< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

98/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع:
تفسیر سوره مطففین/ تفسیر آیات 1 تا17

﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ (1) الَّذینَ اِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (2) وَ اِذا کالُوهُمْ اَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (3) اَ لا یَظُنُّ اُولئِکَ اَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4) لِیَوْمٍ عَظیمٍ (5) یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمینَ (6) کَلاَّ اِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی‌ سِجِّینٍ (7) وَ ما اَدْراکَ ما سِجِّینٌ (8) کِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ (10) الَّذینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (11) وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ اِلاَّ کُلُّ مُعْتَدٍ اَثیمٍ (12) اِذا تُتْلی‌ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ اَساطیرُ الْاَوَّلینَ (13) کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (14) کَلاَّ اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ اِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحیمِ (16) ثُمَّ یُقالُ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (17) ﴾

سوره مبارکه «مطفّفین» یعنی سوره‌ای که «علم بالغلبه» ‌اش این است سوره‌ای که «یذکر فیها المطفّفین»[1] نه اینکه نام سوره «مطفّفین» باشد. وجود مبارک حضرت که از مکه به مدینه مهاجرت کردند دیدند اولین مشکل مردم مدنی بدرفتاری تاجران و کاسبان است در کیل و وزن؛ این مشکل اقتصادی و بدرفتاری خرید و فروش را ذات اقدس سریعاً درمان کرد ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ﴾، کلمه «مطفّف» فقط یک بار در قرآن ذکر شد آن هم در همین سوره است. «تطفیف» این است که انسان حق کسی را کم بگذارد، این گاهی در خرید و فروش است گاهی در تدریس است گاهی در پژوهش است گاهی در تحقیقات پزشکی است گاهی در تحقیقات داروسازی است اگر پزشکی فرصت کافی برای معاینه ندارد به هر‌اندازه‌ای که دید این بیماریِ بیمار را سهل بگیرد و با جان مردم بازی کند این هم گرفتار تطفیف است. پژوهش‌ها همین طور است تدریس اساتید این طور است، استادی که در حوزه یا دانشگاه بدون تحقیق قبلی، تحقیق مستوفا، تدریس می‌کند گرفتار همین تطفیف است و اگر روزی فرصت نکرد تحقیق نهایی را به عمل بیاورد، روز بعد لااقل جبران بکند که گرفتار تطفیف نشود.

مسئله ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ﴾ در خرید و فروش خواه در این سوره خواه در سوره مبارکه «اسراء» و مانند آن که می‌خوانیم آمد جامع اینها همان است که در سوره مبارکه «هود» بود. در سوره کنونی سخن از کیل و وزن است در سوره «اسراء» آن هم سخن از کیل و وزن بود که آن را دو بار باید بخوانیم: یکی اینکه قرآن کریم این را جزء حکمت عملی می‌داند، یکی اینکه اصل کیل و وزن را فرمود باید رعایت کنید. سوره مبارکه «اسراء» این بود: ﴿وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ اِلاَّ بِالَّتی‌ هِیَ اَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ اَشُدَّهُ وَ اَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً ٭ وَ اَوْفُوا الْکَیْلَ اِذا کِلْتُمْ﴾،[2] یک؛ ﴿وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ﴾،[3] دو؛ ﴿ذلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَاْویلاً﴾[4] در خرید و فروش در کیل و وزن که غالبِ داد و ستد در کیل و وزن بود وگرنه در معدود و ممسوح مثل گردو و تخم مرغ که در یک عصر با شمارش خرید و فروش می‌شد آن هم همین طور است. پارچه‌ها که ممسوح است آن هم همین طور است کارها یا با کیل است یا با وزن است یا با عَدّ است یا با مساحت که «اکتیال، اتّزان، اعتداد» اینها انواع سه ـ چهارگانه بود که مرحوم شیخ طوسی در تبیان ذکر کرد[5] که قبلاً بحث شد.

آنهایی که خرید و فروش آنها است با عدّ است اعتداد است، یعنی عدد را معیار خرید و فروش قرار دادند، بعضی‌ها اکتیال است بعضی‌ها اتزان است که وزن می‌کنند و مانند آن. در این کریمه سوره مبارکه «اسراء» به کیل و وزن اشاره کردند که دوباره باید بحث شود. در سوره مبارکه «هود» که قبلاً اشاره شد و جزء «جوامع الکلم» است که آیه سوره مبارکه «هود» این بود: ﴿وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمیزانَ اِنِّی اَراکُمْ بِخَیْرٍ وَ اِنِّی اَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحیطٍ ٭ وَ یا قَوْمِ اَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمیزانَ بِالْقِسْطِ﴾[6] بعد فرمود اینها تمثیل است و نه تعیین. آنکه تعیین است و جزء «جوامع الکلم» است این است: ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْیاءَهُمْ﴾[7] پس اگر پزشکی فرصت کافی ندارد برای معاینه دقیق، مشمول این بَخس است و اگر محقّقی فرصت کافی برای پژوهش ندارد مشمول این نهی است که قبلاً اشاره شد که ما کلمه‌ای جامع‌تر از «شیء» نداریم مخصوصاً وقتی به جمع بسته شود و بشود «اشیاء». کلمه‌ای هم جامع‌تر از «ناس» نداریم، «ناس» همه مردم را شامل می‌شود مسلمان و غیر مسلمان. این سخن جزء حقوق بین‌المللی اسلام است؛ یعنی چه بین مسلمان‌ها چه بین اهل کتاب چه بین انسان‌ها هر کس هست، در خرید و فروش و در صادرات کم نگذارید، نقصی در کیل و وزنتان نباشد و این ﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْیاءَهُمْ﴾ شامل حوزوی‌ها و دانشگاهی‌ها و پزشکان همه می‌شود که اگر پزشکی فرصت کافی ندارد برای اینکه بفهمد این بیماری چیست یا داروی آن چیست او بَخس کرده و مشمول این نهی است. جامعه وقتی به مقصد می‌رسد که هیچ کسی در هیچ چیزی کم نگذارد. این ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْیاءَهُمْ﴾ جزء «جوامع الکلم» است و آن کیل و وزن و مانند آن، جزء تمثیل مندرج در این قانون کلی‌اند نه تعیین و اینکه در خصوص سوره مبارکه «مطفّفین» نام کیل و وزن را بُرد برای اینکه محل ابتلای مردم مدینه بود.

مطلب بعدی آن است که درست است که مسئله اقتصاد یک امر مادی است، اما از یک نظر جامعه را آرام می‌کند در صورتی که عدل در کیل و وزن رعایت بشود و جامعه حکیم آرام زندگی می‌کند. همین مسئله کیل و وزن را که در سوره مبارکه «اسراء» مطرح کرد در ردیف سایر مسائل به عنوان حکمت الهی می‌شمارد. در سوره مبارکه «اسراء» از آیه 22 به بعد از توحید شروع می‌کند ﴿لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً﴾ این تقریباً بیش از بیست آیه است که اول از توحید شروع می‌شود، بعد حرمت پدر و مادر است، بعد رعایت حقوق «ذی القربی» است، بعد تحریم تبذیر و اسراف و مانند آن است؛ بعد تحریم قتل اولاد است ﴿وَ لا تَقْتُلُوا اَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ اِمْلاقٍ﴾[8] که قبلاً هم به عرض شما رسید که قرآن کریم به آن نکات اساسی اشاره می‌کند، نمی‌گوید کسی گدا می‌شود، فرمود فقیر است فقیر بر وزن «فعیل» به معنی مفعول است فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد و خشیت املاق هم همین طور است، کسی که جیبش خالی است کیفش خالی است او گرفتار املاق است یعنی تملّق و چاپلوسی. نفرمود خشیه‌ی گدایی، فرمود اگر وضع مالی شما خوب نیست برای اینکه مبادا بترسید گرفتار تملّق و چاپلوسی بشوید فرزندتان را نکشید. آنها در خشکسالی‌ها فرزندان خودشان را می‌کشتند «یغذوا[یَغْذُو] اَحَدُکُمْ کَلْبَهُ وَ یَقْتُلُ وَلَدَهُ»[9] فرمود این کار را نکنید. نفرمود برای اینکه مبادا مسائل مالی‌تان تمام بشود، فرمود اگر وضع مالی کسی خوب نبود گرفتار املاق، تملّق، چاپلوسی، مدح این، ذمّ آن خواهد بود. در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) هم است که «اِذَا اَمْلَقْتُمْ‌ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»؛[10] این «اِذَا اَمْلَقْتُمْ‌» کنایه از آن است که اگر وضع مالی‌تان کم بود و ضعیف بودید، تجارت کنید با خدا و آن این است که صدقه بدهید هر‌اندازه که دارید صدقه بدهید این تجارت با خداست. «اِذَا اَمْلَقْتُمْ‌ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة». اینجا هم فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا اَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ اِمْلاقٍ﴾ بعد مسائل عفّت را ذکر فرمود قتل نفس را ذکر فرمود، بعد مسئله کیل و وزن را ذکر فرمود آن‌گاه ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ﴾ بدون تحقیق حرف زدن را نهی کرد؛ فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ٭ ذلِکَ مِمَّا اَوْحی‌ اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾. اینکه خدا فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[11] در این بیست آیه یا بیشتر حکمت الهی را ذکر کرد توحید حکمت است، پرهیز از کم‌فروشی هم حکمت است. این قدر مسئله اقتصاد و رعایت حقوق مردم محترم است که ذات اقدس الهی این را در ردیف مهم‌ترین کارهایش شمرده؛ در پایان در نتیجه‌گیری فرمود که ﴿ذلِکَ مِمَّا اَوْحی‌ اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾[12] اینها حکمت عملی است، آن مسئله توحید حکمت نظری است، این مسئله عفیف بودن، پاکدامن بودن، بیراهه نرفتن، راه کسی را نبستن و کیل و وزن را رعایت کردن اینها حکمت است. کاسبی که کم نمی‌دهد گران نمی‌فروشد حکیم است؛ شما می‌خواهید او بوعلی باشد؟! اگر همه کسبه، همه ماها در کاری که داریم کم نگذاریم جامعه، جامعه حکمت است راحت هستیم. اطمینان جزء بهترین برکات زندگی است. ﴿ذلِکَ مِمَّا اَوْحی‌ اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ آن مسائل توحیدی و معارف اعتقادی سرجایش محفوظ است؛ البته حکمت درجاتی دارد مثل اینکه علم درجاتی دارد ﴿ذلِکَ مِمَّا اَوْحی‌ اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾.

«فتحصّل» که اینها مصادیق هستند، یک؛ آیه سوره مبارکه «هود» که دارد: ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْیاءَهُمْ﴾ جزء «جوامع الکلم» است قانون کلی است و قانون اساسی است، دو؛ و جامعه، هم در بخش‌اندیشه هم در بخش عمل با حکمت آرام می‌گیرد، سه.

اما ﴿الَّذینَ اِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ﴾ درباره بعضی از کسبه مدینه داشتند که اینها دو تا کیل داشتند. بحثی که قبلاً مطرح شد که اینها وقتی می‌خریدند با کیل عمومی می‌خریدند؛ این هم رسم است این عیب ندارد، با آن کیل‌های عمومی یکجا چند تُن کالا می‌خرند، بعد جزء جزء می‌فروشند این نقص نیست؛ اما نقص در این است که در گرفتن کامل بگیرند و در دادن ناقص بدهند آن نقص است. برخی‌ها در مدینه دو تا ترازو داشتند چیزی که می‌خواستند بخرند با آن ترازو می‌خریدند وقتی چیزی می‌خواستند بفروشند با تراوز دیگر یا دو تا کیل داشتند؛ این بد بود، چه آن قسمی که اکتیال کامل باشد کیل ناقص باشد بد است چه دو کیله بودن و دو ترازو بودن هم نقص است. فرمود: ﴿اَ لا یَظُنُّ اُولئِکَ اَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ﴾ این نه به این معناست که مظنّه درباره معاد کافی است، بلکه گمان هم اگر باشد انسان پرهیز می‌کند که نمونه‌اش در بحث دیروز اشاره شد؛ منتها آیه‌ آن را نخواندیم.

پرسش: ...

پاسخ: بله منتها باوری که احتمال خلاف هم در آن است اما اگر یقین باشد که احتمال خلاف در آن نیست. در بعضی از موارد می‌فرماید که این مورد به قدری مهم است که اگر کسی مظنه هم داشته باشد باید عمل بکنند برای اینکه قدرت آن محتمل، به احتمال سرایت می‌کند؛ همان مثالی که معروف است. اگر کسی احتمال بدهد که مثلاً این کاسه و این ظرف این استکان یا این نعلبکی خوب شسته نشد آدم این طور نیست که چایی نخورد؛ اما اگر احتمال بدهد که ـ خدای ناکرده ـ یک مقداری سمّ در آن هست ولو احتمال خیلی ضعیف، این قدرت محتمل، این احتمال ضعیف را تقویت می‌کند و انسان پرهیز می‌کند. می‌فرماید وضع جهنم طوری است که شما احتمالش هم بدهید باید پرهیز کنید. در سوره مبارکه «بقره» این است: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ اِنَّها لَکَبیرَةٌ اِلاَّ عَلَی الْخاشِعینَ﴾[13] آنها که در دستگاه الهی خاشع‌اند نماز برای آنها سنگین نیست، وجود مبارک حضرت فرمود: «قُرَّةُ عَیْنِی‌ فِی‌ الصَّلَاة»؛ [14] («حُبِّبَ اِلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا النِّسَاءُ وَ الطِّیبُ وَ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ. ) هنگام نماز که می‌شد حضرت به بلال می‌فرمود بلال اذان بگو، ما را سبک بکن ما را راحت بکن که با دوستمان سخن بگوییم؛[15] ( «قَالَ النَّبِیُّ صجُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ وَ کَانَ یَقُولُ اَرِحْنَا یَا بِلَال‌. )این نماز برای افراد خاشع لذیذ است خستگی او را رفع می‌کند؛ اما دیگران نه؛ یک بار سنگینی احساس می‌کنند. فرمود: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ اِنَّها لَکَبیرَةٌ اِلاَّ عَلَی الْخاشِعینَ﴾ خاشعین چه کسانی هستند؟ ﴿الَّذینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ اَنَّهُمْ اِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ با اینکه یقین دارند مظنّه ندارند. چرا از خاشعینی که اهل یقین هستند و اهل علم هستند به مظنّه تعبیر می‌کند؟ برای اینکه بفهماند که قیامت طوری است که انسان اگر مظنّه هم داشته باشد باید محتاطانه راه برود، این قدر مهم است؛ لذا در سوره «مطفّفین» می‌فرماید که اینها گمان قیامت ندارند؟ گمان کافی نیست باید یقین داشته باشند ولی آن قدر مسئله قیامت مهم است که گمانش کافی است برای اینکه انسان محتاطانه حرکت کند وگرنه در آیه 46 سوره مبارکه «بقره» خاشعین یقین دارند، اینها که اهل مظنّه نیستند، ﴿الَّذینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ اَنَّهُمْ اِلَیْهِ راجِعُونَ﴾.

اما در جریان حکیم بودن ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ نشان می‌دهد که این حکمت اختصاصی به مسائل علمی و خداشناسی و عقاید نیست، هم مسائل عقاید و خداشناسی و اصول دین و فروع دین و نبوت و ولایت و امامت و اینها حکمت است، هم پرهیز از کم‌فروشی و گران‌فروشی حکمت است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، معرفت علمی است عملی نیست؛ شناخت امر علمی است اما عمل به دستور خدا بله، حکمت عملی است. اما علم به خدا حکمت علمی است. غرض این است که ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ آدم را یاد بدهد که ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْیاءَهُمْ﴾ چیزی را کم نگذارید این حکمت است؛ یعنی طبیبی که درست معاینه می‌کند درست دارو می‌نویسد حکیم است، کاسبی که درست پیمانه دارد درست وزن دارد کم و زیاد در کسب او نیست حکیم است؛ کسی که بنا شد نگهبانی بدهد و نمی‌خوابد او حکیم است حکمت عملی دارد. فرمود اینها حکمتی است که خدا به شما گفته است. عدل حکمت عملی است، رعایت حقوق دیگران حکمت عملی است منتها اینها مراتبی دارد در بخشی از آیات فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾، [16] ﴿زَادَتْهُمْ اِیمَاناً﴾؛[17] در بخشی از آیات فرمود: ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾[18] این طور نیست که شافعی و امثال شافعی بگویند که اینجا «لام» محذوف است سخن از حذف «لام» نیست. ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ درباره گروه ضعیف و متوسط است، ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ درباره گروه برتر است که درجه با صاحب درجه یکی است خود انسان بالا می‌رود، نه اینکه این شخص چند درجه سردوشی داشته باشد؛ اینها یک امور اعتباری است که فلان کس فلان درجه را دارد اما مؤمن ایمانش پنج درجه شد یعنی گوهر هستی او بالاست لذا «لام» محذوف نیست. در سوره «انفال» و «آل عمران» فرقشان همین است یک جا «لام» دارد ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾، یک جا لام ندارد ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾؛ آن که در راه است ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾، آن که به مقصد رسیده است ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ اینها به هر حال حکمت است ولی اگر کسی مراحل حکمت را ارزیابی کند برابر این بیست آیه سوره مبارکه «اسراء» مشخص می‌شود؛ صدر آن از توحید شروع شده بخش‌های پایانی‌اش از مسئله کیل و وزن و مانند آن است. کاسبی که معتدلانه کیل کند و معتدلانه وزن کند او در حدّ یک اقتصاد حکیم است یعنی بیراهه نرفت و راه کسی را هم نبست. ﴿ذلِکَ مِمَّا اَوْحی‌ اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾؛ «جامع الکلم» آن، همان ﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْیاءَهُمْ﴾ است.

غرض این است که کلمه «مظنّه» این طوری است که اگر در این کار شما مظنّه هم داشته باشید باید که رعایت بکنید. خدای سبحان این طور نیست که به آدم فرصت بدهد هر کاری که دلش می‌خواهد کم و زیاد کند. در سوره مبارکه «لقمان» این را فرمود در موارد دیگر هم باز هم آمده است. لقمان را که گفتند حکیم است و خدای سبحان فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ﴾[19] آن‌گاه حکمت لقمان را می‌شمارد اولش معرفت الهی است بله، این درست است حکمت است؛ اما پایین می‌رسد به همین مسئله مثقال حبّه؛ اگر بازار مسلمان‌ها طوری باشد که اختلاس در آن نباشد کم نباشد زیاد نباشد ربا نباشد حلال و حرام مخلوط نشود اینها حکمت است. شما دلتان این را نخواهد که یک کاسب بشود حکیمی مثل بوعلی، این نیست؛ همین که عادل بود عدل حکمت است جامعه با این راحت زندگی می‌کند. خدا درباره لقمان فرمود ما به او حکمت دادیم. آن وقت حرف لقمان حکیم را تشریح می‌کند یعنی اینها همه حکمت است. اگر در سوره «لقمان» آیه دوازده فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ﴾ بعد از ﴿اَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ﴾ شروع کرد معرفت خدا، حمد خدا این حکمت بود تا بخش‌های بعدی هم جزء حکمت است که لقمان می‌فرماید: ﴿یا بُنَیَّ اِنَّها اِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی‌ صَخْرَةٍ اَوْ فِی السَّماواتِ اَوْ فِی الْاَرْضِ یَاْتِ بِهَا اللَّهُ اِنَّ اللَّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ﴾[20] حالا چه گناه چه ثواب، چه مال مردم چه مال وقف، چه مال خودت؛ یک مثقال حبّه، وزن یک حبّه باشد پس ریز است، همین ریز دور باشد، در حجاب باشد در تاریکی باشد ﴿یَاْتِ بِهَا اللَّهُ﴾ چرا؟ چون همه جا خداست دور است برای ما دور است نه برای او که ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ اِله وَ فِی الْاَرْضِ اِله‌﴾.[21] اگر ﴿فی‌ صَخْرَةٍ﴾ باشد او «مع کل شیء» حضور دارد، اگر «فی السّماء» باشد ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ اِله﴾، اگر در زمین باشد ﴿فِی الْاَرْضِ اِله‌﴾ در زمین و آسمان ذات اقدس الهی حضور دارد برای او دور و نزدیکی فرض ندارد، لذا فرمود یک مثقال حبّه باشد به او می‌آورد. پس نه ریزی نه دوری، نه دیری، نه حجاب و نه تاریکی هیچ چیز مانع نیست این حکمت است.

غرض این است که اگر کارمندی، اگر کاسبی، اگر نگهبانی وضع خودش را بداند این حکمت عملی است در حیطه خودش حکیمانه دارد زندگی می‌کند این عدل است عدل به هر حال حکمت الهی است.

فرمود: ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ ٭ الَّذینَ اِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ ٭ وَ اِذا کالُوهُمْ اَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ ٭ اَ لا یَظُنُّ اُولئِکَ اَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ﴾ اینها گمان نمی‌کنند یعنی گمان هم کافی است؛ البته گمان برای نگهداری انسان از بیراهه رفتن و راه کسی را بستن کافی است، ولی دین به گمان اکتفا نمی‌کند. ﴿لِیَوْمٍ عَظیمٍ﴾ روزی است که همه ایستاده‌اند اصلاً قیامت را قیامت می‌گویند برای اینکه رستاخیز است، کسی نشسته نیست کسی خوابیده نیست همه ایستاده‌اند؛ قیامت است ﴿اَ لا یَظُنُّ اُولئِکَ اَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ٭ لِیَوْمٍ عَظیمٍ ٭ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ تا پاسخ خواسته‌ها و محاسبات الهی را بدهند. بعد فرمود: ﴿کَلاَّ﴾؛ این ﴿کَلاَّ﴾ ردع خیالبافی‌های آنهاست. آنهایی که می‌گویند ﴿لَفی‌ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾،[22] بعضی‌ها مستحیل می‌پندارند بعضی‌ها مستبعد می‌پندارند بعضی «فی شک»‌اند بعضی سرگردان و کارشان مبهم است. فرمود ﴿کَلاَّ﴾ این طوری نیست حساب روشن است راه روشن است صراط مستقیم است هر کسی مقصدی دارد، بعضی در سجّین هستند بعضی در علّیین هستند بعضی مستقیم راه جهنم را طی می‌کنند، بعضی مستقیم راه بهشت را طی می‌کنند؛ ﴿کَلاَّ﴾ این خیالبافی‌ها و اینها نیست این ردع است. ﴿اِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی‌ سِجِّینٍ﴾ همه اعمال آنها در سجّین است یعنی خود همین سجّین است و این منقول هم هست؛ حالا در سوره مبارکه «فجر» ـ به خواست خدا ـ می‌آید که جهنمی که قرآن معرفی می‌کند یک شیء منقولی است گودالی باشد و آنجا آتش درست کنند و مردم را در آن بگذارند این طور تعبیر قرآن یادمان نیست. لذا فرمود که ﴿وَ جی‌ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ﴾؛[23] جهنم را فرشته‌ها کشان کشان با زنجیر می‌آورند، معلوم می‌شود شیء منقولی است فرمود آن روز جهنم را می‌آورند. کتاب فجّار در سجّین است، بعد معلوم می‌شود که براساس اینکه هیزم جهنم خود ظالمین‌اند،[24] (﴿وَ اَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.) آن وقت تصور این مطلب که جهنم یک شیء منقول است روشن خواهد شد، حالا خدا نکند که انسان برود ببیند و از آن باخبر باشد ممکن است جهنم‌های غیر منقول هم داشته باشیم و راه‌ها دیگری باشد ولی اینکه قرآن نقل می‌کند یک جهنم منقول است.

﴿کَلّا اِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی‌ سِجِّینٍ ٭ وَ ما اَدْراکَ ما سِجِّینٌ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ﴾؛ نامه‌ای است نوشته، پس کتاب اینها در کتاب دیگر است. ملاحظه بفرمایید کتاب فجّار، در سجّین است؛ سجّین عبارت است کتاب مرقوم است؛ پس کتاب در کتاب است مکتوب در مکتوب است. ﴿وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ﴾ آیا این ﴿وَیْلٌ﴾ عبارت تفسیری همان کتاب مرقوم است؟ «یحتمل». مکذبین چه کسانی‌اند؟ ﴿الَّذینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾ می‌گویند ـ معاذالله ـ این دروغ است انسان که می‌میرد از بین می‌رود خبری بعد از مرگ نیست مرگ را پوسیدن می‌دانند؛ اما دین آمده حرف تازه آورده است فرمود انسان یک موجود ابدی است خیلی دیر به ذهن می‌آید ابدیت یعنی هیچ چیزی به‌اندازه انسان نیست به هر حال درباره این کرات آسمانی، چند میلیون چند میلیارد سال هم محتمل است، اما انسان به جایی می‌رسد که سخن از میلیاردها سال نیست می‌شود ابدی. بهشت سال و ماه ندارد که مثلاً انسان یک میلیارد سال یا دو میلیارد سال در بهشت بماند این طور که نیست؛ حالا درباره جهنم یک صحبت‌هایی هست اما درباره بهشت که هیچ صحبتی نیست ابدیت است.

پرسش: ...

پاسخ: کفر عملی است، درباره کسانی که مکه نمی‌روند، بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَیْهِ سَبیلاً﴾ فرمود: ﴿وَ مَنْ کَفَرَ﴾[25] آنجا همه آقایان توجه کردند که منظور کفر عملی است کفر اعتقادی که نیست، اگر ـ معاذالله ـ کسی حرف خدا را باور نداشته باشد، بله این می‌شود کفر اعتقادی؛ اما باور دارد ولی معصیت می‌کند کفر عملی است؛ چون جامعه را به هم می‌زند و خداوند وقتی بخواهد بر مردم مکه منّت بنهد فرمود کسی که ﴿اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾[26] خدا این دو تا کار را کرده مشکل مالی شما را حل کرده و ﴿اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ﴾ و جاهای دیگر که رهزن‌ها هستند غارتگری است اینجا امن است. اگر ذات اقدس الهی به جامعه‌ای امنیت اقتصادی داد امنیت سیاسی داد این بهترین نعمت را به او داد و اگر کسی به امنیت اقتصادی، امنیت سیاسی جامعه آسیب برساند بدترین ظلم را به مردم کرده است.

غرض این است که ذات اقدس الهی در این قسمت فرمود این کتاب در کتاب دیگر است و آن کتاب ممکن است خودش «ویل» باشد، یعنی «هو ویلٌ». ﴿الَّذینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾ اینها به روز جزا اعتقاد ندارند و آن را تکذیب می‌کنند. ﴿وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ اِلاَّ کُلُّ مُعْتَدٍ اَثیمٍ﴾؛ هر انسانی که تجاوزکار است تعدّی می‌کند اعتداء دارد که این از باب افتعال در این بخش‌ها، آن مبالغه را می‌رساند؛ کسی که تعدّی دارد و مُعتدی است از مرز عقل و عدل تجاوز می‌کند و حق را انکار می‌کند و می‌گوید انسان می‌پوسد، به جای اینکه بگوید انسان با مردن از پوست به در می‌آید می‌گوید می‌پوسد؛ مگر جان انسان می‌پوسد؟! مگر‌اندیشه می‌پوسد؟! مگر علم می‌پوسد؟! الآن این علومی که انسان دارد اینها قواعد کلی است اینها که پوسیدنی نیست اینها که جایی ندارند تا بپوسند یا زمانی ندارند مکانی ندارند. انسانی که این حرف‌ها و‌اندیشه‌ها را می‌فهمد تدبیر می‌کند محقّقانه بررسی می‌کند چگونه می‌پوسد و این دین حریم شخصی ماست، هیچ کسی با ما نیست، ماییم و ابدیت ما؛ لذا بر همه ما لازم است که در آن ارتباطی که بین ما و خدای ماست هیچ کس را راه ندهیم؛ چون هیچ کس در آنجا راه ندارد و مشکل ما را حل نمی‌کند. این خلوت با خدا هم همین است در نماز همین است، این خوب به ذهن اگر بیاید انسان به هر حال دست و پایش را جمع می‌کند ما هستیم و ابدیت ما. یک میلیارد سال دو میلیارد سال هزار میلیارد سال نیست و این کتاب برای تغذیه آن ابدیت است که انسان در حدّ فرشته زندگی بکند، حالا هیچ کسی سؤال کرد فرشته‌ها این همه عمر می‌کنند خسته نمی‌شوند؟ آن «ایّ» و خستگی در بهشت نیست و انسان ثابت می‌شود نه ساکن، چنین عالمی است. اگر چنین عالمی است کتاب اینها را ذات اقدس الهی مشخص می‌کند می‌فرماید اینکه کتاب فجّار است ﴿اِذا تُتْلی‌ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ اَساطیرُ الْاَوَّلینَ﴾؛ می‌گویند ـ معاذالله ـ این اسطوره‌های دیگران است. بعضی‌ها می‌گفتند که همان طوری که در ایران سخن از رستم و اسفندیار و اینهاست او هم ـ معاذالله ـ در حجاز برای ما قصه نوح و ابراهیم و موسی و اینها را آورده است او اسطوره است قصه است. منکران در حجاز می‌گفتند، همان طوری که در ایران قصصی است این هم برای ما قصه ـ معاذالله ـ نقل می‌کند فرمود این چنین نیست ﴿اِذا تُتْلی‌ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ اَساطیرُ الْاَوَّلینَ ٭ کَلاَّ﴾ این حرفها نیست؛ مشکل او این است که ما به اینها یک آینه شفاف دادیم اینها این آینه را غبارین کردند جایی را نشان نمی‌دهد. ما یک صاحبخانه به اینها دادیم گفتیم مهمانی بیاورید که با صاحبخانه بسازد اینها یک مهمان بیگانه آوردند این صاحبخانه را خفه کردند فرمود ما انسان را با سرمایه خلق کردیم فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[27] فرمود ما هیچ کسی را بدون صاحبخانه خلق نکردیم. ما نه اینکه کلیات را گفتیم کلیات به درد این آقا نمی‌خورد این سه تا ضمیر، هر سه به نفس برمی‌گردد؛ ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‌ نه اینکه ما گفتیم تقوا چیست عدل چیست حُسن چیست، اینها نیست. به هر کسی گفتیم خوبی تو چیست بدی تو چیست همین! ما همه را با صاحب‌خانه خلق کردیم بعد گفتیم بروید حوزه و دانشگاه درس بخوانید؛ منتها درسی بخوانید که مهمان شماست با صاحب‌خانه بسازد تکمیل کند. اینها حرف‌هایی خواندند حرف‌هایی یاد گرفتند که صاحب‌خانه را خفه کرده است، چه کار کرده؟ این صاحب‌خانه را دفن کرده است صاحب‌خانه را «دسّها»، «دسّسها»؛ دسیسه کرده است ﴿اَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾[28] یعنی مقداری خاک‌ها را کنار می‌برد چیزی را در درون آن بگذارند، بعد روی آن خاک بریزند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾. نگفتیم که در عالم چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است نخیر! این طور نیست. نفرمود «فالهمها الفجور و التقوی» چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است نخیر! سه تا ضمیر به خود نفس برمی‌گردد ما گفتیم چه چیزی برایت خوب است و چه چیزی برایت بد است همه را گفتیم؛ به هر حال او می‌رود دانشگاه و حوزه درس می‌خواند، بخواند اما مهمانی دعوت کند که با صاحب‌خانه بسازد آن وقت او تکامل پیدا می‌کند ﴿قَدْ اَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ آن که رفته درس‌هایی را خوانده عمل‌هایی کرده که این نفسی که این مقدار سرمایه دارد این را بالا آورده؛ اما کسی چیزهایی یاد گرفته که این صاحب‌خانه بیچاره را دفن کرده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛ این ﴿دَسَّاهَا﴾ که قبلاً هم ملاحظه فرمودید باب تفعیل است؛ سه تا «سین» دارد این «سین» سوم تبدیل به «یاء» شده بعد تبدیل به «الف» شده. «دَسَّسَ» بود این «دَسَّسَ» مبالغه «دَسَّ» است ﴿اَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ همین است مبالغه «دسیسه» است. ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این جان خود را که مُلهَم بود این را در این اغراض و غرائز دفن کرده این بیچاره که دفن کرده صدایش به جایی نمی‌رسد بنابراین فرمود ما با سرمایه خلق کردیم همه اینها رِین است رِین یعنی چرک. حالا آینه شفاف به ما دادند ما اگر این آینه شفاف را چرکین کردیم اینجا را نشان نمی‌دهد این سخن از علم حصولی نیست این سخن از مفهوم و استدلال و اینها نیست سخن از شهود است انسان وقتی با آینه کار دارد این نظیر کتاب است کتابی که می‌خواند الفاظ را می‌بیند مفاهیمش به ذهن می‌آید اما وقتی آینه را نگاه می‌کند می‌بیند نه اینکه بفهمد می‌بیند فرمود ما به او آینه دادیم علم شهودی دادیم رِین یعنی چرک، ﴿رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم﴾ چه؟ ﴿مَّا کَانُوا یَکْسِبُون﴾ حالا گفت:

دلا خود را در آینه چو کج بین هرآینه* * * تو کج باشی نه آینه تو خود را راست کن اول[29]

فرمود ما به او آینه دادیم ما مفهوم که ندادیم ما علوم حصولی که در حوزه و دانشگاه است را به او ندادیم ما به او نشان دادیم ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ همه بدی‌ها و خوبی‌ها را به او گفتیم. ببیند هیچ بچه‌ای دروغ نمی‌گوید مگر اینکه بعد دروغ را یادش بدهند این اگر می‌خندد واقعاً راحت جایش اگر گریه می‌کند معلوم می‌شود که جایش تَر است یا مثلاً جایی‌اش درد می‌کند هیچ بچه‌ای بیخود گریه نمی‌کند هیچ بچه‌ای بیخود نمی‌خندد خنده‌اش راست است گریه‌اش هم راست است، بعد‌ها که بیراهه رفته بله، ممکن است که گریه بیجا یا خنده بیجا داشته باشد. فرمود ما علم شهودی به او دادیم الهام کردیم نه اینکه مفاهیم را گفتیم سخن از لفظ و مفهوم و اینها نیست فرمود این خودش به هم زده است ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ بعد این آب توبه هم همین طور است اینکه آب توبه آب توبه، نه یعنی انسان برود یک استکان آب بگیرد و یک کسی دم بزند خیر! خود «اسْتَغْفِرِ اللَّهَ تَعَالَی وَ اسْاَلْهُ التَّوْبَةَ» این آب است، خدا پاک می‌کند. حالا آن آب توبه جزء تشریفات و جزء مستحبات است.

خدا مرحوم مجلسی را غریق رحمت کند! ایشان در بحار این روایت را نقل می‌کند که گاهی انسان یک جا نشسته است لغزشی بیست سال قبل سی سال قبل کرده دفعتاً به یادش می‌آید این را خدا به یادش آورده است همان جا بگوید: «اسْتَغْفِرِ اللَّهَ تَعَالَی وَ اسْاَلْهُ التَّوْبَةَ» کافی است. این خداست! خدایا آمدم! الآن که بگوید آمدم، این آب توبه است این تطهیر می‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، ذِکر خدا و ذُکر خدا یاد خدا در دل، نام خدا بر لب هم لفظ عبادت کند بدن عبادت کند قلب عبادت کند، همه اینها عبادت است.

 


[29] مولوی، دیوان شمس، غزل شماره1337.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo