< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

98/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 15 سوره قیامة

﴿لا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (1) وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) اَ یَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلی‌ قادِرینَ عَلی‌ اَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ (4) بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ (5) یَسْئَلُ اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (6) فَاِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9) یَقُولُ الْاِنْسانُ یَوْمَئِذٍ اَیْنَ الْمَفَرُّ (10) کَلاَّ لا وَزَرَ (11) اِلی‌ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) یُنَبَّؤُا الْاِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ اَخَّرَ (13) بَلِ الْاِنْسانُ عَلی‌ نَفْسِهِ بَصیرَةٌ (14) وَ لَوْ اَلْقی‌ مَعاذیرَهُ (15) ﴾

سوره مبارکه «القیامة» که در مکه نازل شد و بخش ابتدایی آن درباره قیامت است بعد درباره وحی و نبوت و کیفیت نزول وحی و مانند آن سخن می‌گوید، سوگند به روز قیامت یاد می‌کند؛ این ﴿لا اُقْسِمُ﴾؛ یعنی نه، قسم به روز قیامت که این یک نحوه قسم است. اینکه می‌گویند: «نه، قسم به جان شما»! یک نحوه قسم است. اصلاً ﴿لا اُقْسِمُ﴾ نام هست برای قسم یاد کردن. این «لا» زائده نیست. «نه قسم»؛ یعنی سوگند یاد می‌کنم به روز قیامت و نه، قسم به نفس لوّامه!

در جریان نفْس، قرآن کریم از نفْس به عظمت یاد کرده است. در سوره مبارکه «شمس» به نفْس سوگند یاد کرد درباره خالقیت خود و خلقت منظم انسان و مانند آن. این یازده سوگند مترادف که در سوره «شمس» آمده است و مانند آن هم در سایر سوَر نیست، آغازش بعد از «بِسْمِ اللَّهِ»، ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾[1] است و یازدهمین قَسمی که یاد می‌کند، این است که فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾؛[2] سوگند به نفس و کسی که این نفس را مستوی الخلقه خلق کرده است. آن کسی که این نفس را مستوی الخلقه خلق کرد؛ یعنی ذات اقدس الهی، قسم به نفس و قسم به کسی که او را مستوی الخلقه خلق کرد. این «فاء» در ﴿فَاَلْهَمَها﴾‌؛[3] «فاء» فصیحیه است. «فاء» فصیحیه کار تفسیر را می‌کند. خدای سبحان این نفس را ملهَم کرده است، مستوی الخلقه خلق کرده است؛ یعنی چه؟ یعنی فجور او و تقوای او را به او آموخت. یک ظرف خالی و لوح خالی به نام نفس به انسان نداد. در درون هر کسی فجور او و تقوای او را به او آموخت، او را با این سرمایه آفرید و به بدن انسان ملحق کرد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾;[4] لکن این قوایی که در درون او هستند، گاهی فجور را به جای تقوا و تقوا را به جای فجور، این مغالطه را در درون او ایجاد می‌کنند. این جهاد درونی که سنگین‌تر از جهاد بیرونی است برای همین نفس است.

قوای فراوانی را ذات اقدس الهی به نفس داد که بخشی مربوط به‌اندیشه اوست، بخشی هم مربوط به انگیزه اوست. آن بخشی که مربوط به‌اندیشه اوست به نام عقل نظر، زیر مجموعه فراوانی دارد که وهم و خیال بعضی از آنها هستند. آن بخشی که مربوط به انگیزه اوست به نام عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[5] زیر مجموعه‌ای دارد که شهوت و غضب برخی از زیر مجموعه این عقل عملی هستند. اینها چون قوّه شهویه شهوت می‌خواهد و قوّه غضبیه غضب می‌خواهد، قوّه واهمه موهومات را تعقیب می‌کند، قوّه متخیله خیالات را تعقیب می‌کند، هر کدام کار خودشان را انجام می‌دهند. اگر آن عقل توانست رهبری این قوا را بر عهده بگیرد، این واهمه و قوّه خیال از بهترین خدمتگزاران عقل نظری‌ هستند، این شخص در هیچ استدلالی اشتباه نمی‌کند؛ یعنی صغرا را به جای صغرا، کبرا را به جای کبرا، حدّ وسط را به جای حدّ وسط، هیچ موضوعی را جابه‌جا نمی‌کند، هیچ محمولی را جابه‌جا نمی‌کند در‌اندیشه‌ها موفق است و اگر شهوت و غضب تربیت شده باشند، این عقل عملی در اقبال و ادبار در تصمیم‌گیری، در نیت، در عزم، بی‌راهه نمی‌رود.

اما در این صحنه اگر این عقل نتواند وهم و خیال را در بخش‌اندیشه و علم رام کند و اگر عقل عملی نتوانست شهوت و غضب را تعدیل کند و تربیت کند، هر کدام راه خودشان را می‌روند. یک غوغایی است! وقتی غوغا شد، گاهی فجور را به جای تقوا و گاهی تقوا را به جای فجور، گاهی حق را به جای باطل و گاهی باطل را به جای حق، این مغالطات در درون پیدا می‌شود. سرّ اینکه جهاد نفس جهاد اکبر تلقّی شده در برابر جنگ با دشمن بیرون، در آن حدیث معروف هم وجود مبارک حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمدید، حالا باید به جهاد اکبر بروید،[6] ( «عَنْ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صبَعَثَ سَرِیَّةً فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْاَصْغَرَ وَ بَقِیَ‌ عَلَیْهِمُ‌ الْجِهَادُ الْاَکْبَرُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْجِهَادُ الْاَکْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْسِ وَ قَالَ ع اَفْضَلُ الْجِهَادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْه‌.) سرّش همین است. هیچ کسی در جنگ با دشمن بیرون شکست نخورد، مگر اینکه قبلاً در جنگ با درون شکست خورده باشد.

کسی که بخواهد برای ابد پیروز بماند، ظلم‌پذیر نیست، ذلّت‌پذیر نیست، صحنه را ترک نمی‌کند. این وجود مبارک حضرت امیر وقتی پرچم جنگ جمل را به دست پسرش ابن‌حنفیه داد، گفت: «اَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَک تِدْ فِی الْاَرْضِ قَدَمَک‌»؛[7] وقتی وارد میدان می‌شوی وظیفه تو همین است. پا را مثل میخ در زمین بکوب و تکان نخور از جای خودت و فرار نکن و این جمجمه سر خود را عاریه بده! با این دو تصمیم این پرچم را بگیر و در جبهه جمل حاضر شو! این در بیانات نورانی وجود مبارک حضرت در همین نهج هست. فرمود: «اَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَک»، این برمی‌گردد، این‌طور نیست که حالا سر را در راه خدا دادی برنگردد. برمی‌گردد، این شهید زنده برمی‌گردد. «تِدْ فِی الْاَرْضِ قَدَمَک‌»، این «وَتدَ یَتِدُ»، «وَتَد»؛ یعنی میخ. پا را در زمین میخکوب کن و هیچ فرار نکن، این جمجمه سر خود را هم بده! با این دو قصد کسی وارد میدان شود یا شهید می‌شود یا پیروز، «احدی الحُسنین» است یا دنیا پیروز است یا آخرت پیروز است، به هر حال «احدی الحُسنین» است و اگر کسی در جهاد اکبر در درون، یک مشکل داشته باشد، در جهاد بیرون شکست می‌خورد. این است که حضرت فرمود شما از جهاد کوچک درآمدید، جهاد بزرگ مانده است.

جهاد نفس بزرگ‌تر است؛ البته اینکه می‌گویند جهاد اکبر، این یک اکبر بودنِ نسبی است و نه نفسی. یک جهاد برتری هست که بین عقل و نفس است، نه بین عقل و جهل. کسی می‌گوید من عبادت می‌کنم برای اینکه جهنم نروم یا عبادت می‌کنم برای اینکه بهشت بروم. آن کسی که در راه ولایت است و می‌خواهد «ولی الله» شود، می‌خواهد «حبیب الله» شود با این دارد می‌جنگد و می‌گوید به هر حال تا چه وقت برای خودت کار می‌کنی؟ تو اگر «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[8] عبادت کنی که برای خودت کار کردی. اگر «شَوْقاً اِلَی الْجَنَّةِ» باشد، برای خودت کار کردی، پس برای معبود خود چه کار می‌کنی؟ اگر «حباً لله» باشد، این را برای معبود کار کردی.[9]

خدا سیدنا الاستاد مرحوم علامه را غریق رحمت کند! دارد که اول کسی که در اسلام ـ البته بعد از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ـ این خط را ترسیم کرد وجود مبارک حضرت امیر بود که انسان برای خدا، خدا را عبادت کند، نه برای اینکه جهنم نرود. تا چه وقت برای خودت؟ حالا بعضی‌ها اصلاً جرات کردند گفتند عبادت اینها مشکل است. حالا چگونه آن بزرگواران در چه دیدی، گفتند مشکل است که مرحوم شیخ بهایی در اربعین قول به بطلان را از بعضی‌ها نقل کرده است؛ البته اینها بطلانی که می‌گویند مربوط به همان مرحله عالیه است، وگرنه حق این است که عبادت همه صحیح است؛ اما به هر حال برای ترس از جهنم عبادت می‌کند یا برای بهشت رفتن عبادت می‌کند در حقیقت خود را می‌خواهد. روحش به این است که اگر ـ معاذالله ـ جهنمی نبود، بهشتی نبود، عبادت نمی‌کرد. روح این کار این است. حضرت امیر می‌فرماید که این کار، کار خوبی است؛ اما اساس کار این است که انسان «حُبّاً لِلّه»، محبت خدا را اصل قرار بدهد و برای او عبادت کند. خدا شایسته عبادت است. این همه نعمت‌ها را به انسان داد، انسان باید در برابر آن خضوع بکند. اصرار ایشان این است که اول کسی که در اسلام خط ولایت را ترسیم کرد ـ ولایت به این معنا ـ که انسان بشود «ولی الله»، وجود مبارک حضرت امیر بود.

این کار به این است که انسان دائماً این عقل نظر را به عنوان امامت وهم و خیال اداره کند و عقل عمل را به عنوان امام شهوت و غضب اداره کند تا اینها را سر‌جایشان بنشاند. «اِنَّمَا هِیَ نَفْسِی اَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی‌».[10] اینها را رها کردی، اینها فجور را به جای تقوا و تقوا را به جای فجور، از آن به بعد نفس مسوّله پیدا می‌شود. اول که خدا نفس مسوّله خلق نکرد. اول که نفس امّاره خلق نکرد. نفس لوّامه را چرا! این نفس لوّامه نیرویی در درون انسان است که در بحث قبل گذشت، قانون را که از عقل نظر گرفت که او کارهای عالمانه انجام می‌دهد. اجرا را از عقل عمل گرفت که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان». بعد بین اینها می‌سنجد که آیا این عمل مطابق با آن قانون هست یا نه؟ عقل نظر می‌فهمد که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است، همین! از نظر فقهی چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است، این کار اوست؛ اما اجرا به دست عقل نظر نیست. این عقل نظر کار تصور و تصدیق و قضیه و تصدیق و اینها را به عهده دارد. ما یک جزم داریم در برابر شک؛ تصور، تصدیق، جزم. یک عزم داریم، عزم کاملاً مرز آن از جزم جداست. عزم داریم در برابر تردید. عزم داریم در برابر تردید؛ آن وقت تصمیم است و عزم است و اخلاص است و اراده. این‌گونه چیزها در این فضاست. این عقل عملی با این ابزار تصمیم می‌گیرد کار انجام می‌دهد.

این نفس لوّامه می‌سنجد، اگر این اجرا مطابق با این قانون بود، خوشحال است و تدبیر می‌کند و اگر مخالف بود ملامت می‌کند، سرزنش می‌کند. این اختصاصی به آخرت ندارد، در دنیا هم همین‌طور است. در درون ما هم می‌بینیم هست، اگر تطبیق کرد؛ یعنی این عمل مطابق با آن قانون بود، آدم خوشحال است. نزد خودش خوشحال است، خدا را شکر می‌کند و اگر مخالف بود، خوابش نمی‌برد. چه کسی در درون آدم انسان را سرزنش می‌کند؟ همین نفس لوّامه است. انسان نزد وجدان خود وقتی ببیند خلاف کرده، ناراحت است. حتی شب خوابش نمی‌برد. این نعمت الهی است که این نموداری از قیامت است. در قیامت بررسی می‌کنند، آنهایی که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾،[11] بررسی می‌کنند. حق را آن روز مشخص می‌کنند. این نفس لوّامه نموداری از قیامت کوچک است و آن نفس ملهمه نموداری از توحید است. هم توحید در درون انسان تعبیه شده است هم معاد در درون انسان تعبیه شده است. انسان یک موجود کاملی است؛ لذا خدا به این نفس قسم یاد کرد، فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ﴾؛ قسم به نفس و به جان آدمی و قسم به کسی که این این جان را مستوی الخلقه خلق کرد: ﴿وَ ما سَوَّاها﴾. استوای خلقت او، بی‌نقص بودن او، بی‌عیب بودن او به چیست؟ به ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.

ما از اول نفس مسوّله نداشتیم. این نفس مسوّله بعد از اینکه شهوت و غضب رهبرشان را از دست دادند و وهم و خیال رهبرشان را از دست دادند. میدان‌دار شدند. وقتی میدان‌دار شدند، جابه‌جا می‌کنند. وقتی جابه‌جا کردند، حق را باطل و باطل را حق، بد را خوب و خوب را بد، اینها کارها را انجام می‌دهند، طوری که امر به منکر، نهی از معروف این کارها را انجام می‌دهند. وجود مبارک یعقوب (سلام‌الله‌علیه) به پسرانش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ اَمْراً﴾،[12] [13] برادر را به چاه‌انداختن برای شما زیبا بود، شما این را خوب تشخیص دادید. وقتی وجود مبارک موسای کلیم به سامری گفت این چه کاری بود که کردی؟ گفت: ﴿سَوَّلَتْ لی‌ نَفْسی﴾. گاهی ممکن است همین نفس، شرک را به جای توحید مصرف کند. همین نفس، برادر را آسیب رساندن و به چاه‌انداختن را کار حَسَن بداند. اول که نبود! وقتی این وهم و خیال رها شدند، وقتی همین ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ﴾، «فَجَرَ»؛ یعنی باز کرد. صبح که فَجر می‌شود؛ یعنی باز می‌شود. اینها دلشان می‌خواهد که جلویشان باز باشد: ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ﴾؛ بشود فاجر. فاجر به کسی می‌گویند که راه را باز می‌کند. راه بسته است، چه چیزی را باز می‌کنی؟ راه حرام بسته است، این باز می‌کند. حرام را چرا حرام گفتند؟ چون انسان را محروم کرده است. ذات اقدس الهی انسان را از چیزهایی که برای او ضرر دارد، محروم کرد. این می‌شود حرام. این فاجر است، این راه را باز می‌کند: ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ﴾ جلوی خود را. حالا که باز کرد، این وهم و خیال در بخش‌اندیشه تشخیص حق و باطل را جابه‌جا می‌کنند. آن شهوت و غضب در بخش انگیزه حق و باطل را جابه‌جا می‌کنند. منکر را به جای معروف، معروف را به جای منکر این کارها را انجام می‌دهند، آن وقت می‌شود نفس مسوّله که ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ﴾. در دو جای سوره مبارکه «یوسف»، وجود مبارک یعقوب به پسرانش گفت این‌طور بود، آنها هم اعتراف کردند. در جریان موسای کلیم (سلام‌الله‌علیه) که به سامری گرفت، این چه کاری بود کردی؟ گفت: ﴿سَوَّلَتْ لی‌ نَفْسی﴾ وگرنه ما که اول نفس مسوّله نداشتیم. نفس ملهمه بود، این نفس ملهمه با لوّامه که در درون است، اینها کمال تربیت برای انسان هستند و اگر سفارشی از درون هست، انسان باید حرف این درون را گوش بدهد.

این ملامت یک فیض الهی است؛ لذا ذات اقدس الهی به این نفس لوّامه سوگند یاد می‌کند؛ اما به نفس مسوّله که سوگند یاد نمی‌کند. نفس مسوّله که کار حرام انجام می‌دهد، منکر را معروف، معروف را منکر می‌کند که سوگند یاد کردن ندارد. در قیامت هم که «یوم الحسرة» است،[14] ﴿یَوْمُ التَّغابُن﴾[15] است، آن روز هم که نفس لوّامه کار خودش را انجام می‌دهد.

می‌فرماید اینها مشکل علمی ندارند، شبهه علمی ندارند، تمام حرف‌هایشان به جهت شهوت عملی است. ما تمام استخوان‌هایشان را برمی‌گردانیم. نظم سرانگشت‌ها که انسان با سرانگشت‌ها کارهای فراوانی انجام می‌دهد. بسیاری از ظریف‌کاری‌ها برای همین سرانگشتان است. خطوط فراوان است، هنرها برای همین سرانگشت است. خط‌های زیبا برای همین سرانگشت است. فرمود ما نه تنها انگشتان، بلکه آن کارهای ظریفی که انگشتان انجام می‌دهند، آنها را هم ما تنظیم می‌کنیم: ﴿نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾، این کار را انجام می‌دهیم، او هیچ مشکلی ندارد.

آن وقت سؤال می‌کند، سؤال او هم سؤال استفهامی نیست، یک؛ سؤال استعطاعی نیست، دو. سؤال استفهامی، این است که انسان ی مطلبی را بلد نیست از کسی سؤال می‌کند. سؤال استعطاعی که ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ﴾؛ [16] یعنی از خدا چیزی بخواهد. این را همه ما داریم؛ اما سؤالی که می‌گویند مثلاً فلان وزیر و فلان وکیل زیر سؤال رفته؛ یعنی سؤال توبیخی. این ﴿وَ قِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾،[17] این سؤال توبیخی است، وگرنه سؤال استفهامی، سؤال استعطاعی، اینها که بد نیست. این سؤال توبیخی است که مشکل دارد.

اینها که می‌گویند: ﴿یَسْئَلُ اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ﴾، یک سؤال تقریباً توهینی است. اینها اولاً یقین ندارند، استبعاد را به جای استحاله مصرف کردند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾.[18] اینها فقط توهم دارند. مشکل اساسی اینها در جاهلیت این است که قبول و نکول اینها به دیگری وابسته است. چیزی را تصدیق می‌کنند که نیاکانشان داشته باشند، می‌گویند: ﴿اِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی اُمَّةٍ﴾[19] چیزی را تکذیب می‌کنند که نیاکانشان نداشته باشند، می‌گویند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْاَوَّلینَ﴾،[20] [21] ملّتی که قبول و نکول آنها به ایجاب و سلب، به تکذیب و تصدیق گذشته وابسته باشد بدون برهان، اینها که ترقّی نمی‌کنند. اصلاً جاهلیت یعنی همین!

در بخش‌های وسیعی از قرآن کریم آمده که اینها می‌خواستند چیزی را بپذیرند، می‌گفتند چون ﴿اِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی اُمَّةٍ﴾. می‌خواستند چیزی را نفی کنند، می‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْاَوَّلینَ﴾. همین! عقل و استدلال و برهان در کارشان نبود. دین آمده گفته: «طَلَبُ‌ الْعِلْمِ‌ فَرِیضَةٌ»[22] است و همه اینها را محقّق بار بیاورد. حالا اگر نشد، اینها استبعاد را به جای استحاله نشاندند، سؤال تحقیقی، استفهامی و اینها را رد کردند، سؤال توبیخی آوردند: ﴿یَسْئَلُ اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ﴾ که دارند ـ معاذالله ـ مسخره می‌کنند. این سؤال، سؤال نه استفهامی است و نه استعطاعی. بعد می‌فرماید می‌دانید قیامت چه وقت قیام می‌کند؟ وقتی چشمانتان خیره شد! آن وقتی که قمر بی‌نور شد! آن وقتی که شمس و قمر دو تایی با هم سقوط کردند! آن وقتی که فریادتان بلند شد، بگویید کجا فرار کنیم! آن وقت قیامت، قیام می‌کند. این سؤال آن‌طور جواب می‌خواهد.

اصلاً ببینید که سؤال از کِی و کجا! هم کِی که تاریخ است رخت برمی‌بندد، هم کجا که جغرافیاست، رخت برمی‌بندد. اگر ما بخواهیم سؤال بکنیم که فلان حادثه کِی اتفاق می‌افتد؟ این سؤال در کجا معقول است؟ در صورتی که تاریخ باشد، جغرافیا باشد، کِی باشد، کجا باشد، این سؤال معقول است. اگر ما تاریخی داشته باشیم، این سؤال معقول است که فلان حادثه کِی؛ یعنی در کجای این تاریخ واقع می‌شود؟ این سؤال معقول است. اگر ما جغرافیا داشته باشیم، مکان داشته باشیم، زمین داشته باشیم، این سؤال معقول است که کجا اتفاق می‌افتد؟ ما یک کجا داریم، یک کِی! اما وقتی کلّ این بساط برچیده شد، نه کِی داریم نه کجا! شما زمان ندارید که سؤال بکنید در کِی واقع می‌شود. کلّ این نظام ﴿اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‌ءٌ عَظِیمٌ﴾،[23] کلّ این نظام برچیده می‌شود. نه کِی داریم و نه کجا! اصلاً سؤال معنا ندارد. قبلاً هم به عرض شما رسید که چه کسی این سؤال را مطرح کرده؟ از کجا این سؤال مطرح شده؟ این سؤال محیّرالعقول است که ﴿اَیَّانَ مُرْساها﴾؛[24] [25] یعنی قیامت الآن موجود است؛ مثل کشتی هست، در حرکت است. یک وقت لنگر می‌اندازد. «مُرسا»؛ یعنی آن وقتی که لنگر می‌اندازد. همان کاری که وجود مبارک نوح داشت: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾.[26] «ارسا»؛ یعنی انسان این سلسله جبال را به زمین بیندازد؛ میخکوب کند که چیزی را محکم بکند که آن نلرزد. این سکّان که به حسب ظاهر صیغه، صیغه جمع است؛ ولی سکّان مفرد است، جمع نیست؛ مثل «کُبّار» که در قرآن آمده، این «کُبّار» صورتش، صورت جمع است؛ ولی لفظش کلمه مفرد است. سکّان آن لنگر را می‌گویند. سکّان کشتی، یعنی لنگر کشتی. مرسای کشتی، یعنی لنگر کشتی. این کشتی کِی لنگر می‌اندازد؟ این خیلی حرف جالبی است؛ یعنی قیامت الآن موجود است، در حرکت است، یک وقت لنگر می‌اندازد که ما وارد بشویم. در بخش‌های بهشت که دارد: ﴿اُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾، [27] [28] در جهنم دارد: ﴿اُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ﴾،[29] [30] پس معلوم می‌شود هست.

این بیان نورانی حضرت امیر که متّقیان را معرفی می‌کند، فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُون‌»، [31] این است. اینها که الآن بهشت را می‌بینند و جهنم را می‌بینند، معلوم می‌شود که موجود است. این ﴿اَیَّانَ مُرْساها﴾، خیلی سؤال، سؤال غنی و قوی است که این قیامت کِی لنگر می‌اندازد؟ حالا درک آن معنا کار آسانی نیست؛ اما اینکه سؤال کردند که نه سؤال استفهامی است نه سؤال استعطاعی، بلکه سؤال بی‌ادبانه است که ﴿یَسْئَلُ﴾ که ﴿اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ﴾، فرمود آن وقتی که چشمتان خیره شد! آن وقتی که ماه بی‌نور شد! آن وقتی که شمس و قمر دوتایی، جفتِ هم از بین رفتند! آن وقتی که کلّ آسمان و زمین بساطش برچیده شد؟ آن وقت قیامت قیام می‌کند، آن وقت ندایتان بلند است می‌گویید: «ایْنَ وَزَرَ»، «وَزَر»؛ یعنی جایی که انسان پناهنده بشود. آن دژ را می‌گویند «وَزَر»، قلعه را می‌گویند «وَزَر»، پناهگاه را می‌گویند «وَزَر»؛ یعنی آنجا که بار سنگین را برمی‌دارد. می‌گویند ما کجا برویم؟ اصلاً وزیر را وزیر می‌گویند، برای اینکه بار سنگین روی دوش اوست.

پرسش: ...

پاسخ: بله، مؤمن هستند؛ منتها یک مقدار تنبّهی باشد، حالا وقتی به اینها یک تذکّر بدهید، اینها سرشان را تکان می‌دهند می‌گویند بله، درست است، می‌گویند: ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی اَنشَاَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ﴾،[32] این بعد متوجه می‌شود. کمتر بحث کرده؛ ولی همین آقایی که مسلمان است و شک دارد، یک شکّ زودگذری است، وقتی به او بگویند که او که سؤال می‌کند: ﴿مَن یُحْی الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی اَنشَاَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ﴾، آن کسی که هیچ نبود، این را آفرید؛ الآن که همه چیزش هست، جمع می‌کند. این با یک تنبّه حل می‌شود؛ منتها مسئله معاد، مسئله قیامت، چون کمتر مطرح شده، اینها باورشان نمی‌شود و این سوره مبارکه «قیامة» راهگشاست، می‌فرماید خیلی‌ها مشکل علمی ندارند، مشکل عملی دارند، می‌خواهند که جلویشان باز باشد. این «بَل» اضراب است؛ یعنی شما شک دارید، به هر حال اینها خدا را به عنوان خالق که قبول داشتند.

یک بیان نورانی مرحوم علامه امینی در الغدیر نقل می‌کند که این خیلی لطیف است! یک وقت در زمان خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که کسی استخوانی را گرفته آورده: ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾، این بخش پایانی سوره مبارکه «یس» دارد: ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی اَنشَاَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ﴾. در زمان حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) کسی از همین استخوان‌ها را گرفته آورده زمان خلافت سومی بود، گفته شما می‌گویید خدا مرده‌ها را زنده می‌کند، این استخوان مُرده است، چه کسی این را زنده می‌کند؟ آنها که اهل این نبودند که جواب بدهند! گفتند که برویم خدمت وجود مبارک حضرت امیر تا او مسئله را حل کند. مرحوم علامه امینی ـ خدا حشرش با علی و اولاد علی باشد! ـ چه طور یک نفر ببینید شرق و غرب را گَشت به هر حال یک نفر بود، یک کتاب نوشت به هر حال مرجع است برای همه ما. یک نفر بود اینها از شیفتگان حضرت امیر بودند، حشرشان با علی بن ابی‌طالب! خدا غریق رحمت کند! مرحوم شهریار را که در وصف همین علامه امینی و الغدیرش گفت:

لا قَلَمْ الا اَمین لا رَقَم الا غَدیر ٭٭٭ تاج‌ور است آن‌که این سکه به زر کوبدا

منطقش از هل اتی بازویش از لا فتی ٭٭٭ گو که علی پنجه در کتف عمر کوبدا( دیوان شهریار.)

حشرش با پیغمبر و اولاد پیغمبر! یک نفر بود این کار را کرد ـ غرض این است که مرحوم علامه امینی (رضوان الله تعالی علیه) ایشان نقل می‌کند[33] که در زمان سومی گفتند چاره جز این نیست که برویم خدمت حضرت امیر. حالا مجلسی تشکیل دادند یا رفتند به هر وسیله‌ای بود، به حضرت امیر این شخص عرض کرد که شما می‌گویید این مُرده زنده می‌شود، این استخوان مرده را چگونه زنده می‌کند؟ حضرت فرمود شما که می‌گویید چگونه زنده می‌کند، الآن من به شما نشان می‌دهم که چگونه زنده می‌کند و چگونه آتش از درون خود اشخاص درمی‌آید. آن کسی که اول این را آفرید، دوباره ایجاد می‌کند، پس این مشکل علمی ندارد؛ اما اینکه شما گفتید چگونه کفار در قبر می‌سوزند؟ این سؤال را دارید، عده‌ای قبرشان «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان‌»[34] است، چه اینکه عده‌ای قبرشان «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»[35] است، چگونه بعضی‌ها در قبر می‌سوزند؟ و چگونه این شخص و این کافر استخوانش الآن سرد است، نمی‌سوزد؟ من به شما می‌گویم که الآن او دارد می‌سوزد. گفتند چگونه؟

فرمودند: «ائتونی بزند و حجر»،[36] الآن به هر حال فندک هست، کبریت هست، قبلاً این «مرخ و عفار» دو تا درخت بود، بعضی از اینها از یک درخت است. این مرخ و عفار در بیابان مشکل تمام این دامدارها را حل می‌کرد، مسافرها را حل می‌کرد. درختی است به نام مرخ، درختی به نام عفار، این چوبش سبز است، تَر است. این شاخه را وقتی بشکنی، به هَم بمالی، جرقّه تولید می‌شود: ﴿مِنَ الشَّجَرِ الاخْضَرِ نَاراً﴾[37] همین است. دو تا درخت است در بیابان‌های حجاز است، مشکل دامدارها و مشکل مسافران را حل می‌کرد. بعدها «زند و مسعار» که چخماخ و اینها بود درآمد. حضرت فرمود زند و مسعار را حاضر کنید، حاضر کردند. فرمود به این زند دست بزن! دست زد. گفت این سرد است. به این مسعار دست بزن! گفت این سرد است. گفت اینها را به هَم بمال! بهَم مالید، دید جرقّه پیدا شد. فرمود آتش از درون این درمی‌آید، تو منتظر هستی که کافر را از بیرون بسوزانند و هیزم را از جنگل بیاورند؟! این دارد می‌سوزد. شما در زند و مسعار و در این چخماق که قبلاً بود، این سنگ چخماق وقتی به هَم می‌زدند، این جرقّه پیدا می‌شد. این جرقّه از بیرون که نیست، از درون این است. این شخص از درون دارد می‌سوزد، حالا شما نمی‌بینید، مطلبی دیگر است.

این سومی هم مثل دومی و اینها گفتند که اگر وجود مبارک حضرت امیر نبود «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ».[38] این را مرحوم علامه امینی (رضوان الله علیه) در الغدیر از بیانات نورانی حضرت امیر نقل می‌کند که این شعله از درون می‌جوشد. اینکه ﴿وَ اَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[39] همین است.

این شخص که نفس مسوّله دارد و اصرارش این است که جلویش باز باشد، این بشود فاجر، این راه بسته را باز کند، خدا این محرّمات را حرام کرده است؛ یعنی محروم کرده؛ یعنی این را بست. این شخص فاجر فجور دارد، منفجر می‌کند، این راه بسته را باز می‌کند. فرمود: ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ﴾، این می‌خواهد جلویش باز باشد. این حرف علمی ندارد که چگونه قیامت قیام می‌کند! فرمود آن کسی که سالبه بسیطه را موجبه محصّله کرده است، این که حالا همه چیزش موجود است، چه مشکلی دارید؟

بنابراین آن روز سؤال می‌کنند که «این الوَزَر»؟ فرمود شما همان دنیا که بودید همین بهانه را داشتید. الآن که وَزری نیست! همین حرف‌ها را شما شنیدید، هیچ پناهگاهی برای کفار نیست، الآن هم برای شما مسلّم است که پناهگاهی نیست؛ ولی این بهانه‌گیری را چون در دنیا داشتید، الآن هم اینجا ظاهر می‌کنید. می‌دانید انسان بددهن وقتی در شب، تو خواب هم حرف می‌زند، فحش می‌گوید، برای اینکه به بددهنی عادت کرده است. در سوره «انعام» گذشت این مشرکین در قیامت وقتی از آنها سؤال می‌کنند که چرا بت‌ها را می‌پرستیدید، می‌گویند ما که بت‌پرست نبودیم! اینکه به دروغ عادت کرده، در معاد اختیار زبانش به دست ملکات نفسانی اوست؛ مثل آدم خوابیده، آدم بددهن که در روز فقط بد می‌گوید، در خواب هم که حرف می‌زند، این زبان در اختیار ملکات قبلی اوست؛ لذا در خواب هم فحش می‌گوید. این تبهکاری که در دنیا دروغ می‌گفت، وقتی قیامت هم حرف می‌زند، می‌گوید: ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾،[40] که در سوره مبارکه «انعام» گذشت خدای سبحان به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: ﴿انْظُرْ کَیْفَ﴾،[41] ترفندشان را ببین! در سوره مبارکه «انعام» آیه 22 و 23 این است که ﴿وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ اَشْرَکُوا اَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾، شما یک عده را به عنوان شریک خدا تلقّی کردید، می‌پرستیدید که مشکل شما را حل کنند، آنها کجا رفتند؟ جوابی که آنها می‌دهند: ﴿ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ﴾، «فتنه»؛ یعنی ترفند اینها. ﴿ما کُنَّا مُشْرِکینَ﴾؛ ما اصلاً مشرک نبودیم!

اینکه الآن تمام اعمالش ﴿مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾،[42] کلّ اعمالش را دارد می‌بیند؛ اما این چون به خلاف گفتن عادت کرده، آن روز هم همین‌طور خلاف می‌گوید. در سوره مبارکه «مجادله» هم مشابه این آیه آمده است. در سوره مبارکه «مجادله» آیه هجده این است که ﴿یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ عَلی‌ شَیْ‌ءٍ اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ﴾، برای شما همان‌طوری که اینجا دروغ می‌گویند، آنجا هم قَسم دروغ یاد می‌کنند. در معاد، یعنی بعد از مرگ، ملکات، رهبری زبان را به عهده می‌گیرند؛ مثل اینکه در عالم خواب، ملکات نفسانی رهبری زبان را به عهده می‌گیرند. در خواب هم حرف می‌زند، بد می‌گوید، این است. فرمود اینها ﴿لِیَفْجُرَ اَمامَهُ﴾، آن روز هم می‌گویند ﴿لا وَزَرَ﴾، این‌طور نیست که ندانند! آن روز می‌دانند که هیچ پناهگاهی نیست. می‌گویند راه کجاست؟ پناهگاه کجاست؟ آن روز می‌گویند: ﴿اَیْنَ الْمَفَرُّ﴾؟ کجا فرار کنیم؟ با اینکه یقیناً می‌دانند فرارگاهی نیست.

پرسش: ...

پاسخ: قیامت کبراست ظاهراً، چون معمولاً اینها که سؤال می‌کنند، از وجود مبارک حضرت سؤال می‌کنند که ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، ﴿کَاَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها﴾؛[43] از تو سؤال می‌کنند که قیامت کِی قیام می‌کند؟ خیال می‌کنند که تو هستی و از قیامت خبر داری! فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ﴾[44] وقتی تو هم در آن روز نیستی! کلّ آسمان و زمین بساطش به هَم می‌خورد. اگر تو بودی و خبری داشتی، بله. ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، کِی؟ ﴿کَاَنَّکَ حَفِیٌّ﴾؛ مثل اینکه تو می‌دانی قیامت کِی قیام می‌کند؟! اما ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ﴾، اصلاً کسی نمی‌ماند.

آن علم غیبی که «اوّل مَا خَلَقَ الله» که ائمه فرمودند نور جدّ ماست،[45] («عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَا مُحَمَّدُ اِنِّی خَلَقْتُکَ وَ عَلِیّاً نُوراً یَعْنِی رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ اَنْ اَخْلُقَ سَمَاوَاتِی وَ اَرْضِی وَ عَرْشِی وَ بَحْرِی فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِی وَ تُمَجِّدُنِی ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَیْکُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَکَانَتْ تُمَجِّدُنِی وَ تُقَدِّسُنِی وَ تُهَلِّلُنِی ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَیْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَیْنِ ثِنْتَیْنِ فَصَارَتْ اَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِیٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَاَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِیَمِینِهِ فَاَفْضَی‌ نُورَهُ فِینَا.) پیغمبر است، آن مقام سرجایش محفوظ است. آنها عالم هستند که در بخش پایانی سوره مبارکه «جن» آنجا کاملاً مشخص شد که غیب را و قیامت را این ذوات قدسی می‌دانند، چون آنجا دارد که این «الف و لام» در ﴿الْغَیْبِ﴾، ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾، چون آیه قبل مربوط به معاد است؛ ﴿فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ اَحَداً ٭ اِلاّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾،[46] این «الف و لام» ﴿الْغَیْبِ﴾ یا جنس است یا «الف و لام» عهد است. به هر تقدیر قدر متیقن آن مسئله معاد است. به جهت آن مقام سرجایشان محفوظ است؛ ولی کسی نمی‌ماند اصلاً و اصلاً سؤال جا ندارد که کِی قیام می‌کند؟ کجا قیام می‌کند؟ نه کِی می‌ماند و نه کجا می‌ماند.

به هر حال این شخص هیچ مشکل علمی ندارد، ما حالا مشکلمان این نیست که کِی قیام می‌کند! چه اثر برای ما دارد؟ حالا امروز یا فردا! ما باید نقد آماده باشیم، هر وقتی قیام کرد، نسوزیم، همین! فرمود اینها هیچ مشکل علمی ندارند. این «بل»، «بل» اضراب است، برای اینکه اینها خودشان می‌دانند کلّ عالَم را ذات اقدس الهی آفرید. این نفس که خدای سبحان او را با جمال و جلال خلق کرد، در سوره «شمس» به آن قَسم یاد کرد، در سوره «شمس» به آفریدگار نفس قَسم یاد کرد، در سوره «شمس» به معلّم نفس قَسم یاد کرد که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما﴾؛[47] این «ما» هم مورد قسم است؛ یعنی قسم به جان آدمی، قسم به کسی که این فجور و تقوا را یاد او داد؛ یعنی خدا. قسم به نفس و قسم به آفریدگار این نفس که این حق است یا مبدا حق است و امثال آن.

اینجا هم فرمود اینها هیچ مشکل علمی ندارند، تمام بهانه‌های آنها این است که می‌خواهند جلویشان باز باشد. لذا فرمود: ﴿کَلاَّ لا وَزَرَ ٭ اِلی‌ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ﴾، البته اینها همه‌ به لقای الهی می‌رسند؛ اما بعضی‌ها به لقای جمال الهی می‌رسند، بعضی‌ها به لقای جلال الهی می‌رسند. آنها که جهنمی هستند، جلال الهی را می‌بینند؛ لذا آنها چون از جمال الهی محروم هستند، فرمود: ﴿کَلَّا اِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾؛[48] اینها در قیامت هم جمال الهی را نمی‌بینند، فیض الهی را نمی‌بینند. اینها در دنیا با قهر زندگی کردند، در آخرت هم با جلال الهی با ﴿اِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾[49] زندگی می‌کنند؛ اما آن جمال الهی را، رحمت خاصه الهی را آنها هرگز مشاهده نمی‌کنند: ﴿کَلَّا اِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾. با اینکه در سوره «ق» فرمود دید اینها وسیع است.

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال ٭٭٭ نیست در این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست[50]

این سوره «ق» که بحث آن قبلاً گذشت ملاحظه فرمودید فرمود پرده‌ای در عالم که نیست، در و دیواری که نیست، حجابی نیست، یک حجاب است که خودت تار و پود آن را بافتی و درست کردی و جلوی چشم خود‌انداختی: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾،[51] ما پرده‌ای در عالم نداشتیم. این غطاء و پرده را خودت بافتی و جلوی چشم خود‌انداختی و چیزی را ندیدی. ما این پرده را حالا کنار زدیم. عالَم پرده ندارد: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾، اینکه نمی‌بیند، پرده را روی چشم خود‌انداخت، خودش بافت، خودش‌انداخت، بعد دیگری کنار می‌زند؛ وگرنه عالم که شفاف است، آیت الهی است. هیچ پرده‌ای در عالم نیست، هیچ حجابی در عالم نیست، هیچ پوششی در عالم نیست. اگر ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ﴾[52] است، کجایش پوشیده است؟ اگر جلال و جمال الهی کلّ جهان را پُر کرده است، کجای آن پوشیده است؟ لذا در سوره «ق» فرمود ما جای پوشیده‌ای نداریم، جای سرّی نداریم. یک پرده است که خود این شخص بافت و جلوی چشم خود‌انداخت، هیچ‌جا را هم نمی‌بیند، ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾. اینجا هم همین‌طور است.

آن وقت: ﴿یُنَبَّؤُا الْاِنْسانُ﴾، بعد می‌فرماید چرا ما تنبئه کنیم؟ خود می‌بیند؛ منتها ما برای اتمام حجت گاهی نشانش می‌دهیم، وگرنه او کاملاً با مجموعه‌ای محشور شده است. این بخش اول سوره مبارکه «قیامة» بود، حالا بخش دوم آن بعد شروع می‌شود.

 


[35] الغارات (ط ـ القدیمة)، ج‌1، ص150.
[50] غزلیات ملا‌هادی سبزواری، غزل شماره36.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo