< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

98/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 13 سوره قیامة

﴿لا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (1) وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) اَ یَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلی‌ قادِرینَ عَلی‌ اَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ (4) بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ (5) یَسْئَلُ اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (6) فَاِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9) یَقُولُ الْاِنْسانُ یَوْمَئِذٍ اَیْنَ الْمَفَرُّ (10) کَلاَّ لا وَزَرَ (11) اِلی‌ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) یُنَبَّؤُا الْاِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ اَخَّرَ (13)﴾

بخشی از مطالب فرعی سوره قبلی ممکن است مانده باشد؛ اما در مطالب سوَر قبلی آنها بازگو شد و اگر احیاناً سؤالی هم مطرح باشد، در ضمن همین سوره مبارکه «قیامة» مطرح است.

این سوره «قیامة»، مانند سایر سور علَم بالغلبه است؛ یعنی «السورة التی یذکر فیها القیامة»، برای اینکه هم کتاب‌های اهل سنت که قبل از هزار سال نوشته شده است در آن کتاب‌ها چنین آمده: «السورة التی یذکر فیها القیامة»، هم در کتاب‌هایی که مربوط به ما شیعه‌هاست و قبل از هزار سال نوشته شده، تعبیرش این است که «السورة التی یذکر فیها القیامة» اینها علم بالغلبه هستند.[1] [2]

درباره اینکه انبیا (علیهم‌السّلام) نسبت به انسان فقط تایید دارند یا تاسیس، در بحث‌های ضرورت نبوت، مخصوصاً در بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» که ضرورت وحی و نبوت را تشریح می‌کند و عقلانیت وحیانی را آنجا تثبیت می‌کند و می‌فرماید اگر خدا پیامبر نفرستد، انبیا را اعزام نکند، مردم بر خدا حجت دارند: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ [3] که این ضرورت عقلانیت وحیانی را تبیین می‌کند، ضرورت وحی را تبیین می‌کند که اگر ـ معاذالله ـ انبیا نمی‌فرستاد، عقل می‌توانست بر علیه آن مکتب احتجاج کند و بگوید ما نه می‌دانیم از کجا آمدیم! نه می‌دانیم به کجا می‌رویم! نه می‌دانیم با جهان چگونه معامله کنیم! ما باید عادل باشیم، عادل یعنی کسی که هر چیزی را در جای خود قرار می‌دهد، جای اشیاء را اشیاآفرین می‌داند، جای اشخاص را اشخاص‌آفرین می‌داند، ما می‌فهمیم عدل یعنی چه! می‌فهمیم عدل خوب است و عدل ضروری است؛ اما عدل معنایش این است که هر چیزی را در جای خود قرار بدهند، جای اشیاء را هم فقط اشیاآفرین می‌داند و اشیا‌آفرین تو‌ای خدا هستی! و اگر پیامبرانی نفرستی، جای اشیاء و جای افعال، جای اقوال، جای اعیان مشخص نیست.

پس وحی ضروری خواهد بود، حتماً پیامبران را خدا صادر خواهد کرد، نازل خواهد کرد و می‌فرستد و مانند آن. انبیا که آمدند، چندین کار می‌کنند: یکی از کارهای آنها که در بحث‌های قبلی گذشت، این است که اینها آن دفینه‌های درونی را اثاره می‌کنند، شیار می‌کنند، شکوفا می‌کنند که در خطبه نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) است که «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». [4] آن گنجینه‌های درونی را شکوفا می‌کنند به انسان نشان می‌دهند، می‌گویند تو این هستی. در آن گنجینه‌ها مسئله نیاز به مبدا، نیاز به معاد، نیاز به راه بین مبدا و معاد تعبیه شده است. بعد انبیا (علیهم‌السّلام) شروع می‌کنند به اینکه این فطرت شکوفا شده را در چندین بخش هدایت و راهنمایی می‌کنند: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾،[5] یکی است. ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾، دو تاست. ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾، سه تاست. چهارمی که از همه ضروری‌تر است، در قرآن کریم فرمود انبیا حرف‌های تازه دارند. حرف‌هایی دارند که هیچ بشری در هیچ مکتبی نشنید و نمی‌تواند یاد بگیرد، فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، [6] که قبلاً هم ملاحظه فرمودید! این ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، غیر از ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ است. ممکن است بعضی از این مطالبی که انسان در مکتب‌های دینی یاد می‌گیرد، در بحث‌های اخلاقی و حقوقی جامعه از دیگران هم کم و بیش بشنود؛ ولی این چهارمی این است که انبیا حرف تازه دارند، حرف‌هایی دارند که در هیچ جای عالم نیست و انسان هر چه هم با استعداد باشد، نمی‌تواند یاد بگیرد، چون مربوط به غیب است. نفرمود: «و یعلّمکم ما لا تعلمون»! فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، این ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی شما آن نیستید که یاد بگیرید. شما از غیب چه خبر دارید؟ این با حسّ و تجربه که شناخته نمی‌شود با علم حصولی‌اندک که سرمایه شماست ﴿اِلاَّ قَلیلاً﴾[7] [8] [9] که شناخته نمی‌شود. اَسرار عالم که قبل بود با فهم عادی شما حلّ نمی‌شود. رموز عالم که بعد در پیش است با علم حصولی‌اندک شما حلّ نمی‌شود. این چهارمی حرف نهایی را می‌زند، نفرمود چیزهایی را به شما یاد می‌دهد که نمی‌دانید! فرمود چیزهایی را به شما یاد می‌دهد که اصلاً نمی‌توانید یاد بگیرید. «و یعلّمکم ما لا تعلمون» نیست. فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.

همین بیان را نسبت به خود پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم دارد. انبیا هم همین‌طور هستند. انبیا با همه نبوغ و استعدادی که دارند، حرف‌هایی در جهان است که آنها هرگز مقدورشان نیست یاد بگیرند. به وجود مبارک پیغمبر فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ﴾، [10] فرمود خدا چیزهایی به تو یاد داد که تو حالا با هر استعداد و هر فروغ و هر نبوغی داشته باشی، نمی‌توانی یاد بگیری.

بنابراین انبیا چندین حرف تازه دارند. ضرورت وحی هم از این راه است. یکی از آن کارهایشان اثاره و شکوفاکردن فطرت است. به حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ﴾، نه «ما لا تعلم»! تعبیر ﴿مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، غیر از ﴿عَلَّمَ الْاِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾[11] است. آن ﴿عَلَّمَ الْاِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ ظهور در این ندارد که برای انسان ممتنع بوده که یاد بگیرد. فرمود انسان چیزی را که نمی‌داند از راه دین یاد می‌گیرد؛ اما حالا ممتنع است که خود یاد بگیرد و تلاش و کوشش کند، این از آن آیات برنمی‌آید.

پس ضرورت وحی و نبوت همین است، برای اینکه ما از قیامت هیچ دسترسی نداریم. از سنخ محسوس نیست، از آغاز خلقتمان هیچ دسترسی نداریم. از خصوصیت‌های اوصاف الهی هیچ دسترسی نداریم. اینها حرف‌های نو و تازه است که انبیا (علیهم‌السّلام) به ما می‌گویند.

مطلب دیگر درباره شفاعت شافعین است که در ذیل سوره مبارکه «مدّثّر» قبلاً بحث شد، این است که عده‌ای برای خودشان می‌گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾،[12] هم تبهکارانی که دینشان مرضی نیست، «مرتضی المذهب»[13] (﴿لا یَشْفَعُونَ اِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی﴾.) نیستند، از شفاعت محروم هستند، هم آنها که اصلاً دینی ندارند. دین آنها این بود که می‌گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾. فرمود اینها که نمی‌توانند شفاعت کنند یا اینها حق شفاعت ندارند، چون ﴿مَنْ ذَا الَّذی یشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاَّ بِاِذْنِه﴾[14] یا شما نمی‌توانید «مشفوعٌ له» باشید، چون ﴿لا یَشْفَعُونَ اِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی﴾، [15] یا مشکل در مبدا فاعلی است که آنها حق شفاعت ندارند: «لا یشفعون الا باذن الله»، به آنها خدا اذن نمی‌دهد یا «مشفوعٌ له» صلاحیت دریافت شفاعت ندارد، برای اینکه ﴿لا یَشْفَعُونَ اِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی﴾. آن کسی که «مرتضی المذهب» نیست، طرْفی از شفاعت نمی‌بندد. «مرتضی المذهب» کسی است که برابر اوایل آیات سوره مبارکه «مائده»، این ﴿الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاِسْلامَ دیناً﴾.[16] این دینی که مرتضای خداست، شخص باید داشته باشد. پس شفیع باید ماذون باشد که خدا به آنها اذن نمی‌دهد. «مشفوع له» باید «مرتضی المذهب» باشد که افراد تبهکاری که از حدّ دریافت شفاعت گذشته‌اند، بهره نمی‌برند یا ﴿هؤُلاَءِ﴾ که ﴿شُفَعَاء﴾ می‌گفتند، آنها حق شفاعت ندارند.

اما سوره مبارکه‌ای که به نام «قیامة» معروف است، «السورة التی یذکر فیها القیامة» ذات اقدس الهی آن را با سوگند شروع می‌کند. کارهای مهم را با سوگند شروع می‌کنند. این بحث قبلاً گذشت که قسم خدا به بینه است نه در قبال بینه. این باید تبیین بشود در این سوره. ذات اقدس الهی که سوگند یاد می‌کند؛ نظیر سوگند در محاکم قضایی نیست. در محاکم قضایی آن مدّعی باید بینه اقامه کند، آن منکر باید سوگند یاد کند، چون دستش خالی است، بینه ندارد. بینه در مقابل سوگند است، سوگند در مقابل بینه است. این در محاکم قضایی است؛ اما سوگندهای خدا به بینه است، نه در قبال بینه. خدا به دلیل قسم می‌خورد. در سوره مبارکه «یس» که دارد: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[17] این قسم به دلیل است؛ یعنی قسم به این معجزه تو پیغمبر هستی! دلیل نبوت پیغمبر معجزه است. قرآن است. این‌طور نیست که به یک شیء بیگانه‌ای قسم خورده باشد. در جاهای دیگر نیاز به توضیح دارد، در سوره مبارکه «یس» دیگر نیازی به توضیح ندارد. سوگند خدا به بینه است. نمونه‌هایی هم ذکر می‌شد؛ مثلاً در جایی که تاریک است، کسی آفتاب را نمی‌بیند، روشنی را نمی‌بیند، از دیگری سؤال می‌کنند که آیا روز شد یا نه؟ او ساعتش را نگاه می‌کند، شواهد دیگر را نگاه می‌کند، سوگند یاد می‌کند که حالا روز است؛ اما اگر کسی روز روشن باشد، دیگری نابیناست، سؤال می‌کند که آیا الآن روز شد یا نه؟ این می‌گوید سوگند به این آفتاب الآن روز است. این به دلیل قسم خورده نه به بیگانه دلیل. در قبال دلیل نیست. آن کسی که نمی‌بیند، از آفتاب بی‌خبر است؛ اما این بصیر که آفتاب را می‌بیند، می‌گوید سوگند به این آفتاب الآن روز است، این به دلیل قسم خورده، نه در قبال دلیل. تمام سوگندهای الهی به بینه است نه در قبال بینه. وقتی به قیامت قسم می‌خورد، به شیء حاضر قسم می‌خورد. این تعبیر از لطیف‌ترین تعبیرهای قرآن کریم است که حالا چه کسی سؤال کرده؟ چه طور شده که این سؤال مطرح شده؟ سؤال‌ها درباره قیامت در قرآن کریم زیاد است، یکی از لطیف‌ترین تعبیرات قرآن کریم درباره قیامت این است که ﴿اَیَّانَ مُرْساها﴾،[18] [19] سؤال کردند از حضرت کشتی قیامت که الآن موجود است و در گردش است، چه وقت لنگر می‌اندازد؟ در جریان سفینه نوح این بود که ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾.[20] «ارسا» عبارت از آن است که انسان یک چیز سنگینی را بگذارد و جلوی لرزش را بگیرد که خدای سبحان سلسل جبال را رواسی زمین قرار داد: ﴿رَواسِیَ﴾[21] یا ﴿اَرْساها﴾، ﴿وَ الْجِبالَ اَرْساها﴾، سلسله جبال لنگر زمین است که جلوی لرزش زمین را بگیرد. کشتی نوح با «بسم الله»، لنگر می‌انداخت و با «بسم الله»، شروع می‌کرد: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها﴾ و «بسم الله مرساها». این سائل سؤال می‌کند که کشتی قیامت چه وقت لنگر می‌اندازد: ﴿اَیَّانَ مُرْساها﴾؛ یعنی الآن هست؟ چه وقت لنگر می‌اندازد تا مسافرینش را پیاده کند؟ در جریان قیامت دفعتاً انسان می‌بیند که اوضاع عوض شد! خیلی‌ها هم که مُردند، اینها وارد برزخ که می‌شوند دفعتاً می‌بینند که اوضاع عوض شد، افرادی را می‌بینند که نمی‌شناختند و نمی‌شناسند، صحنه‌ای می‌بینند که آشنا نیست، متحیّر هستند که این کجاست؟ کجا آمدند؟ چه شده؟ در قبر که تلقین میت می‌کنند، به این شخص می‌گویند تو الآن مُردی، جایی رفتی افرادی را می‌بینی که ناشناسی، این مرگ است، این برزخ است، ما هم می‌آییم: «اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ... وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ»؛ [22] همه را یاد او می‌دهند. او هم کاملاً گوش می‌دهد، می‌فهمد تا توجیه بشود که این حالتی که برای او پیش آمده، این یک حالت خروج از دنیاست، یک عالم دیگری است؛ منتها او متحیر است که اینجا کجاست که من آمدم! این زنده است؛ منتها بی‌خبر است، آگاه نیست. شهید با خبر است. در سوره مبارکه «آل‌عمران» یا «بقره» که فرمود شهدا زنده وارد برزخ می‌شوند، همین است: ﴿ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون ٭ فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ﴾؛[23] شهید زنده وارد برزخ می‌شود، کاملاً می‌فهمد قبلاً کجا بود، الآن کجا هست و با فرشته‌ها صحبت می‌کند، از خدای سبحان می‌خواهد که او را با خبر کند که همرزمان ما و همراهان ما کجا هستند؟ به من مژده بده ما که حالا خونی دادیم، اینها حافظ خون ما هستند یا نیستند؟ این ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾ که فعل مضارع است، مفید استمرار است، مستقیماً و مستمراً شهدا از ذات اقدس الهی مژده دریافت می‌کنند که خدایا مژده بده! راهیان راه ما کجا رفتند؟ شهدا با افراد دیگر کاری ندارند: ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ﴾، به چه کسی؟ به ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾،[24] ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ چه کسانی هستند؟ این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ ما هم در فارسی این تعبیرات را داریم: ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾؛ یعنی کسی که هنوز به اینها نرسیدند. ما به چه کسانی می‌گوییم هنوز نرسیدند؟ اگر مسافری از تهران برای زیارت حرکت کند بیاید به قم، این مسافرین چند نفر بودند، بعضی زودتر حرکت کردند، زودتر رسیدند، بعضی در راه هستند. به اینها که در راه هستند، می‌گویند هنوز نرسیدند؛ اما آنها که در شهرشان توقف کردند و حرکت نکردند، به آنها نمی‌گویند هنوز نرسیدند! این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ عدم ملکه است. به چه کسی می‌گویند: ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾؛ هنوز نرسیدند! آنها که راه افتادند. آنهایی که راهی راه بودند، راه افتادند، هنوز به مقصد نرسیدند، به اینها می‌گویند هنوز نرسیدند؛ اما آنها که هنوز راه نیفتدند که نمی‌گویند نرسیدند. می‌گویند هنوز حرکت نکردند. در این آیه در دو بخش شهدا می‌گویند خدایا! آنها که راهی راه ما بودند و ادامه دهنده راه ما بودند و همفکر ما بودند، کجا هستند؟ بشارت بده! خدا هم می‌فرماید که آنها در فلان مقطع هستند، در فلان مرحله هستند، به شما می‌رسند و مانند آن. شهدا کاملاً باخبر هستند. با دیگری کاری ندارند. با راهیان راه خودشان کار دارند. با حافظان خودشان کار دارند. بعضی‌ها نه، خواب هستند. خیلی‌ها هم هستند که در برزخ خواب هستند؛ یعنی اصلاً بیدار نیستند و نمی‌دانند چه خبر است!

غرض این است که این سائل می‌گوید: ﴿اَیَّانَ مُرْساها﴾، قیامت چه وقت لنگر می‌اندازد؟ چیزی از بین نمی‌رود، خوابیده‌ها بیدار می‌شوند. مسافر جابه‌جا می‌شود، از جایی به جایی. ذات اقدس الهی می‌فرماید نه سوگند به قیامت، که این خودش سوگند است. نه سوگند، خودش سوگند است؛ یعنی «اقسم بیوم القیامة»، یک؛ و «اقسم بالنفس اللوامه»، دو؛ من سوگند یاد می‌کنم به نفس لوّامه که قیامت حق است.

دو تا مشکل اساسی را قرآن کریم اینجا مطرح می‌کند؛ یکی اینکه اینها که حس‌ّگرا هستند؛ نظیر حرف‌های اسرائیلی که می‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛ [25] نظیر آنها که می‌گفتند: ﴿اَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾، [26] آنها که تا چیزی محسوس نباشد و نبینند، باور نمی‌کنند، حداکثر معرفتشان حسّی است، اینها یک امر غیبی باور ندارند و نمی‌توانند بفهمند. اینها را قرآن توجیه می‌کند که جهان به غیب و شهادت تقسیم می‌شود، منحصر در شهادت و حسّ نیست هم جهان غیب حق است هم جهان شهادت حق است، ادله فراوانی ذکر می‌کنند؛ اما در این بخش می‌فرماید این آقایان مشکل و شبهه علمی ندارند، اینها شهوت عملی دارند. اینها که باور ندارند مسئله معاد را، راه علمی، شبهه علمی ندارند، برای اینکه اینها در بخش پایانی سوره مبارکه «یس» فرمود این کسی که ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾،[27] مگر ما به او نگفتیم، به او نمی‌گوییم آن کسی که ﴿اَوَّلَ مَرَّةٍ﴾،[28] او می‌تواند: ﴿یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیم‌﴾؟ انسان که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾[29] به زکریا فرمود: ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾، انسان «لا شیء» بود، بعد قابل ذکر نبود، بعد به این صورت درآورد. حالا که همه چیزش موجود است، روح که از بین نمی‌رود، بدنش که پراکنده شد، هر دو را می‌تواند جمع ‌کند.

بعد از این بیان می‌فرماید انسان شبهه علمی ندارد، مشکل اکثری مردم شهوت عملی است، نه شبهه علمی: ﴿بَلْ یُرِیدُ الْاِنسَانُ لِیَفْجُرَ اَمَامَهُ﴾ وگرنه چه مشکل علمی دارد؟ اگر ذات اقدس الهی انسانی را که قبلاً هیچ نبود، حالا به این صورت درآورد، حالا که همه چیزش موجود است، روح که از بین نمی‌رود، بدن پراکنده شد، جمع می‌کند. چه مشکلی شما دارید؟! در این بخش می‌فرماید اینها هیچ دلیلی ندارند: ﴿اَ یَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلی‌ قادِرینَ عَلی‌ اَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ ٭ بَلْ یُرِیدُ الْاِنسَانُ لِیَفْجُرَ اَمَامَهُ﴾، مهم‌ترین عامل انکار معاد یا غفلت از معاد، این آزادی کاذب است، چون اگر معاد را قبول بکند، می‌داند مسئول است. هر چیزی را که گفته، هر چیزی را که خورده، هر چیزی را که گرفته، باید جواب بدهد.

فرمود: ﴿بَلْ یُرِیدُ الْاِنسَانُ لِیَفْجُرَ اَمَامَهُ﴾، می‌خواهد راهش باز باشد، هیچ بندی نداشته باشد، هر جا می‌خواهد برود، برود. این مشکل انسان است. فرمود نه خیر! ما تمام این انگشتان و سر انگشت که خیلی ظریف است. امضاها مستحضرید که قابل جعل است، خط قابل جعل است، چون صنعت است؛ اما مُهر انگشت قابل جعل نیست، شما این ﴿وَ اخْتِلافُ اَلْسِنَتِکُمْ وَ اَلْوانِکُمْ﴾[30] که در قرآن کریم است را بررسی کنید. الآن میلیاردها بشر، دو نفر را از هر نظر شبیه هم پیدا نمی‌کنید. فرمود این اختلاف السنه، این اختلاف الوان، یک شناسنامه طبیعی است که ما نمی‌گذاریم دو نفر شبیه هم باشند تا مبادا زندگی اشتباه شود، این‌طور است. سر انگشتان هم همین‌طور است، ظریف هم هست. از سر انگشت کارهای فراوانی ساخته است. خطوط ریز و درشت سر انگشت شبیه هم نیست. فرمود ما تمام سر انگشتان را با همه خطوط ریز و درشت دوباره برمی‌گردانیم. این خدایی که اگر بگویند که ﴿مَن یُحْی الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ﴾، در بخش پایانی سوره مبارکه «یس» است، آن جواب را داد: ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی اَنشَاَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ﴾. اینجا فرمود ظریف‌ترین کار که انسان دارد که سر انگشت باشد خدا دوباره بنان را برمی‌گرداند.

فرمود اینکه هیچ مشکل علمی ندارد، ما یک نشانه قیامت را در درون هر کسی گذاشتیم. فرمود این نفس لوّامه را که ما به هر کسی دادیم، این نشانه قیامت است. این نفس لوّامه را همه دارند؛ منتها در قیامت یک عده که «یَوْمِ الْحَسْرَة»[31] است، خودشان را ملامت می‌کنند، آنجا ظاهرتر می‌شود. این نفس لوّامه به منزله تفکیک قواست که برخی‌ها خواستند بگویند که این مسئله تفکیک قوا، یعنی قوه مقنّنه، قوه مجریه و قوه قضاییه را که بشر تدوین کرده است، از درون انسان گرفته است. ذات اقدس الهی انسان را با این سه قوّه جدای از هم خلق کرده است.

یک قوه در انسان است که می‌فهمد بد و خوب چیست. یک قوّه در انسان است که عمل می‌کند. یک قوّه است که می‌سنجد که آیا اینکه عمل کرده، برابر آن بد و خوب بود یا نه؟! اگر مطابق با آن بود، کم‌کم همین قوّه سومی شکوفا می‌شود، خوشحال می‌شود، مبشّره است و لوّامه نیست تا کم‌کم این شخص به نفس مطمئنّه برسد، وگرنه این نفس لوّامه انسان را سرزنش می‌کند، دو تا کار می‌کند: یکی آن که این دستگاه فهمنده که به منزله قوّه مقنّنه است، حرفی را دارد گوش می‌دهد، یکی اینکه این قوّه‌ای که عمل کرد، کار او را بررسی می‌کند، اینها را تطبیق می‌کند. بعد به کرسی قضا و داوری می‌نشیند. اگر خوب بود، خیلی خوشحال است. انسان اگر کار خوبی کرد، چرا خوشحال است و اگر کار بد کرد، چرا نگران است؟ چه کسی او را سرزنش می‌کند؟ همین نفس لوّامه است.

سه قوّه را ذات اقدس الهی در درون هر انسانی نهادینه کرده است. به او قوّه‌ای داد که حالا عقل نظر هست که می‌فهمد چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است که کار جزم است در قبال شک. تصور و تصدیق و سرانجام جزم است. یک کار قوّه اراده و تصمیم و نیت و اخلاص و امثال آن است که کار عقل عملی است. این مسئول اجرا یک قوّه است، مسئول فهم و قانون‌گذاری قوّه دیگری است. این نفس لوّامه می‌آید تطبیق می‌کند، آن کار قوه مجریه را با کار قوّه مقنّنه. اگر درست بود، خیلی خوشحال می‌شود و اگر بد بود، نگران و پژمرده است. گاهی خود را سرزنش می‌کند. در درون همه ما همین‌طور است. ما چرا خوشحال می‌شویم؟ چه وقت خوشحال می‌شویم؟ آن وقتی که ببینیم این کاری که قوّه مجریه کرده است، مطابق با آن قوّه‌ای باشد که فهمید. یعنی آنچه که درست فهمید، همان را عمل کرد و اگر ببینیم آنچه را که فهمیدیم، برخلاف آن عمل کردیم، نگران هستیم. ما را ملامت می‌کنند: ﴿لُومُوا اَنْفُسَکُمْ﴾،[32] این در درون همه ما هست که خیلی‌ها خواستند بگویند تفکیک قوا از همین خلقت انسانی گرفته شده است.

همان‌طور که در دستگاه بیرونی ما قوّه‌ای است که بعضی از قواها و نیروها هستند که مسئول فهم هستند؛ مثل چشم و گوش. یک سلسله قوا هستند که مسئول کار هستند؛ مثل دست و پا. قبلاً هم گذشت که چگونه ما عالم بی‌عمل داریم؟ چگونه می‌شود که ما مقدّس بی‌درک داشته باشیم؟ چگونه ممکن است که جاهل متّهتّک داشته باشیم؟ چگونه ممکن است، عالم عادل داشته باشیم؟ چهار قسم بود که قبلاً گذشت و همه اقسام چهارگانه از همین بیرون ما نشات می‌گرفته؛ یعنی آنچه در بیرون است، مشابه آن در درون هم هست. ما در بیرون یک دستگاه ادراکی داریم به نام چشم و گوش که کارشان همین فهمیدن است، کاری از آنها ساخته نیست. یک دستگاه داریم که کارشان اجراست، فعالیت و کوشش است. چشم و گوش کارشان فهمیدن است. دست و پا کارشان تلاش و کوشش است. اگر این چشم و گوش مار و عقرب را دیدند و دست و پا حرکت کردند، فرار کردند، نجات پیدا کردند، این انسان سالم است؛ ولی اگر دست و پای او فلج بود، چشم و گوش مار و عقرب را می‌بیند و همین‌طور نیش هم می‌خورد؛ ولی چشم که فرار نمی‌کند، گوش که فرار نمی‌کند. اینکه می‌بیند، او نمی‌تواند فرار کند. او فلج است. این می‌شود انسان فاسق. عالِم بی‌عمل. در بیرون این‌طور است.

گاهی دست و پا سالم است، چشم و گوش بسته است؛ مثل مقدّس بی‌درک. او اصلاً نمی‌فهمد که چه بکند؛ ولی هر چه به او بگویی می‌کند. گاهی جاهل متهتّک است هم چشم و گوش او بسته است، هم دست و پایش فلج است. او فاقد طهورین است. در بیرون که این‌طور است، درون هم همین‌طور است. در درون بخشی از قوای ما مسئول فهمیدن هستند. عقل است که خدای سبحان عطا کرده که می‌فهمیم چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است و از شرع کمک‌ می‌گیریم، می‌فهمیم. آن عقل عملی که حضرت فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، [33] آن مسئول کار است. عزم، اراده، نیت، اخلاص، طلب مال این است. اگر انسان «سلام العقلین» بود؛ یعنی هم عقل نظری او خوب می‌فهمید که جزم و تصور و تصدیق او حساب شده بود، هم عقل عملی که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» فعال بود، او می‌شود عالِم عادل؛ اما اگر عقل نظری او فعال بود، درس و بحث و حوزه و دانشگاه خوب داشت، خوب می‌فهمید، خوب حرف می‌زند، خوب مقاله می‌نویسد، خوب سخنرانی می‌کند؛ اما «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» او فلج است، این می‌شود عالِم فاسق. چون این عقل کارش فهمیدن است، جزم علمی است، نه عزم عملی.

این بیان نورانی حضرت امیر ناظر به همین بخش است، فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسِیر تَحْتَ هَوَیً اَمِیر»، [34] این در مجاهد درونی این عقل اجرایی را که باید کار بکند، این در جهاد درون باخته و هوس آن را به اسارت گرفته است. فرمود این عقل داشت، خدا به او داد؛ ولی هوس آن را به اسارت گرفته است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسِیر تَحْتَ هَوَیً اَمِیر». در بیانات نورانی دیگر فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً اِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»،[35] . نهج البلاغه (للصبحی صالح)، حکمت280حالا که فهمیدید عمل بکنید. اگر عمل کردیم و تمرین داشتیم، این دیگر فلج نمی‌شود.

اولین کار این است که انسان این نفس لوّامه را همیشه سر‌جایش روی کرسی قضا بنشاند، این می‌شود قاضی. عقل نظری می‌شود مقنّن، عقل عملی می‌شود مجری. این هم قاضی است، برابر قضا هم عمل می‌کند و راحت هم هست و اما اگر چنانچه اگر کم‌کم این رشوه داد، زیرمیزی داد، رومیزی داد، این نفس لوّامه را کم‌کم تیره کرد و غباری کرد: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،. سوره شمس، آیه10. او را زنده به گور کرد. این قاضی زنده به گور چه کاری از او ساخته است؟ ﴿دَسَّاهَا﴾ را هم که قبلاً ملاحظه فرمودید این ﴿دَسَّاهَا﴾ باب تفعیل است، این سه تا «سین» دارد، «سین» سوّم آن تبدیل به «یاء» شد و «یاء» تبدیل به «الف» شد. ثلاثی مجرّد آن «دَسَّ» است. ثلاثی مزید آن «دَسَّسَ» است. «سین» سوم به «یاء» تبدیل شد و «یاء» به «الف» تبدیل شد و شده ﴿دَسَّاهَا﴾، دسیسه هم این است که انسان این مقدار خاک را کنار ببرد، چیزی درون خاک بگذارد، بعد روی آن خاک بریزد، این می‌شود دسیسه. این ﴿اَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾[36] که در قرآن دارد، همین است. دسیسه معنایش همین است.

این نفس امّاره و نفْس‌های دیگر و خواسته‌های دیگر و هوس‌های دیگر، اینها این قاضی بیچاره را تدسیس و زنده به گور می‌کنند. حالا قاضی زنده به گور شده چه فتوایی می‌تواند بدهد؟ فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، آن وقت تمام میدان‌دار می‌شود نفْس امّاره، وگرنه انسان که اول نفْس امّاره نداشت. اول حیله می‌کرد، بعد از دسیسه کردن و حیله کردن، می‌شود فرمانروا و امر می‌کند. آن وقت عالِماً، عامِداً دروغ می‌گوید. هیچ راهی هم ندارد.

این است که فرمود ما این نفس لوّامه را نمونه قیامت قرار دادیم. در قیامت حق عادلانه ترسیم می‌شود، اینجا هم عادلانه ترسیم می‌شود. سوگند به نفس لوّامه که ذات اقدس الهی به عنوان قاضی درون تفکیک قوای سه‌گانه درون، از آن به عظمت یاد می‌کند، قسم به نفس لوّامه که قیامت حق است. تمام این سرانگشتان شما را ما بررسی می‌کنیم، شما هیچ مشکل علمی ندارید: ﴿بَلْ یُرِیدُ الْاِنسَانُ لِیَفْجُرَ اَمَامَهُ﴾، تنها مشکل منکران معاد این است که می‌خواهند جلویشان باز باشد، همین! وگرنه وقتی انبیا آمدند گفتند این خدایی که شما را خلق کرد، می‌گوید عالم حساب و کتابی دارد، این‌طور نیست که هر کسی هر کاری کرد، رها باشد، این می‌شود لغو. فرمود نه! در کارگاه خدا بطلان نیست. در ساختار خلقت لغو و لعب نیست. اگر هر کسی، هر کاری کرد، کرد، دیگر لغو می‌شود، بی‌حساب می‌شود.

از قرآن سؤال می‌کند شما عالم را با چه چیزی خلق کردی؟ عالم را با چه چیزی خلق کردی؟! نه اینکه در و دیوار و مسجد و اینها را! یک وقت است که می‌گویند مصالح ساختمانی این مسجد، مثلاً آهن است و سیمان. حالا بگویید آهن را از چه چیزی خلق کرد؟ مثلاً از فلان خاک. آن فلان خاک را از چه چیزی خلق کرد؟ می‌گوید فلان! می‌گوید من عاَلم را با حق خلق کردم. این حسی نیست، ما چگونه بفهمیم؟ یعنی هیچ، یعنی مصالح ساختمانی این جهان حق است؛ یعنی بطلان در آن نیست. این جایی برای سؤال نیست که شما آن ذرّات اولیه را از چه چیزی خلق کردی. می‌فرماید: ﴿وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[37] [38] مصالح ساختمانی آسمان و زمین حقیقت است؛ یعنی هیچ بطلانی در آن نیست. هر چیزی حسابی دارد، کتابی دارد. همه زنده‌اند، همه راست می‌گویند، همه حرف می‌زنند، همه شهادت می‌دهند.

روی این مبنا حالا اگر گفته شد، مسجد شهادت می‌دهد که فلان همسایه آمده، فلان همسایه شکایت می‌کند که نیامده، درست است، [39] («سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ: شَکَتِ‌ الْمَسَاجِدُ اِلَی‌ اللَّهِ‌ تَعَالَی الَّذِینَ‌ لَا یَشْهَدُونَهَا مِنْ جِیرَانِهَا فَاَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَیْهَا وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا قَبِلْتُ لَهُمْ صَلَاةً وَاحِدَةً وَ لَا اَظْهَرْتُ لَهُمْ فِی النَّاسِ عَدَالَةً وَ لَا نَالَتْهُمْ رَحْمَتِی وَ لَا جَاوَرُونِی فِی جَنَّتِی.) چون چیزی می‌فهمد. این با حقیقت خلق شد. این همه دستورات و روایاتی است که مسجد شکایت می‌کند، مسجد شفاعت می‌کند، این یعنی چه؟ این می‌فهمد که کدام همسایه آمد، کدام همسایه نیامد. همه زنده‌اند، همه می‌فهمند، همه حق دارند. شهادت می‌دهند. روزی که صاحبش فرمان می‌دهد، دهن باز کن، قارون را بگیر! می‌گوید چشم: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْاَرْضَ﴾؛[40] می‌شود «شقّ الارض». به دریا می‌گوید: ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾؛[41] می‌گوید چشم! دریا «شقّ البحر» است، زمین «شقّ الارض» است، آن سنگ «شقّ الحجر» است: ﴿اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ﴾،[42] دوازده چشمه از آن سنگ در‌می‌آید. چیزی در عالم نیست که نفهمد. این هم نظام عالم است. حالا آن معارف برای خیلی‌ها شاید حل نشود، فرمود انسان، همین افراد عادی، فقط می‌خواهد که جلویش باز باشد، بنابراین مشکل علمی ندارد.

بنابراین این سوگندها حق است، این «لا» هم زائد نیست: ﴿لا اُقْسِمُ﴾؛ یعنی نه سوگند؛ یعنی خود سوگند است. ﴿لا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾، این نفس لوّامه قیامتی است در درون ما. همان‌طوری که فطرت، یک نشانه‌ای از توحید است در درون ما. ﴿اَ یَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾، ما کاملاً تمام استخوان‌ها را جمع می‌کنیم. گفت: ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ﴾، ﴿بَلی‌ قادِرینَ عَلی‌ اَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾، آن ظریف‌ترین کارها را انجام می‌دهیم، چون قبلاً چیزی نبود، ما انجام دادیم. ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ﴾، این «بل» اضرابی است؛ یعنی او هیچ مشکل علمی ندارد. این می‌شود شهوت عملی، آن می‌شود شبهه علمی. ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ﴾؛ لذا سؤال اعتراض‌آمیز دارد: ﴿یَسْئَلُ اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ﴾، آن وقت چکار داری؟ دفعتاً یک وقت قیامت قیام می‌کند: ﴿یَسْئَلُ اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ﴾، می‌فرماید حالا می‌خواهید بفهمید که قیامت چه وقت قیام می‌کند؟ ﴿فَاِذا بَرِقَ الْبَصَرُ ٭ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ ٭ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ٭ یَقُولُ الْاِنْسانُ یَوْمَئِذٍ اَیْنَ الْمَفَرُّ﴾، برای هر فردی یک قیامت صغرایی هست که وارد برزخ می‌شود؛ اما وقتی که چشم‌ها بی‌فروغ شود، ماه گرفته شود «اذ الارض کذا»، «اذ السماء کذا»، «و الشمس و القمر» تکویر بشوند، «کوّرت الشمس» بشود، کلّ این نظام برچیده شود، قیامت قیام می‌کند؛ ولی برای هر کسی همین که وارد صحنه برزخ می‌شود، صحنه قیامت صغرای اوست: «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُهُ»، [43] می‌بیند کاملاً صحنه عوض شده است. تمام اختیار در عمل اوست. انسان مامور است که برابر عمل خود سخن بگوید، برابر عمل خود زندگی کند. این است! عمل در آن روز حاکم است. فرمود یک برزخ دارید، یک قیامت صغرایی دارید، یک قیامت کبرایی دارید، اینها طلیعه آن قیامت است که ﴿فَاِذا بَرِقَ الْبَصَرُ ٭ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ﴾؛ نورش منفسخ شد و گرفته شد و شمس و قمر ﴿دُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً﴾،[44] اینها جمع بشوند، با هم بکوبند که عالَم‌کوبی شود. این ﴿اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‌ءٌ عَظِیمٌ﴾[45] همین است. دوباره با بهترین وجه آسمانی می‌سازند، زمینی می‌سازند.

در سوره مبارکه «ابراهیم» گذشت که ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَیْرَ الْاَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[46] که این ﴿وَ السَّماواتُ﴾ هم نائب فاعل ﴿تُبَدَّلُ﴾ است؛ یعنی کل آسمان و زمین عوض می‌شود. از وجود مبارک امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) سؤال شد یا حضرت خود فرمود: این تبدیل می‌شود به زمینی که روی آن معصیت نشده است. به هر حال تبدیل می‌شود یا نمی‌شود؟ ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَیْرَ الْاَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛ یعنی کل این سماوات عوض می‌شود، زمین عوض می‌شود، به زمینی دیگر. حالا چندین بحث است که این زمین دیگر چگونه زمینی است؟ چه طور زمینی است؟ یکی از روایاتی که از امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) رسیده است، این است که «الی ارض» که «لم یعص علیها»؛ تبدیل می‌شود به زمینی که روی آن معصیت نشده است.[47] («یحشر الناس علی ارض بیضاء مثل الفضة لم یعص الله علیها.) پس این هست. فرمود اینها هیچ راهی برای شبهه علمی ندارند، فقط می‌خواهند که جلویشان باز باشد. هر وقتی انسان احساس کند که جلویش باز است، بی‌راهه می‌رود؛ اما وقتی احساس کند که جلویش بسته است، کنترل می‌کند.

﴿فَاِذا بَرِقَ الْبَصَرُ ٭ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ ٭ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ٭ یَقُولُ الْاِنْسانُ یَوْمَئِذٍ اَیْنَ الْمَفَرُّ﴾، می‌خواهد فرار کند، در حالی که به «دار القرار» رسیده است. دار فرار دنیاست، اینکه فرمود: «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُم‌»،[48] همین است. حرکت نمی‌داند دائم باشد، چون حرکت دائم به لغو منجر می‌شود. یک چیز دائماً بگردد، حرکت بی‌مقصد نیست، یک؛ در مقصد مقصود را مشاهده کند، دو؛ حرکت حتماً به پایان می‌رسد، ممکن نیست چیزی دائماً بگردد. حرکت چون راه است، راه که بی‌مقصد نمی‌شود. حرکت وسیله است، وسیله که بی‌هدف نمی‌شود. عالَم یعنی دنیا ممکن نیست دائمی باشد، این دار، دار عمل است؛ لذا فرمود آن روز که فرا رسید، می‌گوید: ﴿کَلاَّ لا وَزَرَ﴾، هیچ باربری نیست، هر کسی بار خود را باید ببرد. اینها اسرار و نشانه‌های قیامت است: ﴿اِلی‌ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرّ ٭ یُنَبَّؤُا الْاِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ اَخَّرَ ﴾، این نبا عظیمی که هست: ﴿عَنِ النَّبَاِ الْعَظیمِ﴾، خبر مهم جهان همین مسئله آخرت است. می‌فرماید ما در آن روز می‌گوییم که تو چه کار کردی! بعد می‌فرماید چه حاجت است که ما به او بگوییم؟ ﴿یُنَبَّؤُا الْاِنْسانُ﴾، این هم باب تفعیل است. «نبا»؛ یعنی خبر. «انباء»؛ یعنی اخبار و گزارش. «تنبئه و تنبئ» که باب تفعیل است؛ یعنی خبرهای شفاف و وسیع و فراوان. ﴿بِما قَدَّمَ وَ اَخَّرَ﴾، همه چیز را به او گزارش می‌دهیم. بعد می‌فرماید: ﴿بَلِ الْاِنْسانُ﴾، این «بل» هم مثل آن است. چرا ما به او گزارش بدهیم؟ نیازی به گزارش نیست، چون همه را می‌بیند. ﴿بَلِ الْاِنْسانُ عَلی‌ نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾، انسان مذکر است، خبرش مؤنث نیست. این «تاء» «تاء» مبالغه است؛ یعنی انسان در آن روز خیلی خیلی می‌فهمد که چه کار کرده! ما چرا به او بگوییم؟ او خود اعمالش را می‌بیند. ﴿یُنَبَّؤُا الْاِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ اَخَّرَ﴾؛ یعنی ما خیلی می‌خواهیم ـ باب تفعیل است ـ خیلی می‌خواهیم گزارش بدهیم بعد با «بل اضرابیه»، چرا ما گزارش بدهیم؟ ﴿بَلِ الْاِنْسانُ عَلی‌ نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾، نه «بصیرٌ»! آن مبتدا مذکر، خبر که نمی‌تواند مؤنث باشد. این «بصیرة»؛ مثل «علامة» است؛ یعنی هیچ چیزی بر او مخفی نیست، چون تمام کارها را خود کرده است، تمام توجیه‌هایی که می‌خواست انجام بدهد، خودش انجام داده است، همه برای او شفاف است. نیازی به گزارش نیست، ما بگوییم تو فلان کار را کردی، او خودش می‌داند و عمل را می‌بیند.

﴿بَلِ الْاِنْسانُ عَلی‌ نَفْسِهِ بَصیرَةٌ ٭ وَ لَوْ اَلْقی‌ مَعاذیرَهُ﴾، حالا هر چه هم عذرخواهی بکند، می‌داند که چه کار کرده است. اگر کسی قیامت را این‌طور ببیند، دیگر راحتِ راحت است. الآن مثلاً خیلی به آخر ماه شعبان نمانده است، قبلاً هم به عرض شما رسید که هم در روایات هم در ادعیه این دو تعبیر هست؛ در روایات یک تعبیر، در ادعیه تعبیر دیگر که ماه مبارک رمضان «غُرَّةُ الشُّهُور» است، [49] (یک؛ «رَاسُ السَّنَة» است،) [50] دو. افرادی مثل ابن طاووس و سایر بزرگان که کتاب دعا تنظیم می‌کنند، معمولاً اول سال را اول ماه مبارک رمضان می‌دانند. ماه شعبان را آخر سال می‌دانند؛ لذا در ماه شعبان خیلی سراسیمه و دستپارچه‌اند که حساب‌ها را بررسی کنند که آخر سال چیزی بدهکار نباشند، چون هر آخر سالی به هر حال حساب و کتابی دارد. این دعای نورانی ماه شعبان را ملاحظه می‌کنید: «اللَّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه‌»،[51] خدایا اگر تا به حال ما را نیامرزیدی بعد بیامرز! این یعنی چه؟ این دعای ماه شعبان است. آخرهای ماه شعبان این دستور را دادند، برای اینکه آخر سال است. انسان باید وارد سال جدید شود. آن وقت راحتِ راحت هم هست. سخت نیست کمی مواظبت می‌خواهد. آن وقت از حرف زدن زائد، حسد بی‌خود، از اعتراض این و آن، نصحیت که می‌کند قبلاً هم به عرض شما رسید که اصلاً نصیحت معنایش نیش زدن نیست. آن تفسیر شد معنای نصیحت، این سوزن خیاط را می‌گویند «منصحه». خود خیاط را می‌گویند «ناصح». آن جامه‌ای که دوخت را می‌گویند «نصاح». «نصیحت»؛ یعنی انسان جامه آبرومندی بدوزد و بر پیکر جامعه بیندازد و اینها را از برهنه بودن در بیاورد، این چیز بسیار خوبی است. اینکه آبرو بردن نیست، بر همه ما هم لازم است نصیحت بکنیم. نصیحت اصلاً معنایش این است، این سوزن را می‌گویند «منصحه». این خیاط را می‌گویند «ناصح»، این لباس را می‌گویند «نصاح». این خیلی بر ما واجب است، کار خوبی هم هست! آن وقت راحت هستیم، باید بگوییم می‌گوییم. باید نصیحت بکنیم می‌کنیم؛ اما خودمان را بخواهیم سبک بکنیم، این اثر ندارد. گفتن لازم است، امر به معروف لازم است، نهی از منکر لازم است، اینها همه جامه است، جامه حافظ آبروست، اینها چیز خوبی است! اصرار اینکه در آخرهای ماه شعبان آدم مرتّب این دعا را بخواند که «اللَّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه‌»، برای اینکه آخر سال است. ما باید باور بکنیم این حرف‌ها را. ما اگر باور کردیم، جامعه هم ـ ان‌شاءالله ـ باور می‌کند!

 


[47] الجامع لاحکام القرآن، ج16، ص300.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo