< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

98/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 23 تا 31 سوره انسان

﴿اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزیلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً اَوْ کَفُوراً (24) وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ اَصیلاً (25) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَویلاً (26) اِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقیلاً (27) نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا اَسْرَهُمْ وَ اِذا شِئْنا بَدَّلْنا اَمْثالَهُمْ تَبْدیلاً (28) اِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ اِلی‌ رَبِّهِ سَبیلاً (29) وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ اِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً (30) یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فی‌ رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمینَ اَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً اَلیماً (31) ﴾.

سوره مبارکه «انسان» گرچه مشترکاتی بین سور مدنی و مکی دارد، اما یک سلسله شواهد قطعی درباره صدر این سوره است که در مدینه نازل شد. بخشی از آن شواهد، استدلال‌های خود ائمه (علیهم‌السّلام) است وجود مبارک حضرت امیر در استدلال‌هایی که برای عظمت و خلافت خود ذکر می‌کند می‌فرماید آیا درباره شما کسی هست که ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾[1] نازل شده باشد؟ ﴿اِنَّ الْاَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَاْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً﴾؛ [2] آیا در خلیفه اول و دوم و سوم کسی هست که این آیات درباره او نازل شده باشد؟ آیا غیر از من کسی را سراغ دارید که این آیه درباره او نازل باشد؟ اینها هم استدلال‌ها و استشهادهای اهل بیت است. بنابراین تردیدی نیست که بخش عظیمی از صدر سوره در مدینه نازل شده است. اما اینکه نعمت‌های بهشت ذکر شده این مشترک بین سور مدنی و مکی است؛ اما این شواهد قطعی، غیر از آن تاریخ‌ها، استدلال‌های خود اهل بیت (علیهم‌السّلام) نشان می‌دهد که این صدر در مدینه نازل شده است اولاً و غیر از این ذوات قدسی مصداقی ندارد ثانیاً.

مطلب دیگر این است که در جریان انسان، ذات اقدس الهی انسان را در سور متعدد معرفی کرد؛ نتیجه این شد که انسان در جهان خلقت معادل ندارد البته یک عده هستند که در بین انسان صورت انسان‌اند طبق بیانات نورانی حضرت امیر در نهج که فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ اِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْاَحْیَاء»[3] فرمود یک عده جنازه عمودی‌اند بعد می‌افتند مثل جنازه افقی، صورت صورت انسان است ولی قلب قلب حیوان است اینها هم هستند؛ اما در حقیقت انسان در بین انسان، افرادی یافت می‌شوند که هیچ معادل ندارند. آنها که در حیات‌شناسی در زیست‌شناسی تلاش و کوشش کردند و ثابت کردند که هشتاد درصد بین انسان و میمون مشترک است آن درباره تنِ انسان است آن درباره بدن انسان است ذره‌ای از ذراتی که مربوط به روح مجرد انسان است انسان مشارکی ندارد؛ هیچ حیوانی و هیچ جنّی شریک انسان نیست زیرا هیچ حیوانی قضایای کلی را ادراک نمی‌کند نمی‌توانند استدلال کنند و علم و فرهنگ داشته باشند اینها خیال منتشر دارند وهم دارند و اینها؛ چه اینکه هیچ جنّی هم همتای انسان نیست و در بین اوحدی از انسان‌ها که اولیای الهی مثل اهل بیت (علیهم‌السّلام)‌اند، هیچ فرشته‌ای هم همتای اینها نیست به دلیل آیه خلافت. اگر فرشته‌ای می‌توانست همتای انسان باشد او «خلیفة الله» بود، این درباره عظمت انسان.

مطلب دیگر این است که ذات اقدس الهی به ما مجاری ادراکی و تحریکی داد، مجاری تحریکی مثل دست و پا و مانند آن باید به رهبری قوّه عاقله کار کند اگر قوّه ادراکی ما درست‌اندیشید و قوّه تحریکی ما برابر هدایت عقل کار کرد و از وحی کمک گرفت، این دست دست است این پا پا هست این چشم چشم است. درباره ابراهیم خلیل و فرزندان او ذات اقدس الهی وقتی می‌خواهد اینها را معرفی کند می‌فرماید اینها دست دارند اینها چشم دارند ﴿اُولِی الْاَیْدی وَ الْاَبْصارِ﴾؛[4] اما درباره عده‌ای فرمود: ﴿اَ فَلا یَنْظُرُونَ اِلَی الْاِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ اِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ اِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ اِلَی الْاَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾[5] اینها هیچ از مخلوق به خالق پی نمی‌برند فرمود ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾[6] اینها کور و کَرند. اگر اعضا و جوارح به رهبری عقل و وحی کار بکند می‌شود دست، می‌شود چشم. بهترین تعریفی که ذات اقدس الهی از ابراهیم خلیل می‌کند این است که می‌فرماید او دست دارد اینکه بت می‌شکند دست است ﴿اُولِی الْاَیْدی وَ الْاَبْصارِ﴾؛ آنکه ﴿لا اُحِبُّ الْآفِلینَ﴾[7] می‌گوید و ملکوت را می‌بیند او چشم است. در سوره «انبیاء» فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ‌﴾[8] به او نشان داد این فعل مضارع است مفید استمرار است؛ ما نشان دادیم این می‌بیند پس چشم دارد که می‌بیند. آنکه آیات الهی را نمی‌بیند درباره آنها فرمود: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾؛ ﴿فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ﴾[9] آنکه در برابر بت ساکت است و ساکن است و تبر نمی‌گیرد آن دست نیست آنکه تبر می‌گیرد و با ظلم مبارزه می‌کند او دست است. از بهترین تعریفاتی که برای خاندان عصمت و طهارت یعنی ابراهیم خلیل و فرزندانش ذکر می‌کند می‌فرماید اینها صاحبان دست‌اند معلوم می‌شود دست یک وظیفه‌ای دارد اینها صاحبان چشم‌اند معلوم می‌شود چشم یک وظیفه‌ای دارد ﴿اُولِی الْاَیْدی وَ الْاَبْصارِ﴾؛ اما وقتی دست، دستِ تابع عقل و وحی نباشد چشم تابع عقل و وحی نباشد ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ﴾ الآن اصرار بر اینکه علوم دینی باید دانشگاه را اسلامی کند دانشگاهی اسلامی می‌شود که دانشش اسلامی باشد؛ البته آن کارهایی که می‌کنیم وظیفه همه ماست نمازخانه باید داشته باشیم نماز جماعت باید داشته باشیم اذان و اقامه باید داشته باشیم اینها وظیفه هم ماست اما آنکه اساس دانشگاه است دانش است آنچه از غرب آمده و در دانشگاه فعلی تدریس می‌شود لاشه دانش است نه خود دانش.

ببینید «هو الاول» را که گرفتند «هو الآخر» را که گرفتند، یک سیر افقی درست کردند. این زمین چند میلیارد سال قبل چنین بوده است براساس تطوراتی که پشت گذاشته چنین شده است پیش‌بینی می‌شود چنین خواهد شد اما چه کسی کرد؟ برای چه کرد؟ این در آن نیست؛ آسمان هم همین طور است انسان هم همین طور است معادن هم همین طور است ستاره‌ها هم همین طور است این طور تدریس می‌شود اما «هو الاول» گرفته شد چه کسی کرد؟ «و هو الآخر» گرفته شد، این لاشه دانش که متدین تربیت نمی‌کند. وقتی علم، علم دینی می‌شود که سیر عمودی و افقی باهم در کتاب بیاید؛ چه کسی کرد؟ برای چه کرد؟ این نظم دقیق را چه کسی به بار آورد؟ برای چه هدفی به کار برد؟ وقتی فرعون به وجود مبارک موسای کلیم گفت «رب العالمین» چه کسی است؟ گفت: ﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾؛[10] منکر نظام داخلی نیست؛ اما نظام فاعلی یعنی الله، نظام غایی یعنی معاد، این دو تا بال باید بر این لاشه بیفتد تا این لاشه را پرواز بدهد وگرنه اول و آخر که برداشته بشود که این نیست. غرض این است که قرآن هر کسی را صاحب دست نمی‌داند هر کسی را صاحب چشم نمی‌داند. آنکه با ظالم مبارزه نمی‌کند بی‌دست است فلج است. از بهترین تعریف ابراهیم خلیل است او دست دارد او چشم دارد؛ اسحاق این طور است یعقوب این طور است یوسف این طور است ذبیح این طور است خلیل این طور است اینها دست دارند اینها چشم دارند؛ این معلوم می‌شود که دست و چشم باید یک کاری را انجام بدهند آن وقت این می‌شود انسان. غرض این است که ممکن است مشترکاتی بین سوره مبارکه «انسان» و سایر سور مکی باشد اما این استدلال‌های پشت سر همین اهل بیت که آیا در بین شما کسی هست که این آیه نازل شده باشد درباره اولی بود دومی بود سومی بود؟ همه می‌گویند نه؛ اینها شاهد قطعی است که این بخش صدر سوره در مدینه نازل شده است.

مطلب دیگر این است که آن جریان «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ» ما احتیاط می‌کردیم در طی این روزها چند بار تکرار کردیم افضل را ذکر نکردیم که مبادا کسی خیال کند که مثلاً ـ معاذالله ـ کار مبارک حضرت امیر افضل از کار پیامبر است؛ اما حالا می‌خواهیم که افضل را ذکر بکنیم با این مقدمه اصولی ذکر می‌کنیم آن در روایت دارد که «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‌»؛ [11] اما در اصول خواندید برای همین جاها می‌خوانند؛ ما یک عام داریم یک خاص داریم یک مطلق داریم یک مقید داریم آن مخصِّص گاهی لفظی است گاهی لُبّی است این لبّی گاهی متصل است گاهی منفصل. لبّی متصل و منفصل این است اگر یک برهان عقلی باشد که مخصص عام باشد یا مقید مطلق باشد و بدیهی باشد به آن می‌گویند لبّی متصل چون وصل به مطلب است و اگر برهان عقلی باشد و نظری باشد نه بدیهی، به آن می‌گویند لبّی منفصل. درباره وجود مبارک پیغمبر که اصل است و وجود مبارک حضرت امیر هر چه دارد از وحی او دارد از دستور او دارد از رهبری او دارد یقیناً وجود مبارک پیغمبر مستثناست چون خود او رهبر این است، آن می‌شود لبّی متصل. اگر یک مخصص لبی متصل ما داشتیم آن وقت کاملاً می‌شود گفت: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‌» و وجود مبارک پیغمبر را شامل نمی‌شود؛ برای اینکه او مدیر کل است مربی کل است استاد کل است راهنمای کل است ولیّ کل است در مقام اثبات البته. حالا آن مقام نورانیت که اینها نور واحدند حساب دیگری است اما در مقام نشئه کثرت و نشئه خلقت، یکی پیغمبر است یکی جانشین پیغمبر است.

مطلب بعدی آن است که در جریان خلقت که مربوط به خلقت انسان است درباره بدن انسان فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً اُخْرَی﴾[12] این ظاهر «کُم» یعنی همین حقیقت شما! این موهم آن است که انسان همین بدن است؛ چون دارد ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾ اما همراه با قرینه است چون آنکه فرمود ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾ در بخش‌های دیگر، در جواب منکران معاد که آنها گفتند ﴿ءَاِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[13] [14] [15] ما می‌رویم زمین گم می‌شویم ﴿ءَاِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؛ جواب الهی این است که: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[16] شما گم نمی‌شوید همه‌ در دست فرشته ما هستید مامور ما هستید. مستحضرید که هرگز قرآن کریم از مرگ به فوت یاد نمی‌کند، همه‌اش به وفات یاد می‌کند. این فوت و وفات «قد تقدم مراراً» که «وفاة» این «ة» جزء کلمه نیست زائد است. اصل آن «واو و فاء و یاء» است «وفا، متوفِّی، متوفَّی، مستوفی، استیفا» آن اخذ تام را می‌گویند که هیچ چیزی فروگذار نشود. فلان شخص حق مطلب را مستوفا بیان کرد یا دَین خود را استیفا کرد حق خود را استیفا کرد یعنی همه را گرفت. آنها گفتند ما که می‌میریم در زمین گم می‌شویم جواب داد که تمام حقیقت شما دست فرشته ماست متوفا می‌شوید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ آن وکیلِ ما تمام حقیقت شما را گرفت چیزی گم نمی‌شوید کجا گم می‌شوید؟ بعد هم از این دقیق‌تر فرمود که ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الانفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا﴾[17] آنکه در جایی دارد که فرشته توفی می‌کند، در اینجا ذات اقدس الهی فرمود که خود خدا توفی می‌کند. در خواب، تمام حقیقت شما را او می‌گیرد در زمان مرگ هم تمام حقیقت شما را می‌گیرد ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الانفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا﴾ آنهایی که مُردند که روحشان را خدا قبض می‌کند، آنها هم که نمردند هر شب روحشان را خدا قبض می‌کند این روح که بدن را رها کرده این بدن در بستر استراحت است این روح کجا می‌رود؟ این روح اگر روز مواظب کارهای خودش حرف‌های خودش باشد، شب می‌داند کجا می‌رود خواب‌های خوب می‌بیند که خدا غریق رحمت کند مرحوم کلینی را در جلد هشت کافی این روایت را نقل می‌کند که صبح که می‌شد افراد حضور پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مشرف می‌شدند حضرت می‌فرمود: «هَلْ مِنْ مُبَشِّرَات‌»[18] دیشب در عالم رؤیا چه دیدید؟ طرزی حضرت شاگردان را تربیت کرد که خواب برای اینها مدرسه بود؛ چه دیدی؟ «هَلْ مِنْ مُبَشِّرَات‌» این را مرحوم کلینی در جلد هشتم کافی نقل کرد.

﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الانفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا﴾ الله می‌گیرد. بعد هم سخن از مثل است هر جا در قرآن کریم نقل شد مثل همین آیه سوره مبارکه «انسان» فرمود مثل شما را تبدیل می‌کند ﴿نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا اَسْرَهُمْ وَ اِذا شِئْنا بَدَّلْنا اَمْثالَهُمْ تَبْدیلاً﴾. در بخش پایانی سوره مبارکه «یس» که ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی اَنشَاَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ﴾[19] او مثل شما را خلق می‌کند بنابراین چیزی از انسان گم نمی‌شود، تمام حقیقت انسان در دست ذات اقدس الهی است. از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کردند که آیات قرآن یکسان نیست، برای اینکه یک جا دارد فرشته موکَّل یعنی عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) توفی می‌کند؛ یک جا دارد خدای سبحان توفی می‌کند یک جا هم دارد فرشته‌هایی که زیر مجموعه عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) هستند توفی می‌کنند؛ ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الانفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾، یک؛ ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾، دو؛ ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[20] سه. حضرت فرمود مگر درجات انسان‌ها یکی است؟ انبیا و اولیا را الله توفی می‌کند آن افراد میانی را وجود مبارک عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) و افراد ضعیف را و افراد عادی را فرشته‌هایی که زیر مجموعه عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) هستند قبض روح می‌کنند. بعضی از مشایخ ما (رضوان الله تعالی علیهم) اینها برای خودشان برنامه‌ای داشتند؛ یک بخشی از قرآن بخشی از ذکر بخشی از دعاها بخشی از کارهای مستحبی را انجام می‌دادند و به پیشگاه روح مقدس عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) تقدیم می‌کردند که هنگام قبض روح با اینها نیک رفتار کند مگر برای هر کسی عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) می‌آید؟ این بخش سوم آیات که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ می‌آید. حضرت فرمود اینها این طور است. به هر حال توفی است وفات است فوت نیست چیزی از بین نمی‌رود تمام حقیقت انسان مستوفا و متوفی در اختیار فرشتگان الهی است و در راس همه ذات اقدس الهی است.

مطلب دیگر آن است که در بخش پایانی این سوره مبارکه آمده: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ این از متقنات و محکمات قرآن کریم است آیه سی همین سوره: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ شما چیزی را نمی‌خواهید مگر اینکه خدا بخواهد که شما می‌خواهید. به هر حال انسان یک کاری را انجام می‌دهد و می‌خواهد انجام بدهد و انجام می‌دهد. آیا انسان مستقل است ـ معاذالله ـ یعنی نظام، نظام تفویض است که خدا افراد را رها کرده که هر کاری می‌خواهند بکنند بالاستقلال بعد در قیامت بررسی بکند که مفوّضه روی این باطل هستند که خطر تفویض بدتر از خطر جبر است. خدا غریق رحمت کند مرحوم حاج آقا رضا فقیه همدانی (رضوان الله تعالی علیه) را. مرحوم کاشف الغطای بزرگ در کتاب شریف کشف الغطاء دارد جبریه آلوده‌اند مفوضه آلوده‌اند؛ در بحث نجاست کافر آنجا فرموند به اینکه جبری نجس‌اند مفوضه نجس هستند.[21] مرحوم حاج آقا رضای همدانی در کتاب فقه خودشان در بحث نجاست کفار به مرحوم کاشف الغطاء (رضوان الله علیه) می‌فرماید که شما آن مقامات علمی که دارید برای شما این مسائل تاحدودی روشن است، اما اینها جزء مسائل عمیق نظری است مگر یک امر بدیهی است و انکار ضروری است اگر هم اشتباه بکنند انکار نظری دقیق است نه انکار ضروری. ضروری این است که این را یقیناً پیغمبر فرموده؛ این در تشخیص اینکه پیغمبر فرموده مشکل دارد، این نظری است نه ضروری. ممکن است برای شما که صاحب علم دقیق هستید اینها روشن باشد؛ اما برای خیلی‌ها نظری است. بعد می‌فرماید خیلی از علمای ما ـ نه افراد عادی ـ رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفویض شدند شما چگونه می‌گویید مفوضه نجس هستند؟[22] اینکه مرحوم آخوند در کفایه فرمود: «قلم اینجا رسید و سر بشکست»،[23] یک چیز نظری دقیق پیچیده است اگر نظری بود کسی اشتباه کرد که آلوده نیست آن انکار ضروری است که مشکل‌آفرین است. فرمایش حاج آقا رضا در کتاب طهارت بحث نجاست کفار آنجا دارد خیلی از علمای ما رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفویض شدند چگونه شما می‌گویید؟ غرض این است که این کار، کار آسانی نیست.

به هر تقدیر ذات اقدس الهی هم جبر را باطل می‌داند هم تفویض را باطل می‌داند که در سوره مبارکه «نساء» بحث آن گذشت. می‌فرماید شما کاری را که انجام می‌دهید مختارید ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾[24] در معصیت آزادید در اطاعت آزادید جبری در کار نیست. این کاری که انجام می‌دهید براساس اختیار انجام می‌دهید؛ اما این اختیار شما از آن خود شماست یا شما مختار خلق شدید؟ شما مختار خلق شدید، بشر مجبور است آزاد باشد یعنی چه؟ یعنی بشر اگر بخواهد یک کار بی‌اراده بکند محال است؛ مثل دو دو تا سه تا! دو دو تا پنج تا! هر کاری بخواهد بکند که بی‌اراده یک کاری انجام بدهد محال است؛ طنز باشد جِدّ باشد هزل باشد. یک وقت است که دست کسی می‌لرزد اینکه فعل او نیست یک وقت دست را می‌گیرند از جایی به جایی می‌برند این مورد فعل است نه مصدر فعل اینکه فعل او نیست. اما خود انسان یک کاری را بدون اراده انجام بدهد که کار، کار او باشد ولی اراده‌ای نباشد این مستحیل است. پس انسان مجبور است که آزاد باشد اما مجبور نیست که مطیع باشد یا مجبور نیست که عاصی باشد. او اگر اطاعت می‌کند آزادانه است، اگر معصیت می‌کند آزادانه است. پس آزادی یک قیچی دو طرف برّنده آزادی است در اختیار انسان این اختیار انسان است. خدا غریق رحمت کند حکیم صهبا را مرحوم آشیخ محمدرضا قمشه‌ای!

مویی نجنبد از سر ما جز به اختیار ٭٭٭ آن اختیار به کف اختیار اوست[25]

ما در مختار بودن آزاد نیستیم، تنها کسی که در مختار بودن آزاد است خود ذات اقدس الهی است. ما را مختار خلق کردند ما غیر از اختیار راه دیگری نداریم؛ اما یا این طرف می‌رویم یا آن طرف، هر دو طرف براساس اختیار ماست ما در آزاد بودن مجبوریم یعنی اصلاً ما آزاد خلق شدیم.

حالا در آزاد بودن خلق شدیم ما می‌خواهیم روی این آزادی خودمان تکیه کنیم چه این طرف برویم چه آن طرف برویم آزاد هستیم، ولی این آزادی ما در اختیار ما نیست؛ لذا در سوره «کهف» فرمود ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَی‌ءٍ اِنیّ‌ فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً ٭ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾[26] بخواهید تصمیم آزادانه بگیرید بدان تو خدا نیستی که آزادی‌ات برای خودت باشد تو آزاد خلق شدی؛ چون تو آزاد خلق شدی مشیئت تو، محکوم مشیئت الهی است؛ لذا فرمود ﴿وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ مشیئت شما آزادی شما نه این طرف رفتن یا آن طرف رفتن این هسته مرکزی آزادی در اختیار اوست. این طرف بروی کار توست آن طرف بروی کار توست، ولی این آزادی به دست دیگری است. ﴿وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ طرف خوب بروی بهشت است کار توست، طرف بد بروی جهنم است کار توست؛ اما این هسته مرکزی دو طرفه، این هسته مرکزی به دست خداست؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ «ان تشاؤوا»؛ لذا فرمود نگو من فردا این کار را می‌کنم شما دارید تصمیم می‌گیری ولی بدان که این آزادی برای تو نیست. تو اگر بگویی چه بخواهند چه نخواهند من آزادم این با خلقت تو سازگار نیست.

جمع بندی این آیه سوره مبارکه «انسان» که فرمود: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ با آیه 23 سوره مبارکه «کهف» که فرمود: ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَی‌ءٍ اِنیّ‌ فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً ٭ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ این است بدان که این هسته مرکزی برای تو نیست. هر یکی از دو طرف بروی کار توست اما این هسته مرکزی و فرماندهی که به چپ برانی یا به راست برانی، این هسته مرکزی به دست دیگری است. مبادا خیال بکنی چه چپ برانی چه راست برانی که برای توست این هسته مرکزی هم برای توست این هسته مرکزی یعنی آزاد بودن، آزاد بودنِ تو را خدا به تو داد.

پرسش: ...

پاسخ: بله بالواسطه است یعنی از راه آزادی اوست لذا مسئله ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ اِلاَّ بِاِذْنِ اللّهِ﴾ که در بحث قبل گذشت همین بود فرمود این ساحران کار حرامی می‌کنند بعضی‌ها محکوم به اعدام هستند اما این طور نیست که مستقلاً در آزار کردن دیگران و ضرر رساندن به دیگران مستقل باشند ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ اِلاَّ بِاِذْنِ اللّهِ﴾ اما اذن تکوینی نه اذن تشریعی؛ اذن تشریعی نیست تحریم کرده است. غرض این است که در سوره «کهف» دارد که ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَی‌ءٍ اِنیّ‌ فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً ٭ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾؛ بدان که تو بنده‌ای، این آزادی تو مال تو نیست، تو را آزاد آفریدند؛ لذا هر وقت بخواهی تصمیم بگیری و بگویی من فردا این کار را بکنم با یک «ان‌شاءالله» بگو.


[25] مجموعهٴ آثار حکیم صهبا (آقا محمدرضا قمشه‌ای.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo