< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

98/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات31 تا40 سوره نبا

﴿اِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازاً (31) حَدائِقَ وَ اَعْناباً (32) وَ کَواعِبَ اَتْراباً (33) وَ کَاْساً دِهاقاً (34) لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً (35) جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً حِساباً (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً (37) یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ اِلاَّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ اِلی‌ رَبِّهِ مَآباً (39) اِنَّا اَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَریباً یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی‌ کُنْتُ تُراباً (40) ﴾

سوره مبارکه «نبا» همان‌طوری که ملاحظه فرمودید از ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ شروع شد بعد وارد مسئله معاد شد، بخشی از احکام جهنم را ذکر کرد بخشی از احکام بهشت را بعد در پایان از باب «ردّ العَجُز علی الصدر»[1] : [رَدْ دُل ْ ع َ جُ زِ ع َ لَص ْ صَ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمه‌ای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است. که یکی از فنون ادبی است و قرآن این را رعایت کرده و می‌کند، به مسئله کلی معاد برگشت.

مطلب دوم آن است که لفظ در مفهوم استعمال می‌شود نه در مصداق. سؤال گاهی از خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است گاهی یک تسائل مردمی است بین خود جامعه. سؤال از خود آن حضرت نظیر ﴿یَسْاَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[2] ﴿یَسْالونَکَ عَنِ الاهِلَّةِ﴾،[3] ﴿یَسْاَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾[4] که سؤال‌ها از خود حضرت است. تسائل مردمی که یک امر داخلی در خود مردم است باهم اختلاف دارند نظیر همین آیه: ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ است. لفظ در مفهوم و در معنا استعمال می‌شود نه در مصداق. هر مصداقی که بتواند تحت این مفهوم قرار بگیرد مندرج است. آن روز هم مسئله نبوت محل اختلاف بود هم مسئله توحید تاحدودی محل اختلاف بود، هم مسئله معاد قسمت مهمّ محل اختلاف بود همه اینها می‌تواند. آنچه مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله تعالی علیه) در تبیان[5] از بعضی از قدمای اهل تفسیر نقل کرد هم مسئله وحی و نبوت مشهود این است هم مسئله معاد. بعد از او مرحوم امین الاسلام چند قول درباره ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ ذکر کرد[6] هم درباره نبوت هم درباره قرآن، هم درباره معاد، اینها مصادیق‌اند و همه اینها می‌توانند باشند؛ منافاتی هم ندارد چون لفظ در مصداق استعمال نمی‌شود لفظ در معنای جامع و مفهوم استعمال می‌شود. آنچه در بیانات نورانی ائمه (علیهم‌السّلام) درباره ولایت حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) آن روز نقل شده است،[7] آن هم می‌تواند از مصادیق ظاهری این باشد نه باطنی، برای اینکه لفظ در معنا استعمال می‌شود نه در مصداق و هر چه که می‌تواند مندرج تحت این مفهوم و معنای جامع باشد مراد آیه می‌تواند باشد و از امام صادق (سلام‌الله‌علیه) هم سؤال کردند که چطور ما هر وقت قرآن را می‌خوانیم برای ما تازگی دارد خسته نمی‌شویم فرمود قرآن «یَجْرِی کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمرُ»؛ [8] این شد که شما در تمام مدت عمر که هر روز آفتاب را می‌بینید یک وقت بگویید ما از آفتاب خسته شدیم یا ماه را که شب می‌بینید بگویید ما از ماه خسته شدیم یعنی چند سال است که در شب می‌تابد یا آفتاب و شمس چند سال است که در روز می‌تابد؛ اینها حیات‌بخش هستند عامل خستگی نیستند فرمود: «یَجْرِی کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمرُ».

«فتحصّل» که لفظ در مفهوم استعمال می‌شود نه در مصداق. اگر مرحوم شیخ طوسی در تبیان دو مصداق ذکر کرد و اگر امین الاسلام در مجمع سه مصداق ذکر کرد و اگر دیگران مثل مرحوم فیض[9] یک مصادیق دیگری ذکر کردند، همه اینها می‌تواند مصداق ظاهری آیه باشد نه مصداق باطنی، مخصوصاً ولایت حضرت امیر، چون لفظ در مصداق استعمال نمی‌شود هر چه مورد تسائل یک ملت و جامعه باشد ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ است.

مطلب بعدی آن است که شواهد دیگر گاهی ظهور خیلی قوی دارد گاهی ظهور قابل اعتماد دارد، اما هیچ کدام از اینها دلیل بر حصر نیست؛ مثلاً در سوره مبارکه «مرسلات» که قبلاً گذشت این سوگندها جریان را به مسئله معاد منحصر نمی‌کند، با اینکه یک ظهور قوی درباره معاد دارد بعد از «بسم الله» در سوره مبارکه «مرسلات» این چنین آمده: ﴿وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً ٭ فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً ٭ وَ النَّاشِراتِ نَشْراً ٭ فَالْفارِقاتِ فَرْقاً ٭ فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً ٭ عُذْراً اَوْ نُذْراً ٭ اِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ﴾؛ [10] قسم به اینها که قیامت حق است. در سوره ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ این طور حصر نیامده قبلاً هم در آن سوره گذشت که این «انّما» جایش این است که «انّ ما» باشد آن «انّ» حرف مشبهه بالفعل با آن «ما» موصوله نباید وصل بشود اما اینها متصلاً نوشته شده است یعنی رسم الخط این طور است این ظاهر خیلی قوی دارد که درباره مسئله معاد است اما هیچ منافاتی ندارد که ادله دیگر با همین سوگندها درباره مسئله معاد باشد؛ اینها هیچ کدام مفید حصر نیستند یا ظهور دارند یا ظهور خیلی قوی دارند که این مطلب مورد اراده است در آنجا با «انما» ذکر شده است و اما اینجا «انّما» ی در کار نیست.

«فتحصل» آنچه را که امین الاسلام فرمود جزء مصادیق این می‌تواند باشد آنچه را که مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرمود جزء مصادیق این می‌تواند باشد ولی ظهور این آیه درباره معاد است ظهوری نیست که حصرآور باشد و دیگری را نفی بکند تاییدش آن است که از باب «رد العجُز علی الصدر»، پایان همین سوره هم درباره مسئله معاد است که قیامت را شرح می‌دهد خود آن روز، روز حق است که ـ ان‌شاءالله ـ مشخص می‌شود که روز حق بودن یعنی چه، حق در آن روشن می‌شود یعنی چه، روزی که شک‌بردار نیست یعنی چه. ﴿رَبَّنَا اِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾[11] این «لا ریب فیه» در قرآن کریم «کما تقدّم مراراً» به منزله «بالضرورة» است؛ چون مستحضرید قضیه را قضیه می‌گویند چون در آن قضا و حکم است «و سکوت المحمول للموضوع». مفردات قضیه نیست چون در آن قضا و حکمی در کار نیست؛ وقتی گفتیم: «زیدٌ قائمٌ» حکمی کردیم به «ثبوت المحمول للموضوع» چون در قضا و حکم واقع شده است این شده قضیه. اما این قضیه جهتی دارد می‌گوییم «الف باء است» یا «بالامکان» یا «بالضرورة» یا «بالازل» و مانند آن. در قرآن کریم وقتی می‌خواهد مطلبی را بگوید ضروری است می‌فرماید «لا ریب فیه». این قرآن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[12] [13] [14] است «لا ریب فیه»، قیامت حق است «لا ریب فیه»؛ این «لا ریب فیه» به منزله بالضرورة است. «القیامة حق بالضرورة، القرآن حق بالضرورة، التوحید حق بالضرورة». این ﴿رَبَّنَا اِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در قیامت ریبی نیست یعنی ریب و شکی نیست که قیامت واقع می‌شود و گاهی صبغه جهت قضیه ندارد حکم محمول را دارد قیامت روزی است که «لا ریب فیه» است یعنی شکی در آن نیست چون همه چیز ظاهر می‌شود ﴿لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾[15] هیچ چیزی را نمی‌شود کتمان کرد هیچ چیزی کتمان شدنی نیست هر چه هست ظاهر می‌شود، اگر هر چه هست ظاهر می‌شود پس شکی در آنجا نیست. شک همیشه در جایی است که دو شیء باشد؛ الآن اگر ما وارد کتابخانه‌ای شدیم این کتابخانه مثلاً میلیون‌ها کتاب دارد اما همه‌اش قرآن است، ما هر کتابی را از دور و نزدیک ببینیم چه کوچک باشد چه قطع بزرگ باشد یقین داریم قرآن است، چون در اینجا غیر از قرآن کتابی دیگر نیست؛ شک همیشه در جایی است که دو شیء باشد ما یک امر را ببینیم نمی‌دانیم از آن قبیل است یا از این قبیل! در قیامت اصلاً جا برای باطل، کذب، فریه، دروغ، مکر و حیله نیست؛ لذا «لا ریب فیه» این می‌تواند محمول قضیه باشد نه جهت قضیه. یک وقت می‌گوییم واقع می‌شود «لا ریب فیه»، قرآن‌هادی مردم است «لا ریب فیه»، ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ﴾؛[16] این می‌تواند جهت قضیه باشد یک وقت نه محمول قضیه است قرآن شک‌بردار نیست مطلب مشکوک در آن نیست متشابهاتش به محکمات برمی‌گردد می‌شود نور مبین، وقتی نور شد مشکوک نیست. قیامت هم همین طور است شک نیست که انسان در چیزی شک بکند مکر بکند، باطن هر کسی هم روشن می‌شود ظاهر هم روشن است ﴿رَبَّنَا اِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛ لذا فرمود ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾ است.

بنابراین از باب «ردُّ العجُز علی الصدر» که یکی از نظم‌های دقیق بدیع است قرآن این را رعایت می‌کند در پایان این سوره باز به مسئله معاد برمی‌گردد معلوم می‌شود مصداق بارز ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ مسئله معاد است آن وحی و نبوت و آن مسئله توحید در کنار مسئله معاد که هر سه را امین الاسلام ذکر کرد و یکی را غیر از مسئله معاد مرحوم شیخ طوسی ذکر کرد، اینها همه می‌تواند حق باشند. چهارمی هم که درباره مسئله ولایت حضرت امیر است می‌تواند حق باشد، مصداق ظاهری باشد نه مصداق باطنی؛ چون لفظ که در مصداق استعمال نمی‌شود تا ما بگوییم آنچه استعمال شده است مثلاً درباره معاد است یا درباره وحی و نبوت است. هر مطلبی که مورد تسائل امت باشد و مورد اختلاف باشد می‌تواند مشمول این باشد. منتها در آن روزها در صدر اسلام که هنوز مسئله امامت و ولایت ظاهراً مطرح نبود گرچه نزد خواص مطرح بود حتی حدیث «یوم الدار»[17] ( «... اِنَّ هَذَا اَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَاَطِیعُوا. ) که در طلیعه بعثت و نبوت است آن سرجایش محفوظ است که برای خواص هم ولایت حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) بود کسانی که در آن جمع بودند امر بیّن الغی بود که حضرت فرمود: اول کسی که به من ایمان می‌آورد این وزیر من است خلیفه من است جانشین من است؛[18] همه اینها را آن روز فرمود.

غرض این است که این آیات نشان می‌دهد که سوره مبارکه «عَمَّ»، محور اصلی آن مسئله معاد است مثل همان سوره مبارکه «مرسلات» منتها آنجا قدری قوی‌تر «انّ ما» منتها «انّما» متصل نوشته شده ﴿اِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ﴾؛[19] اینجا هم همین طور است ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَاِ الْعَظیمِ﴾ بعد وارد مسئله معاد می‌شود منتها معاد را با دلیل ذکر می‌کند که این نظم دقیق ریاضی بی‌هدف نمی‌تواند باشد و ذات اقدس الهی با چند اصل مسئله هدفمند بودن را ذکر کرد که ما هر چیزی را که آفریدیم با ابزار هدفمند خلق کردیم. وقتی فرعون را وجود موسای کلیم گفت شما که می‌گویید من از طرف «ربّ العالمین» آمدم این «رب العالمین» کیست؟ فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾[20] سه تا نظام را وجود مبارک کلیم الهی ذکر کرده است ﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ خالق همه رب ماست، هر چیزی را که آفرید به بهترین وجه آفرید، به بهترین وجه آفرید یعنی چه؟ آنکه نظام فاعلی است که ﴿رَبُّنَا﴾ این نظام داخلی، نظام داخلی یعنی چه؟ یعنی این موجود هر چه لازم داشت خدا به او داد این طور نیست که به طاووس چیزهایی داده باشد به خرچنگ نداده باشد، ما در فارسی می‌گوییم خرچنگ عربی می‌گوید سرطان آن بیماری که هیچ وقت کسی مبتلا نشود و همه مبتلاها به برکت قرآن کریم شفا پیدا کنند از آن جهت که مثل خرچنگ است و از هر طرف دست می‌زند و سرایت می‌کند به آن گفتند سرطان؛ اسم این سرطان برای همین است. هر چه که این خرچنگ لازم داشت در تغذیه، تنمیه، تولید، مادر شدن، فرزند دارشدن، همه تجهیزات را به او داد این طور نیست که یک چیزی به او کم داده باشد به طاووس بیشتر داده باشد پشه همین طور است حشره همین طور است. هیچ موجودی نیست که در ساختار خلقتش نیازی به جزیئ و به چیزی داشته باشد مگر اینکه ذات الهی به او داد: ﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾ این نظام داخلی، بعد چه؟ ﴿ثُمَّ هَدَی﴾.

«فهاهنا امران: » یکی اینکه مقصد دارد به مقصد باید برسد؛ دوم اینکه راه دارد خدا او را راهنمایی کرد که به کجا برسد و از چه راهی به مقصد برسد. بنابراین هر چه که مورد تسائل قرار بگیرد ذات اقدس الهی به او پاسخ مثبت می‌دهد. پس سؤال گاهی از خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که آن نمونه‌هایش است، یک وقت در داخله خودشان است اینها گاهی قبول است گاهی نکول. نکولی‌ها هم گاهی استحاله است گاهی استبعاد است گاهی با استهزاء همراه است و گاهی بدون استهزاء؛ اما آنها که شک دارند به هر حال جزء متسائلان هستند و آیات قرآن کریم در این بخش با برهانی که اقامه می‌کند مسئله ضرورت معاد را حل می‌کند که این نظام این طوری است و از طرفی هم خدایی که عادل است هیچ اجازه نمی‌دهد کسی به کسی ظلم بکند و خدا ـ معاذالله ـ تماشاچی این صحنه باشد؛ هر حادثه‌ای که در عالم پیدا شد ﴿اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾[21] خدا در کمین است و خدا در کمین است؛ منتها دو نحو در کمین است: یک امر جامعی دارد که فرمود: ﴿هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[22] این جامع است؛ یکی هم در کمین است که مؤمنین را یاری کند که چه وقت می‌افتند تا دست آنها را بگیرد، یکی هم در کمین است که تا ظالمین را سرجایشان بنشاند ﴿اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾؛ در کمین است این طور نیست که حالا خدا خلق کرده بعد بگوید در قیامت من بررسی می‌کنم، در دنیا هم گاهی حساب را تسویه می‌کند.

بنابراین این ظلم‌هایی که واقع می‌شود ممکن نیست ذات اقدس الهی به این ظلم‌ها کیفر ندهد به این ظالمان کیفر ندهد تا ما بگوییم مثلاً این وعید است و خُلف وعید جایز است بله ممکن است در حق ‌الله عفو بکند؛ اما آنچه در یمن می‌گذرد آنچه در فلسطین می‌گذرد آنچه در کشورهای دیگر می‌گذرد این طور قتل عام می‌کند ذات اقدس الهی بگوید من تهدید می‌کنم ولی برخلاف وعید عمل نمی‌کنم، این نمی‌شود. درباره حق ‌الله چرا ممکن است که بعضی‌ها را عفو بکند اما درباره حق الناس حق مردم را یقیناً می‌گیرد فرمود آن روز مظلومین خوشحال‌اند که حقشان از ظالمین گرفته می‌شود.

اما بعضی از خصوصیاتی که در این سؤال‌ها گاهی آمده آنها هم ـ ان‌شاءالله ـ در این جمع‌بندی نهایی مطرح می‌شود. بعد از اینکه بخشی از مسئله قیامت را ذکر فرمود درباره: ﴿اِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازاً﴾ درباره وعده آنها ذکر کرد؛ نظیر آنچه در بخش پایانی سوره مبارکه «مرسلات» گذشت. آیه 41 به بعد سوره «مرسلات» این بود: ﴿اِنَّ الْمُتَّقینَ فی‌ ظِلالٍ وَ عُیُونٍ ٭ وَ فَواکِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ ٭ کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ اِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾.[23] قسمت مهم تهدید در سور مکی برای آن است که آنها توجه کنند و به هوش بیایند و به حال اولی‌شان فطرتشان برگردند؛ لذا در سور مکی عذاب بیش از مسئله رحمت است. مسئله متقین که از آیه 41 به بعد است چند جمله کوتاه است باز به ﴿وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ﴾ ختم می‌شود. اینجا هم در بخش پایانی سوره مبارکه «نبا» که فرمود: ﴿اِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازاً﴾ آن هم چند جمله کوتاه است، باز مسئله قیامت حل می‌شود. فرمود در روز قیامت طوری است که هیچ کس حق حرف ندارد و اصلاً نمی‌تواند حرف بزند و اگر شما می‌بینید اعضا و جوارح را عذاب می‌کنند، اعضا و جوارح عذاب نمی‌بینند، اعضا و جوارح را عذاب می‌کنند یعنی می‌سوزانند تا خودش شخص عذاب بشود. در سوره مبارکه «نساء» آن قسمت‌ها گذشت که ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾[24] نه «لتذوقوا العذاب»؛ دست را می‌سوزانند که انسان درد بکشد نه دست! لذا وقتی بی‌حسی موضعی شروع شد اصلاً قطعه قطعه می‌شود در اتاق عمل هیچ دردی ندارد. تمام ادراکات مربوط به نفس است؛ استدلال آن آیه این است که ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا﴾ اینها عذاب را، نه «لتذوقوا». چون پوست بیش از گوشت و گوشت بیش از استخوان نیروی لمس دارد و لامسه در اینها خیلی قوی‌تر است اگر سوخت و سوز از پوست به گوشت برسد و از گوشت به استخوان برسد کمتر درد احساس می‌شود. فرمود: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ چرا؟ تا اینها عذاب بچشند نه پوست عذاب بچشد، عذاب را شخص می‌چشد و دست و پا کاره‌ای نیستند دست و پا بیگانه‌اند و اعضا و جوارح ابزار کارند؛ مثل قلم و دوات و اینهاست، قلم کاره‌ای نیست. لذا قبلاً هم گذشت وقتی دست و پا حرف می‌زنند قرآن می‌فرماید اینها دارند شهادت می‌دهند ولو این رومیزی و زیرمیزی را دست گرفته ولی دست گناه نکرده است وقتی نفس به جلود می‌گوید ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا﴾،[25] نه «لم اقررتم»؛ خود شخص وقتی حرف می‌زند می‌شود: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِاَصْحابِ السَّعیرِ﴾[26] اما دست که حرف می‌زند دست دارد شهادت می‌دهد ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَیْدیهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ﴾[27] و کذا و کذا معلوم می‌شود دست کاره‌ای نیست دست ابزار است. دست را هم که می‌سوزانند دست درک نمی‌کند شخص درک می‌کند به وسیله این دست. فرمود خود آن روز حق است حق هم در آن روز ظاهر می‌شود و خود آن روز حق است «لا ریب فیه» و تمام شؤون آن روز حق است حتی میزان آن. در سوره مبارکه «اعراف» گذشت که اعمال را می‌سنجند عقاید را می‌سنجند، اعمال و عقاید را که مثل ترازوهای دنیا نمی‌سنجند با سنگ نمی‌سنجند که این شخص چند کیلو نماز خوانده یا چند کیلو روزه گرفته یا چند کیلو عقیده دارد میزانی هست که این میزان سه تا عضو دارد: یکی آن شاهین است که تعدیل کننده وزن و موزون است، یکی هم کفه وزن است، یکی هم کفه موزون. در کفه وزن آن واحد را می‌سنجند؛ مثل اینکه اینجا در کفه وزن که بخواهند نان را بسنجند آن سنگ را می‌گذارند. در کفه دیگر موزون را که نان است می‌سنجند. پس یک شاهین دارد یک کفه وزن دارد یک کفه موزون. حالا در قیامت آن وزن چگونه است خصوصیاتش را ممکن است در آیات دیگر روشن کرده باشد اما عمده در سوره مبارکه «اعراف» این است که ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[28] نه «و الوزن حقٌ»، نه اینکه وزنی هست ما همه چیز را می‌چشیم؛ نخیر در آن روز سنگ نیست در دنیا به هر حال اگر ممسوح باشد با متر مساحت می‌کنند و اگر وزین باشد با سنگ و اگر معدود باشد با عدد، اینها واحد سنجش است؛ اما در قیامت با حقیقت می‌سنجند، نماز را با حقیقت می‌سنجند ایمان را با حقیقت می‌سنجند عقیده را با حقیقت می‌سنجند «و الوزن حقٌ» نیست ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ آن وقت موزون می‌شود نماز، موزون می‌شود روزه؛ یعنی این واحد سنجش حق است. پس جمیع شئون قیامت حق است هیچ باطل در آن نیست ﴿رَبَّنَا اِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ اصلاً شک در آن نیست.

پرسش: در زیارتنامه امیرالمؤمنین است که: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَان الْاَعْمَال‌». [29]

پاسخ: میزان اعمال هم درست است، برای اینکه اعمال ما را با اینها می‌سنجند اگر مطابق با عمل اینها بود حق است وگرنه حق نیست. «مِیزَان الْاَعْمَال» هم درست است، تعبیرات دیگری هم درباره این ذوات قدسی آمده درست است. ما اعمالمان را با چه چیزی می‌سنجیم؟ از کجا داریم؟ عرض شد که حق در مدار اینها می‌گردد نه اینها در مدار حق این «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ»[30] آمده، درباره حضرت امیر هم آمده، تفاوت اساسی در آن مرجع ضمیر بود که آن روز گفته شد. «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار» درباره عمار این «یدور» ضمیر به عمار برمی‌گردد، «عمار یدور مع الحق حیث دار الحق»؛ اما درباره حضرت امیر ضمیر به حق برمی‌گردد «یدور الحق مع علی حیث ما دار»؛ برای اینکه ما یک دین و نوشته و کتابی در خارج نداریم که حضرت امیر برابر آن انجام بدهد. کار معصوم طوری است که ذات اقدس الهی با قول او با فعل او با تقریر او با قیام و قعود او دین را به ما می‌فهماند پس ما حق را از فعل اینها می‌گیریم نه اینکه ما قبلاً یک دینی داریم یک کتابی داریم یک سنتی؛ قرآن هست اما قرآن خصوصیات جزئی احکام را که بیان نکرده است. ما اگر بخواهیم ببینیم خصوصیت نماز چیست می‌بینیم پیغمبر چه کار کرد فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَاَیْتُمُونِی اُصَلِّی‌»[31] ما اگر خواستیم مناسک حج و عمره را بفهمیم چه کار بکنیم؟ فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم‌»[32] هر کاری که من می‌کنم شریعت است. این وجود مبارک حضرت امیر و وجود مبارک پیغمبر (صلوات الله علیهما) هم به استثنای مسئله نبوت و امامت این برابر آیه مباهله که فرمود: ﴿وَ اَنْفُسَنَا﴾[33] می‌شود همان یک روح؛ لذا در مقام اثبات البته نه مقام ثبوت، مقام ثبوت ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾؛ اما در مقام اثبات ما اگر خواستیم بفهمیم چه چیزی حق است از چه راهی می‌فهمیم؛ ما راهی غیر از این چهارده معصوم داریم که بفهمیم مثلاً چه چیزی حق است و چه چیزی باطل است؟ پس حق در مقام اثبات «یدور مع علی» شاهدش هم این است که «اللَّهُمَّ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»؛[34] آن وقت جامعه اگر خواست بفهمد حق چیست ببیند علی چه کار کرده است و این چهارده نفر هم یک حقیقت‌اند، اختصاصی ندارد ﴿اَنْفُسَنَا﴾ به وجود مبارک حضرت امیر، اینها به هر حال یک حقیقت‌اند نور واحدند و مانند آن.

بنابراین این لفظ در مفهوم استعمال می‌شود، یک؛ هر مصداقی که برای او تسائل باشد حق است «الی یوم القیامة»، این دو؛ مصداق ظاهری هم هست نه تفسیر باطنی، این سه؛ و ظهور این آیه صدرش درباره معاد است به دلیل اینکه محور اصلی وسط سوره معاد است، بخش پایانی آن از باب «ردُّ العجُز علی الصدر» درباره معاد است.

 


[1] لغت‌نامه دهخدا، رد العجز علی الصدر.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo