< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

98/11/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره طارق/ تفسیر آیات 5 تا 17

﴿فَلْیَنْظُرِ الْاِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6) یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7) اِنَّهُ عَلی‌ رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8) یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ (9) فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10) وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (11) وَ الْاَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (12) اِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (14) اِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْداً (15) وَ اَکیدُ کَیْداً (16) فَمَهِّلِ الْکافِرینَ اَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً (17) ﴾.

قرآن کریم یک سلسله قوانینی را به صورت قانون اساسی بیان می‌کند. تفصیل آن به وسیله پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل بیت مشخص می‌شود، موضوعات آن به عقلای عرف ارجاع می‌شود. اگر آن موضوع عبادی محض باشد نظیر صوم و صلات، آن را خصوص شریعت مشخص می‌کند چه اینکه رسول خدا فرمود «صَلُّوا کَمَا رَاَیْتُمُونِی اُصَلِّی‌»[1] یا «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم‌»[2] و اگر مسائل عرفی باشد یا عقلی باشد یا طبیعی باشد آن را به عقل ارجاع می‌دهد، در صورتی که مطابق با قوانین کلی شرع باشد. اگر فرمود آسمان و زمین را قبلاً بسته بود ما باز کردیم در سوره مبارکه «انبیاء» که ﴿اَنَّ السَّماوَاتِ وَ الارْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾،[3] «رَتق» یعنی بسته، «فتق» یعنی گشوده؛ رتق و فتق امور یعنی بستن و گشودن. فرمود این آسمان‌ها و زمین قبلاً بسته بود ما باز کردیم و آسمان‌ها را و کلّ این مجموعه‌ آسمان و زمین را در شش روز خلق کردیم ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی‌ سِتَّةِ اَیَّامٍ﴾[4] [5] بعد توضیح داد فرمود آسمان مقدماتش فراهم شد ﴿وَ الْاَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾؛[6] بعد فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی اِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ﴾[7] گرچه خطوط کلی آسمان قبلاً مشخص شد، ولی برای تنظیم طبقات آسمان اولاً، تنظیم کواکب و بروج ثانیاً، جا دادن هر کدام ثالثاً، تنظیم حرکات آنها رابعاً و مانند آن؛ فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی اِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ﴾ به صورت گازی بود که تفصیلاً به وسیله کار خدا تدبیر شد.

این امور طبیعی را به عقل و رجوع علمی مردم ارجاع داد که مطابق با قوانین شرع باشد یا مخالف با آن نباشد. جریان خلقت انسان هم این چنین است؛ گاهی می‌فرماید انسان را از تراب، گاهی از طین، گاهی از ﴿حَمَاٍ مَسْنُون‌﴾[8] [9] [10] برای اینکه او حالات گوناگون دارد مقداری آب که به تراب رسید این طین می‌شود، وقتی بماند گِل بدبو می‌شود که ﴿حَمَاٍ مَسْنُون‌﴾ است و حالات دیگر؛ این درباره اصل انسان.

اما ﴿جَعَلَ نَسْلَهُ﴾ اصل انسان از تراب است و نسل او از «ماء مهین» است ﴿مِنْ ماءٍ مَهینٍ﴾؛[11] این «ماء» از مرد است و از زن؛ از کدام قسمت مرد خارج می‌شود، از کدام قسمت زن خارج می‌شود؟ آیا این دافق بودن و به سرعت دفع شدن، چه در زن باشد چه در مرد یکسان است؟ آیا صلب و ترائب چه در زن و چه در مرد یکسان است؟ آیا صلب برای مرد است ترائب برای زن؟ یا نه، مرد هم صلب و ترائب دارد، زن هم صلب و ترائب دارد؟ یا آن دافق بودن مخصوص مَنی مرد است، درباره زن که تخمدان‌های او فعّال است به صورت دافق نیست اینها تفصیلاتی است که علم باید تبیین کند در صورتی که با گفتار کلی شریعت مخالف نباشد این ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ برای همان است که انسان با عقل اینها را بفهمد.

در جریان «اِمنا»، فرمود کار پدر «امنا» است و کار ما خلقت است ﴿اَ فَرَاَیْتُمْ ما تُمْنُونَ ٭ اَ اَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ﴾[12] مبادا هیچ پدری خیال کند که او خالق است، کار او فقط امنا است یعنی «نقل المِنی من موضع الی موضع». ﴿اَ فَرَاَیْتُمْ ما تُمْنُونَ﴾ آنچه به انسان‌ها منسوب است امنا است «ای نقل المنی من موضع الی موضع»؛ اما آنچه خلقت است به خدا وابسته است ﴿اَ فَرَاَیْتُمْ ما تُمْنُونَ ٭ اَ اَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ﴾. این بخشی به مرد برمی‌گردد بخشی به زن برمی‌گردد. آن بخش‌هایی که روایی است تا حدودی توجیه شده است اما تفصیل این مطلب را به وسیله علوم پزشکی و انسان‌شناسی و نطفه‌شناسی و تخم‌دان‌شناسی باید ارجاع کرد.

سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) به بعضی از کتاب‌ها ارجاع دادند؛ آنها هم البته تاحدودی زحمت کشیدند، این طور نیست که حرف آخر را، تجربه آخر را آن بزرگوارها بیان کرده باشند.[13] «علی‌ای حال» این «ماء دافق» که ماء بدبو و نجس العین است این منشا پیدایش انسان است که ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌﴾[14] دافق را هم بعضی مثل «لابِن و تامر» یک اسم نسبت دانستند، گرچه یاء نسبت در آن نیست؛ «تامِر»؛ یعنی خرمافروش، «لابِن»؛ یعنی لبن‌فروش. «دافق» هم یعنی آبی که با سرعت دفع می‌شود، حالا اینجا دافق را به معنی مدفوق گرفتند که در بحث قبل اشاره شد. گذشته از این مسئله جریان معاد را که فرمود: ﴿اِنَّهُ عَلی‌ رَجْعِهِ لَقادِرٌ﴾ قبلاً هم ملاحظه فرمودید که مسئله معاد هیچ مشکلی ندارد یعنی انسان با جسم و با بدن محشور می‌شود معاد جسمانی حق است «لا ریب فیه»، معاد روحانی حق است «لا ریب فیه»؛ چه اینکه در روایات است که افراد طوری محشور می‌شوند «لَوْ رَاَیْتَهُ لَقُلْتَ فُلَان‌» طرزی افراد در قیامت می‌آیند که هر کسی را ببینیم می‌شناسیم.[15] مشکل در مسئله معاد نیست مشکل در مسئله دنیاست که حقیقت انسان «ما هو»؟ ما خیال می‌کنیم این بدن معصیت می‌کند با بدن دیگر محشور می‌شود و عِقاب می‌بیند؛ این بدن معصیت نمی‌کند این بدن اطاعت نمی‌کند، این بدن لذت نمی‌برد، این بدن رنج نمی‌برد، تمام کارها از آنِ روح است این بدن ابزار کار اوست. این ادراک از لامسه تا عاقله از عاقله تا لامسه اینها درجات ادراکی روح هستند.

پرسش: . .

پاسخ: بله این تدبیر است تعلق نفس به بدن تعلق تدبیری است. خدا مرحوم شیخ بهایی را غریق رحمت کند! ایشان یک تعبیر لطیفی دارد؛ البته اینها برهان نیست تمثیل است. این شیخ بهایی (رضوان الله علیه) می‌فرماید که لطیف‌ترین بیان را صفدی از وجود مبارک حضرت امیر نقل می‌کند که تعلق روح به بدن مثل تعلق معنا به لفظ است.[16] این معنا اگر در این لفظ باشد این لفظ مستعمَل است اگر این معنا را از این لفظ بردارید این کلمه مهمل است؛ مثلاً کلمه مسجد این کلمه مادامی مستعمَل است که آن معنا در آن باشد اما وقتی کلمه‌ای معنا نداشت می‌شود مهمل. مادامی که روح در بدن است این مستعمل است و اساس دارد، مادامی که روح این بدن را رها کرده این جیفه است؛ از این بدن کاری ساخته نیست. ادراکات از لمس تا عقل، از عقل تا لمس همه مربوط به روح است؛ لذا در اتاق عمل وقتی لامسه را از شخص گرفتند با آن ماده، انسان را تخدیر کردند، این بدن را اربا اربا می‌کنند هیچ دردی ندارد. درد درک است درک مربوط به روح است این بدن ابزار کار اوست این بدن شد شد، نشد نشد؛ لذا با اینکه انسان با این دست رومیزی یا زیرمیزی گرفت، ولی گناه مربوط به روح است؛ لذا در قیامت وقتی این بدن‌ها و این دست‌ها و این پاها و این پوست‌ها شهادت می‌دهند، انسان به اعضا و جوارح می‌گوید که ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا اَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی اَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾[17] اگر دست گناه کرده باشد وقتی در قیامت حرف می‌زند قرآن باید فرموده باشد دست اقرار کرد، در حالی که تعبیر قرآن این است که دست شهادت می‌دهد معلوم می‌شود که انسان گناه می‌کند و دست ابزار کار اوست مثل اینکه با قلم گرفته با انبر گرفته با یک چیز دیگری گرفته است آن ابزار کار است اگر با قلمی با انبری مالی را گرفته آن انبر گناه نکرده انسان گناه کرده. اگر واقعاً دستی که رومیزی را زیرمیزی گرفته رشوه را گرفته این دست معصیت کرده، وقتی در قیامت حرف می‌زند باید بگوییم اقرار کرده است؛ در حالی که تعبیر قرآن کریم است که اینها شهادت می‌دهند، معلوم می‌شود که روح این کار را کرده است.

طبق این دو شاهد معلوم می‌شود که تمام حقیقت انسان روح است بدن را می‌خواهد که با این بدن زندگی کند با ابزار بدن لذت ببرد؛ اما بدن لذت نمی‌برد روح لذت می‌برد، نمی‌شود گفت با آن بدن مثلاً گناه کرده این بدن را چرا می‌سوزانند، با آن بدن اطاعت کرده این بدن چرا در بهشت لذت می‌برد؟ آن بدن و این بدن، مشکل مربوط به اینکه «الانسان ما هو»؟ در دنیا شناخته بشود و گرنه در قیامت این «مما لا ریب فیه» است، انسان روح دارد بدن دارد معاد جسمانی است معاد روحانی است مثل همین بدن است اگر ما انسان را در دنیا خوب بشناسیم در آخرت هیچ مشکلی نداریم، مشکل ما در جمع بین معادین، یعنی حق بودن معاد جسمانی که «مما لا ریب فیه» است، حق بودن معاد روحانی که «مما لا ریب فیه» است و محشور شدن انسان در آخرت عین انسان در دنیا که «مما لا ریب فیه» است و به تعبیر روایات که «لَوْ رَاَیْتَهُ لَقُلْتَ فُلَان‌»؛ انسان هر کسی را که می‌بیند می‌گوید این آقا زید است آن آقا عمرو است. تمام اینها پیچیدگی مسئله معاد مربوط به دنیا است؛ شما الآن ده بار این مسئله را مطرح کنید اینها خیال می‌کنند که این بدن گناه کرده چرا آن بدن بسوزد؟ در حالی که گناه را روح می‌کند نه بدن. اگر بدن واقعاً گناه کرده وقتی که حرف می‌زند قرآن باید بفرماید که این اقرار کرده است در حالی که می‌گوید این شهادت داده است؛ معلوم می‌شود که گناه مربوط به نفس است نه بدن، این بدن ابزار کار است درک هم مربوط به نفس است نه بدن؛ اگر این درک را از این بدن یعنی لامسه را تخدیر کنند، چه اینکه در اتاق عمل این کار را می‌کنند، این بدن را که قطعه قطعه می‌کنند هیچ دردی ندارد. درک برای روح است درد برای روح است لذت برای روح است منتها با ابزار بدن؛ این ابزار عوض می‌شود ابزار دیگری می‌آید.

در سوره مبارکه «ابراهیم» یک سؤال عمومی را آن آیه مطرح می‌کند؛ در سوره مبارکه «ابراهیم» آیه 48 این است: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَیْرَ الْاَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾ قیامت که می‌خواهد بشود کل آسمان عوض می‌شود کل زمین عوض می‌شود مجموعه این نظام سپهری عوض می‌شود. آنجا مبسوطاً بحث شد که این سؤال را باید از این آیه و امثال این آیه گرفت که انسان چه موقع زنده می‌شود؟ آیا قبل از اینکه این زمین عوض بشود انسان‌ها زنده می‌شوند؟ حالا که انسان‌ها زنده شدند کجا قرار می‌گیرند؟ حالا بساط زمین می‌خواهد برگردد. آیا بعد از اینکه زمین تبدیل شدند به آسمان و زمین دیگر، انسان‌ها زنده می‌شوند؟ پس معلوم می‌شود که این اجزا و این خاک، غیر از آن خاک قبلی است یا همزمان تبدیل می‌شوند؟ باز معنای آن این است که این خاک غیر از آن خاک است این ذرات غیر از آن ذرات است و کجا انسان قرار می‌گیرد؟ از وجود مبارک امام (سلام‌الله‌علیه) رسید که این زمین تبدیل می‌شود «الی ارضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ زمین تبدیل می‌شود به زمینی که روی آن گناه نشده است.[18] («یحشر الناس علی ارض بیضاء مثل الفضة لم یعص الله علیها. )

این سؤال را دقیق‌تر و پیچیده‌تر می‌کند که این زمین اگر تبدیل شد به زمینی که روی آن گناه نشده، از این ذرات زمین گناه نشده، بخواهند انسان مسلمان و کافر را خلق کنند توجیه این چگونه است؟ ولی در تمام این موارد توجیه آن یک مطلب است و آن این است که بدن ابزار کار است، تمام حقیقت انسان روح اوست گناه را روح می‌کند اطاعت را روح می‌کند، کفر، ایمان، معصیت، اطاعت مربوط به روح است، بدن ابزار کار اوست بدن درک نمی‌کند بدن اگر گناه کرده باشد وقتی حرف می‌زند باید بگوییم اقرار کرده است در حالی که همین دستی که زیر میزی گرفت ـ معاذالله ـ یا رشوه گرفت یا سُحت گرفت، همین دست وقتی قیامت حرف می‌زند دارد شهادت می‌دهد؛ اما وقتی خود انسان حرف می‌زند خدا می‌فرماید: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِاَصْحابِ السَّعیرِ﴾[19] اقرار کرده است؛ اما وقتی دست و پا حرف می‌زنند معلوم می‌شود شهادت دادند. مشکل در معاد نیست، معاد جسمانی مثل دو دو تا چهار تا حق است، معاد روحانی مثل دو دو تا چهار تا حق است، جمع معادین مثل دو دو تا چهار تا حق است، حقیقت این سه تا مسئله مثل دو دو تا چهار تا در کف ما روشن است؛ تمام مشکل ما در این است که انسان را ما در دنیا نمی‌شناسیم که حقیقت انسان «ما هو»؟ ما خیال می‌کنیم که انسان حقیقتی دارد مرکّب از بدن که این بدن یک حقیقت است و آن روح حقیقت است بدن درک می‌کند بدن اطاعت می‌کند بدن معصیت می‌کند مشکلمان این است؛ لذا این مثال‌هایی که سه چهار بار الآن نقل شده حتی مغز، منتها مغز دیرتر عوض می‌شود مگر ممکن است چیزی ماده باشد حرکت نکند هیچ یعنی هیچ! حالا این بحث‌ها در آن حدی نیست که جناب فلان طبیب اظهار نظر کند، این بک بحث فلسفی و عقلی است ممکن نیست مغز ماده باشد حرکت نکند و دگرگون نشود؛ منتها:

شد مبدّل آب این جوی چند بار     عکس ماه و عکس اختر برقرار[20]

الآن کسی که در دوران کودکی، یک خال روی دست او بود و خیال می‌کند این همان خال کودکی هفتاد هشتاد سال قبل است در حالی که ده بار عوض شده است.

یک بیان نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) دارد که می‌فرماید طرزی ذات اقدس الهی دارد جهان را اداره می‌کند که دومی را مثل اولی می‌سازد، انسان خیال می‌کند همان است؛ یا با اینکه می‌داند دومی غیر از اولی است دومی را شبیه اولی می‌سازد، این را در جریان پرهای طاووس ذکر می‌کند این در نهج البلاغه است که به قدری طاووس را منظم آفرید پرهای او رنگارنگ است اگر پری که رنگ خاص دارد آن را بکَنی جای آن همرنگ آن در می‌آید.[21] آدم خیال می‌کند که این پر همان پر قبلی است دست انسان پای انسان حتی خالِ دست انسان خالِ صورت انسان چندین بار عوض می‌شود و ممکن نیست موجودی حرکت کند و عوض نشود مغز گاهی آسیب می‌بیند و ضعیف می‌شود لاغر می‌شود چاق می‌شود با دارو اصلاح می‌شود گاهی انسان فراموش می‌کند آلزایمر موقت می‌گیرد بعد درمان می‌شود، همه اینها بر اساس تحوّلاتی است که در مغز پیدا می‌شود غرض این است که مغز درک نمی‌کند مثل اینکه چشم نمی‌بیند؛ آن باصره است. ما یک باصره داریم یک عین؛ باصره جزء شئون نفس است عین جزء بدن است، چشم داریم و بینایی، گوش داریم و شنوایی، این را فقه کاملاً از هم جدا کرده، در بحث دیات فقه مستحضرید که اگر کسی اذن کسی را از بین ببرد یک دیه خاص دارد، سامعه او را از بین ببرد یک دیه مخصوص دارد عین او را از بین ببرد یک دیه مخصوص دارد، باصره او را از بین ببرد یک دیه مخصوص دارد لامسه دست را از بین ببرد یک دیه مخصوص دارد دست را انگشت را قطع کند یک دیه مخصوص دارد. بین این پوست و گوشت که جسم‌اند و نیروی لامسه که قوه مدرکه است فرق است لامسه جزء شئون نفس است و باصره جزء شئون نفس است، سامعه جزء شئون نفس است؛ اما چشم، اذن، عین اینها جزء بدن است اینها کاملاً مرزهایشان از هم جدا هستند. وقتی برای ما روشن بشود که تمام بدن در حال تغیّر است بعضی کمتر و بعضی بیشتر بعضی با سرعت بعضی با کُندی و تمام اینها ابزار کار هستند و تمام اینها در هر ده سال یا کمتر و بیشتر کلاً عوض می‌شوند و انسان همان انسان است؛ لذا در قرآن کریم وقتی که آنها گفتند ما می‌رویم در زمین گم می‌شویم پاسخ قرآن این است که شما در زمین نمی‌روید، شما در دست فرشته‌های ما هستید. آنها گفتند: ﴿ءَاِذَا مِتْنَا﴾[22] [23] [24] موت است قرآن فرمود موت نیست وفات است؛ آنها گفتند: ﴿ا اِذَا ضَلَلْنَا فی الارْضِ﴾، [25] قرآن فرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ اِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾[26] کجا چه چیزی از بین نرفته است؟ شما جای دیگر نرفتید؟ گم نشدید، در دست ما هستید همین! شما متوفَّا هستید ما متوفِّی هستیم عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) با زیر مجموعه‌اش همه شما را ضبط می‌کند دوباره برمی‌گردد و بدنی که مناسب آن عالم باشد را به شما می‌دهیم.

غرض این است که تمام ذرات بدن عوض می‌شود، یک؛ همه اینها همسایه ما هستند، دو؛ ما چه این بدن باشد چه بدن دیگر خود ما هستیم، سه؛ در این مثال‌هایی که این روزها می‌زدند اگر تمام اجزای بدن را با مرگ مغزی عوض بکنند این شخص همان شخص است، چهار؛ چه در مَحرم بودن، نامحرم بودن، چه در پاک بودن و چه در نجس بودن، چه در ایمان و چه در کفر، حالا کسی که از جبهه برگشت دست او قطع شد کافری مرگ مغزی بود دست آن کافر را روی این گذاشتند این حق ندارد بگوید که این دست من نجس العین است وقتی چسبید دست شما است و پاک است می‌توانید با آن وضوء بگیرید. این این طور است چون تمام حقیقت انسان به روح انسان است. مشکل در مسئله معاد نیست، آن سه چهار امر مثل دو دو تا چهار تا روشن است؛ یعنی معاد جسمانی حق است معاد روحانی حق است، جمع «بینهما» حق است عمده این است که ما در دنیا نمی‌دانیم که «الانسان ما هو»؟ خیال می‌کنیم بدن جزء حقیقت است خیال می‌کنیم بدن درک می‌کند خیال می‌کنیم بدن لذت می‌برد؛ در حالی که تمام این حقیقت مربوط به روح است و بدن ابزار کار است؛ لذا وقتی آن نیروی روح را که لامسه است از این بدن بردارند بدن را قطعه قطعه می‌کنند درک هم ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، بدن مادی است، اما نفس مدبّر که مادی نیست نفس ادراک می‌کند، هم لامسه را هم باصره را، هم شامه را اینها شئون نفس هستند، خیال و وهم هم مربوط به نفس است، عاقله هم مربوط به نفس است، ایمان هم مربوط به نفس است، با این ابزار حرف می‌زند؛ منتها با این ابزار نشد ابزار دیگر، یعنی الآن هیچ کسی توهم این را نمی‌کند که حالا این شخصی که کافر بود مرگ مغزی داشت، قلب او را یا کلیه او را یا دست و پای او را پیوند زدند به این عزیزی که در میدان جبهه، همه اعضایش را از دست داد آن نجس العین است این پاک است. مگر بول قابل تطهیر است؟ مگر کافر قابل تطهیر است؟ کافر فقط با توبه پاک می‌شود. گفت:

سگ به آب دریا مشوی     چون که شستی پلیدتر گردد

کافر همین طور است کافر را به هفت دریا هم ببری پاک نمی‌شود؛ اما همین کافر وقتی دستش را متصل کردند به دست مجاهدی مسلمانی مادامی که نگرفت بله نجس است اما وقتی گرفت و دست او شد طیب و طاهر است.

پرسش: ...

پاسخ: مادی است فرقی نمی‌کند؛ منتها ما یک دنیا داریم و یک آخرت؛ این را هم باید بدانیم که ما دو تا دنیا نداریم یک دنیا داریم یک آخرت، انسان در دنیا دنیایی است در آخرت آخرتی است. معاد رجوع به دنیا نیست که بشود تناسخ. معاد رجوع «الی الله» است اگر ـ معاذالله ـ معاد رجوع به دنیا بود که این می‌شد تناسخ، ما از دنیا می‌رویم دوباره برمی‌گردیم به دنیا؛ اما معاد رجوع «الی الله» است ﴿اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ‌﴾[27] چون رجوع «الی الله» است انسان در دنیا دنیای است، در برزخ برزخی است، در ساهره معاد قیامتی است در بهشت بهشتی است. به هر حال ذات اقدس الهی همین انسان را در چهار مرحله پنج مرحله با بدن‌های مناسب آن عالم خلق می‌کند. ما نباید توقع داشته باشیم که انسان بعد از مرگ معادی دارد آن معاد همان دنیا است، این می‌شود تناسخ؛ انسان در معاد، معادی است، در دنیا دنیایی است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، همیشه ﴿یَا اَیُّهَا الْاِنسَانُ﴾[28] [29] است. انسان بدنی دارد ابزاری دارد روحی دارد همین! وقتی که انسان ابزاری دارد و روحی دارد همین قرآن می‌فرماید کسی که با دست خود ـ معاذالله ـ رشوه گرفت در قیامت این دست شهاد می‌دهد معلوم می‌شود که دست نگرفت ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَیْدیهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ﴾[30] ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا﴾؛ چرا شهادت دادید؟ ﴿قَالُوا اَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی اَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾ با دست رشوه گرفت با فکر که رشوه نگرفت مثل اینکه با قلم رشوه گرفت با یک انبر رشوه گرفت انبر که گناه نکرد این همان است. اگر این دست رشوه گرفته بود وقتی حرف می‌زند باید بگوییم «فَاعْتَرَفَ»؛ اما وقتی خود انسان حرف می‌زند می‌گوید: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِاَصْحابِ السَّعیرِ﴾[31] همین رشوه است این رشوه را دست که حرف می‌زند می‌گویند شهادت داد خود شخص حرف می‌زند می‌گوییم اقرار کرد معلوم می‌شود که رشوه را انسان «بما ان له نفس» می‌گیرد، نه «بما ان له ید»؛ این «ید» ابزار کار ماست مثل اینکه با انبر گرفته است. این تعبیرات قرآنی کاملاً نشان می‌دهد. مشکل ما در مسئله قیامت هیچ نیست چون دو دو تا چهار تا روشن است مشکل این است که ما انسان را در دنیا متوجه نشدیم چون بحث نکردیم که اصلاً اینها بحث‌هایی نیست که در حوزه باشد اینها «نسیاً منسیا» است. «الانسان ما هو»؟ «الروح ما هو»؟ «الترکیب ما هو»؟ اینها بحث‌هایی است که متاسفانه مهجور است.

بنابراین اگر دست حرف زد دارد شهادت می‌دهد معلوم می‌شود بیگانه است ابزار کار ماست، خود ما ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾ اینجا هم همین طور است.

پرسش: ...

پاسخ: آن شاهد اقرار است، آنجا را گفتند: ﴿شاهِدینَ عَلی‌ اَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ﴾[32] این به اقرار است و برخی‌ها گفتند اینها که به صورت حیوان محشور می‌شوند ﴿شاهِدینَ عَلی‌ اَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ﴾؛ یعنی خود این شخص وقتی که به صورت حیوان درآمده این نه اقرار دارد نه شهادت لفظی؛ اما اقرار دارد شهادت دارد عقلی است. سگ با تمام هویتش شاهد است که درّنده است همین! یک گرگ شاهد است «علی انفسه» آنجا که به صورت حیوان در می‌آید تمام وجودش شهادت می‌دهد که این درّنده است آنجا که به صورت مور در می‌آید تمام وجودش شهادت می‌دهد که او حریص بود و بخیل بود و مانند آن، وگرنه اتحاد شاهد و مشهودعلیه که معقول نیست.

پرسش: در قیامت درک بدون ابزار است؟

پاسخ: با ابزار است؛ در دنیا همین طور است در دنیا بعضی چیزها را بدون ابزار درک می‌کنیم و آن عاقله است که می‌گوییم «لا اله الا الله شهد الله»، اینها توحید و وحی و نبوت این کلیات را که با ابزار درک نمی‌کنیم با چشم و گوش درک نمی‌کنیم؛ اصلاً کلی را که حس نمی‌فهمد، قضایای کلی را در علوم عقل می‌فهمد معارف الهی را عقل می‌فهمد معارف وحی و نبوت را عقل می‌فهمد، امامت را ولایت را، حقایق مجرد را عقل می‌فهمد؛ اما امور جزئی را، سرما را، گرما را، لذت را، تلخی را، شیرینی را، اینها را نفس به وسیله ابزار و قوا درک می‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، روح «ما هو»؟ ما یک روح داریم یک عقل، یک نفس داریم یک عقل؛ آن عاقله نظیر فرشته‌ها و اینها بدن ندارند، نفس یعنی نفس! نفس که بی‌بدن نیست، اینها بدیهیات فلسفه است که برای شما نظری است، انسان نفس دارد نه روح، آن ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَ الرُّوحُ﴾ همین است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، آن می‌شود مرحله عالیه که الآن هم سرجایش محفوظ است، آن بدنی که عاقله است با خدا مناجات می‌کند آن در بدن نیست. این‌که اعمال را انجام داده است فضایلی دارد اطاعتی دارد عصیانی دارد نفس است؛ «النفس له وجود عقلی مجرد و وجود تدبیری هو المدبّر للبدن» نفس یعنی این! در هر عالمی نفس در همان عالم مناسب همان بدن است؛ اگر کسی خواب دید واقعاً خود خواب دید، با اینکه با بدن برزخی رفته است. اصلاً نفس بدون بدن نمی‌شود آن‌که بدون بدن است عقل تعبیر می‌کنند، اگر گوش شما شنیده است که فلسفه‌ای است آنها این طور می‌گویند؛ ما یک عقل داریم یک نفس داریم، نفس اصلاً وجودش وجود مدبّر بدن است؛ آن موجود مجرّدی که بدن را تدبیر نمی‌کند که به آن می‌گویند عقل. این جواهر پنج‌گانه که نفس یکی از آنهاست عقل یکی از آنهاست، عقل نه یعنی عاقله؛ عقلِ در مقابل نفس روح مجرّد است و بدن ندارد نفس بی‌بدن نخواهد بود اصلاً نفس موجود مدبّر بدن است، ما با نفس سروکار داریم ﴿یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾،[33] ‌نفس مطمئنّه هم که شدی بدن دارد.

بنابراین در بخش پایانی این سوره، دوباره قسم می‌خورد به آسمانی که ذات رجع است حرکت می‌کند رجوع می‌کند برمی‌گردد مخصوصاً در آن خمسه متحیره که رجوعی دارند برمی‌گردند و زمینی که می‌شکافد مصدوع می‌شود شکاف برمی‌دارد بذر در آن می‌روید و از طرفی هم درخت می‌روید خوشه می‌روید و مانند آن سوگند یاد می‌کند که این حرف، حرف حق است، قول فصل است حق و باطل را این جدا می‌کند، صدق و کذب را این جدا می‌کند، خیر و شرّ را این جدا می‌کند، وهم و عقل را این جدا می‌کند؛ آنچه حق است از باطل، آنچه صدق است از کذب، آنچه خیر است از شرّ، آنچه سعادت است از شقاوت این قول فصل است ﴿اِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾ ما شوخی با کسی نداریم مثال نداریم هزلی در کار ما نیست ﴿وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ﴾ اینها بازی درمی‌آورند گاهی شکایت می‌کنند گاهی می‌گویند چگونه می‌شود؟ گاهی می‌گویند مستبعد است گاهی می‌گویند مستحیل است ﴿اِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْداً﴾ و ما هم کیدی داریم؛ «کید» یعنی کاری که مستور است نمی‌فهمند پایانش چیست، آنها نمی‌فهمند که ما داریم از چه راهی اینها را می‌گیریم ﴿اِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْداً ٭ وَ اَکیدُ کَیْداً﴾ کمی به اینها مهلت بدهید طولی نمی‌کشد که اینها می‌فهمند. ﴿فَمَهِّلِ الْکافِرینَ اَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً﴾. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».


[16] سفینة البحار، ج‌3، ص416.
[18] الجامع لاحکام القرآن، ج15، ص300.
[20] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 96.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo