< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

98/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 25 سوره مدثر

﴿یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَاَنْذِرْ (2) وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (3) وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ (4) وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (6) وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (7) فَاِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ (8) فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسیرٌ (9) عَلَی الْکافِرینَ غَیْرُ یَسیرٍ (10) ذَرْنی‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحیداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12) وَ بَنینَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهیداً (14) ثُمَّ یَطْمَعُ اَنْ اَزیدَ (15) کَلاَّ اِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنیداً (16) سَاُرْهِقُهُ صَعُوداً (17) اِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ اَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ (23) فَقالَ اِنْ هذا اِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ (24) اِنْ هذا اِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25) ﴾

سوره مبارکه «مدّثّر» اگر این بخشی که تلاوت شد با هم نازل شده باشند، نشان می‌دهد که این اولین سوره‌ای نیست که نازل شده است، گرچه محتوای این با عناصر محوری سور مکی هماهنگ است؛ ولی یقیناً این اولین سوره نیست، برای اینکه درباره ولید و امثال ولید که این‌طور تهدید می‌کند، معلوم می‌شود قبلاً وحی اعلام شده، قرآن نازل شده، آیات الهی ابلاغ شده، تبلیغ شده، ادعای اعجاز مطرح شده، عده‌ای مخالفت کردند و گفتند سِحر است و امثال آن، آن وقت این بخشی که از آیه هشت به بعد شروع می‌شود، درباره انذار اینهاست که اینها که معجزه الهی را سحر می‌دانند، گرفتار تلخ‌ترین کیفر خواهند شد. معلوم می‌شود این اولین سوره نخواهد بود، البته جزء عتایق هست، جزء سوری است که در اوایل بعثت نازل شده است.

جریان ﴿یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾ و همچنین ﴿یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾ اگر گفته شد، اینها بار اول نازل شد، ظاهراً ممکن است بر آن تطبیق شود، چون یک مدت وحی منقطع شد. بعد از انقطاع وحی این آیات و سور نازل شد. این سوَری که بعد از انقطاع وحی اولین بار نازل می‌شدند اینها را می‌گویند «اول ما نزل»، پس اول دو قسم است: یک اول نفسی است، یک اول نسبی. اول نفسی طبق نقل معروف ﴿اقْرَاْ﴾ است، سوره «علق» است که اولین سوره‌ای است که نازل شده است. اول نسبی این است که چون یک مدت وحی منقطع شده بود، بعد از این انقطاع وحی شروع شد، اولین سوره‌ای که بعد از انقطاع وحی شروع شده، حالا ﴿یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾ است ﴿یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾ است و مانند آن.

مطلب دیگر آن است که قرآن کریم این معارف را که دارد القاء می‌کند، فرق افراد عادی با وجود مبارک حضرت آن است که افراد عادی، مثل ما این الفاظ را می‌شنویم، آشنایی با مفاهیمی که داریم از شنیدن این الفاظ آن مفاهیم به ذهن ما می‌آید. مفهوم به‌اندازه خودش اگر در جان ما جا گرفت، اثری کامل به همان‌اندازه دارد و اگر نگرفت که اثر ضعیفی دارد. این بهره ما از قرآن که ما اول الفاظ را می‌شنویم وبه جهت انسی که داریم به مفاهیم آن منتقل می‌شویم؛ اما وجود مبارک حضرت که از درون هست، اول آن معنا را می‌یابد، بعد لفظ را به وسیله فرشته می‌شنود یا بدون واسطه می‌شنود. با همین بیاناتی که ﴿رَبَّکَ فَکَبِّرْ ٭ وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ ٭ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾، دارد تطهیر می‌شود، دارد اینها را پیدا می‌کند. وقتی با اینها مانوس شد، مسلّح شد، می‌گوید برخیز و جهان را انذار کن! این ﴿قُمْ فَاَنْذِرْ﴾ که متعلق محذوف است و دلیل بر عموم است، ناظر به سوره «حشر» و امثال «حشر» نیست که ﴿وَ اَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْاَقْرَبینَ﴾،[1] چون که ﴿وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ﴾، [2] تو رسالت جهانی داری، همگانی و همیشگی. هر فرد در هر عصر و مصر. تو مسئول هدایت اینها هستی.

پرسش: ...

پاسخ: این اراده تشریعی است. ذات اقدس الهی سه کار می‌کند؛ یکی اراده تکوینی است که ﴿اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون﴾[3] که این آیه سوره مبارکه «فصلت» فرمود کلّ آسمان و زمین عبد خاضع هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْاَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً اَوْ کَرْهاً قالَتا اَتَیْنا طائِعین﴾[4] که بحث آن قبلاً گذشت. فرمود ذات اقدس الهی به آسمان و زمین دستور داد، اطاعت کنید، این تثنیه است: ﴿فَقالَ لَها﴾؛ «للسموات»، ﴿وَ لِلْاَرْضِ ائْتِیا﴾، تثنیه است، ﴿قالَتا﴾ تثنیه است، ﴿اَتَیْنا طائِعین﴾، این دو نفر عرض کردند ما همه داریم اطاعت می‌کنیم: ﴿اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون﴾، این اراده تکوینی است. یکی هم «ارادة التّشریع» است که آن هم به تکوین برمی‌گردد. اراده کرده که قانون وضع کند، اراده کرده که دین جعل کند، اراده کرده مکتب جعل کند، اراده کرده که خودش این کار را انجام بدهد. «ارادة التشریع» است نه اراده تشریعیه است. این هم به تکوین برمی‌گردد، کار اوست. سوم اراده تشریعیه است؛ یعنی از مکلف می‌خواهد که با اراده خود اطاعت کند. آن‌گاه بین اراده ذات اقدس الهی و فعل خارجی، اراده مکلف مختار است. فرمود اینجاست که او آزاد است: ﴿مَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾.[5] بنابراین این قسم سوم اراده تشریعیه است نه «ارادة التشریع». اراده کرده که انسان آزادانه این کار را انجام بدهد؛ لذا «قد یعصی» و «قد یطیع».

این قسمت‌ها که وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود این‌طور باش، دارد همه این مطالب را و این معارف را و این اوصاف را به آن حضرت اعطا می‌کند. این می‌شود: ﴿اِنَّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾،[6] همین که می‌فرماید: ﴿قُمْ فَاَنْذِرْ﴾، چیزی به او می‌دهد. ﴿وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ﴾، چیزی به او می‌دهد. ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾، چیزی به او می‌دهد. این می‌شود: ﴿اِنَّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾، وگرنه الفاظ بده، مفاهیم بده، آن عرب قدّاره‌بند غارتگر، اصلاً وقتی برای پسرانشان ازدواج می‌گرفتند که بتوانند قافله‌ای را غارت کنند. آنها که دامداری و کشاورزی و امثال آن نداشتند. وقتی به پسر این شخص زن می‌دادند که او عُرضه داشته باشد، قافله‌ای را غارت کند، کارشان این بود؛ مثل دزدان دریایی، این دزدان دریایی چگونه زندگی می‌کنند؟ به چه کسی زن می‌دهند؟ از چه کسی زن می‌گیرند؟ اینها کارشان همین است. حالا آن ترامپ و امثال آن نامشان را عوض کردند، وگرنه همین هستند. این دزدان دریایی اصلاً شغلشان سرقت است. پسرشان وقتی ازدواج می‌کنند که او بتواند کشتی را غارت کند! به کسی زن می‌دهند که بتواند کشتی را غارت کند. این دزدان دریایی شغلشان همین است. عرب آن روز این بود، در برابر این می‌فرماید: ﴿قُمْ فَاَنْذِرْ﴾، پس چیزی به پیغمبر داد. این می‌شود: ﴿اِنَّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾، وگرنه صرف اینکه الفاظ باشد و مفاهیم باشد و تو به تنهایی قیام کن، جاهلیت را به تمدن تبدیل بکن، جهان را متمدن بکن، الآن هر جا سخن از حق است از اینها گرفتند، وگرنه اینها یا چهار تا روستایی آن طرف آب بودند یا چهار تا روستایی این طرف آب. هر جا سخن از عقل و عدل است، از این چند نفر گرفتند، از وجود مبارک ابراهیم، موسای کلیم، عیسای مسیح، وجود مبارک حضرت، از اینها گرفتند.

غرض این است که این چند آیه از بیرون نیست، از درون است؛ با محتواست مفهوم نیست. آن وقت این مفهوم در کنار آن هم آمده است. لفظ در کنار آن حقیقت هم آمده است. این قول ثقیل را گرفت و شده ثقیل، وزین، سنگین. آن وقت چیزی او را «لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف»،[7] چرا «لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف»؟ در وصف این‌گونه از مردان الهی، گفتند هیچ حادثه‌ای اینها را نمی‌لرزاند. این بیان نورانی حضرت امیر که چند بار نقل شد، همین است. یک وقت است که انسان می‌گوید من صابر هستم، هر چه شد شد! یک وقت اصلاً ترس ندارد. حضرت می‌فرماید در شب بدر اولین جنگ نابرابر تجربه نکرده ما بود. ما که جنگ بدر این‌طور جنگی را ندیده بودیم. سربازان ما هم یا چوبدستی داشتند یا چهار تا ابزار دست دوم و سوم داشتند، آنها مسلّح بودند به سربازان خود کباب می‌دادند، سواره می‌آمدند، شمشیر داشتند. ما چیزی نداشتیم. در جنگ بدر اصلاً جنگی بود صد درصد نابرابر! وجود مبارک حضرت امیر دارد که شب تا صبح پای این درخت حضرت مناجات می‌کرد، اصلاً گویا فردا جنگی نیست، ترس نداشت.[8] این چگونه پیدا می‌شود؟ این با سفارش حل می‌شود؟ یا چیزی بود داد؟ چون چیزی به او داد می‌شود: ﴿اِنَّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾، چون چیزی به او داد فرمود: ﴿اِنَّا سَنُلْقی‌ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً﴾، [9] چون چیزی به او داد: «کانَ خُلُقُه القُرْآنَ».[10] چون چیزی به او داد، گفت: ﴿وَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾.[11] به او داد. خیلی حرف است! آدم آنهایی که اصلاً کارشان همین بود، چگونه انسان بتواند در برابر اینها قیام کند و هیچ هم نترسد؟ خود حضرت امیر که در شهامت او حرفی نبود، خود حضرت امیر می‌فرمود درست است و من شجاع هستم و عمرو بن عبدود و اینها را کشتم، اما «کُنَّا اِذَا احْمَرَّ الْبَاْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه‌»،[12] این در نهج است. فرمود جنگ وقتی خیلی شعله‌ور می‌شد، ما همین که کنار حضرت می‌آمدیم، احساس آرامش می‌کردیم. این را خود حضرت امیر دارد: «کُنَّا اِذَا احْمَرَّ الْبَاْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه‌»؛ لذا او شخص دوم مملکت است نه شخص اول. ما وقتی کنار حضرت می‌آمدیم؛ مثل اینکه به سنگر رسیدیم، احساس آرامش می‌کردیم. پس این‌طور نیست که فقط الفاظ را ذات اقدس الهی به حضرت داده باشد. الفاظ «بما لها من المعانی، بما لها من الحقائق، بما لها من التعابیر، بما لها من البواطن» می‌شود: ﴿اِنَّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾. فرمود: ﴿قُمْ فَاَنْذِرْ﴾؛ لذا آن حضرت هر چه شنید، اطاعت کرد.

بنابراین این آیات اول این است. در سوره مبارکه «سبا» آیه 28 فرمود: ﴿وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ﴾، جهانی است، هر کسی در هر عصری، در هر مصری «الی یوم القیامة» بیاید، باید حرف تو را گوش بدهد. این یک سرمایه سنگینی می‌خواهد. ﴿وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ﴾؛ منتها الآن ما می‌گوییم خیلی نگران نباش، این نوجوان است، یک مقدار که سنّ بگذرد عاقل می‌شود و به هر حال عاقل هم می‌شود! در دستگاه الهی برای همه ما همین‌طور است، حالا سخن از یک میلیارد سال و دو میلیارد سال که نیست. ما هستیم که هستیم. الآن نشد، آخرهای عمر، «عند الاحتضار» یک فشاری می‌دهند. نشد در برزخ، نشد در ساهره قیامت می‌بینیم، به هر حال یک فشاری هست و تطهیر می‌شویم ـ ان‌شاءالله ـ در بهشت! مگر برای ما عمر و سالی هست؟ مگر ما سال و ماه داریم؟ ما ابدی هستیم، اگر ابدی هستیم، چند صباحی اگر بی‌راهه رفتیم، این قابل گذشت است، نباید گفت که عمر انبیا، مثلاً تبلیغ انبیا، هدف انبیا، این بود، نه! به هر حال این قافله به مقصد می‌رسد. قافله‌ای که میلیاردها سال عمرش است، ابدیت دارد، چند صباحی اگر بیراهه رفته، بعد به هر حال او را متوجه می‌کنند و می‌بیند. اگر یک وقت نقشه دنیایی را انسان ببیند، بله «اکثرهم»، «کذا و کذا»؛ اما وقتی نقشه این قافله را می‌بیند، این چیزی نیست؛ مثل اینکه چند روزی بی‌راهه رفته بعد به هر حال متوجه می‌شود و می‌بیند و مشاهده می‌کند، چیزهایی را می‌بیند.

بنابراین این تعبیراتی که ذات اقدس الهی فرمود، همراه با افاضه آن اوصاف است: ﴿وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ﴾، او را تکبیر بکن. مستحضر هستید که تکبیر از یک نظر از تسبیح بالاتر است. تسبیح یعنی تنزیه ذات اقدس الهی از هر عیب و از هر نقص منزه است. عیب و نقص هم که قبلاً فرق آن مشخص شد. عیب مثل این است که این فرش سه در چهار یک گوشه آن پاره باشد، پوسیده باشد، سوخته باشد، می‌گویند این عیب دارد که خیار عیب ناظر به این است. نقص این است که این فرش، فرش سالمی است؛ منتها دوازده متر است، آن اتاق بیست متر است. این فرش، فرش نویی است، سالمی است. این مشکل درونی ندارد؛ ولی جوابگوی آن مساحت نیست. آن یکی را می‌گویند نقص. این یکی را می‌گویند عیب که مرزها هم جداست.

ذات اقدس الهی نه عیب دارد نه نقص؛ عیب ندارد «فواضحٌ». نقص ندارد، چون نامتناهی است. تنزیه برای این است. «تنزیه»؛ یعنی او منزه از نقص است، مبرّای از عیب است؛ اما تکبیر وقتی این روایتی که مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله علیه) نقل کرده است «تکبیر»؛ یعنی «اللَّهُ اَکْبَرُ مِنْ اَنْ یُوصَف»، [13] خدا بزرگ‌تر از آن است که ما برای او وصف قائل شویم. چه می‌خواهد بگوید؟ درباره خدا چه چیزی را شما وصف قرار می‌دهید؟ یک حقیقت نامتناهی که عین علم است، عین قدرت است، قابل وصف نیست. غیر در قبال او نیست؛ لذا تکبیر را گفتند بالاتر از تسبیح است.

پرسش: ...

پاسخ: «الله» است، چون این مسئولیتش با ربوبیت همراه است. چون رب همان ﴿رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ است، در سوره مبارکه «مزمل» گذشت که ﴿رَبِّکَ﴾، یک؛ رب تو کیست؟ ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب﴾، دو؛ ﴿لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ﴾، سه؛ ﴿فَاتَّخِذْهُ وَکیلاً﴾، [14] چهار. اینکه در سوره مبارکه «مزمل» خوانده شد، همین است. ربّ تو کیست؟ فرمود ربّ عالم است. ربّ عالم کیست؟ حقیقت بی‌شریک است، چون این است، پس او را وکیل قرار بده! اینجا هم همان‌طور است.

پس ﴿ثِیابَکَ فَطَهِّرْ﴾ معنای ظاهری آن درست است؛ یعنی لباس شما پاک باشد، جامه شما پاک باشد، ﴿وَ لِباسُ التَّقْوی﴾[15] داشته باشی که بالاتر از این است، این هم پاک باشد. وقتی می‌گوییم جامه پاک است، لباس تقوا دارد؛ یعنی حیات او حیات طیبه است. این ﴿وَ الرُّجْزَ﴾، که در مواردی دیگر به «کسر» خوانده شد، اینجا که به «ضم» خوانده شد، در اینجا هم قرائت «کسر» شده است. اگر به معنای وثن و صنم باشد که یک معناست. مطلق پلیدی باشد، مطلق است. طغیان و تجاوز باشد که منهی است. از همه اینها بپرهیز! ﴿وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ﴾، این جزء «جوامع الکلم» است؛ چیزی که عطا کردی، زیاد نشمار که ﴿لا تُبْطِلُوا‌﴾،[16] این یک؛ کاری هم که در برابر ذات اقدس الهی برای ذات اقدس الهی کردی، این را زیاد نشمار، نگو این کار را من کردم، من سی، چهل سال درس خواندم، دود چراغ خوردم، خودم عالم شدم، این حرف را نزن که این را زیاد بشماری!

این بزرگان ما مثل حکیم سنایی می‌گوید حالا با دیگران می‌خواهی حرف بزنی بگویی من سی چهل درس خواندم و اینها، حرفی دیگر است؛ ولی رابطه خود را با خدا که می‌خواهی تنظیم بکنی، این حرف‌ها را نزن! نگو خدایا من سی، چهل سال غربت کشیدم، درس خواندم، عالم شدم؛ این حرف‌ها را نزن، حرف بلند و لطیف و ادیبانه حکیم سنایی این است که وقتی با خدا حرف می‌زنی، جز ندارم چیزی نگو! اگر حرف قارونی بزنی، بگویی من چهل سال زحمت کشیدم: ﴿اِنَّما اُوتیتُهُ عَلی‌ عِلْمٍ عِنْدی﴾[17] این همه زحمت کشیدم، چه شد! این حرف را اگر بزنی، همان‌جا حیثیت خودت را از بین بردی. حرف بلند و لطیف حکیم سنایی این است، با خدا می‌خواهی گفتگو کنی؛

روی گردآلود برزی او که بر درگاه او ٭٭٭ آبروی خود بری گر آب روی خود بری[18]

با او می‌خواهی مناجات کنی، همین مناجاتی که «اَنْتَ الْخَالِقُ وَ اَنَا الْمَخْلُوقُ وَ اَنْتَ الْقَوِیُّ وَ اَنَا الضَّعِیف‌»،[19] من ندارم من نیستم، من ضعیف هستم. با خدا با چهره گردآلود باید مناجات کرد. با خدا با غبار و مذلت باید مناجات کرد. بخواهی اینجا به طرف حق تعالی بروی، اگر آبروی خودت را ببری، بگویی من چهل سال خواندم، چهل سال درس خواندم، «آبروی خود بری گر آب روی خود بری»، اگر بگویی خدایا من چهل سال خواندم، همان‌جا آبرویت را می‌برند، می‌گویند این را که ما به شما دادیم، تو چه کار کردی؟ اگر کسی آبروی خود را نزد خدا ببرد، همان‌جا آبروی او را می‌ریزند. «آبروی خود بری گر آب روی خود بری». اگر نزد خدا آبروی خود را بردی، گفتی خدایا ما سی چهل سال زحمت کشیدیم، همان‌جا آبروی شما را می‌برند و می‌گویند این که ما بود، تو چکار کردی! ؟ این را که ما به شما دادیم؛ لذا آن مصرع اول:

روی گردآلود برزی او که بر درگاه او ٭٭٭ آبروی خود بری گر آب روی خود بری

ما هم این هستیم، چون آنچه داریم متعلق اوست، داده اوست. حالا سخن از ولید و امثال ولید نیست؛ درست است این بیان قهرآمیز درباره ولید است، درباره همه ما هم هست. فرمود این ولید و امثال ولید که دهن‌کجی می‌کنند من حساب آنها را بررسی می‌کنم، [20] شما همه این آیات تُند و تیزی که درباره ولید هست، درباره تک‌تک ما پیاده کنید، می‌بینید که صادق است. حالا نگاه کنید، فرمود که چیزی را که زیاد بشماری که مثلاً به دیگران بدهی قرض الحسنه بدهی، بخواهی اضافه بگیری، این نه! بخواهی کثرتش را اعلام بکنی که بر اینها منت بگذاری، نه! بخواهی با خدای سبحان بگویی من سی، چهل سال دود چراغ خوردم و زحمت کشیدم، نه! استکثار نکن در هیچ بخشی. «منّ» این قطع است، معنی ﴿لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ﴾، [21] «منّ»؛ یعنی قطع. «لا ممنون»؛ یعنی مقطوع. گاهی دارد که درباره اسیران ﴿فَاِمَّا مَنًّا﴾،[22] آنجا «منّ» به معنی آزادی است؛ اما نه اینکه «منّ» به معنی آزادی باشد؛ «منّ» به معنی قطع است. وقتی آن غل و زنجیر را از پای اسیر می‌گیرند، این را آزاد می‌کنند. اینکه آیه دارد: ﴿اِمَّا فِداءً﴾، وقتی اسیر گرفتید یا فدیه بگیرید یا آزاد کنید، این «منّ» به معنای آزادی نیست، «منّ» به همان معنای قطع است؛ منتها وقتی این زنجیر اسارت را از پا گرفتند، قطع کردند، این شخص آزاد می‌شود. لازمه «منّ» آزادی است، نه «منّ» به معنای حرّیت باشد: ﴿فَاِمَّا مَنًّا﴾، ﴿اِمَّا فِداءً﴾.

در اینجا فرمود هیچ منّی و منّتی چیزی نگذار؛ نه نسبت به خدا و نه نسبت به خلق خدا. بعد فرمود این کار را که کردی: ﴿وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ﴾، ما یک آیه‌ داریم که برای ما بدون این آیه حل شدنی نیست و آن آیه دارد که ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[23] ما در قرآن آنچه آموختیم، این است که استعانت منحصر به خداست، از خدا فقط باید کمک بگیریم. این سوره مبارکه «فاتحه» که «لَا صَلَاةَ اِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکِتَاب»، این است که ﴿اِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾، [24] این تقدیم ضمیر منفصل مفید حصر است؛ یعنی فقط تو را عبادت می‌کنیم، فقط از تو کمک می‌خواهیم. عون از توست. در آیاتی دیگر که دارد: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾، ما این استعانت به صلات را می‌فهمیم که از نماز کمک بگیرید؛ اما استعانت به صبر چیست؟ صبر که کار ماست. ما از کار خودمان کمک بگیریم؟! یعنی خودکفا باشیم؟ یعنی از خودمان عون بگیریم؟ یا نه، با کمک همین آیه سوره مبارکه «مدثر» حل می‌شود: ﴿وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ﴾؟ آن وقت این صبر، مثل صلات می‌شود، آن وقت آن آیه دارد که ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ﴾، معنایش درست می‌شود. اگر ﴿وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ﴾ است، این صبر، مثل صلات است. آن وقت صبری که «لله» است و «بالله» است و «فی سبیل الله» است، این کار صلات را انجام می‌دهد. آن وقت خدا می‌فرماید: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾ و اگر یکی از مصادیق این صبر را روزه دانستند، این هم درست است، مصداق آن است، نه تفسیر مفهومی! آن وقت این صبری که انسان برای رضای خدا انجام می‌دهد، عبادت است. این عبادت وسیله است، استعانت است، چیز خوبی است! انسان با قرآن استعانت می‌کند، با اهل‌بیت استعانت می‌کند، اینها مظاهر قدرت پروردگار هستند.

پس یک وقت خدا به ما می‌فرماید از صبر کمک بگیر که این صبر «لربّک» باشد: ﴿وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ﴾. آن وقت این صبر می‌شود عبادت. آن وقت ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ﴾؛ مثل صلات می‌شود. آنجا هم قرینه سیاق کمک می‌کند، هم قرینه خارجیه. بعد حالا چون در اول بعثت است، یک دلداری هم لازم است. فرمود اینها که دهن‌کجی می‌کنند، تو معجزه آوردی و اینها را می‌خواهی زنده کنی، اینها این معجزه را سِحر و کهانت و شعر و بددهنی می‌کنند نسبت به این؛ حالا چند آیه ذکر می‌کند بعد می‌فرماید من تنهایی کار همه اینها را می‌رسم.

﴿فَاِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ﴾ که ناظر به نفخ صور است، که این مقدمه قیامت است. در نفخ صور این روز، روز دشواری است، چون جهان‌لرزه است. این قول ثقیل همین است. الآن شما ببینید می‌گویند فلان سیاه‌چال یا فلان کره پنج میلیارد سال عمرش است! هضم اینکه اینها روزی پودر می‌شود کار آسانی نیست! چگونه وجود مبارک حضرت اینها را آموخت یاد گرفت، مشاهده کرد که کل این نظام وضعش به هَم می‌خورد، تبدیل می‌شود به یک نظام دیگر! ؟ ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَیْرَ الْاَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[25] یعنی «تبدّل السماوات» به سماوات دیگر. آن سماوات که هست عوض می‌شود، کل این صحنه طلیعه‌اش با نفخ صور است. فرمود این روز دشواری است، یک؛ نه تنها دشوار است هیچ راهی برای آسانی نیست، دو؛ نسبت به دیگران روز دشواری است؛ اما نسبت به کفار هم ﴿یَوْمٌ عَسیرٌ﴾ هم «یوم»، ﴿غَیْرُ یَسیرٍ﴾ که تاکید است. هم دشوار است هم آسان نیست. این درباره کافرین به کار می‌رود؛ اما نسبت به دیگران شاید این‌طور نباشد. ﴿فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسیرٌ﴾ برای همه ﴿عَلَی الْکافِرینَ غَیْرُ یَسیرٍ﴾ که تاکید است برای کفار.

بعد چه کار می‌خواهد بکند؟ این معلوم می‌شود که اولین سوره نیست که نازل شده است. فرمود: ﴿ذَرْنی‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحیداً﴾، این ﴿ذَرْنی‌﴾، همان‌طور که در سوره مبارکه «مدثر» شد، این چون چهار احتمال هست یا بیشتر است، برای همین ﴿ذَرْنی‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحیداً﴾: این ﴿وَحیداً﴾ حال باشد، برای فاعل ﴿خَلَقْتُ﴾؛ یعنی رها کن بگذار من، کسی را که من به تنهایی او را خلق کردم، مشکل او را حل کنم. مگر من در آفرینش کمک داشتم؟ الآن هم بخواهم او را بردارم، برمی‌دارم. ﴿ذَرْنی‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ﴾، در حالی که من وحید بودم، این یک؛ ﴿ذَرْنی‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ﴾، او را «خلقته»، در حالی که او وحید بود؛ او هیچ نداشت، من این را به دنیا آوردم، بعد یک مقدار اثاث به او دادم، حالا او در برابر دین ده‌کجی می‌کند، این دو؛ سوم: ﴿ذَرْنی‌﴾، مرا رها کن در حالی که من تنها هستم. به نظر ما این اقوای از همه است. سیدنا الاستاد آن اولین وجه را که ﴿خَلَقْتُ وَحیداً﴾، من به تنهایی آفریدم، آن را مقدم می‌داند؛[26] ولی در این مقام‌های تهدید، ظاهراً این حال است برای ضمیر «یاء: » ﴿ذَرْنی‌﴾، مرا تنها بگذار من مشکل را حل می‌کنم، تو چه کار می‌خواهی بکنی! از تو که بر‌نمی‌آید، نیاد، این‌طور نیست که ما نیاز داشته باشیم. من خودم به تنهایی مشکل را حل می‌کنم: ﴿ذَرْنی‌ وَ الْمُکَذِّبینَ اُولِی النَّعْمَةِ﴾. همین کار را هم می‌کند؛ لذا در سوره مبارکه «انفال» به وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید، گرچه رمی کردی؛ ولی رمی حقیقتاً به ما وابسته بود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾؛ اما نسبت به سایر مجاهدان اصلاً نفی مطلق کرد، فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾،[27] نفرمود: «فلم تقتلوهم ولکن الله قتلها»؛ مثل ﴿مَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ﴾، فرمود شما کاری نکردید، سرّش این است که شما سربازان خدا هستید، شما را وادار کردند؛ مثل اینکه آدم با دست خود کاری انجام بدهد. حالا این دست چه حق دارد بگوید من این کار را کردم؟ این نفْس به دست می‌گوید من این کار را کردم، تو ابزار بودی. ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾، این اقوای از ﴿وَ مَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ﴾ است، چون در ﴿وَ مَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ﴾ به هر حال نسبتی به حضرت داد؛ اما اینجا کلاً سلب کرد. الآن انسان با دست خود یک کار خیر انجام می‌دهد، آن وقت این دست چه حق دارد بگوید من این کار را انجام دادم. این تمام ابزار اوست.

در این قسمت فرمود: ﴿ذَرْنی‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحیداً﴾، من خودم به تنهایی مشکل را حل می‌کنم، شما نگران چه چیزی هستی؟ شما نگران هستید که این ولید با قدرتی که دارد، حالا در برابر معجزه می‌گوید این سحر است، کاری می‌تواند انجام بدهد؟ نه خیر، من به تنهایی مشکل را حل می‌کنم.

پس سه، چهار احتمالی که هست به نظر شریف سیدنا الاستاد این ﴿وَحیداً﴾ حال است برای فاعل ﴿خَلَقْتُ﴾؛ یعنی من به تنهایی خلق کردم؛ اما اُولیٰ این است که این حال باشد برای ﴿ذَرْنی‌﴾؛ مثل همان آیه سوره مبارکه «مزمل».

پرسش: ...

پاسخ: آن یکی از روایاتی است به عنوان «احد الاقوال» در مسئله است. روایت منحصر که نیست.

پرسش: ...

پاسخ: اینکه هر کسی هست، فرمود تک‌تک اینها را این شواهد بعدی تایید می‌کند که آن «خلقته وحیدا» که آن شخص به دنیا آمد، چیزی نداشت، بعد به او مال دادم، فرزند دادم، قدرت دادم، امکانات دادم، حالا در برابر دین می‌ایستد. این تایید می‌کند که این ﴿وَحیداً﴾ حال است برای آن مخلوق، نه برای خالق. اما به قرینه سیاق این حال باشد برای ضمیر متکلم وحده ﴿ذَرْنی‌﴾، این اُولاست. من به تنهایی مسئله را حل می‌کنم. اول خلق کردم هیچ چیزی نداشت: ﴿وَ جَعَلْتُ لَهُ﴾، مال فراوان، مال ممدود یعنی فراوان. فرزندانی دادم که همه حاضر در صحنه هستند، شاهد زندگی او هستند، کارآمد هستند. اموری را برای او آماده کردم، مدیریتی دارد، در جامعه شهرتی دارد و او توقّع مراحل برتر و بیشتر را دارد: ﴿یَطْمَعُ اَنْ اَزیدَ﴾، حالا او را مال می‌دهیم یا نمی‌دهیم مطلبی دیگر است؛ ولی ما چیزهای فراوانی به او دادیم. او به جای اینکه شاکر باشد؛ مثل ﴿ذَرْنی‌ وَ الْمُکَذِّبینَ اُولِی النَّعْمَةِ﴾، او ﴿اُولِی النَّعْمَةِ﴾، نه تنها «اولوا النِّعمة» است: ﴿اُولِی النَّعْمَةِ﴾ هم هست. نه تنها مال فراوانی دارد، برای اینکه بی‌دردسر از این مال فراوان استفاده می‌کند. این به جای شکر، کفر ورزید. به جای تصدیق وحی، تکذیب کرد: ﴿ذَرْنی‌ وَ الْمُکَذِّبینَ اُولِی النَّعْمَةِ﴾ است.

اینجا هم فرمود: ﴿کَلاَّ اِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنیداً﴾، به جای اینکه شاکر باشد، دشمن دین ما شد. من یک مقدار او را بالا ببرم یا نفَس او را می‌گیرم تا کم‌کم سقوط کند. برای اینکه این فکر کرد که در برابر دین چه کار بکند،‌اندازه‌گیری کرد،‌اندیشه‌ورزی کرد، فکر کرد، ﴿فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ﴾، مرگ بر او! چه فکری کرده است که آمده در برابر وحی الهی و معجزه الهی بگوید این سحر است! محصول فکر او این است. ﴿فَکَّرَ وَ قَدَّرَ ٭ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ٭ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ﴾، چند بار فرمود مرگ بر او! ﴿ثُمَّ نَظَرَ ٭ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ٭ ثُمَّ اَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ٭ فَقالَ اِنْ هذا﴾، رفت و آمد و جلسه تشکیل داد و سرّی کرد و دانش‌ورزی کرد و‌اندیشه کرد. خروجی آن این است که آمده در برابر وحی می‌گوید این سحر است، پس من تنهایی مشکل او را حل می‌کنم.

این نشان می‌دهد به اینکه این سوره مبارکه «مدثّر»، «اول ما نزل» نیست، یک؛ یک فضای تلخی را این ولید به بار آورد، دو؛ و وجود مبارک حضرت را هم متاثر و نگران کرد، سه؛ در این فضا این‌طور نیست که حالا آن روز عُدّه و عِدّه‌ای نبودند، آن روز که معاونی نبود، سربازانی نبودند، تازه وجود مبارک حضرت امیر هنوز به آن سنّی نرسیده بود که مثلاً دفاع کند. تازه اوایل نوجوانی حضرت بود که تازه اسلام آورده بود. فرمود من خودم مشکل را حل می‌کنم، تو تنها هستی. این ﴿ذَرْنی‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحیداً﴾ این است.

بنابراین در برابر تک‌تک این نعمت که باید شاکر باشد: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‌﴾؛ [28] در برابر همه این نعمت باید شاکر باشد. هم شکر زبانی هم شکر قلبی و هم صرف نعمت در جای خود. اما این آمده تمام این نعمت را علیه دین پیاده کرده است. فرمود این یک نمونه است. این محصول فکر او، محصول‌اندیشه او، با قوم خودش، با اصحاب خودش، با باند خودش، این بود. مرگ بر او: ﴿فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ﴾، بعد فرمود: ﴿ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ﴾، برای اینکه حرفش این است که ﴿اِنْ هذا اِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ﴾. «اعاذنا الله من شرور انفسنا»!

 


[8] الجامع لاحکام القرآن، ج‌7، ص372.
[18] سنایی، دیوان اشعار، قصیده شماره185.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo