿فَاَکْرَمَهُ﴾ این ﴿اَکْرَمَهُ﴾ از سنخ کرامت فرشته‌ها نیست که در سوره «انبیاء» دارد فرشته‌ها ﴿عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ که همین کرامت فرشته‌ها را وجود مبارک امام‌هادی (سلام‌الله‌علیه) در زیارت «جامعه» برای اهل بیت گفته است ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ اینها در حد ملائکه‌اند بلکه بالاتر.

این کرامت فرشته‌ها در سوره «انبیاء» است، یک؛ در زیارت «جامعه» برای اهل بیت است، دو. این ﴿اَکْرَمَنِ﴾ از آن ﴿اَکْرَمَهُ﴾ نیست به دلیل اینکه هم مسبوق به ابتلاء است هم ملحوق به نعمت است یعنی نعمت مادی داریم یعنی یک کرامت ظاهری کردیم. پس اولاً ما داریم امتحان می‌کنیم یک، ثانیاً او را اکرام می‌کنیم نه اکرام فرشته‌ها؛ مقداری مال به او می‌دهیم اکرامی که نزد مردم گرامی داشتن است به قرینه ﴿نَعَّمَهُ﴾ وقتی مسبوق به قرینه است، ملحوق به قرینه است کرامت فرشته منظور نیست.

پس این سه امر ذکر شد یک: ﴿ابْتَلاهُ﴾ دو: ﴿فَاَکْرَمَهُ﴾ سه: ﴿نَعَّمَهُ﴾؛ همه اینها ابزار مادی است هیچ کدام از اینها را این انسان به زبان نمی‌آورد. آن وقت آنچه از نزد خودش اختراع می‌کند خیال می‌کند که کرامت معنوی است فقط آن را ذکر می‌کند. ﴿فَاَمَّا الْاِنْسانُ اِذا مَا ابْتَلاهُ﴾، یک؛ ﴿فَاَکْرَمَهُ﴾، دو؛ این اکرام مادی است ﴿وَ نَعَّمَهُ﴾ به نعمت‌های ظاهری، سه؛ ﴿فَیَقُولُ رَبِّی اَکْرَمَنِ﴾ این اکرام فرشته‌ها در ذهنش است این اکرام ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‌ آدَم﴾[2] در ذهن او است این اکرام زیارت «جامعه» در ذهن او است؛ در حالی که این چنین نیست ﴿کَلاَّ﴾! این ﴿کَلاَّ﴾ که نفی است نفی اکرام متوهَّم است وگرنه آن اکرام ظاهری را که خود قرآن فرمود ما اکرام کردیم. این اکرام به معنای «انعام» یعنی سرمایه‌دادن، اینکه شرف نیست. آنچه ما نگفتیم خودش خیال کرد گفت: ﴿اَکْرَمَنِ﴾ ما این را داریم نفی می‌کنیم.

«فهیهُنا امورٌ خمسه» اول: ابتلاء است، دوم: اکرام مادی، سوم: تنعیم، این انعام نشان می‌دهد که این اکرام، اکرام مادی است چهارم: خیال و توهّم این شخص خودپذیر و خودپسند می‌گوید: ﴿اَکْرَمَنِ﴾؛ این اکرام فرشته خیال کرده! پنجم: ﴿کَلاَّ﴾ ما این را گرامی نداشتیم.

بنابراین هیچ کس حق ندارد اگر او را در کلاس امتحان نشاندند، منتها روی فرش ابریشم نشاندند، دارند امتحان می‌کنند، کسی را در کلاس امتحان نشاندند روی حصیر نشاندند دارند امتحان می‌کنند؛ نه او را اکرام کردند نه این را اهانت. اما طبع اکثری مردم، خوی مردم در انسان‌شناسی اشتباه می‌کنند. ما امتحان کردیم به او مال دادیم او خیال می‌کند که ما او را گرامی داشتیم نخیر! اگر کسی را بخواهند در کلاس امتحان ببرند روی فرش ابریشم بنشانند که ببینند این از نظر اخلاقی چه بازدهی دارد، اینکه احترام نیست. یک وقت مهمان عزیزی، عالمی، عادلی آمده بله، آن حساب دیگری است. یک وقت کسی را می‌خواهند امتحان بکنند می‌خواهند کار دست او بدهند می‌خواهند مسائل مالی را به او واگذار کنند امتحان بکنند او را می‌برند در یک اتاق ابریشمی این باید بفهمد که این امتحان است امتحان که اکرام نیست.

پس این چهار مطلبی که ذکر شد با آن ﴿کَلاَّ﴾ که نفی می‌شود جواب نهایی خودش را می‌گیرد. ﴿فَاَمَّا الْاِنْسانُ﴾، طبع او این است اول امتحان داریم می‌کنیم این مبتلا به ثروت است و ابتلای او هم به این است که به او مال دادیم و نعمت دادیم او هیچ کدام از این سه عنوانی که خدا گفت نمی‌گوید نزد خودش کرامت جعل می‌کند، می‌گوید ﴿رَبِّی اَکْرَمَنِ﴾؛ یعنی «اَکْرَمَنِ»؛ نه! ﴿کَلاَّ﴾ امتحان که کردیم او که مهمان ما نیست یک وقت مهمان را می‌آورند داخل، بله این اکرام است یک وقت کسی را می‌خواهند امتحان بکنند امتحان کردن که علامت اکرام نیست.

﴿وَ اَمَّا اِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ از آن طرف، ﴿فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ﴾؛ این «قَدَرَ، یقدِرُ» یعنی تنگ گرفت ضیق گرفت ﴿وَ ذَا النُّونِ اذْ ذَهَبَ﴾ در زمین ﴿فَظَنَّ اَن لَن نَّقْدِرَ﴾[3] نه «نقدُرَ» ـ معاذالله ـ او که گمان نکرد، خدا بر او قدرت ندارد. آن «قَدَرَ یقدُرُ» با قدرت است، این «قَدَرَ یقدِرُ» به معنی تنگ‌گیری و سختگیری و اینهاست. ﴿فَظَنَّ اَن لَن نَّقْدِرَ﴾ او گمان کرد که ما سخت نمی‌گیریم تنگ نمی‌گیریم و حال اینکه ما تنگ گرفتیم امتحان کردیم.

پرسش: ...

پاسخ: بله اما اینها درباره روزگار است خود را محترم می‌شمارد او هم که خدا را قبول ندارد و قیامت را قبول ندارد در سوره مبارکه «لقمان» گذشت که می‌گوید ـ معاذالله ـ قیامتی نیست بر فرض هم باشد همان طوری که در دنیا ما راحت بودیم آنجا هم راحت هستیم. در دنیا ما این قدرت را داشتیم مال جمع کردیم آنجا هم همین کار را می‌کنیم که اگر قیامتی باشد و اینها، ما همان طوری که در دنیا توانستیم آنجا هم می‌توانیم؛ چنین پندار باطلی دارند!

﴿وَ اَمَّا اِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ﴾ مقداری تنگ گرفت، ﴿فَیَقُولُ رَبِّی اَهانَنِ﴾؛ نه آن امتحان را می‌بیند نه این تنگ‌روزی را. این تنگ‌روزی را به معنای اهانت می‌پندارد؛ می‌فرماید: ﴿کَلاَّ﴾، نه آنجا ما کسی را احترام کردیم نه اینجا؛ هر دو نزد ما بنده خدا هستند اما ما داریم امتحان می‌کنیم گاهی او را با مال امتحان می‌کنیم گاهی این را گاهی این را با مال امتحان می‌کنیم گاهی آن را این طور نیست که همیشه همه افراد را یک گونه امتحان بکنیم.

پرسش: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‌ آدَم﴾ چه؟

پاسخ: این طبع و فطرتش است عقل دادیم فطرت دادیم انبیا فرستادیم هدایت کردیم؛ همه ابزار آقایی را فراهم کردیم اما یک سلسله ابزار و وسایل مادی داریم که این تلاش و کوشش کند که زندگی خودش را حل کند بیش از پنجاه مورد از انسان به مذمّت یاد شده است و همه این مواردی که بیش از پنجاه مورد است به آن طبع او برمی‌گردد نه به فطرت او. در سوره مبارکه «معارج» که بحث آن قبلاً گذشت ﴿اِنَّ الْاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ اِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً ٭ اِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾[4] ما دو تا کار کردیم: یکی در درون او یک فطرت الهی گذاشتیم ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[5] این هیچ تغییرپذیر نیست؛ قبلاً هم بحث آن گذشت که ما یک صاحب‌خانه داریم و یک مهمان. چه حوزه چه دانشگاه، یک سلسله علومی به عنوان صاحب‌خانه خدا خلق کرده فرمود به او فطرت دادم توحید را برایش معنی کردم الوهیت را معنا کردم نبوت را معنا کردم فجور او را معنا کردم، نه اینکه کلیات را گفتم! کلیات که مشکل آدم را حل نمی‌کند، به زید گفتم چه چیزی برای تو بد است و چه چیزی برای تو خوب است. سه تا ضمیر «هاء» است که هر سه به خود شخص برمی‌گردد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نه «فالهمها الفجور و التقوی»! در درس‌های اخلاقی و بحث‌های اخلاقی مثلاً به ما می‌گویند عدل حسن است ظلم قبیح است کلیات را در درس اخلاق به ما می‌گویند، خدا که این کار را نکرده است. اما کسی که طبیبانه در درون ما باخبر باشد می‌گوید چه چیزی برای تو بد است و چه چیزی برای تو خوب است آن را که ما نداریم.

این سه تا «هاء» به خود نفس برمی‌گردد ذات اقدس الهی گفت من همه را به او گفتم در درون او نهادینه کردم این صاحب‌خانه است علمی را چه در حوزه چه در دانشگاه تهیه بکند که مهمان‌اند با این صاحب‌خانه بسازد؛ اگر چیزی تهیه کرد که با صاحب‌خانه نساخته همیشه دعوا دارد، با قرص خواب باید بخوابد! چرا این طور باشد؟ چرا مهمان دعوت کردی؟ چرا چیزی را یاد گرفتی که با آن صاحب‌خانه نمی‌سازد؟ تو یک موجود ابدی هستی ما تو را گرامی داشتیم ﴿کَرَّمْنا بَنی‌ آدَم﴾. این ﴿خُلِقَ هَلُوعاً﴾ یعنی بخش ظاهری او که بتواند دنیایش را حل کند اما راه‌حل به او نشان دادیم ﴿اِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾؛ ما او را که رها نکردیم، این قسمت ظاهری او که سرکش است ما برای سرکشی او هم دستور دادیم؛ ﴿اِنَّ الْاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ اِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ را گفتیم ﴿اِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ را هم گفتیم. اصلاً نماز برای همین است.

در سوره مبارکه «معارج» که فرمود: ﴿اِنَّ الْاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾ که این ﴿هَلُوعاً﴾ با این دو جمله بعدی تفسیر شده است «الهلوع من هو»؟ ﴿اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ اِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾؛ شما انسان را با اینها خلق کردی و رها کردی؟ نه! ﴿اِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ نماز آوردیم، گفتیم نماز عمود دین است و خدا رحمت کند این حکمای ما را! اینها که اسرار عبادت نوشتند گفتند اگر این هفده رکعت نماز را می‌فرمود مثلاً صبح بخوان یا ظهر بخوان یا شب بخوان، این مشکل ما را حل نمی‌کرد. فرمود صبح که بلند شدی با عبادت بلند شو تا ظهر مشکل تو حل بشود. ظهر که شد با عبادت مشغول باش تا شب مشکل تو حل بشود. شب که شد با عبادت شروع بکن تا بقیه را حل کند؛ تقسیم عبادت کردند؛ ﴿فَسُبْحانَ اللَّهِ حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تُصْبِحُونَ﴾ در سوره مبارکه «روم» همین است. ﴿وَ عَشِیًّا وَ حینَ تُظْهِرُونَ﴾،[6] وقتی که ظهر شده نماز شب شده نماز صبح شده. اگر این هفده رکعت را یکجا به ما می‌گفتند که آن اثر را نداشت.

فرمود ما این راه را گذاشتیم بعد در تمام اینها تعلیم و تعلّم است چه چیزی بخواهیم؟ چه چیزی نخواهیم؟ چه کار کنیم؟ چه کار نکنیم؟ آن دعاها برای چیست؟ آن قنوت برای چیست؟ برای چه چیزی خم بشویم؟ برای چه کسی خم نشویم؟ در برابر چه کسی خم شویم و در برابر چه چیزی تواضع بکنیم؟ اینها همه دستور است. پس آن سرمایه را به ما دادند که از نظر علم ما درس‌هایی بخوانیم بحث‌هایی داشته باشیم که با صاحب‌خانه دعوا نکند؛ اگر چیزهایی خواستیم که با صاحب‌خانه نساخت، همیشه درگیر هستیم و اگر اخلاقی هم داشتیم فرمودند برای تعدیل آن اخلاق دستور داد فرمود: ﴿اِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾؛ مصلین برابر نمازشان چه کار می‌کنند؟ ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی‌ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾؛ نه اینکه گاهی بخوانند گاهی نخوانند نه! همیشه نمازشان را می‌خوانند؛ اینها دستورات نمازگزارها است. ﴿وَ الَّذینَ فی‌ اَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ حلال و حرام دارند، یک؛ مال بیگانه را در مال خودشان نمی‌آورند، دو؛ از مال خودشان به یتیم و مسکین و اینها عطا می‌کنند، سه؛ راحت زندگی می‌کنند. درِ زندان بسته می‌شود، دستور شلّاق بسته می‌شود؛ این می‌شود راه کرامت. اما وقتی ما مالی به او دادیم یک پُست و مقامی به او دادیم خیال می‌کند ﴿اَکْرَمَنِ﴾؛ نه! ﴿کَلاَّ﴾ این نیست چون امتحان داریم می‌کنیم. اگر امتحان، امتحان حقیقی است اکرام، اکرام حقیقی نیست برای اینکه اکرام حقیقی بعد از امتحان است؛ در ظرف امتحان جا برای جایزه که نیست. اگر از امتحان پیروز به در آمده بله، جایز می‌دهند. جریان انصار مدینه، انصار مدینه چه کاره بودند؟ این دین می‌تواند این طور تربیت بکند این دین می‌تواند حاج قاسم تربیت بکند؛ او چهار تا کلمه از روحانیت شنیده چهار تا کلمه از امام شنیده، از جای دیگر که حاج قاسم درس نخوانده است! پس این ظرفیت هست.

ببینید همین عرب جاهلی اینها می‌رفتند به شکار سوسمار! طرزی اینها را تربیت کرد این می‌شود کرامت که وقتی ایام حج شد، فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ اَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[7] وقتی مُحرِم شدید، شکار نکنید؛ بعد فرمود که ما این آهوها و این حیوانات پرنده حلال‌گوشتی که در بالای کوه‌ها هستند ایام حج و احرام می‌آوریم ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ اَیْدیکُمْ وَ رِماحُکُمْ﴾[8] این آهوها این حیوانات این کبک‌ها را اینها را از بالای کوه می‌آوریم جلوی چادر شما در دسترس شما است ا در تیررس شما هست، هم می‌توانید با دست شکار کنید هم می‌توانید با تیر شکار کنید. این عرب سوسمارخوار را طوری کرد که از آهو می‌گذرد، پس این ظرفیت را دارد چرا ما نباشیم؟

چون آن فطرت که هست آن آمادگی که هست این تعجب‌آور است! اینها را شما نگاه کنید برای پسری زن می‌گرفتند که بتواند قافله‌ای را غارت کند! می‌گفتند اگر برای او زن بگیریم چگونه خودش را اداره کند؟ این عرب بود. مگر نمی‌رفتند به شکار سوسمار! مگر سوسمار بخور نبودند در بیانات حضرت امیر است که سوسمار می‌خوردید! کسی که سوسمارخور است بیاید طرزی تربیت کند که از آهو بگذرد؟

بعد درباره مسائل اجتماعی در جریان مدینه، همین افراد مدینه چه کاره بودند؟ این عظمت قرآن است نسبت به اینها؛ این می‌شود اکرام بله، چون امتحان دادند در امتحان موفق شدند حالا خدا دارد به اینها جایزه می‌دهد. از اهل مدینه با جلال و شکوه یاد می‌کند؛ فرمود این کسانی که ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی اَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[9] این عزیزانی که از مکه مهاجرت کردند به مدینه کجا رفتند؟ رفتند در همین دالون و سالن همین مسجدی که سرپناه خوبی نبود. ثروت در مدینه در اختیار همین یهودی‌های خیبر بود که آنها کاخ‌نشین بودند قلعه داشتند در قلعه بود؛ این بیچاره‌ها کوخ‌نشین بودند و وضع مالی درستی هم نداشتند. اینها «خصاصة» داشتند؛ «خصاصة» یعنی «ما یختص به الانسان نفسه» یعنی همین لقمه‌ای که مخصوص خودش بود همین یک مختصر گندمی که مخصوص خودش بود همین خرمایی که مخصوص خودش بود این را می‌گفتند «خصاصة». پس‌انداز که نبود؛ اینها فقیر بودند خصاصة داشتند یعنی «ما یختصّ بهم انفسهم» داشتند. اینها این «ما یختصّ بهم» را به همین مهاجرین می‌دادند ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی اَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ما یک «ایثار» داریم، یک «استئثار». این رذالت استئثار که در حدیث آمده «مَنْ مَلَکَ اسْتَاْثَرَ»[10] کسی قدرت به دستش برسد همه را برای خودش می‌گیرد یا اختلاسی است یا نجومی! می‌گیرد برای خودش، این را می‌گویند استئثار؛ استئثار یعنی تقدیم خود بر دیگری. اما ایثار تقدیم دیگری بر خود است. در این بخش از انصار مدینه به عظمت یاد کرد فرمود اهل ایثار هستند خودشان محتاج‌اند خصاصه دارند، آن فقیر یک چیز مختصری که «یختص به» این را می‌دهد به مهاجر. این عرب سوسمارخور را این طور تربیت کرد؛ پس این ظرفیت در این بحث‌ها هست، الآن هم بعد از 1400 سال از آنها به عظمت یاد می‌کنیم، سلام بر مهاجرین، سلام بر انصار، هر کس بیاید در زیارت‌ها و در ادعیه همین‌ها را اکرام می‌کنند.

اینها هم سابقه بت‌پرستی داشتند چطور این دین ما را تربیت نکند؟ آن روز که هنوز چهارده معصوم برای اینها روشن نبود، ما با داشتن این ذوات قدسی که فرشتگان الهی‌اند چرا بالا نیاییم؟ چرا کشور ما نیاز داشته باشد به فشار اقتصادی و مانند اقتصادی؛ چرا سرقت باشد؟ چرا نجومی باشد؟ چرا و چرا و چرا و چرا؟! همه این حرف‌ها را می‌گوییم اما در انتخابات شرکت می‌کنیم این کشور، کشور ما است این دین، دین ما است این نظام، نظام ما است. این بیگانه‌ها از هر طرف حمله کردند، دارند می‌چاپند و غارت می‌کنند؛ دوست داریم کشور خودمان را آب و خاک خودمان را دوست داریم و می‌رویم شرکت می‌کنیم رای می‌دهیم اما این حرف‌ها را هم می‌زنیم. این ظرفیت هست که سوسمارخور بشود آقا! ببینید این دین سرتاسرش بوسیدنی است شما در کتاب اطعمه و اشربه ملاحظه کنید اینها نمی‌خواهند ما بهشت برویم می‌خواهند فرشته بشویم؛ چرا درباره سلمان و اینها آمده که بهشت به چند نفر علاقه‌مند است؟ چرا ما نباشیم این طور؟ بهشت مشتاق ما باشد چرا ما مشتاق بهشت باشیم؟ مگر درباره سلمان نیامده؟ مگر درباره آن چند نفر نیامده که «اِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ اِلَیْهِم‌» کذا و کذا و کذا؟[11] اینها چه طوری شدند چه کسی اینها را تربیت کرده است؟

ببینید! همین ائمه در همین فقه ما گفتند آن روزی که اتومبیل و هواپیما و کشتی که نبود همین اسب‌سواری بود به هر حال کسی اسب سوار می‌شود گاهی اسب تُند می‌رود گاهی کُند می‌رود، گاهی ترکشی هست چوبی هست، به اسب می‌زند، فرمود اگر اسب کُندی کرد خواستی بزنی یک دو تا بزن! ببینید این دین چه دینی است؟ فرمود به صورت اسب نزن! احترام اسب را حفظ کنید! این دین بوسیدنی نیست؟! این در فقه ما است. فرمود این مرکوب بر راکب چندین حق دارد: یکی از حقوق اسب این است که آن راکب صورتش را نزند؛ این دین است. آن وقت اجازه می‌دهد که ما آبروی کسی را ببریم، حق کسی را رعایت نکنیم به کسی ظلم بکنیم مال کسی را ببریم! این طور مردم را در فشار قرار بدهیم! این دین است!

اینکه می‌بینید علامه طباطبایی‌ها وقتی وارد حرم می‌شدند در و دیوار را می‌بوسند، این حرف‌ها را اینها گفتند؛ کسی دیگر که این گونه حرف‌ها را به ما نزد. شما شرق عالم برویم غرب عالم بروید، آنکه اسب‌سوار بودند از سابق تا لاحق، هیچ کدام چنین دستوری داند که صورت اسب را نزن؟! این وقتی که حاضر نیست آدم احترام اسب را نگه ندارد، احترام دیگری را یقیناً باید نگه دارد. این دینی که سوسماربخور را طرزی تربیت کرد که از آهو می‌گذرد، همین دین بود چیزی دیگر که نبود، پس این ظرفیت هست.

فرمود ما شما را داریم امتحان می‌کنیم، شما که نمی‌میرید نمی‌پوسید مرگ را می‌میرانید این حرف‌های آسمانی است که قرآن به ما گفته است مگر انسان می‌میرد؟ انسان مرگ را می‌میراند ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[12] نه «یذوقه الموت»! هر ذائقی مذوق خودش را هضم می‌کند و از آن می‌گذرد. ما هستیم و مرگ نیست که نیست که نیست! مرگی در کار نیست بعد از مرگ. وارد صحنه برزخ شدیم ما هستیم و مرگ نیست، وارد صحنه قیامت شدیم ما هستیم و مرگ نیست، از صراط و اینها می‌گذریم ما هستیم و مرگ نیست، ـ ان‌شاءالله ـ وارد بهشت شدیم ما هستیم و مرگ نیست ما هستیم که هستیم! این موجود ابدی است. این را قرآن گفت: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‌ آدَم﴾؛ آن وقت این خیلی حیف است که آدم خودش را هدر بدهد.

فرمود پنج تا حرف است، سه تا را ما گفتیم، یکی را تو گفتی، ما می‌گوییم ﴿کَلاَّ﴾ آن حرف ما چیز دیگری است تو چیز دیگری می‌گویی! ﴿فَاَمَّا الْاِنْسانُ اِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ باور نکردی! ﴿فَاَکْرَمَهُ﴾ به معنای ﴿نَعَّمَهُ﴾ است باور نکردی! ﴿نَعَّمَهُ﴾ را باور نکردی! گفتی: ﴿فَیَقُولُ رَبِّی اَکْرَمَنِ﴾ نه! ﴿کَلاَّ﴾ تو در کلاس امتحان نشستی، ما حالا آوردیم روی فرش ابریشمی داریم از تو سؤال می‌کنیم، شما مهمان ما که نیستی و آن آقا را روی حصیر داریم امتحان می‌کنیم او که کاری نکرده ما اکرام کنیم، نه ﴿کَلاَّ﴾ نه او را داریم اکرام می‌کنیم نه این را. ما باید باور بکنیم اگر پُستی مقامی چیزی به دست ما رسید این امتحان الهی است. اگر ـ ان‌شاءالله‌الرحمن ـ این را بجا مصرف کردیم آن وقت می‌شود کرامت الهی ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‌ آدَم﴾ از آن در می‌آید، ﴿یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ از آن در می‌آید؛ اما اگر ـ خدای ناکرده ـ عمل نکردیم نه، این طور نیست.

فرمود که وضع انسان عادی این طور است؛ ﴿فَیَقُولُ رَبِّی اَکْرَمَنِ ٭ وَ اَمَّا اِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی اَهانَنِ ٭ کَلاَّ﴾ ما کسی را اهانت نکردیم. شما باید چه کار بکنید که از امتحان پیروز بیایید؟ اولاً: مال یتیم را که اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی مصرف کرد در سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ﴾[13] شما حواستان جمع باشد! اگر ـ خدای ناکرده ـ به ایتام دیگران آسیب رساندید بعد از مرگ شما ایتام شما آسیب می‌بینند، فرمود این هست. دوم: اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ مال یتیم را چون سرپرست ندارد خورد او کسی است که ﴿اِنَّما یَاْکُلُونَ فی‌ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً﴾ او دارد آتش می‌خورد منتها نمی‌فهمد. چون تخدیر شده است نمی‌فهمد، نه اینکه بعد از مرگ وارد آتش می‌شود الآن دارد آتش می‌خورد ﴿اِنَّ الَّذینَ یَاْکُلُونَ اَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً اِنَّما یَاْکُلُونَ فی‌ بُطُونِهِمْ ناراً﴾ البته بعد از مرگ هم ﴿وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً﴾؛ اما الآن نار است، منتها نمی‌فهمد و تخدیر شده است. چطور انسانی را که او را در اتاق عمل تخدیر کردند بی‌حس کردند سِر کردند، پایش را قطعه قطعه می‌کنند او خبر ندارد! این هم در آتش است ولی خبر ندارد.

فرمود شما باید یتیم را گرامی داشته باشید! در بحث قبل به عرض شما رسید که هبه کردن، چشم‌روشنی دادن، بخشیدن اینها همه خوب است؛ اما اکرام چیزی دیگر است؛ صدقه یعنی خدایا این مال طیب و طاهر را برای رضای تو دارم می‌دهم، صدقه عقد است، یک؛ قصد قربت می‌خواهد مثل نماز، دو؛ صدقه مثل هدیه و هبه و چشم‌روشنی و کادو نیست، صدقه عبادت است. شما به کسی کادو دادی به یتیمی کادو دادی، دادی! البته آثار وضعی خودش را دارد اما حالا بهشت بروید و ثواب، اینها نیست؛ چشم‌روشنی دادید هدیه دادید هبه کردید، آثار مادی دارد بله؛ اما وقتی بگویید خدایا برای رضای تو، به دستور تو، این را دارم به این یتیم تقدیم می‌کنم، این می‌شود صدقه، مثل نماز است این می‌شود عبادت؛ آن وقت آثار خاص خودش را دارد.

چرا گفتند صدقه اول به دست ذات الهی می‌افتد، بعد به دست دیگری؟ اما هبه و چشم‌روشنی و کادو و اینها که این طور نیست! چرا وجود مبارک امام سجاد بعد از اینکه صدقه می‌داد دست خودش را می‌بوسید و می‌بویید؟ چرا می‌بوسید؟ می‌فرمود این صدقه قبل از اینکه به دست گیرنده برسد به دست بی‌دستی الله رسید چون در قرآن فرمود: ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَاْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾[14] من قصد قربت کردم مثل نماز. مال طیب و طاهر تهیه کردم گفتم خدایا به نام تو دارم تقدیم می‌کنم؛ این می‌شود اکرام یتیم.

اگر وجود مبارک امام سجاد قبلاً دستش را می‌بویید و می‌بوسید، برهان مسئله هم همین بود. پس ما می‌توانیم آنجا هم کار بکنیم، با اهانت همراه نباشد ﴿کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیمَ﴾؛ ﴿وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾ این طعام مصدر است به معنی اطعام است تشویق نمی‌کنید یکدیگر را به اطعام مسکین، تشویق بکنید! خودتان هم این کار را بکنید دیگران را هم تشویق بکنید ﴿وَ تَاْکُلُونَ التُّراثَ اَکْلاً لَمًّا﴾ «لَم» یعنی جمع، انبوه. حلال و حرام نداشت، یک؛ زن‌ها را از ارث محروم می‌کردند، دو؛ کودکان را از ارث محروم می‌کردند، سه؛ می‌گفتند اینها نه دامدار هستند نه رمه‌دار، مشکل ما را حل نمی‌کنند. مسئله ارث دلیل نیست بر اینکه این سوره در مدینه نازل شد، برای اینکه ارث یک حکم فقهی است، نخیر! ارث از زمان حضرت اسماعیل و سایر انبیای ابراهیمی (سلام‌الله‌علیها) مشخص بود و اینها چون جزء انبیای اسماعیلی در آن سرزمین احکامشان، آدابشان و سننشان مثل حج بود؛ این حج یادگار خلیل الهی است که مانده بود. اینها را می‌دانستند شنیده بودند که ارثی هست، اگر کلمه «ارث»، عنوان «ارث»، در این سوره هست نشانه آن نیست که این سوره در مدینه نازل شد؛ این مثل صلات و مثل صوم نیست که ما بگوییم این صوم چون در مدینه نازل شد پس این سوره، سوره مدنی است نخیر! این سوره، سوره مکی است ارث را هم اینها سابقه داشتند.

﴿وَ تَاْکُلُونَ التُّراثَ اَکْلاً لَمًّا﴾؛ «لَم» یعنی فراوان! حلال و حرام برایش نداشته باشد ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾؛ «جَمّ» یعنی انبوه. کسی که انبوه خود را دوست دارد این در اثر بُخل است. فرمود: ﴿وَ اُحْضِرَتِ الانْفُسُ الشُّحَّ﴾[15] «شُحّ» یعنی بُخل. فرمود دمِ دست شما است؛ این صفت بُخل همین دمِ دَر است، هر چه دستش بیاید می‌گیرد، این را باید مواظب باشید.

 


[11] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‌2، ص727.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo